راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

کودتای 28 مرداد
رسالت اوباش
و ارتجاع مذهبی
در کنار کودتاچی ها
نوشته کازیورسکی- ترجمه "غلامرضا نجاتی"

 

"اسناد کودتای 28 مرداد"، آخرین تحقیق در باره این کودتاست، که به همت سرهنگ غلامرضا نجاتی، از افسران ملی ایران منتشر شد. این کتاب کوچک، مملو از اسناد و مدارک مربوط به این کودتاست و سرهنگ نجاتی نیز در مقدمه ای که بر آن نوشته بر همین امر، یعنی اسناد معتبر مندرج در آن تاکید کرده است. کتاب حاصل تحقیق محققی است به نام "مارک. ج. کازیورسکی" و غلامرضا نجاتی ضمن ترجمه این تحقیق، خود نیز اسنادی را در حاشیه و در تائید آن، ارائه داده است.

 

سرهنگ غلامرصا نجاتی، از جمله محققان تاریخ معاصر ایران، به ویژه تاریخ مبارزه ملی دهه 30 و ملی شدن نفت است که 15 سال پیش زندگی را به درود گفت. پس از کودتای 28 مرداد، به اتهام گرایش های مصدقی و طرفداری از نهضت ملی ایران، از ارتش کنار گذاشته شد، به کار وکالت پرداخت و در دادگاه رهبران نهضت آزادی در آغاز دهه 40 وکیل مدافع آنها بود. نقشی که او در این دادگاه ایفاء کرد و اسنادی که در این ارتباط بعدها منتشر ساخت، یکی از معتبرترین اسناد تاریخی مربوط به مبارزات ملی – مذهبی پس از کودتای 28 مرداد است. وی با آنکه از برخی تنگ نظری های طیف ملی برکنار نبود، سال ها در بخش اداری "دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی و روزنامه نگاری"، که از سوی دکتر مصطفی مصباح زاده تاسیس شده و نسل جدیدی از روزنامه نگاران را برای مطبوعات ایران تربیت کرد، کار کرد. در تمام این سال ها، او که محققی آگاه و مطلع بود، امکان نیافت در این دانشکده در هیات کادر تدریسی در سرکلاس های درس حاضر شود. این نبود، مگر ممنوعیت هائی که ساواک برای وی فراهم ساخته بود. در همین سال ها، غلامرضا نجاتی، اسناد و مدارک بسیاری را در باره تاریخ معاصر ایران فراهم ساخت، که بعدها تحت عنوان "تاریخ 25 ساله سیاسی ایران" به چاپ رسید.

 

فشرده ای از آخرین کتابی را که غلامرضا نجاتی در جمهوری اسلامی و در ارتباط با کودتای 28 مرداد منتشر ساخت، در زیر می آوریم. صراحت این کتاب در باره نقش روحانیون در کودتای 28 مرداد و فتنه هائی که از سوی انگلستان و امریکا، برای خریدن افراد سست عنصر، در کنار مصدق ایفاء کردند و سپس از طریق آنها جدائی و شکاف در میان مصدق و کاشانی را تا تبدیل کاشانی به حامی کودتا پیش بردند کم مانند است. انتشار چنین کار تحقیقی، به جسارتی نیازمند بود، که سرهنگ غلامرضا نجاتی پیوسته داشت!

 

نشانه های بسیاری بین تلاش های انگلیس، امریکا و دربار شاهنشاهی برای فراهم ساختن زمینه کودتای 28 مرداد، با بسیاری از وقایعی که امروز در جمهوری اسلامی می گذرد وجود دارد. قتل افشار طوس، سازمان دادن گروه های فشار، به خدمت گرفتن اوباش، عملیات تروریستی، انتشار روزنامه های تبلیغاتی علیه دولت مصدق، سازمان دادن عملیات چپ روانه و حتی راه انداختن عده ای توده ای قلابی در شهر، در روز 26 مرداد از سوی شبلکه های جاسوسی انگلستان و روحانیت وابسته به انگلستان و... همگی نه تنها با رویدادهای امروز در جمهوری اسلامی قابل مقایسه اند، بلکه عبرت آموزند.

 

این نوع تحقیقات مستند، در عین حال پاسخی به مفسرین و تحلیل گرانی است، که معتقدند "توطئه"، اغلب ساخته و پرداخته ذهن هاست! این دسته از نویسندگان و تحلیل گران، که برخی از آنان در برابر ارتجاع مذهبی نیز قرار دارند، به انکار واقعیاتی می پردازند، که در نهایت می تواند به قیمت شکست مقاومت کنونی علیه ارتجاع مذهبی نیز تمام شود. این نحلیل گران، انکار نقش امپریالیستی و استعماری دولت هائی نظیر امریکا و انگلستان را، در اوضاع کنونی کشور و در وقوع رویدادهای آن، بهر دلیل که خود می دانند، جایز می دانند.

 

نقل از کتاب اسناد کودتای 28 مرداد:

 

روز نهم اردیبهشت 1330 "محمدرضا پهلوی"، شاه سابق ایران، در برابر امواج فزاینده تمایلات مردم تسلیم شد و محمد مصدق را به نخست وزیری منصوب کرد. مصدق با دو خواست عمومی مردم ایران هم صدا و هم رای بود: انتقال قدرت سیاسی از دربار به پارلمان و نیز افزایش نظارت روی صنعت نفت ایران، که در کنترل شرکت بریتانیائی نفت انگلیس و ایران بود.

 

جبهه ملی، ائتلاف گسترده ای بود از گروه ها و احزاب سیاسی، متشکل از طبقات متوسط و پائین، و ترکیب اصلی آن عبارت بود از حزب ناسیونالیست و ترقیخواه ایران، به رهبری الهیار صالح و کریم سنجابی، که بیشتر اعضای آن روشنفکران ضد شوروی بودند و نیز حزب زحمتکشان به رهبری مظفر بقائی و خلیل ملکی که اعضای آن را کارگران و روشنفکران متمایل به چپ تشکیل می دادند، هم چنین جمعیت مجاهدین اسلام به رهبری آیت ا لله سید ابوالقاسم کاشانی، که اعضای آن اکثریت بازاریان، کارگران و روحانیون عادی بودند. حزب پان ایرانیسم، یک سازمان ملی گرای افراطی، با افرادی که اغلب از بزن بهادرهای اقشار پائین بودند، با جبهه ملی پیوستگی داشتند، ولی به طور رسمی عضو آن نبودند.

 

در سال 1950، جبهه ملی تظاهرات متعددی علیه شاه و انگلیس ترتیب داد و هفت تن، از جمله مصدق را نامزد انتخابات دوره شانزدهم مجلس کرد. نمایندگان جبهه، پس از حضور در مجلس تلاش خود را برا کاهش دادن قدرت شاه و ملی شدن صنعت نفت ادامه دادند. با تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت و قانونی شدن آن، درگیری مستقیم مصدق با دولت بریتانیا شروع شد.

 

بریتانیا 3 استراتژی را برای مقابله با مصدق و به تسلیم واداشتن او برگزید:

 

1- یک سلسله مانورهای حقوقی، از طریق دیوان بین المللی لاهه؛

2- تضعیف دولت مصدق از راه محاصره اقتصادی ایران و مانورهای نظامی در منطقه؛

3- کوشش در جهت برکناری مصدق، با توسل به اقدامات سیاسی محرمانه و به کمک شبکه ای مرکب از شبکه "برادران رشیدیان". در این شبکه گروهی از سیاستمداران معروف ایرانی حضور داشتند. افرادی نظیر سید جمال امامی، سید ضیاء. (هر دو روحانی بودند)

 

نقاق افکنی

 

در این دوران، انگلیسی ها، از طریق رشیدیان ها، تلاش های مخفی خود را برای ایجاد نفاق افکنی بین سران جبهه ملی آغاز کرده بودند. از ابتدای مارس 1951، هنگامی که مصدق به طور علنی از کوشش های کاشانی، در جهت مداخله و اعمال نفوذ در انتخابات مجلس هفدهم به انتقاد برخاست، تنش هائی بروز کرد. در همین ایام میان مصدق و حسین مکی، یکی دیگر از چهره های برجسته جبهه ملی اختلافاتی پدید آمد "رابین زینر"، استاد دانشگاه اکسفورد که برای سازمان 16M  (سازمان جاسوسی بریتانیا) در ایران کار می کرد، مدعی است که «این اختلافات و تنش ها، ساخته و پرداخته برادران رشیدیان بود»

 

مصدق که ظاهرا از این فعالیت ها آگاه بود، در تاریخ 24 تیر ماه، با واکنش ناگهانی و به دنبال مشاجره با شاه برسر نظارت در امور ارتش، از مقام خود کناره گیری کرد و شاه، قوام را به نخست وزیری منصوب نمود. با کنارگیری مصدق، جبهه ملی تظاهرات گسترده ای برای بازگشت وی سازمان داد که به خشونت منجر شد و حداقل 69 تن کشته و 750 تن مجروح برجای گذاشت.

 

شاه با مداخله پلیس برای سرکوب تظاهر کنندگان موافقت نکرد و چون قوام از هیچ گونه حمایت مردمی برخوردار نبود، طرفداران مصدق خیابان های تهران و دیگر شهرستان ها را قبضه کردند. سرانجام روز 21 ژوئیه (31 تیر) دکتر مصدق پیروزمندانه در مسند نخست وزیری ابقاء شد.

 

بروز این حوادث دگرگونی هائی به دنبال داشت؛ روحیه ارتش به خصوص پس از آن که مصدق گروهی از افسران را پاکسازی کرد، به نحو بارزی تضعیف گردید و انگلیسی ها و هواخواهانشان سخت به وحشت افتادند. کاردار سفارت بریتانیا، "میدلتون"، در باره این وقایع نوشت: «در گذشته طبقه کوچک حاکمه، نخست وزیر را تعیین می کرد و شاه نیز در مقام یک سرداور بود، اما اکنون دیگر خواست توده مردم عامل تعیین کننده است.»

 

مصدق پیرامون انتخاب اعضای دولت خود و اختیارات فوق العاده ای که درخواست کرده بود، با کاشانی و چند تن از رهبران جبهه ملی اختلافات جدی پیدا کرد. در حزب پان ایرانیسم انشعاب شد و مهمتر از همه اینها، گروهی از افسران ارتش به رهبری فضل ا لله زاهدی در توطئه علیه مصدق به صف "رشیدیان"ها پیوستند. زاهدی در کابینه اول مصدق عضویت داشت.

 

سپهبد فضل ا لله زاهدی و رشیدیان ها، کمی بعد از 30 تیر و بازگشت مصدق به قدرت، توطئه علیه نخست وزیر را آغاز کردند. یکی از فرستادگان کاشانی و چند تن از رهبران جبهه ملی، از جمله مکی، بقائی و ابوالحسن حائری زاده، نزد زاهدی رفتند و نارضائی خود را نسبت به مصدق اعلام داشتند. ظاهرا کاشانی حاضر شد از زاهدی حمایت کند و در عوض اختیاراتی در تعیین وزیران کابینه بعد از کودتا داشته باشد. از این پس کاشانی، مکی، بقائی و حائری زاده با قبول همکاری بی پایه ای با زاهدی، علیه مصدق برخاستند و در زمره مخالفان سرسخت وی درآمدند.

 

در همین اوان، زاهدی با یکی از مقامات سفارت بریتانیا ملاقات کرده و مخالفت خود را با نفوذ روزافزون ایالات متحده در ایران ابراز داشت. زاهدی در طول ماه های اوت و سپتامبر به کوشش در جمع آوری حامیان پرداخت و به کسب پشتیبانی ابوالقاسم بختیاری، یکی از سران ایل بختیاری که هنگام جنگ جهانی دوم همراه برای نازی ها کار می کرد، توفیق یافت. زاهدی با "میدلتون" کاردار سفارت بریتانیا در تهران نیز ملاقات کرد و خواستار تضمین شد، که انگلیسی ها با او مخالفت نکنند و موافقت آمریکا را، در توطئه ای که تدارک می دید، کسب نمایند.

 

"بدامن"، یک شبکه تبلیغاتی سیاسی بود که از سال 1948 برای مقابله با نفوذ شوروی و حزب توده در ایران آغاز شده بود. این شبکه را ایالات متحده به صورت محرمانه سازمان داده بود. "بدامن" از طریق شبکه ای به سرپرستی دو تن ایرانی با نام های رمز "نرن" و "سیلی" با بودجه سالانه یک میلیون دلار اداره می شد. این شبکه برای تحقق توطئه علیه دکتر مصدق به کار گرفته شد. در بخش تبلیغات "بدامن" مقالات و کاریکاتورهای ضد کمونیستی تهیه و در اختیار جراید ایران می گذاشت. همچنین پخش کتب و نشریاتی در انتقاد از اتحاد شوروی و حزب توده و شایعه پراکنی و غیره را انجام می داد. بخش عملیات سیاسی، شامل حمله مستقیم به هواخواهان و وابستگان شوروی در ایران بود. این عملیات که به اصطلاح "سیاه" نام داشت، در جهت روگردانی ایرانیان، علیه حزب توده، حمله به هواخواهان شوروی وسیله گروهای مزدور خیابانی، برای درهم ریختن تظاهرات توده ای ها و کمک های مالی به سازمان های راست گرای ضد کمونیست، مانند احزاب "سومکا" و "پان ایرانیست" که پیوسته در خیابان های تهران با دستجات توده ای زد و خورد می کردند، رهبری می شد.

 

"بدامن" در جهت تضعیف جبهه ملی، که پایه مردمی اش به سازمان هائی چون احزاب زحمتکشان و پان ایرانیسم و گروه های تحت رهبری شخصیت های سرشناس مانند کاشانی استوار بود، فعالیت می کرد. برای جدائی کاشانی و هوادارانش از جبهه ملی، کوشش هائی به عمل آمد. تبلیغاتی که در این زمینه صورت گرفت، گاه به صورت بسیار ابتدائی و مبتذل بود؛ مصدق را چهره ای فاسد و پلید ترسیم می کرد که از نفوذ کاشانی سوء استفاده و بهره برداری می کند. به ملائی به نام "محمد تقی فلسفی" نیز پول داده شد تا یک سازمان مذهبی، در رقابت کاشانی ایجاد کند. روحانیون دیگری به ایجاد موضع بنیاد گرایانه تر، به منظور فاصله گرفتن از مصدق تشویق شدند. کوشش هائی در جهت برانگیختن احزاب زحمتکشان و پان ایرانیسم علیه مصدق و نیز تفرقه میان احزاب مزبور به عمل آمد. شبکه "بدامن" و اعضای ایرانی آن، با حفظ استتار خود با "سیا"، رهبران این گروه ها را با پول می خریدند. در یکی از موارد شایان توجه، یکی از ماموران "سیا" در سپتامبر یا اکتبر 1952، با بقائی تماس گرفت و او را به جدائی از مصدق تشویق کرد.

 

بقائی بعدها پول هم دریافت کرد. با مکی، کاشانی و آیت ا لله سید محمد بهبهانی نیز احتمالا تماس های مشابهی صورت گرفت.

 

تا نوامبر 1952 (آذر 1331) کاشانی، بقائی، مکی و چند تن دیگر از سران جبهه ملی، علیه مصدق موضع گرفتند. پان ایرانیست ها نیز به دو گروه طرفدار و مخالف مصدق درآمدند. خلیل ملکی و هوادارانش از بقائی انشعاب کردند و سازمانی به نام "نیروی سوم" را ایجاد کردند که هواخواه مصدق بود.

در این مرحله از عملیات، چند بار سعی شد شاه را به حمایت از زاهدی برانگیزند. روز 9 خرداد هندرسون (سفیر امریکا در ایران) با شاه ملاقات کرد. شاه به او گفت که زاهدی مرد "روشنفکر برجسته ای" نیست، ولی اگر از حمایت گسترده ای برخوردار باشد و از طریق پارلمان به قدرت برسد و در عین حال کمک های کمک های اقتصادی بزرگی از ایالات متحده یا بریتانیا دریافت کند، مقبول خواهد افتاد.

 

در اوائل مرداد نیز، تلاش دیگری به عمل آمد. یک سرهنگ ارتش ایالات متحده و یکی از ماموران 16 M به فرانسه اعزام شدند، تا با اشرف، خواهد دو قلوی شاه که در آن ایام در کازینوی "دوویل" برای قمار رفته بود، تماس برقرار کنند. اشرف هنگامی حاضر شد با برادرش صبحت کند که آنها قول دادند با فراتر رفتن از حدود اختیارات خود عمل کنند و در صورت شکست کودتا، به شیوه ای متناسب با شان و مقام برادرش از او حمایت نمایند.

 

شاه پس از تائید رسمی امریکا و بریتانیا، که از طریق یک پیام مخصوص رادیوئی اعلام شد، (این پیام از رادیو بی بی سی پخش شد) قبول کرد که از طرح کودتا پشتیبانی کند.

 

با کسب عمکاری شاه، فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدی تهیه و به امضای شاه رسید. شب 15 اوت (24 مرداد) سرهنگ نعمت ا لله نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی، فرمان عزل مصدق را به او تسلیم کرد، ولی مصدق که از چگونگی توطئه- احتمالا وسیله حزب توده- آگاه شده بود، فرمان را جعلی دانست و حکم بازداشت نصیری را صادر کرد. در این موقع نیروهای نظامی وفادار به مصدق در نقاط مختلف شهر مستقر شدند. نمایندگان مخالف و افسران مظنون به همکاری در توطئه زاهدی و وزیر دربار بازداشت گردیدند. جستجوی وسیعی برای بازداشت زاهدی آغاز شد و مبلغ یکصد هزار ریال جایزه برای دستگیری او تعیین گردید. تلاش آن بخش از نیروهای زرهی که قرار بود همزمان با ابلاغ فرمان عزل مصدق، تهران را اشغال کنند، شکست خورد. شاه هراسان کشور را ترک گفت. وی ابتدا به بغداد و سپس به رم گریخت.

 

با بازداشت نصیری، استراتژی جدیدی طرح و به اجرا گذاشته شد. نخستین مرحله این طرح، تلاشی بود در جهت آگاهی مردم از عزل مصدق و انتخاب زاهدی به نخست وزیری. ماموران "سیا" روز یکشنبه 25 مرداد نسخه هائی از فرامین شاه را تهیه و توسط "نرن" و "سیلی" و نیز دو تن خبرنگار امریکایی پخش کردند و چون مصدق چنین فرمانی را تائید نکرده بود، مردم از تصمیم شاه مطلع شدند. دو تن روزنامه نگار برای ملاقات اردشیر زاهدی به خانه یکی از ماموران "سیا" برده شدند. در آنجا اردشیر زاهدی آنها را از نحوه صدور فرامین آگاه ساخت و اقدام مصدق را در باره بازداشت پدرش، به عنوان نخست وزیر قانونی، یک کودتا توصیف کرد. کلیه این اخبار، در اسرع وقت در روزنامه نیویورک تایمز و دیگر جراید امریکا انتشار یافت.

توده ای های قلابی

در خلال این رویدادها، نرن و سیلی، دستجات متعددی را اجیر کردند و روز 17 اوت (26 مرداد) با سردادن شعارهای حزب توده و حمل آرم هائی که در آنها شاه تقبیح و سرزنش شده بود، در خیابان های تهران به راه پیمائی پرداختند. این جمعیت توده ای "قلابی" که عصر روز قبل، مبلغ 50 هزار دلار دستمزد آنها وسیله یکی از ماموران "سیا" به نزن و سیلی پرداخت شده بود وظیفه داشتند با ایجاد بیم و هراس از خطر به قدرت رسیدن توده ای ها، موقعیت زاهدی را تقویت کنند. طولی نکشید که اعضای واقعی حزب توده، بی خبر از نقش "سیا" در ایجاد این تظاهرات و هدف آنها، به صفوف تظاهر کنندگان پیوستند و با آنان هم آواز شدند. مجسمه های شاه و پدرش را پائین کشیدند و به مقبره رضاشاه هجوم بردند. این تظاهرات روز بعد نیز ادامه یافت، به نحوی که هندرسون، سفیر آمریکا درخواست کرد نیروهای پلیس، که در قرارگاه های خود ناظر اوصاع بودند، برای پراکنده کردن تظاهر کنندگان وارد عمل شدند.

 

با پخش فرامین شاه بین مردم و جلب حمایت نظامیان از زاهدی، برانگیختن شورش علیه مصدق آغاز شد. موثرترین وسیله برای دستیابی به چنین مقصودی می توانست با توسل به روحانیون سرشناس و مورد توجه مردم، مانند کاشانی میسر گردد. گروه "سیا" با کاشانی رابطه مستقیم نداشت. در اینجا از رشیدیان ها خواسته شد که از طریق همدستان روحانی خود این ارتباط را برقرار کنند. رشیدیان ها گزارش دادند که ترتیب چنین شورشی، تا پیش از جمعه، که روز نیایش هفتگی (نماز جمعه) است، میسر نمی باشد. "روزولت" (مامور مستقیم امریکا برای کودتا که در تهران مستقر شده بود) نگران از این که مصدق طی مدت کوتاهی عرصه را بر او تنگ کند، با رشیدیان ها در مورد چگونگی برقراری ارتباط با کاشانی مشورت کرد. بدین منظور، روزولت به یکی از همدستان رشیدیان ها، به نام "احمد آرامش" معرفی شد.

 

صبح روز چهارشنبه 19 اوت (28 مرداد) دو تن از ماموران "سیا" با "آرامش" ملاقات کردند و مبلغ ده هزار دلار در اختیار او گذاشتند که به کاشانی بدهد. چنین به نظر می آید که کاشانی ترتیب آن را داد تا یک گروه ضد مصدقی، از ناحیه بازار به مرکز تهران روانه گردد. احتمالا دسته های مشابهی نیز مستقلا توسط رشیدیان ها، نرن و سیلی و هم چنین از طریق آیت ا لله بهبهانی و شعبان بی مخ سازمان داده شد.

 

این جمعیت، با افراد یکان های ارتش و شهربانی و بخشی از مردم نظاره گر، که از تظاهرات روز پیش توده ای ها خشمگین شده بودند و یا از مصدق سرخورده بودند، به یکدیگر پیوستند و ساختمان های دولتی و دفاتر احزاب و روزنامه های طرفدار مصدق را مورد حمله قرار دادند. مصدق حاضر نشد یکان های ارتش یا شهربانی را برای متفرق کردن این تظاهرات به خیابان ها به فرستد. یکی از واحدهای نظامی هوادار زاهدی، ایستگاه فرستنده رادیو را اشغال کرد و به پخش بیانیه هایی به هواداری از زاهدی پرداخت. سرتیپ هوائی "گیلانشاه" نیز، در راس یک ستون تانک، به خانه ای که "سیا" زاهدی را در آن مخفی کرده بود رفت. این نیروها، همراه بخشی از تظاهر کنندگان طرفدار شاه، قرارگاه های ارتش را اشغال کردند و رهسپار خانه مصدق شدند. در آنجا نبردی روی داد که 9 ساعت طول کشید و 300 کشته برجای گذاشت. دیوارهای خانه مصدق، زیر آتش تانک و توپخانه فرو ریخت. منزل وی نیز مورد تهاجم قرار گرفت، مصدق از روی بام گریخت و روز بعد، خود را تسلیم زاهدی کرد.

 

4 گروه نقش آفرین کودتا

 

چهار گروه عمده نیز در ماجرای کودتا دست داشتند:

 

1- نخست نقش آشکاری است که زاهدی و همدستان نزدیک وی، چون پسرش اردشیر، ابوالقاسم بختیاری و افسرانی مانند حجازی، نصیری، گیلانشاه و سرهنگ بختیار (تیمور) ایفا کردند.

 

2- گروه دوم، یاران سابق مصدق، چون کاشانی و بقائی بودند که در سال آخر حکومت مصدق، برای تضعیف پایگاه مردمی او تلاش کردند.

 

3- گروه سوم "نرن" و "سیلی" و رشیدیان ها بودند، که نقش عمده ای در کودتا و همچنین نظارت بر فعالیت های ضد مصدقی، در دوران پیش از کودتا ایفا کردند.

4- بالاخره شخص شاه که به رغم تردید و تزلزلش، با قبول و تائید کودتا، نقش موثری داشت.

 

گذشته از افراد شناخته شده و مشخص، تعداد نسبتا معدود، ولی نامشخصی از ایرانیان، چه به طور داوطلب و یا اجیر، تظاهرات ضد مصدق و یا عملیات دیگر مشارکت داشتند. ایالات متحده با انجام یک سلسله اقداماتی که در طول یک سال پیش از کودتا از طریق "بدامن" علیه مصدق ترتیب داد، پایگاه های مردمی او را تضعیف کرد و زمینه را برای اجرای کودتا فراهم ساخت.

 

پی نویس های راه توده:

احمد آرامش در ابتدای دهه 50، به دلیل اختلافاتی که با دربار پیدا کرده بود، طی یک توطئه برنامه ریزی شده، توسط ساواک شاهنشاهی در پارک لاله تهران و با شلیک چند گلوله کشته شد. مطابق اطلاعیه ای که مطبوعات وقت به نقل از مقامات امنیتی منتشر کردند، احمد آرامش، یک خرابکاری فراری بود که در زد و خورد مسلحانه با ماموران امنیتی کشته شد!!

 

سرتیپ گیلانشاه، که پس از کودتا و تاسیس ساواک شاهنشاهی، در این سازمان مشغول کار شده بود، پس از بازنشستگی، تحت حمایت اشرف پهلوی و موافقت ساواک، به سرپرستی کاخ های جوانان گمارده شد. او نیز در سال 1348، در حالیکه برای افتتاح کاخ جوانان شهر رشت عازم این شهر بود در یک حادثه رانندگی سئوال برانگیز، در جاده قزوین کشته شد. اتومبیل حامل وی، که یک سوازی پیکان بود، پس از انحراف از جاده واژگون شده و سرتیپ گیلانشاه و خبرنگاری به نام "رضائی" که همراه بود کشته شدند. حیرت انگیز آن بود، که راننده اتومبیل در این حادثه هیچ صدمه ای ندید و هرگز مشخص نشد که این اتومبیل به چه دلیل از جاده منحرف و واژگون شد.

 

 

 

                                راه توده  329        31  مرداد ماه  1390

 

بازگشت