راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات "سایه"

وقتی زیر پای

حکومت خالی است

 
 

  کتاب خاطرات هوشنگ ابتهاج "سایه" یک فصل خیلی جالب دارد. البته آقای سایه این فصل را با طنز مطرح کرده اما طنزی که به تلخی آن باید خیلی فکر کرد. سایه در باره خالی بودن زیر پای رژیم شاه حق می گوید. بخوانید

سایه:

 

«من یه خونه ای اجاره کرده بودم تو خیابان نادری ، کوچه شیروانی . مال یک سرهنگی بود. سه طبقه بود . طبقه اول یه اتاق داشت و یه توالت و یه آشپزخانه. طبقه دوم دو اتاق و طبقه سوم دو اتاق. از این خونه های باریک بود . فاطی ما ، اتاقش تو همون طبقۀ اول بود . یه اتاق که رو به باغچۀ کوچیک بود.

یه روز که من داشتم از خونه بیرون می رفتم ، فاطی بهم گفت که آقا این کف اتاق مثل یه بشقاب شده . من اومدم نگاه کردم دیدم راست می گه یه خرده تاب برداشته. گفتم: فرشو جمع کن . دیدم موزائیکها سر جاش هست ولی یه مقدار فرورفتگی پیدا کرده کف اتاق.

من رفتم سرکارم و برگشتم. فاطی گفت: این کف اتاق آقا مثل بشقاب سوپ خوری گود شده دیدم بله ...خونۀ سرهنگ نزدیک خونۀ ما بود، رفتم در زدم و گفتم : آقا کف اتاق این طوری شده. گفت: آقای ابتهاج خیالتون راحت باشه . این خونه رو من خودم ساختم و بالا سرش هم بودم و می دونم که اینجا چاهی نیست. احتمالاٌ خاک نشست کرده و همین فردا پس فردا یکی رو می فرستم که تعمیرش کنن.

فردا غروب که اومدم خونه فاطی گفت که آقا کف اتاق نیست! من اومدم نگاه کردم و دیدم که وسط اتاق یه دایره ای به قطر دو متر، کف نیست و دور و بر این سوراخی که پیدا شده ، موزائیکها هستن ولی زیر موزائیکها خالیه ، یعنی این فرورفتگی بیش از عرض این چاله بود، منتها موزائیکها هنوز بود. حالا روز پیشش که سرهنگ گفته بود نگران نباشید چاهی نیست من رفته بودم وسط این بشقاب (!) و پریدم، ده بار پونزده بار ، با وزن نسبتاً سنگینی هم که داشتم ، و دیگه خیالم راحت شد. بعد که دیدم کف اتاق نیست رفتم از باغچه سنگی برداشتم و سنگو پرت کردم تو سوراخه. سنگ هی رفت و رفت و رفت . وحشت کردم از عمق این چاه .اون موزائیکها رو هم دیدم فهمیدم که بست موزائیکها اونهارو نگه داشته. می دونید دیگه دوغاب می ریزن یه بست پیدا می کنه . شاید اگه یک بار دیگه پریده بودم ، رفته بودم ته چاه و دیگه کسی رو از توی اون چاه نمی شد درآورد. بعد که اتاق رو به سرهنگ نشون دادم، گفت آقا: عجیبه!

آخرای دوره شاه من همیشه این مثلو می زدم و می گفتم که بست موزائیکها ، موزائیکها رو نگه داشته و زیرش هیچی نیست ، محتاج یک ضربه است فقط...

*  استاد ! این بست موزائیکها چی بود؟

به هر حال در دورۀ شاه کسانی بودند که کارخونه دار بودن، سرمایه گذار بودن ، اونا برای حفظ خودشان هم که شده می خواستن زور بزنن که کشورو نگه دارن ...به کیفیت سیمان تهران هیچ شرکتی نبود ، مثل ساعت کار می کرد و همه چی دقیق برنامه ریزی شده بود. همه چی پیش بینی شده بود. ما وقتی که قرارداد بستیم با یه شرکت دانمارکی که بیاد مراکز سنگ آهکو تعیین بکنه که در اطراف تهران یا نزدیک تهران کجا سنگ آهک هست و با چه ذخیره ای ، اون موقع ما آرم شرکتو سفارش دادیم. چند سال قبل از راه اندازی شرکت ما درباره کیفیت کیسه های سیمان داشتیم بررسی می کردیم . یه همچین کارخونه ها و شرکتهای دقیقی بودن که مثل بست ِ موزائیکها عمل می کردن، مثل بیسکویت سازی مینو و ویتانا و شرکتهای متعدد لاجوردی ها و کی ها و کی ها که شرکت پدر و مادرداری بودن. خیلی چیزها خراب بود ولی این کارخونه دارها برای منفعت خودشون هم شده ، طوری کار می کردن که رژیم بمونه.

 

 

 

                        راه توده  404     5 اردیبهشت ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت