راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

می توان

سخنگوی اقلیت بود

اما نمی توان بنام

اکثریت سخن گفت

دکتر سروش سهرابی

 
 

 

در میان گروه‌‌های سیاسی چپ ایران دو نیروی عمده را می‌توان تشخیص داد. نخست گروه‌‌هایی که مخاطبان خود را در میان یک اقلیت از جامعه جستجو می‌کنند و دوم کسانی که اکثریت مردم را مخاطب خود می‌دانند. گروه نخست هرچند مخاطبان محدود دارد ولی دارای تنوع و نام‌‌های بسیار گوناگون است که اخیرا سخنگویان نشریه نامه مردم نیز به آنان افزوده شده اند.

گروه‌‌های نوع نخست بدلیل آنکه نمی‌تواند با مخاطبان وسیع ارتباط برقرار کند، این ناتوانی را به حساب پیش بودن از مردم یا عدم دنباله روی از آنان می‌گذارد. اما بدیهی است مسئله این نیست که یک حزب سیاسی بایستی دنباله رو نظر اکثریت مردم باشد که در اینصورت لزوم وجود حزب خود بخود منتفی می‌شود. مردم و یا اکثریت آنها ممکن است در شرایطی هوادار روش‌ها یا نگرش‌هایی‌ باشند که نمی‌توان با آن موافق بود یا در آن شرکت کرد. سیاست حزب ما هم هرگز بدینگونه نبوده است. در همین دوران پس از انقلاب حزب توده ایران تنها در مسئله رای گیری‌‌ها دوبار با تمایلات سیاسی اکثریت موافق نبود و نظر ویژه خود را ارائه داد. یک بار در جریان انتخاب بنی‌ صدر که تمایل اکثریت مردم و نیز آیت الله خمینی را داشت و بار دوم در جریان انتخاب احمدی نژاد در سال ۸۴ که تنها نمونه موفق مهندسی انتخابات در ایران بود. در هر دو مورد حزب و نشریه راه توده‌ که آنرا می‌توان سخنگوی اکثریت هواداران حزب در داخل کشور دانست، نظر خود را در این مورد به صراحت اعلام کرد.

همراهی با توده مردم از نظر ما دنباله روی از آنان نیست، بلکه همراهی با آنان و یاری به روند فزاینده دخالت مردم در سرنوشت خود است. اتفاقا کسانی که مدعی عدم دنباله روی هستند در اینگونه موارد دچار دنباله روی شده اند. چنانکه آخرین و بارز ترین نمونه آن انتخابات اخیر است که با تصور اینکه مردم در انتخابات شرکت نخواهند کرد مدافع تحریم آن شدند و برخی در یکی دو روز آخر تغییر موضع دادند یا پس از رای مردم ناگزیر از پذیرش نتیجه انتخابات شدند. یعنی دنباله روی از ابتدا تا به انتها. در حالی که مثلا راه توده در شرایطی از شرکت در انتخابات 92 دفاع کرد که فضای یاس بنظر فراگیر می‌رسید و هیچ چشم اندازی برای مشارکت مردم در آن دیده نمی‌شد. ولی درک و شناخت ما از جهت روند سیاسی و اجتماعی و تحولات جامعه و فضای سیاسی روز آن بود که می‌توان مردم را به شرکت در انتخابات متقاعد کرد و چنین شرکتی می‌تواند فضای سیاسی کشور را بسود مردم دگرگون کند. بنابراین ما حاضر نشدیم دنباله رو آن فضای یاس و تحریم شویم که حتی برخی از اصلاح طلبان مذهبی خارج کشور را نیز با خود همراه کرده بود.

ولی هر حزب سیاسی باید نحوه مناسبات خود را با مردم مشخص کند، بویژه انگاه که این مردم در پی یک انقلاب یا در نتیجه جنبش‌‌های خود در ابعاد وسیع وارد مبارزه سیاسی می‌شوند. ورود فزاینده و گسترده مردم کم تجربه سیاسی به مبارزات اجتماعی در پی انقلاب نمی‌توانست بدون فراز و فرود و پیامدهای گاه منفی نباشد. ولی این روندی ناگزیر بود که ما با خوش بینی تاریخی و نه خوش بینی لحظه‌ای به آن نگاه می‌کردیم، زیرا برای تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی چاره و راهی دیگر جز دخالت مردم وجود ندارد و هیچ تحولی را نمی‌توان تنها با اتکا به اقلیتی پیش برد. ضمن اینکه خود این اقلیت هم کارنامه بهتری از خود باقی نگذاشته است. در واقع مشکل در همین اقلیت است که در حالیکه خود شناختی از جامعه ندارد و نسبت به میزان شعور و آگاهی مردم دچار توهم است مردم را متوهم می‌داند. درک اینان از سیاست آن است که عرصه سیاسی عبارتست از یک نجات دهنده، یک پیشگام در یکسو و توده مردم و دنباله رو در سوی دیگر. حال اگر مردم کسی دیگر جز اینان را برگزیند یعنی کسی دیگر جز آنان را هچون نجات دهنده در نظر گرفته اند و درنتیجه دچار توهم هستند. وقتی می‌گویند مردم نسبت به خمینی یا مثلا خاتمی یا روحانی دچار توهم بودند یا هستند، یعنی مردم بجای آن گروه ها، خمینی یا خاتمی یا روحانی را همچو نجات دهنده پذیرفته بودند. این یک سامان فکری است که حرکت اجتماع را یک روند نمی‌بیند و تصور می‌کند که نجات دهنده‌ای وجود دارد که باید توده بدان ایمان بیاورند. بنابراین مسئله برای صاحبان این تفکر این نیست که مردم از میان گزینه‌‌های موجود آنچه را بیشتر بسود گسترش مبارزه خود می‌بینند انتخاب می‌کنند، بلکه مردم دست به گزینش نجات دهنده می‌زنند.

تجربه انقلاب ایران نشان می‌دهد که در هر مبارزه ای، این شرایط مختلف اند که به مبارزه شکل‌‌های مختلف میدهند و رهبران ویژه خود را بوجود می‌اورند که بر اثر آن خود جامعه هم تغییر پیدا می‌کند. کسانی‌ که سخن از توهم مردم میرانند نقش خود یا دیگر رهبران سیاسی را در تغییرات مهم تر از جامعه می‌دانند. نتیجه همین نگرش است که به انزوا و انفعال و ایزولاسیون اجتماعی می‌انجامد. زنده یاد کیانوری در آخرین مقاله تحلیلی خود با نام "سخنی با همه توده‌‌ای‌‌ها" بدقت می نویسد  که منشا انفعال سیاسی مسائل روحی و روانی نیست، بلکه حاصل انتخاب شعارهایی است که شعار آن مرحله جنبش نیست. این گروه‌های سیاسی آنگاه می‌توانند از انفعال خارج شوند که شعار‌های جنبش با شعارهای آنان یکی شود.

با اینحال، امروز می‌بینیم که باوجود آنکه این هماهنگی بیشتر بین شعارهای مردم و خواست‌‌های گروه‌‌هایی که از چند دهه قبل مردم را در توهم می‌دانند بوجود امده است ولی این هماهنگی بیشتر موجب همراهی این دو و خروج این نیروها از انزوا نشده است. حتی کار معکوس نیز شده و اینان نفوذی را که در گذشته بر روی دانش آموزان و دانشجویان داشتند را نیز از دست داده اند. یعنی در شرایطی که جامعه به شعارهای این گروه‌‌ها نزدیک شده، برعکس مردم از آنان دورتر شده اند. بنابراین بنظر می‌رسد که خود انتخاب شعارهای نامناسب ریشه عمیق تری دارد که به آن نظام فکری بر می‌گردد که آگاه یا ناخوداگاه تصوری از روند اجتماعی ندارد. تصور اینان از روند اجتماعی عبارتست از ارائه یک جامعه موازی و آرمانی که کافیست مردم به آن معقتد شوند تا نیروی لازم برای تغییر جمع شود. این همان فکری است که امروز مثلا در پشت تشکیل حزب چپ وجود دارد. حزبی که خواهان جامعه‌ای است دمکراتیک، عادلانه، طرفدار حقوق زنان و دگرباشان و دگراندیشان و سبزها و خلاصه هر انچه در تخیل و آروزهای یک جامعه می‌گنجد. انان تصور می‌کنند با ترسیم چنین مدل آرمانی می‌توانند نیرویی را که از دست داده اند دوباره در حول خود جمع کنند. شعارهای نادرست و غیرواقعی از این تصور بیرون می‌زند. جامعه دوباره تقسیم می‌شود به نجات دهندگان و پیشگامانی که به این جامعه خیالی جدید معتقدند با توده مردمی که درتوهم هستند و محاسن این جامعه را در نیافته اند. از این جهت میان درک این گروه‌‌ها و درک جامعه همیشه نوعی فاصله وجود دارد که صاحبان این طرز فکر را به گروه‌‌های منزوی تبدیل می‌کند. نه تنها منزوی می‌کند بلک انان را متقاعد می‌کند که اگر ارتجاع راست موفق شود، جامعه ناعادلانه و زشتی که بوجود خواهد اورد در برابر این جامعه آرمانی قرار می‌گیرد و امکان روی اوری مردم بدان را بیشتر می‌کند یعنی نوعی تفکر حجتیه. در حالیکه باید به این گروه باید یاداوری کرد که پیروزی ارتجاع راست به معنی‌ آن نیست که گروه‌‌های گسترده به سمت شما خواهند آمد و به دنبال شما آن رویای که ارائه میدهید عملی خواهند ساخت. دوران این گونه رویا پروری‌‌ها دیگر به سر رسیده است، همانگونه که سیاست ورزی برای اقلیتی از ساکنان ایران که البته هیچ گاه به بهروزی منتهی نشده است با انقلاب ایران برای همیشه پایان یافت.

 

 

 

                        راه توده  415     20 تیر ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت