راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخشی از مقاله تحلیلی کیانوری

با عنوان "سخنی با همه توده ایها"

گردش به راست

از چه زمان در

ج. اسلامی آغازشد!

 
 

 

اساس و پایه استراتژی امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران، همانگونه كه حزب توده ایران به درستی تشخیص داده بود و بر آن تكیه می ورزید، عبارت بود از منفرد و منزوی كردن نیروهای انقلابی و وفادار به آرمان های توده های محروم و طرد آن ها از دستگاه حاكمه ج. ا.

بر این اساس، در سال های نخست انقلاب، سیاست حادثه آفرینی و تفرقه افكنی به قصد رودررو قرار دادن نیروهای انقلابی و متزلزل ساختن موقعیت آنان در جامعه، به ابزار دائم و اصلی مرتجعین و ضد انقلابیون تبدیل گردید. پس از شكست كودتای نوژه و تلاش برای جمع آوری نیرو در كشورهای همسایه، طرح ریزی و تحمیل یك جنگ خونین، كه از آن باید به مثابه بزرگترین توطئه امپریالیسم علیه انقلاب یاد كرد، با همدستی ارتجاع منطقه سازمان داده شد. هدف نخستین جنگ، شكست انقلاب یا لااقل جدا كردن سرزمین های نفت خیر كشور از دیگر مناطق آن بود. این هدف و همه دیگر توطئه ها با شكستی سنگین برای ارتجاع پایان یافت.

در طول نخستین سال های انقلاب، برخلاف خواست و امید ارتجاع، انقلاب نه تنها در مسیر عقب نشینی و شكست قرار نگرفت، بلكه در سیر جریانات و حوادث، مواضع نیروها و طبقات مختلف شركت كننده درانقلاب هر چه بیشتر مشخص شده، جنبش انقلابی روند رشد و تعمیق را می پیمود. با گذشت زمان و تعمیق جنبش، دشمنان انقلاب دیگر تنها مزدبگیران مستقیم امپریالیسم نبودند، بلكه بخشی از نیروهای متز لزل و راستگرا نیز كه سیر حوادث و گسترش و ژرفای جنبش مردمی را به زیان خود می دیدند، به صف دشمنان آن می پیوستند. بخش عمده و اساسی این نیروها در واقع آن جریاناتی بودند كه از درون ج. ا. عمل می كردند، تا از بیرون آن. مواضع آیت الله خمینی، كه در كنار صف توده های محروم و ضد امپریالیست قرار گرفته بود، موقعیت راستگرایان و مرتجعین را بسیار ضعیف و شكننده ساخته بود. مزدبگیران امپریالیسم و عناصر وابسته به حجتیه تلاش كردند تا با تاكید بر شكل مذهبی انقلاب، ماهیت مردمی و ضد امپریالیستی آن را به فراموشی سپرده، سمت ضربه را به سوی نیروهای انقلابی تغییر دهند.

راستگرایان حکومتی و غیر حکومتی از شنیدن "صدای پای نعلین" بیش از آن که نگران آزادی های توده های مردم باشند در وحشت از لطمه های پی در پی به حق و حقوق مالکیت های بزرگ سرمایه داری، فئودالی بسر می برند. نیروهای انقلابی عمدتا از روند انقلاب و تضادهای ناگزیر آن درك درستی نداشتند. آنها این واقعیت را كه انقلاب ما در یك كشورعقب مانده سرمایه‌داری روی داده است و بناچار مهر و نشان این عقب ماندگی، نه فقط بر پیكر توده های محروم، بلكه بر جسم و روح، حتی و بویژه نیروهای پیشرو جامعه داغ خود را باقی گذاشته است، بدرستی تشخیص نمی دادند. هر یك از نیروهای انقلابی خود را اساس و محور انقلاب تصور می كرد و ضربه به خود را پایان جنبش و شكست انقلاب می پنداشت (امری، كه بعدا گریبان حزب ما را نیز گرفت.)

كم تجربگی انقلاب و نیروهای انقلابی و پر تجربگی و خونخواری ارتجاع و امپریالیسم و توطئـه های پی در پی كه سازمان می داد، شرایطی را بوجود آورد كه انقلاب بزرگ بهمن از سال 1360 در مسیرعقب نشینی قرار گرفت.

در همین دوران بود كه برای واپسگرایان تردیدی باقی نماند، تا آن هنگام كه آیت الله خمینی در كنار توده های محروم و انقلابی ایستاده باشد، آرزوی شكست انقلاب و قدرقدرتی آنها رویایی است كه تحقق آن بسیار دشوار خواهد بود. متكی بر این اندیشه، ارتجاع پایه های سیاست آینده خود را بر جدا كردن آیت الله خمینی از نیروهای انقلابی و مردمی در درون و بیرون حاكمیت ج.ا. و به اسارت درآوردن او در چنگال خود قرار داد و از جمله با این هدف، مجموعه امپریالیسم و نیروهای راستگرا توطئه جنایتكارانه طولانی ساختن جنگ و كشاندن رهبری انقلاب به این راه بی بازگشت را سازمان دادند و متاسفانه با موفقیت به پیش بردند.

بنابر محاسبات راستگرایان، هر قدر جنگ بیشتر ادامه یابد، آیت الله خمینی بیشتر از آرمان های توده های مردم دور شده و بیشتر به گروگان آنها درخواهد آمد. به این ترتیب، نیروهای راست با دمیدن در بوق "جنگ جنگ، تا پیروزی" موفق شدند، موقعیت خود را هر چه بیشتر در نزد رهبری انقلاب و در مجموع حاكمیت ج. ا. تثبیت كنند.

در بیرون صحنه، چهره مرکزی سیاست "جنگ جنگ تا پیروزی" شخص هاشمی رفسنجانی بود. وی در تمام مدت جنگ به خود لقب "سردار جنگ" داده، مدام در این ستاد و آن مرکز فرماندهی به طرح عملیات جنگی و هدایت بازیچه های انسانی به روی مین و به زیر گلوله توپ و تانک مشغول بود و از این طریق تلاش می کرد تا خود را بعنوان تنها فردی مطرح کند که قادر است یک پیروزی بزرگ به ارمغان آورده و آبروی رهبر انقلاب را خریداری کند. بدین ترتیب وی توانست برای خود موقعیت ویژه ای در رهبری جمهوری اسلامی و جایگاه پراعتباری در صف نیروهای راستگرا فراهم آورد. به محض خاتمه جنگ، وی با یک چرخش کامل وانمود کرد که از اساس و مادرزاد با جنگ مخالف بوده ولی گویا در مقابل فشار جناح چپ و شخص آیت الله خمینی چاره ای جز تسلیم نداشته است و مردم همین صلح امروز را هم باید از صدقه سر وی بدانند و راجع به گذشته تا دیروز وی هیچ سئوالی نداشته باشند.

اما بخش آگاه جناح چپ، پس از یک دوره سرگشتگی، خیلی سریع به این نتیجه رسید که ادامه جنگ جز تضعیف موقعیت وی در حاکمیت جمهوری اسلامی نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت. با این حال پاره ای از آنان به امید بدست آوردن یک پیروزی هرچه سریع تر و برای اینکه میدان را درمقابل حریف خالی نکرده، آیت الله خمینی را در چنگ نیروهای راست رها نکنند، برای مدتی بدنبال شعار" جنگ، جنگ تا پیروزی" همچنان حرکت می کردند. بخش پائین تر نیروهای چپ که در بسیاری موارد هنوز صف واقعی انقلاب و ضد انقلاب را تشخیص نمی داد و از توطئه های امپریالیسم و ارتجاع شناخت دقیقی نداشت، در دام دسیسه ها قرار گرفت و با وجود نقش بسیار فداکارانه ای که در تمام مدت جنگ ایفاء کرد، اما عملا در کم اعتبار شدن مجموعه جریان چپ مذهبی و صعود راستگیرایان و مرتجعین به قدرت حاکمه سهم معینی را به عهده گرفت.

از سالهای 64 و 65 به بعد، تناسب نیروها در درون حاکمیت جمهوری اسلامی هرچه بیشتر به نفع نیروهای راست چرخش یافت و در آخرین سالهای حیات آیت الله خمینی جمهوری اسلامی کاملا در دستان آنان قرار گرفت. سیاست ارتجاع در تداوم جنگ نیروهای مردمی درون حاکمیت جمهوری اسلامی در بن بست کامل قرار داد. هم دفاع از جنگ به معنی نابودی آنها بود و هم عدم دفاع از جنگ. دراین دوران تلاش چندباره میرحسین موسوی نخست وزیر وقت برای استعفاء با مخالفت مواجه گردید. نیروهای راست که عملا جمهوری اسلامی در دست داشتند هنوز خود را برای به چنگ گرفتن آشکار سکان امور کشور آماده نمی دیدند. هنوز باید جنگ ادامه می یافت، هنوز باید بنیه نظامی و اقتصادی کشور بازهم بیشتر و بیشتر تحلیل می رفت و هنوز باید نیروهای دمکراتیک بازهم ضعیف و ضعیف تر می شدند. از سوی دیگر راستگرایان این واقعیت را درک می کردند که در عرصه اقتصادی، نفس وجود جنگ سیاست های ویژه ای را الزامی می سازد که هر نیروی دیگری نیز که درحاکمیت باشد ناچار است کم و بیش آنها را دنبال کند. بدین ترتیب نیروهای راست ضمن اینکه در تمام مدت جنگ نبرد را در عرصه اقتصادی با شدت بسیار دنبال می کردند و تحت هیچ شرایطی اجازه نمی دادند به مواضع اساسی آنان دراین زمینه لطمه ای وارد آید، اما حاضر شدند برای خاطر آن که جنگ به هر قیمتی که هست همچنان تداوم بخشند، امتیازاتی واگذار کرده، جناح چپ را با این امید که تمام عواقب جنگ و سیاست "جنگ جنگ تا پیروزی" را به گردن آنها بیاندازند، همچنان در حاکمیت حفظ کنند. بدیهی است، راستگیران هیچگاه پیش بینی نمی کردند اقتصاد کشور تحت هدایت آنان در مدتی کوتاه به چنان فاجعه ای گرفتار شود که مردم اقتصاد دوران جنگ را آرزوئی دیگر دست نایافتنی بپندارند. با پایان گرفتن مخاصمات نظامی هاشمی رفسنجانی که در طول جنگ نقش "قهرمان جنگ" و با خاتمه آن نقش "قهرمان ضد جنگ" با مهارت ایفاء کرده بود، خود را برای نشستن بر مسند ریاست جمهوری آماده می کرد. از سوی دیگر مرجعین و وابستگان انجمن حجتیه که درتمام این مدت از انظار مخفی شده و از پشت پرده هدایت عملیات "جنگ جنگ تا پیروزی" را به عهده داشتند، از مخفیگاه بیرون آمده، تشکیلات علنی "رسالت" را سازمان دادند و مجموعه این دو نقشه های آینده تقسیم قدرت را تدارک دیدند. با تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود، از یک سو نخست وزیر که عملا کاره ای نبود از قانون اساسی نیز حذف و راه برای یک ریاست جمهوری قدرتمندتر هموار گردیده بود و از سوی دیگر با حذف شرط مربوط به "مجتهد جامع الشرایط بودن" از شرایط "ولایت فقیه" راه برای یک "ولایت فقیه" ضعیف تر اما مطمئن و گوش به فرمان گشوده شده بود. بدین ترتیب رابطه میان ریاست جمهوری و ولایت فقیه در قانون اساسی به نحوی برقرار گشت که تعادل میان آنها را به طور نسبی حفظ کند. این تعادل در عین حال انعکاسی بود از تناسبی که در آن زمان در درون صف نیروهای راست، یعنی گردانندگان واقعی جمهوری اسلامی وجود داشت. برای بدست گرفتن بی قید و شرط زمام جمهوری اسلامی، راست گرایان از هر سو به رفع موانع مشغول بودند. با نزدیک شدن زمان مرگ آیت الله خمینی فرصت ها دم به دم تنگ تر می گردید و لازم بود یک سلسله مسائل و موانع باقی مانده که هنوز حاکمیت بی و چرای آنها را تهدید می کرد، هرچه سریع تر در زمان آیت الله خمینی برطرف گردد. از همین رو بود که در آخرین سال یا سالهای حیات آیت الله خمینی مجموعه نیروهای راست یک سلسله توطئه های بسیار جنایتکارانه ای را سازمان دادند که تمام سرنوشت بعدی انقلاب را تحت الشعاع خود قرار داد. توطئه نخست طرح کشتار وسیع زندانیان سیاسی بود که به حق بزرگترین جنایت تاریخ معاصر ایران محسوب می شود. دلائل واقعی این کشتار فجیع انسان های بی دفاع، امروز کاملا مشخص شده است. از یکسو هاشمی رفسنجانی خود را برای بدست گرفتن زمام ریاست جمهوری آماده می کرد و برنامه بعدی خود را نیز کاملا تدارک دیده بود. گرفتن چهره لیبرال و به ظاهر آزادی طلب نقطه اتکاء اساسی برنامه های آینده وی را تشکیل میداد. وجود هزاران زندانی سیاسی موقعیت این چهره را بشدت به خطر می انداخت. دارودسته او نه می توانست این همه زندانی را در دوران ریاست جمهوری آینده تحمل کند، نه می توانست آنها را اعدام کند و نه می توانست آنها را آزاد کند. لذا لازم بود "حل مسئله زندانیان" را از طریق پاک کردن صورت مسئله، در زمان آیت الله خمینی و بنام او انجام شده، به حساب "جنون وی بعلت شکست در جنگ" گذاشته شود. روش به کار گرفته در اعدام زندانیان که بیشتر به یک قرعه کشی مرگ شبیه بود، اساسا نشان میدهد که برای ارتجاع مسئله اصلی این نبود که چه کسی کمتر مبارز است و یا چه کسی بیشتر، چه کسی بیشتر مخالف رژیم است و چه کسی نیست! ارتجاع نمی توانست وقت خود را برای اینگونه مسائل تلف کند. مسئله اساسی عبارت بود از کم کردن تعداد زندانیان، عبارت بود از گرفتن هرچه بیشتر قربانی در کمترین زمان ممکن. و اما برای ارتجاع حجتیه که باید آن را محرک و مسبب اساسی این جنایت هولناک دانست، مسئله تنها در یک انتقامجوئی تاریخی و محروم کردن توده ها از رهبران و همراهان انقلابی خلاصه نمی شد، بلکه درعین حال نکته اساسی عبارت بود از دائمی کردن تفرقه در میان نیروهای انقلابی درون و بیرون حاکمیت جمهوری اسلامی.

