راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نگاهی به برنامه "پرگار" بی. بی. سی.

"اگر" های نقش آفرین، در سرنوشت

انقلاب 57 چرا بررسی نمی شوند؟

انقلاب ایران را باید آنگونه که بود و آنگونه که پیش رفت بررسی و ارزیابی کرد. بحث روی "اگر"هائی که ناشی از فرض و توهم است، مثلا باید جای خود را به این "اگر"ها بدهند:

"اگر" انگلستان از طریق حجتیه برای غیرقانونی شدن حزب توده ایران پرونده سازی نمی‌کرد و این حزب و فداییان اکثریت آزادی‌‌های خود را حفظ می‌کردند و آزادی ها در جامعه ادامه می یافت. اگر مجاهدین خلق به مسیر رویارویی و جنگ مسلحانه کشانده و تشویق و پشتیبانی نمی‌شدند. اگر قدرت‌‌های جهانی برای به راه اندازی و  طولانی کردن جنگ با عراق نقشه نمی‌کشیدند و اگر... انقلاب ایران چه سرنوشت‌‌های دیگری می‌توانست دربرابر خود داشته باشد.

 

 

 

هفته گذشته برنامه پرگار تلویزیون‌‌ بی بی سی فارسی گفتگویی را درباره انقلاب ایران با حضور آقایان فتاپور، آهی، بوستانی و زرین آباد برگزار کرد. این برنامه از معدود مواردی بود که حاضران در آن کمابیش کوشیدند مسایل و دلایل انقلاب ایران و رهبری آیت‌الله خمینی را از زاویه‌ای عمیق تر و جدی تر بررسی کنند. در مقایسه با برخی تحلیل‌‌ها و ارزیابی‌‌های سطحی نیروهای "چپ" یا سلطنت طلب یا راست حکومتی که بعضا انقلاب را قیام معرفی می کنند و یا از ربوده شدن رهبری آن توسط آیت‌الله خمینی سخن می‌گویند، یا آن را بازگشت مردم به اسلام یا قیام علیه مدرنیته معرفی می‌کنند و یا انقلاب را ناشی از اشتباه شاه و دروغ خمینی عنوان می‌کنند و انواع و اقسام مهملات دیگری که شبانه روز از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی یا کانال‌‌های سلطنت طلب یا سایت‌‌های گروه‌‌های "چپ" و با ظاهر علمی و غیرعلمی تحت عنوان تحلیل انقلاب ایران عرضه می‌گردد، قطعا برنامه هفته گذشته پرگار گامی به پیش بود.

این بدان معنا نیست که ما با هر نظر و تحلیلی که شرکت کنندگان در این برنامه ارائه دادند بنوبه خود موافقیم و نسبت به آن هیچ نگاه مخالف یا انتقادی یا تکمیلی یا اصلاحی نداریم. به هیچوجه. مهم این است که شرکت کنندگان این بحث از سطح ابتذال رایج و حاکم در ارزیابی انقلاب ایران خارج شدند و کوشیدند علل و عوامل پیروزی انقلاب را از زاویه‌ای عمیق تر بررسی کنند.

متاسفانه موضوع و طرح پرسش پرگار به گونه‌ای بود که می‌توانست و علی القاعده باید راه را برای ابتذال باز می‌کرد و این همان مسئله‌ای است که می‌خواهیم در اینجا بدان بپردازیم. یعنی می‌خواهیم ببینیم چگونه پرسش‌‌هایی که در ارزیابی انقلاب ایران طرح می‌گردد می‌تواند راه را برای سطحی نگری و انحراف در بررسی این انقلاب باز کند.

پرسش برنامه پرگار عبارت بود از آنکه :

"آیا تفوق روحانیت در انقلاب ایران ناگزیر بود؟ نیروهای سیاسی دیگر می‌توانستند مانع روندی شوند که روحانیت سیاسی را در راس انقلاب قرار داد؟" (پرگار – 6 فوریه 2013)

همانگونه که مشاهده می‌شود، پرسش پرگار بطور خیلی ساده و روشن این نیست که انقلاب ایران چگونه پیروز شد. یا چگونه رهبری آن بدست آیت‌الله خمینی افتاد. یعنی بحث بر سر پیدا کردن دلایل عمیق و بنیادین آن روندی که در واقع طی شد و قابل بررسی است، نیست. بحث بر سر آن "اگرها" و "اماها" و احتمالاتی است که می‌توانست موجب شود که این روند بدینگونه طی نشود!

این شیوه طرح پرسش یعنی تبدیل کردن یک موضوع قابل اثبات و پیگیری به مسئله‌ای غیرقابل اثبات و نا معلوم. جایگزین کردن یک بحث علمی با تصورات و خیالپردازی.

هزار و یک احتمال وجود دارد که می‌توانست موجب شود که انقلاب ایران بدین شکل انجام نشود، یا رهبری آن بدست آیت‌الله خمینی نیفتد. مثلا اگر آقای خمینی در همان عراق سکته می‌کرد یا ماشینش تصادف می‌کرد یا هواپیمایش سقوط می‌کرد یا در ازدحام مردمی که در تهران به استقبال او آمده بودند خفه می‌شد و صدها دلیل و احتمال دیگر، روند انقلاب می‌توانست شکلی دیگر به خود گیرد. ولی همه اینها چه ارزشی دارد و به چه درد می‌خورد و چه چیز را اثبات می‌کند؟ در یک گفتگوی ثمربخش باید بدنبال یافتن دلایلی بود که توضیح می‌دهد روند انقلاب چرا بدینگونه طی شد و نه طرح تخیلات و احتمالاتی که می‌توانست موجب شود به شکلی یا با محتوایی دیگر طی شود.

اما این شیوه طرح پرسش نه تنها زمینه ابتذال و انحراف بحث را باز می‌کند بلکه به خودی خود متضمن یک پاسخ هم هست. شیوه طرح پرسش به گونه‌ای است که گویی فاجعه‌ای اتفاق افتاده و حالا عده‌ای دور هم جمع شده اند تا تجربه اندوزی کنند و بفهمند چه باید می‌کردند تا این فاجعه اتفاق نیفتد!

مشاهده می‌شود که شیوه طرح پرسش - که متاسفانه شیوه رایج درباره انقلاب ایران ورای برنامه پرگار است - به هیچوجه معصومانه و بیطرفانه نیست. برعکس کاملا جهت مند و معطوف به رسیدن به یک نتیجه و پاسخ از پیش تعیین شده است.  

ادامه پرسش‌‌ها نیز در همین جهت است و گفتگو بر سر آن است که گویا مسئله اصلی دوران انقلاب عبارت از آن بود که:

"نیروهای سکولار - چه ملی و چه چپ - تا چه حد خواهند توانست موازنه قوا را بسود خود تغییر دهند؟ آیا در این دوره پرتلاطم نیروهای سیاسی می‌توانستند طوری عمل کنند که روحانیت را از رهبری انقلاب باز دارند؟" (همان برنامه)

در حالیکه مسئله بنیادین انقلاب ایران اصلا این نبود که نیروهای سکولار ملی یا چپ بخواهند در رقابت با روحانیت موازنه قوا را به سود خود تغییر دهند که موفق شده یا نشده باشند! مسئله عمده انقلاب ایران آن بود که چگونه نیروهای ملی، مذهبی و چپ می‌توانستند و توانستند در اتحاد با هم موازنه قوا را به زیان سلطنت و استبداد تغییر بدهند. مشاهده می‌شود که شیوه طرح پرسش نه تنها روند واقعی انقلاب را وارونه می‌کند، بلکه متضمن یک پیش فرض و پاسخ از پیش تعیین شده نیز هست: این پیش فرض که نیروهای سکولار ملی و چپ با سلطنت همسو بودند و یا باید همسو می‌شدند.

در واقع این شیوه طرح پرسش مسئله اصلی انقلاب یعنی نقش مردم و خواست آنها را به کلی کنار می‌گذارد و مسئله را از زاویه منافع نیروهای سیاسی بررسی می‌کند. مهم نیست که مردم چه می‌خواستند و چه کسی را به رهبری خود برگزیده بودند، مسئله آن است که چگونه نیروهای "سکولار" یا "ملی" و "چپ" می‌توانستند مردم را دور بزنند و خواست آنان را نادیده بگیرند! همین شیوه طرح پرسش است که بختیار را که نه تنها می‌کوشید مردم را نادیده بگیرد بلکه می‌خواست آنان را با اتکا به امریکا و ارتش و با هواپیما و تانک سرکوب کند "دموکرات" معرفی می‌کند. سمت پرسش ها به گونه‌ای است که خالق مفهوم جدیدی از "دموکراسی" است که براساس آن رهبری خمینی که اکثریت عظیم مردم ایران از آن پشتیبانی می‌کردند "دمکرات" و "دمکراتیک" نیست ولی نخست وزیری بختیار که می‌خواست به اتکای یک اقلیت به زور بر سر کار بماند "دموکراتیک" است.

با معرفی کردن روند انقلاب ایران همچون رقابت سکولارها با مذهبی ها؛ یا ملی‌‌ها و چپ‌‌ها با خمینی عملا مفهوم خود انقلاب هم تغییر می‌کند. یعنی انقلاب ایران از یک روند اتحاد پیروزمند در پایین که در طی آن مردم ایران بتدریج به منافع و خواست‌‌های خود آگاه می‌شوند و برای تحقق آنها وارد مبارزه و از خود گذشتگی و قهرمانی می‌شوند تبدیل می‌شود به روندی از رقابت و شکست در بالا که در آن نیروهای ملی و چپ گویا موفق نشده اند رهبری را از خمینی بستانند.

طرح بحث چون از پایه دچار انحراف است، ناگزیر در مفاهیم خود نیز‌‌ بی دقتی و انحراف دارد. مثلا مخطوط کردن خمینی با روحانیت و یا روحانیت سیاسی و مخلوط کردن این دو با روحانیت محافظه کار. در حالیکه خمینی با روحانیت یکی نبود. نه تنها با روحانیت محافظه کار و سنتی یکی نبود؛ بلکه با روحانیت سیاسی هم یکی نبود. خود روحانیت سیاسی هم یکی نبود بلکه درون خود گرایش‌‌های مختلف داشت. نیروهای مذهبی نیز با روحانیت یکی نبودند. درون نیروهای مذهبی هم گرایش‌‌های مختلف وجود داشت، چنانکه در سی سال گذشته دیده ایم و امروز هم اوج نبرد و اختلاف‌‌ها و تضادهای آنان را شاهدیم.

نیروهای سکولار هم به معنای یک بلوک واحد اصلا وجود نداشت و امروز هم وجود ندارد. خسرو روزبه و دکتر حسین فاطمی و خسرو گلسرخی و نورالدین کیانوری سکولار بودند. سرهنگ آزموده و تیمسار نصیری و تیمور بختیار و اسدلله علم هم سکولار بودند. چه ربط و چه وجه اشتراکی بین این دو گروه اصلا وجود دارد؟  

بنابراین، یکسان معرفی کردن خمینی با روحانیت و روحانیت با نیروهای مذهبی و قرار دادن آنها در برابر نیروهای سکولار و چسباندن ملی‌‌ها به چپ‌‌ها و این دو به طرفداران سلطنت که پایه پرسش‌‌های برنامه پرگار را تشکیل می‌دهد هیچکدام دارای بار علمی برای ارائه یک تحلیل دقیق از انقلاب 57 نیست، بلکه ادامه سطحی نگری و ابتذال رایج است که باید از آن فاصله گرفت.

اما مخلوط کردن خمینی با روحانیت نیز خود متضمن یک فکر و یک پیش فرض است. اینکه اولا خمینی در مقطع انقلاب ایران نه نماینده توده‌‌های مردم در وسیع ترین قشرهای آن، بلکه نماینده یک صنف ویژه یعنی روحانیت است. ثانیا آنچه پس از پیروزی 22 بهمن روی داد ادامه منطقی آن روندی بود که پیش از 22 بهمن روی داد. در حالیکه هر دو این پیش فرض‌‌ها نادرست است. خمینی یک روحانی بود ولی در انقلاب ایران نماینده روحانیت و خواست های روحانیت نبود، نماینده خواست های اکثریت مردم بود و شد و به همین دلیل توانست رهبری کل مردم و جامعه را نیز بدست آورد. در واقع وی با روحانیت بویژه روحانیت سنتی اصلا رابطه خوبی نداشت. روحانیان سیاسی غیرسنتی را هم جز چند شماری از شاگردان نزدیک خود، بقیه را فرصت طلبانی می‌دانست که به او چسبیده اند تا نردبان قدرت را طی کنند. به همین دلیل هیچگاه به حزب جمهوری اسلامی که سعی می‌کرد خود را وابسته به او نشان دهد روی خوش نشان نداد. هر چند سرانجام با ماجراجویی بنی صدر جز همین روحانیان نیرویی که بتواند به آنها اتکا کند برای وی باقی نماند. با اینحال در اینجا نیز با پشتیبانی از میرحسین موسوی در برابر علی خامنه‌ای همچنان کوشید از یک روشنفکر مذهبی در برابر روحانیان جاه طلبی از نوع علی خامنه‌ای حمایت کند.

خمینی نه تنها قصد به قدرت رساندن روحانیت را نداشت، حتی با کار اجرایی روحانیان مخالف بود. خود وی در مصاحبه‌ای با حسنین هیکل پذیرش ریاست مجلس توسط آیت‌الله کاشانی - که رهبری و نه یک کارگزار از میان کارگزاران بخش مذهبی جنبش ملی را داشت - به عنوان نقطه ضعف او بیان کرد و گفت کاشانی به جای حفظ وجهه روحانی بدنبال کار اجرایی رفت و رئیس مجلس شد. بدیهی است که در شیوه طرح پرسش‌‌های برنامه پرگار همه این مسایل پیچیده با یکدیگر مخلوط شده و انواع و اقسام پیش فرض ها و نشانی‌‌های پراشتباه به شنونده و بیننده داده می‌شود.

سرانجام اینکه شیوه طرح پرسش‌‌ها به گونه‌ای است که در نهایت باید به دفاع از بختیار در ذهن بیننده ختم شود. اگر مسئله اصلی انقلاب ایران این بود که چپ‌‌ها و ملی‌‌ها بخواهند جلوی رهبری خمینی را بگیرند، در واقع چه راه واقعی دیگری جز پذیرش سلطنت و قرار گرفتن در کنار بختیار بعنوان تنها راه حل دارای اندکی اعتبار ملی می‌توانست وجود داشته باشد؟

انقلاب ایران را باید آنگونه که بود و آنگونه که پیش رفت بررسی و ارزیابی کرد. بررسی "اگر"‌‌ها در این مسیر آنجایی حداقل اعتبار را دارد که اولا مسیر نادرستی طی شده باشد و ثانیا راه و امکان عملی و واقعی دیگری وجود داشته باشد. هیچکدام از این دو در سال 1357 وجود نداشت. اگرهای دیگری ولی وجود دارد، مثلا اینکه اگر انگلستان از طریق حجتیه برای غیرقانونی کردن حزب توده ایران پرونده سازی نمی‌کرد و این حزب و فداییان اکثریت آزادی‌‌های خود را حفظ می‌کردند، یا اگر مجاهدین خلق به مسیر رویارویی و جنگ مسلحانه کشانده و تشویق و پشتیبانی نمی‌شدند یا اگر قدرت‌‌های جهانی برای به راه اندازی و  طولانی کردن جنگ با عراق نقشه نمی‌کشیدند و ... انقلاب ایران چه سرنوشت‌‌های دیگری می‌توانست دربرابر خود داشته باشد. این‌‌ها آن "اگر"های واقعی و قابل بررسی است ولی بعید می‌دانیم تلویزیون بی.بی.سی. ظرفیت و اجازه ورود به این "اگر"ها را داشته باشد که در آن صورت توده‌ای‌‌ها سخنان بسیار برای گفتن خواهند داشت.

 

 

 

                        راه توده  397     30 بهمن ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت