راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نگاهی به سرگذشت تلخ
مطبوعات پس از انقلاب 57

از همان آغاز پیروزی انقلاب 57، روحانیونی که در شورای انقلاب قرار گرفته بودند و دولتمردانی که در دولت موقت مهندس بازرگان جای گرفته بودند، کیهان، این پر خواننده ترین روزنامه عصر ایران در دوران انقلاب را بلندگوی خود می خواستند. هیچ کدام از آنها نمی دانستند، که این پر خواننده ترین روزنامه، وقتی از محتوای خود تهی شود، دیگر نه خواننده خواهد داشت و نه بلندگوی پر ارزش و اعتباری خواهد بود!

 
 

از همان آغاز پیروزی انقلاب 57، روحانیونی که در شورای انقلاب قرار گرفته بودند و دولتمردانی که در دولت موقت مهندس بازرگان جای گرفته بودند، کیهان، این پر خواننده ترین روزنامه عصر ایران در دوران انقلاب را بلندگوی خود می خواستند. هیچ کدام از آنها نمی دانستند، که این پر خواننده ترین روزنامه، وقتی از محتوای خود تهی شود، دیگر نه خواننده خواهد داشت و نه بلندگوی پر ارزش و اعتباری خواهد بود!

 

اندیشه های مسموم- در جمع همراهان آیت ا لله خمینی که از پاریس به تهران منتقل شدند، حجت الاسلام جوان سال و ذوق زده ای به نام "هادی غفاری"، که خودپسندی بر ناچسب بودن چهره اش می افزود، در برابر دیدگان ناباور آنها که راهی تهران بودند و هیچ کدام نمی دانستند در آینده چه سرنوشتی برایشان رقم زده خواهد شد، گفته بود: «ما مطبوعات را تصفیه می کنیم. همه شان را می ریزیم به زباله دان، اول از همه نوبت کیهان است!»

 

او که از ابتدای سال 58، رهبری گروه های حمله به تخریب و فشار را بر عهده گرفت، نخستین تمرین خود را از یورش به موسسه انتشاراتی کیهان شروع کرد. دست پروردگان و عوامل تحت فرمان او، که بعدها در و دیوار ساختمان های متعلق به احزاب سیاسی ایران بالا رفتند و دست به غارت زدند، غروب به غروب با فریاد "اعدام باید گردد" وارد موسسه کیهان می شدند. از میان همین جمع، بعدها عده ای در نقش بازجو و شکنجه گر در زندان های جمهوری اسلامی ظاهر شدند و در صف جوخه های اعدام برای خود جا پیدا کردند. پخش چند فیلم مستند از صحنه های بازجوئی در زندان اوین و با حضور هادی غفاری که در سال 60 از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد، وابستگی گروه های فشار و حمله به تشکیلات امنیتی سپاه پاسداران و سپس وزارت اطلاعات و امنیت را آشکار ساخت.

هادی غفاری بعدها خود مغضوب شد و اکنون منزوی و محاصره در قم، اما آن شیوه، آن وابستگی امنیتی، آن خشونت و خونی که هادی غفاری نخستین هدایت کننده آن بود، ادامه یافت و بعدها این میراث به امثال حاج بخشی، مسعود ده نمکی و حسین ا لله کرم، حسین شریعتمداری، حسن شایانفر، ازغدی و دهها نام دیگر از نسل اول مهاجمین به آزادی و انقلاب  رسید. آن گونه که مسموع است، این دوره از فعالیتهای هادی غفاری آنقدر سیاه و بدنام است، که حتی با ابراز پشیمانی های مکرر وی ، او را در هیجیک از صفوف طرفداران تحولاتی که پس از انتخابات دوم خرداد شروع شده و به جنبش سبز رسید و ادامه دارد نیز، جائی برای او باز نشد! حتی با سخنرانی صریحی که علیه شخص علی خامنه ای پس از درگذشت آیت الله منتظری کرد.

از همان نخستین حملات به موسسه کیهان و سپس به دیگر نشریات، هراس از این که این شیوه عمل به شیوه ای حکومتی تبدیل شود، در رهبری حزب توده ایران به یک بحث جدی تبدیل شد. یورش به دانشگاه ها، تعطیلی دانشگاه ها به بهانه انقلاب فرهنگی و یک سلسله رویدادهای مشابه، این نگرانی را بیش از پیش تشدید کرد.

پس از قتل عام زندانیان سیاسی و درگذشت آیت ا لله خمینی، صادر کنندگان احکام مرگ، شکنجه گران، تواب سازان و بازجوها، روزنامه های حکومتی، رادیو و تلویزیون و وزارت ارشاد اسلامی را تسخیر کردند، تا سراسر ایران را "اوین" کنند!

 

از "جزء" به "کل"

 در رهبری حزب توده ایران بیش و پیش از همه، زنده یاد احسان طبری علاقمند به پیگیری جزئیات عملیات این گروها بود و معتقد بود که «آن چه که از این گروه ها در صحنه عمل شاهدیم، جنبه آشکار جدال بزرگ ترین است که در پشت صحنه جریان دارد.

دولت موقت

 

نخستین کشاکش ها برسر تصاحب روزنامه کیهان، از همان لحظه ای شروع شد که در شورای انقلاب نیمه علنی – مخفی دو خط و دو مشی با همه قشربندی های درونی خود، در برابر هم قرار گرفتند. حتی پیش از تعیین تکلیف تلویزیون دولتی، خیزهای بلند برای تصاحب کیهان شروع شد. روزنامه ای که تیراژ آن در آستانه پیروزی انقلاب از مرز نیم میلیون گذشته بود و با چاپ نخستین عکس آیت ا لله خمینی در داخل کشور، تیراژ 800 هزار شماره ای را در تاریخ مطبوعات ایران به ثبت رسانده بود. حاکمیت چند پارچه ای که خود را فاتح انقلاب می دانست، این تریبون را برای خویش می خواست؛ اما این حاکمیت نه یک پارچه، که چند پارچه بود! مجموع این چند پارچگی را، در مدیران رنگارنگی که از سوی شورای انقلاب و دولت موقت روانه روزنامه کیهان کردند، می توان مجسم ساخت. جدالی که در راس حاکمیت نیز جریان داشت. لیبرال ها، ملیون، قشریون مذهبی، طرفداران آیت ا لله خمینی، چپ مذهبی، بازرای ها و... با هم در یک مسابقه شرکت کرده بودند: تصاحب ارگان های مطبوعاتی و در راس همه آنها "کیهان".

 

اسد ا لله مبشری، نخستین مدیر مسئول کیهان شد و با توافق شورای انقلاب (که ترکیبی از نهضت آزادی نیز در آن حضور داشت) راهی کیهان شد. پیرمردی خوشرو که یک موی سیاه بر سر نداشت. او متمایل به ملیون و دولت بازرگان بود. احترامی هم در میان اعضای شورای انقلاب وقت داشت، اما به احتمال بسیار بیش از شورای انقلاب، از سوی دکتر ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان تقویت می شد. او اهل تصفیه و حذف نبود، و با اگر بود، معتقد به شتاب در این امر نبود. دو گانگی تصمیمات در شورای انقلاب خیلی زود آشکار شد. گروه های فشار، با شعار "اعدام باید گردد" هم چنان و هر روز به بهانه یکی از مطالبی که در کیهان منتشر می شد، راهی این موسسه شده و سپس، سر راه خود خط و نشانی هم برای روزنامه آیندگان می کشیدند! در یکی از همین بعد از ظهرها، اسد ا لله مبشری که عمر مدیریتش در کیهان به یک هفته هم نمی کشید، تاب شعارهای "اعدام باید گردد" را نیآورد و با این جمله که «لابد، فردا با شعار مبشری اعدام باید گردد، می آیند» کیهان را با همان قد و قواره ای که تحویل گرفته بود، ترک کرد. نماینده مخفی آیت ا لله مهدوی کنی، فردی به نام "قاضی" که کارمند بخش آگهی های تجاری این موسسه انتشاراتی بود، گروه های فشار را به طرف موسسه کیهان هدایت می کرد. "مبشری" بعدها به کابینه بازرگان پیوست. شاید بتوان این را نخستین شکست "لیبرال ها" در عرصه تسلط بر ارگان های تبلیغاتی بعد از انقلاب دانست.

 

به دنبال اسد ا لله مبشری، یکی از سرمایه داران بازار آهن، به نام حاج "مهدیان" راهی کیهان شد. او خود را منتسب به مدرسه رفاه (مقر استقرار آیت ا لله خمینی) می دانست. حاج مهدیان، که عربی را باندازه فارسی بلد بود ، رئیس صنف آهن فروش های بازار تهران بود، اما از دهه 40 به بعد با طرفداران علی شریعتی و حسنیه ارشاد هم پل پیوند برقرار کرده بود. بسیاری از روحانیون زندان رفته و تبعید شده او را می شناختند. خرج زندان و تبعید خیلی ها را داده بود. هم اهل بازار بود و هم اهل منبر. ریزه اندام، کم حرف و نرم خو، با کیف سیاه کوچکی در زیر بغل. حجره اش زیر گوش موسسه انتشاراتی اطلاعات بود، اما برای کیهان خیز برداشته بود. گفته بود کیهان را خریده است، البته نه از صاحب آن "مصباح زاده" زیرا کیهان "هبه" (بخشیدن، واگذار کردن) شده و به اموال دولت بعد از انقلاب تبدیل شده بود. دوام او نیز چندان نپائید. در همان نخستین موج ترورهای مشکوک و سئوال برانگیز که در ابتدای انقلاب به راه افتاد، او نیز مانند حاج عراقی، آیت ا لله مطهری، آیت ا لله مفتح و... با چند گلوله به قتل رسید. چرا؟ با چه انگیزه ای؟ توسط چه شبکه ای؟ هرگز معلوم نشد!

جدال بین ملیون، لیبرال ها، روحانیون، بازاری ها، و... با انواع گرایش های سیاسی و اقتصادی ادامه یافت، هم چنان که در حاکمیت ادامه یافت.

دوران کوتاهی، "شمس آل احمد"، برادر جلال آل احمد، در گوشه دفتر انتشاراتی "رواق" لیست تحریریه برای کیهان درست کرد و گفت که شورای انقلاب او را برای سردبیری کیهان در نظر دارد. در خمیرمایه او جدال مطبوعاتی وجود نداشت، حال و روزی هم برای این کار نداشت. برای ترکیب جدید تحریریه کیهان می گفت: «چپ ها می توانند باشند، اما توده ای ها نه!» و باز می گفت: «معلوم نیست کیهان را تحویل خواهد گرفت و یا اطلاعات را، اما به احتمال بسیار حکم کیهان را برایش نوشته اند». نه این شد و نه آن. نه به کیهان راه پیدا کرد و نه به اطلاعات. نه او خمیرمایه مطبوعاتی داشت و نه دوران امثال او بود! روحانیون شورای انقلاب با برادرش میانه ای داشتند و به پاس او، احترامی هم برای شمس قائل بودند، اما نه در حد سپردن بزرگ ترین و پر تیراژترین روزنامه کشور، در یکی از پرتلاطم ترین دوران های تاریخ ایران به او. شمس آل احمد در همان دفتر "رواق" ماند و پایش به مطبوعات بی صاحب مانده بعد از انقلاب باز نشد. گاهی چیزی نوشت و جائی چاپ کرد، نه بیشتر.

جدال و سرگردانی پشت صحنه حکومتی، هم چنان در روزنامه کیهان خودنمائی کرد. دکتر "هادی" با حکم شورای انقلاب به کیهان رفت! او شیخ میانه سال و کوتاه قدی بود، که با شتاب راه می رفت و یک شبه خیال پرواز صد ساله را داشت. مدت درازی دوام نیآورد. نه حال و حوصله کار پرجنجال مطبوعاتی را داشت و نه تجربه آن را، از سرگردانی میان جناح های موجود در رهبری چند گانه شورای انقلاب هم بیم داشت.

هیچ کدام از آنها که برای سرپرستی کیهان بی سرپرست راهی این موسسه شده بودند، کادر و نویسنده ای را با خود نیآورده بودند، مگر شیخ "هادی" که بعدها سفیر جمهوری اسلامی در کویت شد و اکنون از دیپلمات های سابقه دار جمهوری اسلامی. البته با لباس شخصی و پیراهنی یقه بسته سفید!

 

شیخ "هادی"، پس از تصفیه اولیه کیهان از کادرهای قدیمی و کارآمد آن، که به سرعت منجر به آغاز سقوط تیراژ این روزنامه شد، چند تنی را هم به عنوان عصای دست خویش به کیهان برد. در جمع تازه واردین، که اغلب در مدرسه علوی دست به قلم برده و در نشریاتی نظیر "مکتب اسلام" چیزی نوشته بودند، یکی هم "ماشاء ا لله شمس الواعظین" بود، که بعد از انتخابات دوم خرداد سردبیری روزنامه "جامعه" و "توس" را بر عهده گرفت و اکنون گاهی اظهار نظری در مصاحبه ای می کند و به انزوای خود باز می گردد. تجربه اندکی در ترجمه قصه های کوتاه داشت و شرم و حیای آشکاری برای اشغال یکی از چند صندلی خالی مانده تحریریه کیهان. او نیز مانند شیخ "هادی"، پس از کوتاه زمانی از کیهان رفت، اما پس از مدتی دوباره باز گشت. این بازگشت طولانی شد و به مدت 10 سال ادامه یافت. او در این 10 سال، بسیار آموخت. نه فقط در عرصه کار روزنامه نویسی، بلکه در عرصه سیاسی. نه فقط سیاست را آموخت، بلکه با اهل سیاست در جمهوری اسلامی نیز، اعم از روحانی و غیر روحانی آشنا شد و رنگارنگ آنها را دید.

 

شاید بتوان تثبیت دوران مدیریت و سرپرستی کیهان را از زمانی به حساب آورد، که روحانی نسبتا جوان و خوش روئی به نام سید محمد خاتمی، بدون عبا و عمامه در کیهان ظاهر شد و این همزمان شد با جنگ 9 ساله بین ایران و عراق. در واقع جنگ محدودیت هائی را به مطبوعات بعد از انقلاب ایران تحمیل کرد، که در هر کشور دیگری می کرد، آغاز موج ترورها و ماجراجوئی های ویرانگر سازمان مجاهدین خلق و سودی که راست ترین و ضد آزادی ترین جناح حاکمیت از این ماجراجوئی ها برد، در کنار محدودیت های تحمیلی ناشی از جنگ، نوعی خود سانسوری و حکومت سانسوری را به تمام مطبوعات ایران تحمیل کرد، که کیهان را نیز مشمول خود ساخت. بسیاری از کشاکش های حکومتی، که در تصرف مطبوعات و جدال برسر حاکم ساختن خط مشی ها و سیاست های گروهی بر مطبوعات خود را نشان می داد، به پشت صحنه برده شد؛ گر چه در میان تمام مطبوعات بزرگ کشور، هنوز تصفیه ها و رفت و آمد کادرهای جدید و مذهبی، که از همان آستانه پیروزی انقلاب در کیهان شروع شده بود، ادامه داشت و اگر به جابجائی ها مهم در مدیریت ختم نمی شد، به خاطر نرم خوئی و کثرت اندیشی محمد خاتمی و به ویژه حمایتی بود که بیت آیت ا لله خمینی بی کم و کاست از وی به عمل می آورد. حضور خاتمی در میان نویسندگان و خبرنگاران کیهان و بحث و گفتگوی آرام و متین با آنها، فضای مناسبی را برای کار مطبوعاتی در کیهان فراهم آورد. این نرم خوئی در مدیریت را، دست به قلم بودن و آشنائی ماشاء ا لله شمس الواعظین با کار مطبوعاتی و دشواری کار مطبوعاتی تکمیل می کرد. برخی تازه نویسنده شدگانی که حوزه های علمیه و از میان مذهبیون به کیهان پیوسته بودند، نیز در این دوران یا فضای بوجود آمده توسط محمد خاتمی و ماشاء ا لله شمس الواعظین را عمیقا درک کرده و پذیرفتند و یا با توجه به حمایتی که بیت آیت ا لله خمینی از محمد خاتمی می کرد و نفوذی که وی در میان نزدیک ترین همکاران آیت ا لله خمینی داشت، زمان را مناسب ماجراجوئی ها نمی دیدند. گذشت زمان نشان داد، که در میان این نو نویسنده شدگان نیز از هر دو گروه وجود داشتند.

در صدر این افراد می توان از "مهدی نصیری" نام برد، که بعدها، پس از درگذشت آیت ا لله خمینی و با حمایت امثال آیت ا لله مهدوی کنی در پشت صحنه، برای مدتی نسبتا طولانی کیهان را به دست گرفت و پس از خروج از کیهان نیز در سازماندهی گروه های فشار و آدم ربائی نقش ایفاء کرد. او هفته نامه ای به نام "صبح" را منتشر ساخت که اساس کار آن پرونده سازی برای همه دگراندیشان مذهبی و غیر مذهبی و همه اهل ادب و هنر بود. این پرونده سازی ها، بعدها تا فراسوی مرز ترورها و آدم ربائی ها پیش رفت که به آن خواهیم رسید.

البته محمد خاتمی در تمام دوران سرپرستی موسسه انتشاراتی کیهان، در این موسسه نماند. او وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در کابینه میرحسین موسوی شد، اما جانشینی که برای خود انتخاب کرد، تا وقتی زنده بود، همان خط و ربطی را ادامه داد که خاتمی بنیان گذارده بود. او حجت الاسلام "شاهچراغی" بود، که همراه عده ای دیگر، قربانی یکی از رویدادهای تروریستی دوران جنگ شد. این دوران، همزمان است با حذف ملیون، وابستگان نهضت آزادی از صحنه حکومتی و یورش به همه سازمان ها و احزاب سیاسی. در واقع حیات احزاب و سازمان های سیاسی عمدتا در زندان ها و در جدال های گوناگون برسر حیات اعضای آن ها، اعتصاب غذاها، ادامه چپ روی ها و خوش بینی ها در زندان ادامه داشت، نه در جامعه. در همین دوران است، که زندانیان، در اکثریت خود نتوانستند فشار آیت ا لله منتظری برای تغییر مدیریت زندان ها و کاستن از فشار بر زندانیان را دریابند و با یکسان ارزیابی کردن امثال "میثم" ها و "سرحدی زاده" ها با "لاجوردی" ها و "حاج داود لشگری" ها، همان اشتباهی را تکرار کردند که در دو سال نخست پیروزی انقلاب در ارزیابی از لایه بندی های جناج های حکومتی و روحانیون حاکم کرده بودند: «همه سرتا پا یک کرباسند!»

ما در شماره آینده راه توده، به نقش میرحسین موسوی و حسن سلوک او با مطبوعات خواهیم پرداخت و این نوشته را ادامه خواهیم داد.

 

 

 

                                راه توده  335        11  مهر ماه  1390

 

بازگشت