بدیهی است، ما قصد نداریم كه مسئولیت این كشتار فجیع را تنها به شخص یا اشخاص خاصی منتسب كنیم. این مسئله ایست كه تاریخ آن را روشن خواهد كرد. آنچه كه ما می دانیم و می‌توانیم بدانیم، این است، كه چه نیروهایی از امكان تصمیم گیری در انجام این جنایت برخوردار بودند. و این جنایت در جهت منافع چه كسانی قرار داشت و چگونه و از چه طریق؟

توطئه دیگر این دوران، عبارت بود از تلاش برای برداشتن تنها مانع و آخرین مانع باقی مانده در مقابل قدرت مطلقه راست، یعنی توطئه بركنار كردن شخص آیت الله منتظری و پیش رفتن در این مسیر، تا حد اعدام نزدیكان و خویشاوندان وی.

با حذف آیت الله منتظری، آخرین امید جناح چپ ج. ا. بطور كلی از دست رفت و حاكمیت كامل ارتجاع در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی مسلم گردید. هر چند كه مواضع آیت الله منتظری، با مواضع نیروهای چپ حاكمیت در همه زمینه ها الزاما هماهنگی نداشت، اما در مورد نیروهای راست، مسئله هماهنگی یا ناهماهنگی نبود، بلكه مسئله تضاد كامل و قرار داشتن وی در نقطه مقابل خواست حاكمیت مطلقه راستگرایان بود.

ضربه برای نیروهای چپ بقدری شدید بود كه آنها حتی در مرحله نخست حاضر به تائید این اقدام نگردیدند. انجمن های دانشجویی وابسته به این نیروها، با صدور اعلامیه ای دو پهلو و مبهم تلاش كردند تا همچنان موقعیت آیت الله منتظری را به نحوی حفظ كنند. اما در مقابل واكنش سخت جناح راست و رودررو قرار گرفتن با پاره ای از عناصر پائین خود كه عمق توطئه را بدرستی تشخیص نمی دادند، عقب نشینی كرده و پس از مدتی اعلامیه نخست خود را پس گرفتند. توطئه بركناری آیت الله منتظری، تنها ضربه ای به نیروهای چپ حاكمیت ج. ا. نبود، بلكه ضربه ای بود به انقلاب و به همه نیروهای انقلابی و مردمی.

توطئه دیگر آخرین سال حیات آیت الله خمینی، ایجاد بلوای تكفیر "سلمان رشدی" نویسنده انگلیسی بود. با آنكه صدور فتوای اعدام "رشدی" در چارچوب نیات هاشمی رفسنجانی قرار نداشت اما برخواست های بخش دیگر نیروهای راست، یعنی جریان حجتیه متكی بود. بی دلیل نبود، كه به محض صدور این حكم، "بنیاد 15 خرداد"، كه گردانندگی آن آشكار در دست حجتیه و دارودسته "رسالت" قرار دارد، فورا (و مسلما با آمادگی قبلی) جایزه ای برای قاتل احتمالی وی تعیین كرد و بدین وسیله تلاش نمود تا به این ماجرا ابعاد بین المللی و بی بازگشت دهد. هنوز هم حجتیه تنها جناح در حاكمیت ج. ا. است كه از این حكم پشتیبانی می‌‌كند.

از نظر بین المللی، با صدور فتوای اعدام "رشدی"، ج. ا. كه تا آن زمان چهره ای كمابیش انقلابی و ضد امپریالیستی داشت و در مقابله با امپریالیسم از پشتیبانی نیروهای انقلابی در سطح بین المللی برخوردار بود، از آن پس چهره كامل یك رژیم فناتیك مذهبی را به خود گرفت. این امر برای امپریالیسم و ارتجاع، چه از نظر تاثیرات مخرب آن بر سایر جنبش های اسلامی منطقه، و چه از نظر قطع مناسبات متقابل ج. ا. با نیروهای انقلابی در سطح جهان ضرورت كامل داشت. بدین طریق و از آن پس سیاست خارجی گردانندگان ج. ا. بر حمایت از هر نیروی ارتجاع مبتنی شد كه به نام "اسلام" علیه نیروهای مترقی فعالیت می كرد و مبارزه "اسلام انقلابی" علیه "اسلامی آمریكائی" كه تكیه كلام آیت الله خمینی بود، جای خود را به مبارزه میان "اسلام و دگراندیشی" داد.

اما دلایل این اقدام دارودسته حجتیه، تنها به عرصه بین المللی مربوط نمی شود. اساس مسئله در آنجا قرار داشت كه نیروهای ارتجاعی از نتایج استراتژی خود در به اسارت درآوردن آیت الله خمینی و انجام توطئه های خود به نام او و در نتیجه به نام انقلاب بسیار خوشنود بوده، دیگر به هیچ عنوان حاضر نبودند از این سیاست دست بردارند.

هاشمی رفسنجانی، با مسلم شدن ریاست جمهوری خود، بازی را تمام شده تلقی می كرد و معتقد بود نیروهای دمکراتیک باندازه کافی تعضیف شده اند که بتوان خط سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم در كشور آشكارا و بدون پرده پوشی به پیش برود. اما جناح حجتیه- رسالت نظری خلاف این داشت. اساس نظرات آنان را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:

نخست این که دار و دسته ضد مردمی حجتیه حاضر نبود جوایز فیلمبنامه مشترک "جنگ جنگ تا پیروزی" تنها به هاشمی رفسنجانی و وابستگاه او تعلق گیرد. اگر رفسنجانی هنرپیشه ماهری بود، در عوض حجتیه نیز کارگردان ماهری بود. لذا باید از همان اول حساب ها را روشن کرد و به متحد قدیمی و رقیب جدید فهماند؛ فکر این که اوضاع و احوال عینا مطابق خواست های او و طرفدارانش پیش خواهد رفت را از سر بیرون کند.

دوم اینكه جناح حجتیه، كه در پیوند با فئودال ها، آیت الله های بزرگ، سرمایه داران بزرگ تجاری و سران بازار و بطور كلی محافظه كارترین اقشار و نیروهای اجتماعی قرار داشته و دارد، اساسا نسبت به هر تحولی، ولو اینكه به دست یكی از مهره های رژیم باشد مظنون بود. برای این دارودسته، ج.ا. مبتنی بر "فقه سنتی"، یا هیچ دگرگونی نباید به خود ببیند و یا اگر دگرگونی اجتناب ناپذیر است، باید در سمت بازگشت به گذشته، بازگشت به سلطنت یا بازگشت به هر نظام دیگری باشد، كه پذیرش نابرابری اجتماعی و اقتصادی، فلسفه وجودی آن را تشكیل می دهد.

سوم اینكه این جناح، بر خلاف هاشمی رفسنجانی، معتقد بود كه پایه های توده ای انقلاب بسیار نیرومندتر از آن است كه بتوان با درپیش گرفتن سیاستی آشكارا ضد انقلابی، مدتی طولانی در صحنه قدرت دوام آورد. آن نیرویی در دراز مدت برنده خواهد بود كه بتواند خود را با انقلاب و خواسته های توده ها در ظاهر هماهنگ نشان دهد و سیاست خود را ادامه انقلاب معرفی كند.

چهارم اینكه، مسئله اساسی برای جریان حجتیه- رسالت، نابودی كامل انقلاب و هر نوع اندیشه و تفكر انقلابی و دمكراتیك بود. بنابراین، لازم بود سیاستی در پیش گرفته شود كه بتواند مرزهای انقلاب و ضد انقلاب، دمكراسی و ارتجاع را هر چه بیشتر و بهتر مخدوش نماید. باید به نحوی عمل كرد، كه توده ها دیگر نتوانند تشخیص دهند، چه كسی انقلابی و چه كسی ضد انقلابی است. چه كسی وابسته با امپریالیسم و چه كسی دشمن امپریالیسم است. تنها آن زمان كه ضد انقلاب بتواند در جامه انقلابی ظاهر شود زمانی خواهد بود که دار و دسته حجتیه بتواند در مسابقه "انقلابی" بودن همگان را پشت سر بگذارد و ارتجاع را به نام انقلاب بر مردم تحمیل كند.

و بالاخره پنجم اینكه، ماجرای "سلمان رشدی" و نقش حجتیه در آن را باید در چارچوب سیاست امپریالیسم نسبت به ج. ا. نیز مورد توجه قرار داد. چنانکه می دانیم رفتار امپریالیسم نسبت به جمهوری اسلامی از زمان حاکمیت نیروهای راست به طور کلی دو چهره داشته است. یک چهره آن عبارتست از تلاش برای گسترش روابط و نفوذ اقتصادی در جمهوری اسلامی از طریق پیشبرد سیاست های ضد بشری صندوق بین المللی پول به نحوی که بتواند گذار جمهوری اسلامی به یک نظام سرمایه داری وابسته و متكی به امپریالیسم را بدون ضرورت دخالت مستقیم سازمان دهد. مواضع جناح هاشمی رفسنجانی با این چهره امپریالیسم در همآهنگی است، اما با توجه به بقای جنبش انقلابی در کشور، امپریالیسم و ارتجاع نمی توانند سرنوشت و آینده خود را به سرنوشت رفسنجانی و همکارانش وابسته سازند. به همین دلیل آن روی دیگر چهره امپریالیسم، عبارت است از آنكه، بعنوان "حقوق بشر" و "مبارزه با تروریسم"، تیغ را همچنان بر فراز ج. ا. نگاه داشته شود، تا در صورت عدم موفقیت رئیس جمهور و احتمال قدرت گرفتن نیروهای دمكراتیك، خود مستقیما در كشور مداخله و ارتجاع را حفظ و حاكم نماید. مافیای حجتیه ابزار این سیاست امپریالیسم است و دقیقا به همین دلیل است که پشت همه ماجراجوئی های داخلی و بین المللی رژیم دست این مافیا کاملا به چشم می خورد.

در هر صورت، با این دلائل و انگیزه ها بود كه دارودسته حجتیه لازم می دانست تا قبل از مرگ آیت الله خمینی و باز هم به نام او مبانی استراتژی آینده خود را پایه ریزی نماید. اگر پایه سیاست رفسنجانی برای دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی گرفتن چهره غیر انقلابی و لیبرال بود، پایه استراتژی حجتیه برای این دوران، گرفتن چهره به انقلابی و ضد لیبرالی بود! صدور حكم اعدام "سلمان رشدی" را حلقه نخست این استراتژی و آغاز جدائی این جناح با جناح هاشمی رفسنجانی باید تلقی کرد. جامعه ایران، بویژه در آخرین سال حیات آیت الله خمینی، انباشته از حوادث و توطئه های خونباری است كه خط مشترك همه آنها عبارت است از تلاش دیوانه وار نیروهای راست، در جهت هموار كردن جاده قدرت در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی. توطئه هائی كه همه به نفع نیروهای راست و به نام آیت الله خمینی عمل شد. بنابراین نشان می دهد كه دستگاه رهبری كشور در آن سال بطور مطلق در چنگ راست گرایان قرار داشته است.

همانطور که نشریه راه توده در شماره شهریورماه 73 می نویسد:"حزب توده ایران حتی در زمان آیت الله خمینی نیز معتقد بود که این "ولایت فقیه" نیست که نتیجه مبارزه را تعیین می کند، بلکه این تناسب نیروهای طبقاتی است که سرنوشت ولی فقیه را رقم می زند." آخرین سالهای حیات آیت الله خمینی صحت این حکم را بازهم بیشتر اثبات می کند. علیرغم کهولت سنی و مریضی جسمانی وی که مسلما زمینه بسیار مساعدی را فراهم کرده بود، در اساس از آنجائی که در آن سالها تناسب نیروها در حاکمیت جمهوری اسلامی به نفع نیروهای راست تغییر یافته بود، لذا آنها بودند که تعیین می کردند چه اقداماتی، در چه زمانی و چگونه می باید به نام آیت الله خمینی، با اطلاع یا بدون اطلاع او، انجام شود.

با توجه به سیاست امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران و با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت كه در حال حاضر سه خطر بسیار بزرگ كشور ما را تهدید می‌‌كند:

1- خطر مداخله نظامی امپریالیزم؛

2- خطر حذف كامل نیروهای مردم گرا از حاکمیت ج. ا.؛

3- خطر قدرت گرفتن باز هم بیشتر ارتجاع حجتیه- رسالت در تناسب نیروهای جناح های درون ج. ا.

 

 

 

                        راه توده  409     9 خرداد ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت