راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نسل امروز باید بداند

نسل دیروز باید به خاطر بیآورد

 

این بخش سوم و شاید آخرین بخش از خاطرات "عزت شاهی" باشد که منتشر می کنیم. استقبال وسیعی از انتشار این خاطرات شده و به همین دلیل شاید بخش های دیگری از کتاب قطور خاطرات او را هم استخراج کرده و منتشر کنیم. نه تنها نسل بعد از انقلاب و همان ها که امروز را می بینند و نمی دانند چگونه جمهوری اسلامی به امروز رسید، بلکه برای نسل انقلاب نیز بسیار از رویدادها به فراموشخانه ذهن سپرده شده است. به همین دلیل مرور این خاطرات اهمیت خود را می یابد.

 

این بخش سوم و شاید آخرین بخش از خاطرات "عزت شاهی" باشد که منتشر می کنیم. استقبال وسیعی از انتشار این خاطرات شده و به همین دلیل شاید بخش های دیگری از کتاب قطور خاطرات او را هم استخراج کرده و منتشر کنیم. نه تنها نسل بعد از انقلاب و همان ها که امروز را می بینند و نمی دانند چگونه جمهوری اسلامی به امروز رسید، بلکه برای نسل انقلاب نیز بسیار از رویدادها به فراموشخانه ذهن سپرده شده است. به همین دلیل مرور این خاطرات اهمیت خود را می یابد.

 در این بخش از خاطرات عزت شاهی، علاوه بر اشاره به موقعیت روحانیونی مانند آیت الله مهدوی کنی، ناطق نوری، علی فلاحیان در ابتدای جمهوری اسلامی و نظراتی که داشته اند، و یا نقش جنایتکارانه اسدالله لاجوردی از همان ابتدای استقرار در زندان اوین، دو نام دیگر نیز مطرح می شود. دکتر هدایت الله متین دفتری و شکرالله پاک نژاد. اولی نوه دکتر مصدق و دومی از معروف ترین زندانیان سیاسی دوران شاه بود. دفاع شکرالله پاک نژاد در دادگاه نظامی شاه، در آن سالها به مانیفست سیاسی دانشجویان و بسیاری از فعالان سیاسی زیر زمینی تبدیل شده بود و در زندان نیز او نزدیک بقیه زندانیان از اعتبار و محبوبیت بسیار برخوردار بود.

دکتر متین دفتری که جزو ملیون ایران بود و شکرالله پاک نژاد پس از تشکیل جمهوری اسلامی یک تشکل سیاسی برپا کردند بنام "جبهه دمکراتیک ملی ایران". سیاست این جبهه، جنگ مسلحانه نبود، اما سیاستی بود درست مخالف سیاست حزب توده ایران. یعنی همان چیزی که عده ای ساده اندیش امروز می گویند حزب توده ایران باید در آن  سالها چنین سیاستی را در برابر جمهوری اسلامی می داشت. جبهه دمکراتیک ملی ایران چند تظاهرات خیابانی را با شعارهائی علیه جمهوری اسلامی در تهران سازمان داد که با حمله افراد کمیته های انقلاب روبرو شد و سرانجام نیز شکرالله پاک نژاد – همانگونه که عزت شاهی در خاطراتش می گوید- دستگیر و ناجوانمردانه توسط اسدالله لاجوردی در اوین اعدام شد و متین دفتر موفق به خروج از ایران شد. بخشی از انگیزه لاجوردی برای اعدام پاک نژاد اعتباری بود که او در میان زندانیان زمان شاه بدلیل مقاومتش در زندان و بازجوئی و دفاعش در دادگاه نظامی داشت. درست خلاف خفت و شکستی که لاجوردی و دیگر رهبران موتلفه اسلامی در زندان شاه از خود نشان داده بودند.

متین دفتری حقوقدان و عضو کانون وکلای ایران، بعدها تبدیل به یکی از متحدان سازمان مجاهدین خلق در خارج از کشور تبدیل و عضو شورای ملی مقاومت شد که مقر آن در عراق بود. با این مقدمه، حالا بخوانید از قول عزت شاهی، بخش دیگری از خاطراتش را:

از زندان اوین یک کامیون مدرک و پرونده توسط هدایت‌الله متین دفتری ربوده شده بود که شکری(شکرالله پاک نژاد) نیز به خاطر آن تحت تعقیب بود. واحد گشت کمیته دو بار او را دستگیر کردند و به ساختمان مرکزی در بهارستان آوردند. من هر دو بار کمی با او صحبت کردم و نصیحتش کردم که شکری تو دیگر سنی ازت گذشته است، برو دنبال زندگی‌ات و دست از این لجاجت ها بردار و... و از آنجا که می دانستم کارش در حد محاکمه و زندان و اعدام نبود، آزادش کردم.

برای بار سوم که گشت کمیته او را گرفت، دیگر نزد من نیاوردند و تحویل دادستانی انقلاب در اوین (لاجوردی) دادند، که بعد از مدتی هم محاکمه و اعدام شد؛ لذا ما از او در کمیته هیچ سابقه‌ای نداریم و این تمام برخورد من با شکری بود.

 

انفجار در مجلس

در طبقه دوم ساختمان مجلس دو اتاق اسلحه‌خانه بود، اتاقی هم اختصاص به پرونده‌های زندانیان و دستگیرشدگان گروه‌های چپی و مجاهدین داشت.

در آن سالها تمام سلاح و مهمات جمع آوری شده از مردم و گروه‌ها را در اسلحه‌خانه همین‌طور روی هم ریخته و انبار کرده بودند. آن موقع مسائل امنیتی کمتر رعایت می‌شد.

روزی اسلحه خانه آتش گرفت و نارنجک، تی.ان.تی و … روی هم انباشته شده موجب انفجار مهیبی شد. آن روز افسر نگهبان "عباس یزدانی‌فر" و "خلیل اشجع" بودند که بعد ‌پیگیری معلوم شد که اتصال سیم های برق در آن ساختمان قدیمی و فرسوده دلیل اصلی این آتش سوزی و انفجار بوده است.

 

لاجوردی

شانسی که ما داشتیم این بود که آقای لاجوردی دادستان با ما هماهنگ بود، اگر متهمی را می‌گرفتیم و نیاز بود که قبل از اتمام بازجویی کسی او را نبیند، سریع با لاجوردی تماس گرفته می‌گفتیم این وضع را دارد. بعد که تلفن زدن ها شروع می‌شد می‌گفتیم ممنوع الملاقات است، مگر اینکه دادستان اجازه بدهد. خوشبختانه آقای لاجوردی هم همکاری می‌کرد. گاهی سنبه خیلی پرزور بود و می‌گفتند: حتماً باید این فرد آزاد شود، یا باید حتماً ملاقات بدهید. می‌گفتیم: نمی‌شود آقا! این امانت دادستانی است، به ما ربطی ندارد. شما بروید دادستانی مجوز بگیرید. بعد سریع متهم را به دادستانی فرستاده می‌‌گفتیم قضیه‌اش این است. بعد که دوباره با دستور از مافوق برای آزادی و یا ملاقات می‌آمدند می‌گفتیم: دادستانی متهمش را از ما تحویل گرفته است.

این مسائل موجب کدورت هایی بین ما و آقای مهدوی (آیت الله مهدوی رئیس کمیته ها و رئیس کنونی مجلس خبرگان رهبری) و برخی سیاستگذاران و مسئولان کمیته می‌شد. می‌گفتند: نه! شما با لاجوردی باندید! هماهنگید! شما بیخودی برای مردم مزاحمت ایجاد می‌کنید.

تا قبل از شکل گیری سپاه، دستگیری متخلفین و مجرمین و ضد انقلاب با کمیته انقلاب اسلامی بود. سپاه که روی کار آمد، اختلالات و اختلافاتی نیز پیش آمد. آنها در حیطه وظایف ما دخالت می‌کردند. گاه می‌رفتیم متهمی را بگیریم، آنها زودتر می‌رفتند و می‌گرفتند. به خانه تیمی گروهکی وارد می‌شدیم، آنها هم می‌آمدند. تداخل در این امور باعث شد تا چند نفر بیخودی از بین رفته و کشته شدند.  

در انتظامات هم عده‌ای طرفدار سازمان مجاهدین انقلاب و بهزاد نبوی بودند که به سپاه کانال زده بودند. بچه‌های سپاه آسان با قضایا برخورد می‌کردند. بند 209 اوین هم در اختیارشان بود، لذا طرفداران بهزاد نبوی (اکنون از ارشدترین زندانیان کودتای خرداد 88 است) بیشتر مایل بودند از این کانال عمل کنند، دوگانه عمل می‌کردند. مسئولین انتظامی اینها بودند، شبانه می‌رفتند عمل می‌کردند، اگر کسانی را که دستگیر می‌کردند می‌خواستند از امکانات ایشان استفاده کنند به ما تحویل نمی‌دادند چرا که می‌دانستند ما متهم را با کلیه امکانات طی صورت جلسه‌ای تحویل می‌گیریم، لذا خود مستقیم عمل کرده و این قبیل متهمان را تحویل سپاه می‌دادند، آنها در حد ما سخت‌گیری نمی‌کردند.

بالاخره شبی مهدوی کنی ما را به جلسه‌ای خواست. "سلطانی” هم آنجا بود. مهدوی گفت: ایشان از فردا علاوه بر حاکم شرع بودن، مسئول بازپرسی نیز هست. کمکش کنید. گفتم: نه! نمی‌شود. گفت: چرا؟ گفتم: این آقا صلاحیتش را ندارد. مهدوی ناراحت شد و گفت: این تشخیص ماست هر چه ایشان گفت شما باید رعایت کنید. در این لحظه کمی برخوردم تند شد و گفتم: هیچ عیبی ندارد، ایشان خیلی هم آدم محترمی است، بیاید و با رفقایی مثل "گلاب بخش" که دارد بیاید مسئولیت بازپرسی را هم بپذیرد، شما را به خیر و ما را به سلامت! آنها اصرار کردند نه نمی‌شود تو هم باید بمانی. گفتم: نه نمی‌توانم با چنین آدمی کار کنم. ایشان صلاحیت این کار را ندارد! علت این نظرم را هر چه پرسیدند طفره رفتم و فقط گفتم برای من ثابت شده که ایشان صلاحیت این کار را ندارد، دلیلی هم ندارد که من با وی کار کنم، حالا شاید دوستان دیگرم بتوانند، من هم به آنها توصیه می‌کنم که با ایشان همکاری کنند. آقای مهدوی خیلی تند شد و گفت: آقاجان! من نماینده ولی فقیه هستم، هر چه می‌گویم لازم الاطاعه است. باید رعایت شود. غیر از این هم پذیرفته نیست. گفتم: ما مخلص شماییم، شما می‌توانید این نظر را داشته باشید، ولی نمی‌توانید به من تحمیل کنید که حتماً چنین کنم. من اینجا آزادم که حرف شما را قبول کنم یا بروم پی کارم. گفت: باشد! حالا که این طور است هر که نمی‌تواند کار کند برود. گفتم: من که حرفم از اول همین بود.

دیدم اگر خودم بروم بهتر از این است که با زور بروم. لذا استعفایی نوشته کناره گرفتم. بعد از آن جوی علیه ما درست کرده بودند که اینها شکنجه گرند، خلاف شرع می‌کنند.

آقای مهدوی کنی هم با استعفایم موافقت کرد. کارها را که مرتب و پروند‌ه‌ها را ردیف کردیم، آمدیم بیرون. من سه ـ چهار ماهی بیکار بودم ولی برخی دوستان را که با من همراه بودند به اوین فرستادم تا به دادستانی کمک کنند و بیکار نباشند.

در همین ایام اتفاق دیگری رخ داد؛ آقای مهدوی کنی از وزارت کشور رفت و به جای او آقای ناطق نوری وزیرکشور شد. آقای ناطق به ادامه همکاری من با کمیته اصرار کرد و وعده داد که تغییرات زیادی را در کمیته بدهد و تیپ های قبلی را کنار بگذارد و برای آن مسئول دیگری انتخاب کند. من هم قبول کردم اما بعد از سه ـ چهار ماه او کمیته را تحویل آقای علی فلاحیان داد، دیگر نور علی نور شد! مشکلات ما تازه شد.

 

 

 

                        راه توده  438     28 آذر ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت