هیچ حکومتی نمی تواند تجربه تاریخی یک ملت را حذف کند! دکتر سروش سهرابی |
دهم مهر ماه هفتاد و دو سال از بنیادگذاری حزب توده ایران، پرسابقه ترین و پایدارترین حزب سیاسی ایران سپری شد. بنیادگذاری این حزب نه چنانکه گاه ادعا میشود حادثهای خودبخودی و بدون پیشینه بود، نه حاصل ورود یک فکر و یک ایدئولوژی به ایران و نه نتیجه حضور بیگانگان در کشور ما، که ادامه و نقطه عطف روندی بود که ریشه در تاریخ کشور ما داشت. مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی گذشتهای به قدمت تاریخ این سرزمین دارد و از این جهت ریشههای اجتماعی حزب توده ایران به نخستین جنبشهایی که در این کشور، از هزارههای دور، از زمان تقسیم آن به طبقات، بوقوع پیوست بر میگردد و بنوعی ادامه دهنده همه آن جنبشهای تاریخی زیر پرچمی نوین و واحد است. از این جهت حزب توده ایران ادامه کهن ترین سنتهای رهایی طلبانه مردم میهن ماست. ولی ریشههای بلافصل و قابل پیگیری حزب توده ایران به تحولات 150 ساله اخیر کشور ما باز میگردد. به نخستین کوششها برای در پیش گرفتن یک راه نوین پیشرفت، به اصلاحات قائم مقام و امیرکبیر، به شکلگیری جریان روشنگری، سوسیال دموکراسی، حزب سوسیالیست و حزب کمونیست و بالاخره گروه پنجاه و سه نفر. هر کدام از این جنبشها و تحولات تاریخی، با مبارزات، دستاوردها و گاه اشتباههای خود میراثی برای حزب توده ایران باقی گذاشتند و در سمتگیری آن موثر شدند. اهمیت جریان روشنگری در تاریخ ایران در آنجاست که مسئله عقب ماندگی را از دیدگاه روشنفکران مورد توجه قرار داد و تکاپویی فکری و سیاسی در این سمت بوجود آورد. روشنگری ولی راه حل پیشرفت را در تقلید و اخذ تمدن غرب میدید ضمن اینکه راه طی شده در اروپا را که میخواست از آن تقلید کند نیز درست درک نکرده بود. پیشنهاد آن برای اخذ تمدن غرب به معنای فرو رفتن بیشتر در یک تقسیم کار جهانی بود که در آن نقش کشورهایی مانند ایران به صادرکننده مواد خام مورد نیاز صنایع اروپا تقلیل مییافت. راهی که بجای پیشرفت به تداوم عقب ماندگی تا مرز فروپاشی میانجامید و به همین دلیل نیروی تولیدی زیر فشار جامعه ایران دربرابر آن راه مقاومت میکرد. سوسیال دموکراسی انقلابی که پس از روشنگری قد برافراشت، به شکلی دیگر خواهان "اخذ تمدن غرب" بود. سوسیال دموکراسی خواهان اخذ دستاوردهای جنبش کارگری و نیروهای نوینی بود که در نظام سرمایه داری اروپا در برابر آن برخاسته بودند. اندیشه سوسیال دموکراسی نسبت به روشنگری از یک جهت پیشروتر و در طرح خام اولیه خود به همان نسبت برای شرایط ایران خیالپردازانه تر بود. پیشروتر بود زیرا سرمایه داری اروپایی را یک نظام استثماری در درون و امپریالیستی در جهان میشناخت و بدرستی آن را عامل عقب ماندگی و نه وسیله ترقی ایران میپنداشت. خیالپردازنه تر بود زیرا خواستهایی را در ایران مطرح میکرد که در خود اروپا نیز هنوز تحقق نیافته بود. اگر تحقق بسیاری از این خواستها در اروپای پیشرفته تر بتدریج ممکن بود و ممکن میشد در ایران اصلا نمیتوانست مطرح باشد چه رسد به آنکه تحقق یابد. تحولات بعدی سوسیال دموکراسی انقلابی را از روشنگری بتدریج جدا کرد. روشنگری در تلاش خود دچار یک تناقض تاریخی شد که بصورت تناقض روشنفکری جدا از توده تا به امروز استمرار یافته است. روشنگری از تلاش برای آگاه کردن مردم آغاز کرد ولی در شکست خود گناه را از ناحیه همان مردم، خرافه و جهل و عقب ماندگی آنان دانست. مردم در دید ادامه دهندگان روشنگری از عامل تحول به مانع تحول تبدیل شدند. بدینسان اندیشه روشنگری بطور متضاد به سمت توجیه حکومتهای دیکتاتوری رفت که باید از بالا و به اتکای دستگاه حکومتی مردم خرافه پرست و جاهل را که گویا در برابر پیشرفت و "اخذ تمدن غرب" مقاومت میکنند با در پیش گرفتن "تجدد آمرانه" بسوی "نوسازی"رهنمون شود. روشنگری که با فکر آزادی و پیشرفت آغاز کرده بود در ادامه خود به پایه ایدئولوژی رژیم دیکتاتوری پهلوی و توجیه آن در ایران تبدیل شد هر چند در این روند همه ادامه دهندگان روشنگران نقش یکسانی ایفا نکردند. تجربه روشنگری بخوبی سترونی و تناقض درونی اندیشه "آگاهی بخشی" را نشان داد. اصولا اندیشه آگاهی بخشی مبتنی بر نوعی تمایز طلبی یعنی ایجاد تمایز میان روشنگر و روشنفکر آگاه و مردم نااگاه است. پایه این تمایز طلبی ادعای داشتن راه حلی است که مردم از درک آن عاجزند و به همین دلیل آن را نمیپذیرند یا دربرابر آن مقاومت میکنند. در اینجاست که تمایز طلبی با ایدئولوژی دیکتاتوری نزدیک میشود. دیکتاتور نیز مدعی همین تمایز است و معتقد است که مردم عوام اندیشههای "والا و بلند" او را برای کشورش درک نمیکنند. اندیشه آگاهی بخشی از این طریق میتواند به توجیه و پایه نظری دیکتاتوری تبدیل شود چنانکه در تاریخ ایران شد و همچنان هم قابل مشاهده است. سوسیال دموکراسی انقلابی این برتری را بر روشنگری داشت که هدف خود را نه صرف "آگاهی بخشی" بلکه تغییر ساختار اجتماعی و اقتصادی قرار داده بود و در پی سازمان دادن آن نیروی اجتماعی بود که بتواند این تغییر را تحقق بخشد. سوسیال دموکراسی که در پیوند با جنبش کارگری در شمال و قلمروهای سابق ایران و روسیه آن زمان قرار داشت بطور طبیعی نمیتوانست اندیشه توده ناآگاهی را که مانع تحول هستند بپذیرد. برعکس این توده را نیروی اصلی تحول میدید. برخلاف روند طی شده در جریان روشنگری، نیروی سوسیال دموکراسی بتدریج از روشنفکرانی که تصور میکردند دارای راه حل هستند به روشنفکرانی که آگاهی بخشی را نه روندی یکسویه که دو سویه میدیدند و خود تلاش به آموزش از دیالکتیک اجتماعی داشتند تبدیل شدند. بدینسان از درون روشنفکران ترقیخواه ایران دوران مشروطه و پیشامشروطه دو گرایش سر بر آورد: 1- گرایشی که بطور عمده مردم و روحیات و اعتقادات آنان را عامل اصلی عقب ماندگی تصور میکرد و مدعی بود که میخواهد از بالا آنان را به سمت پیشرفت و "تجدد" هل دهد. این گرایش بطور عمده به سمت حکومت و قدرت و تحول از بالا رفت و به جزیی از نظام حکومتی تبدیل شد. 2- گرایش دوم که مردم را نیروی اصلی تحول تصور میکرد و معتقد بود که آگاهی مردم در جریان مشارکت و تجربه اندوزی اجتماعی بدست میآید و لازمه آن ورود آنها در روند مبارزات اجتماعی و سیاسی است. این گرایش بطور عمده به سمت سازماندهی اجتماعی در پایه و میان توده مردم روی آورد. پایههای تاریخی دو جریان "راست" و "چپ" روشنفکری و حزبی در ایران در اینجا، بر سر نقش مردم در تحولات اجتماعی، ریخته شد. تمایزی که تا همین امروز هم وجه ممیزه اصلی راست و چپ را تشکیل میدهد. تجربه تاریخی نشان داده در هرکجا که نیروهایی ولو با ادعای "چپ" مدعی آگاهی خود و توهم و نادانی مردم میشوند عملا در خدمت راست یعنی جزیی از حفظ وضع موجود و تداوم گذشته میشوند. روند انقلاب مشروطه و تحولات بعدی آن تجربهای بزرگ برای شرکت کنندگان در آن بود. این تجربه جنبههای خیالپردازانه نظریات روشنگران و سوسیال دموکراسی را به محک زد و نادرستی آنها را نشان داد. نه صرف تشکیل مجلس توانست نابسامانی و عقب ماندگی کشور را متوقف کند و نه کاهش ساعات کار و افزایش دستمزد و عدالت اجتماعی میتوانست در کشوری که در آستانه ویرانی و فروپاشی قرار گرفته بود معنایی داشته باشد. در این شرایط تقسیم عملی ایران در 1915 فصل جدیدی درسیاست کشور شد. کوشندگان اجتماعی متوجه شدند که اولا کشورهای اروپایی با اهداف سودجویانه خود نمیتوانند مدافع استقلال ایران باشند. و ثانیا از همان اوان انقلاب بجای درگیری و تفرقه، باید خطر عمده یعنی تهاجم استعماری را در مییافتند و نیروی خود را دربرابر آن متحد میکردند. دولت مهاجرت نماد این درک نوین بود. سلیمان میرزا اسکندری شخصیت برجسته بعدی جنبش چپ ایران با نمایندگانی از دیگر نیروهای ملی و مذهبی کشور نظیر مدرس و بهار و گروههایی از اقشار فوقانی کشور و یک سلسله از روسای عشایر متحد شدند. اینکه این دولت راه را در نزدیکی به عثمانی و آلمان جستجو کرد مسئله عمده نبود و به هر حال در آن شرایط راهی دیگر برای کمک به حفظ استقلال ایران در برابر انگلستان و روسیه متصور نبود. مهمترین درس تاریخی جنبش مهاجرت تشکیل عملی جبهه متحد بود. همان جبهه یی که پیشتر از آن و در ابتدای انقلاب مشروطه نیز مظفرالدین شاه را به امضای فرمان مشروطیت مجبور کرده بود. هرچند پس از آن از هم پاشیده شد. در این شرایط حادثه بزرگ و تاریخی دیگری روی داد و آن وقوع انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و بالا گرفتن پیکارهای آن در قلمروهای سابق ایران و مرزهای شمالی کشور بود، نواحی که هم بطور تاریخی و هم در آن زمان در رابطه تنگاتنگ با ایران قرار داشتند. این رابطه فراتر از حضور سوسیال دمکراتهای روسیه در پیکارهای مشروطه یا مشارکت کمونیستهای ایران در مبارزات انقلابی روسیه و قفقاز بود. انقلاب اکتبر و پیامدهای آن جزیی از تجربه انقلابی تاریخی مردم ایران نیز بود و شد. سوسیال دموکراسی انقلابی و جنبش چپ نوپای ایران که افتان و خیزان در حال مشارکت و تجربه اندوزی از انقلاب مشروطه بود در توفان حوادث و تجربه عظیم انقلاب اکتبر نیز قرار گرفت. با فروپاشی روسیه تزاری و سیاست نوین شوروی نسبت به ایران چشم انداز نوینی برای ترقی و پیشرفت کشور گشوده شد. سوسیال دموکراسی انقلابی که بدنبال راه حلی برای جلوگیری از تجزیه و وضع ناگوار دوران جنگ و برونرفت ایران از انحطاط و عقب ماندگی میگشت، مانند دیگر نیروهای ترقیخواه و استقلال طلب کشور، در چهره دولت شوروی از یکسو حامی استقلال ایران و از سوی دیگر طلیعه امکان چشم اندازی از یک راه نوین دید. تشکیل حزب کمونیست ایران مرحلهای نو و محصول این شرایط نوین یعنی تلاقی دو تجربه انقلاب مشروطه و انقلاب اکتبر در ایران بود. دو اندیشه "جبهه متحد" و "رشد غیرسرمایه داری" که بتدریج در درون حزب کمونیست ایران شکل گرفت در واقع راه ویژهای بود که کمونیستهای ایران برای برونرفت کشور از انحطاط و عقب ماندگی در برابر راه روشنگران یعنی "اخذ تمدن غرب" مطرح کردند. برتری این راه در آن بود که که تحول اجتماعی را موکول به تحول فکری در آیندهای نامعلوم نمیکرد بلکه تحول فکری و اجتماعی را در پیوند با هم و نتیجه هم میدید. از این طریق مردم از تحول اجتماعی حذف نمیشدند بلکه از طریق همکاری و مشارکت و اتحاد نمایندگانشان پایه تحول قرار میگرفتند. در اینجا گام قطعی برای دقیق شدن و جدا شدن مرزهای سیاست چپ و راست در ایران که تا آن زمان هنوز مبهم و نامشخص بود برداشته شد. تا پیش از آن هنوز حیدر عمواوغلی و حسن تقی زاده هر دو "سوسیال دمکرات" محسوب میشدند بدون آنکه فاصله عمیقی که میان این دو همچون نمادهایی از دو جریان چپ و راست روشنفکری ایران وجود داشت روشن شده باشد. اندیشه جبهه متحد که توسط حیدرخان بطور مشخص در جنبش جنگل مطرح شد نه ناشی از زمزمهها یا رهنمودهای کمینترن که بیش از آن ناشی از تجربه جامعه ایران بویژه از دوران مشروطه تا جنبش جنگل بود. روشن شدن جنبههای خیالپردازنه اندیشههای پیشین سوسیال دموکراسی، زیانهای ناشی از تفرقه نیروهای اجتماعی که در برخی از آنها سوسیال دموکراتها هم بی تقصیر نبودند، آشکاری ناممکن بودن تحول بدون مشارکت مردم همگی به ایجاد اندیشه جبهه متحد خلق یاری رساندند. رشد غیرسرمایه داری نیز همچون راه اقتصادی و اجتماعی توسط حزب کمونیست ایران به ابتکار سلطان زاده، نظریه پرداز برجسته این حزب، مطرح شد. این راه پیشنهادی حاصل بحثهای درون کمینترن و دیدگاههای لنین درباره مناطق عقب مانده روسیه بود که کمونیستهای ایران خود نیز از شرکت کنندگان و نظریه پردازان مهم آن بودند. اهمیت تاریخی طرح اندیشه رشد غیرسرمایه داری در آنجا بود که اولا جهانشمول و ناگزیر بودن رشد سرمایه داری را که در آن زمان در میان مارکسیستها هنوز هوادار داشت رد میکرد. ثانیا مبتنی بر یک شناخت از نظام جهانی بود که امکان رشد در چارچوب سرمایه داری را بدرستی ناممکن میدانست. در ترفند و بازی ماهرانهای که با روی کار آمدن رضاخان در ایران اجرا شد آنچه قربانی شد همان جبهه متحد و رشد غیرسرمایه داری بود. هم دولت جوان و بی تجربه شوروی و هم بخشی از کمونیستها و سوسیالیستهای ایران وارد و قربانی این بازی ماهرانه شدند. در این دوران تجربه اجتماعی ایران فراتر میرود و بهار که تا پیش از آن علیه مذهب شعر میگفت با مدرس متحد میشود و همراه با برخی دیگر همچون مصدق خواهان ادامه جبهه متحد هستند. روی کار آمدن رضاشاه بتدریج و عملا ادامه تجربه اندوزی اجتماعی را مختل کرد. با سرکوب اعتصابها و جنبشهای کارگری، و غیرقانونی شدن حزب سوسیالیست و حزب کمونیست ایران، چپ ایران این بار در قالب یک جریان عمدتا روشنفکری بصورت گروه 53 نفر با شخصیت برجسته دکتر تقی ارانی ظهور کرد. این گروه در حول ترویج ایدئولوژی مارکسیسم و سوسیالیسم علمی در ایران فعالیت میکرد. با سقوط رضاشاه حزب توده ایران بعنوان وارث همه این تجربه طولانی، پراکنده و متضاد چپ ایران تشکیل شد. حزب توده ایران از یکسو وارث جریان روشنفکری 53 نفر، ترقیخواهی حزب سوسیالیست و انقلابیون حزب کمونیست ایران شد. یعنی وارث و پیوند دهنده چهار شخصیت برجسته جنبش انقلابی ایران حیدر عمواوغلی، سلطان زاده، سلیمان میرزا و دکتر ارانی گردید. از سوی دیگر وارث سه اندیشه پایه چپ ایران یعنی نقش تعیین کننده مردم، جبهه متحد خلق و راه رشد غیرسرمایه داری شد که همگی در نهایت یک مفهوم هم پیوسته و بیان یک راه هستند. نقش کمونیستهای ایران در تشکیل حزب توده ایران از طریق چهره برجسته عبدالصمد کامبخش پراهمیت ولی ناآشکار بود. کمونیستهای ایران از همان دوران رضاشاه معتقد بودند که اگر نتوان زیر نام حزب کمونیست فعالیت علنی داشت باید یک حزب علنی دیگر تشکیل داد یا در احزاب علنی موجود فعالیت کرد. نگاه آنان به حزب توده ایران در آغاز همین نگاه و همان بود که در گذشته نسبت به حزب سوسیالیست سلیمان میرزا اسکندری داشتند. تحولات بعدی دهه نخستین تشکیل حزب که همراه با اخراج و کناره گیری عناصر فرصت طلب و تصادفی بود عملا به این نگاه خاتمه داد و حزب توده ایران را همچون ادامه دهنده راه حزب کمونیست ایران تثبیت کرد. هرچند درون حزب اختلاف میان جریانهایی که با پیشینههای مختلف در بنیانگذاری آن مشارکت کرده بودند باقی ماند و در تحول آن اثر ویژه خود را گذاشت. نقش سلیمان میرزا اسکندری و مهر و نشانی که او بر تحول تاریخی حزب توده ایران برجای گذاشت نیز بنوبه خود پراهمیت بود. سلیمان میرزا شخصیت مبارز و ترقیخواه و سوسیالیست و در عین حال مسلمانی معتقد بود. احترامی که مارکسیستها و کمونیستهای ایران برای او قائل بودند تا جایی که او را در مقام صدر حزب قرار دادند در نگاهی که حزب توده ایران در تاریخ خود نسبت به مذهب پیدا کرد عمیقا موثر افتاد. اینکه حزب توده ایران هرگز جنبه ضد مذهبی به خود نگرفت و هیچگاه سوسیالیسم را با ایمان مذهبی در تضاد ندید در بخش مهمی ناشی از شناخت و احترامی بود که برای سلیمان میرزا داشت. با همه اینها، این واقعیت که هسته علنی تشکیل حزب توده ایران را گروه روشنفکری 53 نفر تشکیل میداد و نقش سلیمان میرزا از یکسو و اعضای حزب کمونیست از سوی دیگر در تشکیل حزب بدلایلی که در جاهای دیگر گفته شده است چندان مورد تاکید قرار نگرفته بود همه بنوعی در تفسیر ماهیت حزب موثر افتاد. گویی که حزب توده ایران همان گروه 53 نفر و وظیفه آن ترویج مارکسیسم در ایران یا در حال تطبیق دادن ایدئولوژی مارکسیستی بر شرایط ایران است. سرنوشت رهبران حزب کمونیست ایران در اتحاد شوروی دوران استالین نیز در قطع اشاره پیوند تاریخی میان حزب توده ایران و حزب کمونیست ایران و گذشته تاریخی آن موثر افتاد. بدینسان حزب توده ایران حزبی معرفی شد که گویا یک ایدئولوژی را از اروپا آورده و در حال اجرای آن در ایران است. همه ریشههای تاریخی که حزب توده ایران را به تجربیات بزرگ انقلاب مشروطه، انقلاب اکتبر، جنبش جنگل، حزب کمونیست، حزب سوسیالیست، قیام خیابانی و پسیان، تجربیات و اعتصابات و مبارزات دوران رضاشاه پیوند میزد کنار گذاشته شد یا فراموش شد. در حالیکه بدون وجود این ریشهها و با پندار الهام گرفتن شماری روشنفکر از یک ایدئولوژی اروپایی، درک گسترش سریع حزب، سیاست ورزی نسبتا پخته آن، یا تشکیل سازمان نظامی یا شکلگیری و قدرت شورای متحده مرکزی کارگران در سال 1325 - تنها پنج سال- پس از پایه گذاری حزب به کلی ناممکن است. این واقعیت نیز وجود دارد که حزب توده ایران در زمان بنیانگذاری خود با آنکه متکی به چند دهه تجربه اجتماعی پرفراز و نشیب در ایران بود ولی آنقدر با تجربه و نیرومند نبود که بتواند تنها روی پای تجربه خود بایستد. در نتیجه نیاز به ترجمه و اخذ و درس گرفتن از دیگران برای چنین حزبی ناگزیر بود. این هم که مربوط به دورانی از تاریخ حزب است به این تصور که حزب توده ایران مروج صرف یک ایدئولوژی است که گویا با پذیرش آن توسط مردم مشکلات اجتماعی حل خواهد شد یاری میرساند. دوران سالهای 20 تا 32 دوران تجربه اندوزیهای بزرگ و ضمنا روشن تر شدن ماهیت انقلابی حزب بود. در این دوران حزب با حوادث گوناگونی برخورد کرد که حاوی تجربیات بزرگ و دستاوردهای بزرگ و گاه اشتباهات بزرگ بود. به همان اندازه که نزدیکی و همسایگی با اتحاد شوروی و نبرد و مبارزه مشترک نیروهای ترقیخواه ایران و روسیه در جریان انقلابهای مشروطه و اکتبر آنها را به هم نزدیک میکرد و نقطه مثبت و اتکایی برای فعالیت حزب و مردم ایران بود، به همان نسبت سابقه اشغال و غارت و چپاول و سیاست استعماری روسیه تزاری نسبت به ایران بر روی آگاهیها و حافظه تاریخی و وجدان جمعی مردم کشور ما سنگینی میکرد و بسادگی قابل تغییر نبود. سیاست اتحاد شوروی هر قدر هم که نسبت به ایران دوستانه بود فاقد پختگی لازم بود در حدی که بتواند آن دیوار سوظن و بی اعتمادی تاریخی را بشکند بویژه آنکه همه نیروهای ارتجاعی داخلی و جهانی و دستگاه عظیم تبلیغاتی آنان برعلیه اتحاد شوروی متحد شده بودند. در این شرایط نه سیاست اتحاد شوروی، نه سیاست جهانی و نه میزان تجربه حزب توده ایران هیچکدام امکان نمیداد که حزب بتواند در سیاست خود در این مورد سطح آگاهیها را در نظر بگیرد و همراه با آن حرکت کند و این نقطه ضعف جدی برای حزب در تاریخ آن شد. تجربه حزب کمونیست ایران نشان میدهد که این امکان وجود داشت که بدون فرصت طلبی و زیر پا گذاشتن انترناسیونالیسم جنبههای نادرست و ناپخته سیاست اتحاد شوروی نقد و از آن فاصله گرفته شود. ولی تحقق این امکان منوط به آن بود که درون خود اتحاد شوروی چندصدایی همانند دوران فعالیت حزب کمونیست ایران پذیرفته شده باشد. زمانی که حزب توده ایران فعالیت خود را آغاز کرد این چندصدایی دیگر در اتحاد شوروی وجود نداشت و جنگ گرم و سرد جهانی نیز جایی برای علنی کردن انتقادات و گاه حتی فکر کردن بدان باقی نمیگذاشت. غیرقانونی شدن حزب در سال 1327 آغاز فعالیت مخفی آن شد. برای نخستین بار بود که یک حزب علنی با اعلام انحلال حکومتی آن نابود نمیشد بلکه به فعالیت خود به شکل مخفی آن هم برای دههها ادامه داد. تجربه فعالیت مخفی هرقدر هم گرانبها بود ولی حزب توده ایران را از تجربه فعالیت علنی محروم کرد و این در تاریخ بعدی حزب و ایران اثرات و پیامدهای بسیار منفی برجای گذاشت. بخش بزرگی از اشتباهات اولیه حزب در تشخیص ماهیت دکتر مصدق و جبهه ملی ناشی از همین فعالیت غیرعلنی بود زیرا که موضع جبهه ملی و دکتر مصدق نسبت به حزب در شرایط علنی با غیرعلنی متفاوت بود. همانها که در سال 1327 با حزب جبهه مطبوعات ضددیکتاتوری بوجود میآوردند در سال 1329 دیگر نام حزب توده ایران را هم نمیخواستند بشنوند و بر زبان بیاورند چه رسد که با آن جبهه تشکیل دهند. بدینسان غیر قانونی شدن حزب از دو سو زمینه دوری و جدایی و اشتباه را فراهم کرد. با اینحال حزب از همین اشتباهات خود نیز آموخت و آن را تجربه فعالیت بعدی خود کرد. آوار کودتای 28 مرداد بتدریج فعالیت غیرعلنی را نیز دشوارتر کرد که همراه با یک رکود اجتماعی نیز شد، رکودی که بویژه پس از اصلاحات ارضی و جنبش 15 خرداد همه کشور را از همه جنبههای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی فرا گرفت. بازتاب این رکود عمومی نیز در حزب توده ایران بصورت انفعال و اشتباه و در جا زدن و درگیری در رهبری و بی مبالاتی تا حد نفوذ پلیس در تشکیلات تهران حزب درآمد. ورود جامعه از ابتدای دهه پنجاه به یک دوران نوین تحولات بازتابهای خود را در حزب توده ایران نیز یافت. حزب بتدریج توانست اسناد و برنامهها و سیاست خود را دقیق کند. با مشی چریکی و ترور جدا از توده به نبردی بی امان دست زند و با چپ نمایی و چپ روی مائویستی به مبارزه برخیزد. تشکیل سازمان نوید در این دهه در حول چهره رحمان هاتفی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی مبارزه غیرعلنی حزب بود. بی اغراق دهه پنجاه یکی از درخشان ترین دورانهای تاریخ حزب توده ایران است و بیدلیل نیست که از درون آن سرانجام سیاست حزب توده ایران نسبت به انقلاب 57 بیرون آمد. انقلاب 57 و سیاستی که حزب نسبت به این انقلاب در پیش گرفت ماهیت ویژه و مستقل حزب توده ایران را بطور قاطع آشکار کرد. حزب نشان داد که دارای یک برنامه و سیاست مشخص خود است که تقلید و عکسبرداری از هیچ نظریهای نیست بلکه حاصل جمع بندی درسها و تجربه خود و تاریخ ایران است. دنباله رو نظریات و دیدگاههای اتحاد شوروی نیز که در آغاز بدلیل جنبه مذهبی انقلاب نسبت به آن دیدگاهی منفی داشت هم نیست. در انقلاب 57 حزب توده ایران بجای دنباله روی از نظریات کلیشهای که بنام "مارکسیسم" عرضه میشد به یک سنتز تاریخی از همه پیشینه و تجربه مبارزاتی صدساله اخیر ایران دست زد و آن را به نمایش گذاشت : جبهه متحد خلق عمواوغلی، رشد غیرسرمایه داری سلطان زاده، عدم تضاد میان سوسیالیسم و ایمان مذهبی سلیمان میرزا و روشنفکری انقلابی تقی ارانی. نورالدین کیانوری به معمار و نماد این سنتز بزرگ تاریخی تبدیل شد. حزب ولی همه تجربه مبارزه سی و هفت ساله خود را نیز در خدمت تدوین و پیشبرد این مشی قرار داد. زیرا هیچکدام از این نظریات عینا همان چیزی نبود که در آغاز تاریخی خود تدوین شده بود. ماهیت و مفهوم و ترکیب جبهه متحد خلق و درکی که حزب از آن داشت عینا همان نبود و نمیتوانست باشد که حیدر عمواوغلی داشت. حزب جبهه متحد خلق را نه تنها یک جبهه در بالا یا صرفا روی کاغذ، بلکه مهمتر از آن یک جبهه در پایین و در میان مردم میدید و درکی نوین از نحوه حضور و اثرگذاری خود بر این جبهه داشت. رشد غیرسرمایه داری نیز یک نظریه جهانشمول که در همه جا به یک شکل قابل اجرا باشد نیز تلقی نمیشد. رشد غیرسرمایه داری نه به معنای نابودی سرمایه و سرمایه دار تولیدی و مفید بلکه به معنای برقراری آنچنان سامان اقتصادی بود که بر مبنای سود یک اقلیت بنا نشده باشد و بر مبنای منافع اکثریت و پیشرفت کشور قرار گرفته باشد. راهی که از پیش ساخته شده نبود بلکه راهی بود که باید در ایران بر مبنای شرایط آن یافته میشد و ساخته میشد. درک نقش مذهب در انقلاب ایران نیز بسیار فراتر از آنچیزی رفت که از سلیمان میرزا آموخته شده بود. حزب توده ایران تنها نیروی سیاسی اعم از حکومتی یا غیرحکومتی بود که انقلاب ایران را بر مبنای مذهب تحلیل نکرد. این واقعیت که انقلاب 57 به رهبری یک روحانی مذهبی تحقق یافته بود حزب توده ایران را در باره ماهیت اجتماعی آن به اشتباه نیانداخت بلکه کوشید دلایل عمیق گرایش مذهبی مردم را درون منافع آنان جستجو کند. بالاخره روشنفکری انقلابی که حزب توده ایران در انقلاب 57 از آن دفاع کرد و آن را با انقلاب پیوند داد از درک تاریخی روشنفکری جدا از توده به کلی متمایز بود. وظیفه این روشنفکر بیش از آنکه ترویج این یا آن نظریه باشد یافتن آن شکلهای مشخصی بود که بتواند مضمون تحول اجتماعی را با میزان درک و آگاهیها پیوند زند و در آن مشارکت کند. درک نوینی از روشنفکر که تنها نیامده به مردم یاد دهد و "توهم"های آنها را برطرف کند. بلکه آمده که از مردم نیز بیاموزد و توهمهای خود را اصلاح کند. حزب توده ایران در انقلاب 57 چنین روشنفکری را پرورش داد و به جامعه ایران عرضه کرد. این را که این مشی موفق شد یا نشد با معیار آنکه تودهایها قربانی آن شدند نمیتوان سنجید، بلکه آن را باید با معیار پیشرفت اجتماعی، پیشرفت آگاهیها و تجربهای که مردم ما و خود تودهایها آموختند باید سنجید و در این صورت نمیتوان حکم به عدم موفقیت آن داد. آن سیاستی که امروز راه توده به سخنگوی نیرومند آن تبدیل شده نشان میدهد که این مشی تا چه اندازه درک جامعه ایران، شناخت مردم و حرکت با آنان موفق بوده است. در یک کلام تاریخ حزب توده ایران نشان میدهد که این حزب نه یک گروه روشنفکری است و نه مروج صرف یک ایدئولوژی که گویا پاسخ به همه سوالات را از پیش دارد. پرسشها و پاسخها و ماهیت آن از درون تاریخ آن شکل گرفته است. دوران کودکی و جوانی همراه با لجاجتها و اشتباهات خود را داشته و اکنونی حزبی است که 72 سال تاریخ و تجربه در پشت سر خود دارد و میتواند روی پای تجربه تاریخی خود بایستد، همچنانکه در انقلاب 57 ایستاد. این حزب ریشه در بهترین و پیشروترین سنن انقلابی جامعه ما دارد و با این انگیزه و این هدف تشکیل شده است که راه ترقی و پیشرفت ایران را هموار کند. از این نظر حزب توده ایران هست و باقی خواهد ماند زیرا این حزب نماد تجربه تاریخی اکثریت ملت ایران در این راه است و هیچ حکومتی امکان حذف تجربه تاریخی یک ملت را ندارد. راز پابرجایی اندیشههای حزب را باید در اینجا جستجو کرد. |
راه توده 427 11 مهر ماه 1392