راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نبرد تاریخی

زمینداران بزرگ

با تجار بزرگ

دکتر سروش سهرابی

 

در ادامه بررسی‌های پیشین می کوشم تصویری پانورامیک از تحولات اقتصادی و اجتماعی اروپای غربی، و آنچه گذار از فئودالیسم به سرمایه داری نامیده میشود ارائه دهیم. گفتیم سازمان حکومتی و اداری را در تقریبا سراسر اروپای غربی می توان سازماندهی فئودالی یعنی مبتنی بر یک سلسله مراتب دانست. در راس این سلسله مراتب پادشاه و سپس واسال‌های وی قرار داشتند که یک هرم اجتماعی را تشکیل می دادند. ولی در آخرین مرحله و در پایه هرم تفاوت وجود داشت و شکل مناسبات اقتصادی و اجتماعی در همه جای اروپا یکسان نبود.

از سده یازدهم میلادی میتوان ۳ شکل متفاوت روابط اقتصادی و اجتماعی را نشان داد.
۱ - روابط مبتنی بر بهره وری از زمین یا سرواژ که بر دهقان وابسته به زمین متکی بود. این دهقان در واقع شکل دگرگون شده‌ای از برده پیشین بود. اکثریت بسیار بزرگ ساکنان اروپای غربی را همین دهقانان تشکیل می دادند و بهره وری از زمین در چارچوب اقتصاد معیشتی شکل عمده مناسبات اجتماعی در آن دوران بود. این وسیعترین بخش از جمعیت اروپا یعنی دهقانان بطور مستقیم با پایین‌ترین رده از سازماندهی اداری و حکومتی فئودالی یعنی ارباب‌های خود سروکار داشتند. در بیشتر اروپا مرسوم بود که یک سوم از محصول دهقان متعلق به پادشاه، یک سوم متعلق به سلسله مراتب فئودالی، و یک سوم متعلق به سرف بود که عملا هم هیچگاه یک سوم نبود. بطور کلی وضعیت سرف‌ها در اروپا بمراتب بدتر از دهقانان در شرق بود. این بخش بزرگتر جمعیتی در جزایر تقریبا مستقل و خود کفای اقتصادی و اجتماعی سازماندهی شده بود و  فاقد همپیوندی گسترده‌ای بود. تقسیم کار در سطح ملی بسیار کم پیش رفته بود.

۲ - جمهوری‌های شمال ایتالیا که واسطه تجاری بین اروپا با بیزانس و تا حد بسیار کمتری با  شرق بودند. این جمهوری‌ها دارای جمعیت کمتر ولی‌ همپیوندی بیشتری بودند که به آنان امکان ایجاد آنچنان تمرکزی را می‌داد که نه تنها مقهور کشورهای بسیار بزرگتر نگردند، که آنها را تحت تاثیر هم قرار دهند. همپیوندی بالا در این جمهوری‌ها ناشی از آن بود که اکثریت مردم در این جمهوری‌ها بر مبنای همین تجارت زندگی می کردند و بهره وری از زمین شکلی فرعی اقتصاد این کشورها بود. این جمهوری‌های ایتالیا نه از نظر حکومتی شکل فئودالی داشتند و نه شکل عمده مناسبات اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر سرواژ بود.

۳ - در برخی از مناطق اروپا و به شکلی محدود روابط اجتماعی دیگری برقرار بود. در محدوده کنونی‌ هلند و قسمتهایی از شمال بلژیک کنونی و بخش‌هایی از شمال و شمال شرقی فرانسه تولید ثروت بطور عمده بر مبنای پیشه وری و تجارت مبتنی بر آن قرار داشت. در این مناطق شهرهای نسبتا مهمی‌ ایجاد شد که به تدریج توسعه پیدا میکرد. سازمان اداری و حکومتی در آن همان فئودالیسم اروپای غربی بود یعنی‌ حاکم شهر خود واسال پادشاه امپراطوری هابسبورگ و یا فرانسه به شمار میرفت. بنا به ماهیت روابط اقتصادی و چگونگی تولید ثروت همپیوندی بیشتری بین ساکنان این شهر‌ها وجود داشت که به آنان امکان آنچنان تمرکزی را میداد که میتوانستند در مقابل زیاده خواهی‌‌های پادشاهانی چون فرانسه یا هابسبورگ تا حدی مقاومت کنند. به همین دلیل دوک‌ها و کنت‌های این مناطق می توانستند استقلال نسبتا بیشتری در برابر پادشاه داشته باشند، در عین اینکه بدلیل ثروت بیشتر این مناطق در معرض زیاده خواهی بیشتری نیز قرار داشتند. پیش از این از جنگ چند ساله دوک فلاماند با پادشاه فرانسه در قرن ۱۳ یاد کردیم و یادآور شدیم که دوک فلاماند که خود اولین واسال فرانسه در آن ناحیه به شمار میرفت توانست با تکیه بر شهرنشینان و تا حد کمتری فئودالهای فلاماند پادشاه فرانسه را به طور موقتی شکست دهد. جنگهای معروفتری تقریبا ۳۰۰ سال بعد بین اسپانیا و هلند اتفاق افتاد که از آن با توصیف غیردقیق بعنوان اولین "انقلاب بورژوایی" یاد میشود.
ویژگی دیگر بخشی از این مناطق که به "سرزمین‌های پست" یعنی پایین تر از سطح دریا تعلق داشتند و عمدتا شامل هلند کنونی می شود وجود مالکیت خصوصی بر زمین بود. این مالکیت از همان دوران شارلمانی آغاز شده بود. دلیل این واگذاری مالکیت خصوصی در آن بود که بسیاری از قبائل ژرمن مایل به قبول نظام فئودالی و از دست دادن آزادی‌های خود نبودند. به همین دلیل زمین‌هایی که در آن زمان تصور می شد دارای ارزش نیستند به آنان فروخته شد. اینها زمین‌های باتلاقی و غرق در آب بودند که بتدریج و با تلاش بخشی از قبائل ژرمن که بعدا به فلاماندها معروف شدند قابل کشاورزی شد. هر چند هیچگاه امکان ایجاد یک اقتصاد معیشتی را بطور کامل فراهم نمی کرد. این سرزمین‌ها از همین هلند کنونی تا شمال و شمال شرقی فرانسه ادامه داشت. بدینسان برخلاف این ادعا که در اروپا مالکیت خصوصی بر زمین وجود داشت و در شرق وجود نداشت و این گویا یکی از دلائل توسعه سرمایه داری در اروپا بوده است باید گفت که مسئله در بسیاری موارد معکوس بود و مالکیت خصوصی بر زمین تنها در محدوده بسیار کوچکی از اروپای فئودالی برقرار بود.

 

در قسمتهایی از انگلستان نیز روابطی مشابه وجود داشت. سرزمین انگلستان برای دامپروری مساعدتر بود و می توانست ماده اولیه پیشه وری مناطق شمال فرانسه، هلند و بلژیک را فراهم کند. تا سده دوازدهم درگیری‌های زیادی برای تحمیل نظام فئودالی به انگلستان روی داد. در انگلستان مهمترین بخش تولید مبتنی بر دامپروری و تجارت پشم بود. بدینسان در انگلستان نیز نظام تولیدی به طور عمده بر اقتصاد معیشتی قرار نداشت. هرچند از نظر سیاسی شاهد سازماندهی مشابه هلند نبودیم، که خود یا واسال پادشاه فرانسه بودند یا واسال امپراتوری مقدس ژرمن- رومی، یا هابسبورگ. انگلستان خود دارای پادشاهی بود که او هم به طور صوری واسال پادشاه فرانسه بود ولی واسالی که نيروی آن با پادشاه فرانسه برابری می کرد یا از آن برتر بود. هرچند بهانه نزاع میان پادشاهان انگلستان و فرانسه وراثت تاج و تخت فرانسه بود، ولی در واقع موضوع اصلی کنترل مناطق تولید و تجارتی بود که بدان اشاره کردیم.

معروفترین آنها جنگهای صد ساله هستند که خود آغاز شکلگیری درک دیگری از اقتصاد سیاسی بود. سابقه بسیاری از شیوه‌های به کار رفته بعدی‌ چون ممنوعیت‌های بازرگانی، یا تحریم‌ها یا سیاست‌های حمایت دولتی، به آن دوران باز می گردد.

اولین گام انگلستان پیش از جنگهای صد ساله تحریم صادرات پشم به شمال فرانسه و هلند و مناطق فلاماند بود که البته با مداخله ونیز که پشم ناحیه توسکانی در شمال ایتالیا را جایگزین پشم انگلستان کرد موقتا شکست خورد. در ادامه این جنگها برای اولین بار در اروپا سیاست حمایت دولتی برای تشویق پیشه وری برقرار شد. انگلستان که کنترل کناره جنوبی دریای مانش را از دست داده بود شروع به تشویق كوچ پیشه وران فلاماندی برای توسعه بافت پارچه کرد. سیاست ممنوعیت ورود کالا و صدور مواد خام مربوط به آن دورانی است که رقابتهای شدید بر سر کنترل اقتصادی جریان داشت.
 
دانش اقتصاد سیاسی نیز به تدریج بر همین زمینه در حال شکل گرفتن بود. با رشد موقعیت شهرها و پیشه وری و تجارت در آن نخستین زمینه‌های تغییرات در نظام سیاسی و شکل فئودالی بوجود آمد. نمود این تغیرات  را می توان  منشور "ماگنا کارتا" دانست که براساس آن تجار و روسای صنوف نیز همردیف واسال‌های پادشاه قرار گرفتند. برخی ماگنا کارتا را نمادی از روح آزادندیشی و حکومت قانون در اروپا می دانند که موجب پیشرفت آن قاره شد. در حالیکه تاریخ بعدی سرمایه داری که با غارت و برده داری پیش رفته است بیشتر نشان داده که این نظام عموما با خفه کردن آزادی‌ها به رشدی سریع دست یافته است. ماگناکارتا ولی منشور پراهمیتی است و اهمیت آن در جایی دیگر است. در واقع تعهدات متقابل بین پادشاهان و واسال‌های آنها از همان قرن ۹ پذیرفته شده و به سنت تبدیل شده بود، سنتی که البته اجرای آن بستگی به توازن قوای اجتماعی داشت. چنین وضعی در آلمان هم وجود داشت یعنی پرنس‌های انتخاب کننده امپراتور وجود داشتند. اهمیت ماگناکارتا در آنجا بود که در دورانی از بحران ناشی‌ از جنگهای با فرانسه و تحمیل هزینه‌های آن به فئودالها و نیز شهر نشینان مورد توافق قرار گرفت و از نظر میزان کنترل بر تصمیمات پادشاه از منشور قبلی که آنهم به "منشور آزادی" معروف است و بیش از صد سال پیش از مگنا کارتا نوشته شده فراتر رفت. تمایز ماگناکارتا در آن بود که اهمیت یافتن تجار و پیشه وران شهری را در انگلستان بازتاب می داد. ماگنا کارتا هر چند هیچگاه اجرا نشد و لی حکایت از افزایش وزن شهرنشینان یعنی پیشه وران و تجار شهری در نظام اقتصادی انگلستان داشت و سنتی را بوجود آورد که در شرایط معین به انگلستان کمک کرد تا بتواند روند ادغام منافع اشراف و فئودال‌ها و شهرنشینان را با سهولت بیشتری طی کند. از نظر سیاسی میتوان آنرا بازتاب شکلی از دموکراسی‌ در بین لایه‌های فوقانی اجتماعی دانست که بعدها در شرایط ایجاد طبقه کارگر و جنبش کارگری بنوبه خود کمک کرد توازن قوا به سود دموکراسی بیشتر و همگانی که از سطح طبقات فوقانی فراتر رفته و شامل همه مردم و طبقات پایین جامعه نیز شود تغییر یابد.

شکل‌هایی از دموکراسی الیگارشیک و یک درصدی در روم و یونان باستان برقرار بوده و حتی در جمهوری‌های شمال ایتالیا این "دموکراسی الیگارشیک" به شکلی غیرقابل مقایسه با انگلستان و به مدت چند قرن برقرار بود ولی منجر به برتری یافتن این جمهوری‌ها بر انگلستان و هلند نشد.  
بنابراین ربط دادن پیشرفت انگلستان به ماگناکارتا یک اسطوره  و تاریخ سازی است و همان ارزشی را دارد که مثلا پیشرفت اروپا را به فلسفه یونان و برده داری روم نسبت دهیم. با ماگناکارتا گروههای دیگر اجتماعی که در رابطه مستقیم با تولید ثروت از راه بهره وری از زمین نبودند مانند روسای صنف‌های پیشه وری یا تاجران بدون آنکه در سلسله مراتب فئودالی دارای نقشی باشند بتدریج همتراز اشراف فئودال قرار گرفتند. القابی که بعدها از طرف پادشاهان به ثروتمندن اعطا میشد در جهت از بین بردن همین نقیصه بود یعنی‌ از این طریق بخشی از ثروتمندان به اشراف می پیوستند. بنوعی الیگارشی جدیدی ایجاد شد که حاصل پیوند و ادغام آنچه بعدها بورژوازی نامیده شد با اشراف قدیمی بود.
جنبه مهمتر جامعه شناسانه تحولات فوق آن است که نشان می‌دهد روابط دیگری در حال گسترش بود که  بنا بر ماهیت خود نمی‌توانست در جزایر پراکنده اجتماعی باقی بماند و در گسترش خود می توانست بر روی این جزایر پراکنده اثر بگذارد. این روند کندی است که با فراز و نشیب‌های بسیار طی‌ میشد و در قرن ۱۴ یا ۱۵ به آن نتایجی منجر نشده بود که در قرن ۱۷ و ۱۸ شاهد آن خواهیم بود. 

برای آنکه نظام تولیدی فئودالی بتواند از چارچوب سرواژ و اقتصاد معیشتی خارج شود لازم بود که نظام تجارت و پیشه وری آنچنان رشد کند که اقتصاد را از چارچوب جزایر پراکنده خارج سازد و نوعی دیگری از تقسیم کار و شکل دیگری از سازماندهی نظام سیاسی را اجتناب ناپذیر کند. در این مرحله یک سلسله تصادفات مثبت به یاری رشد تولید و پیشه وری در بخش کوچکی از اروپا که از پیش در تولید پیشه وری پیش رفته بود بوجود آمد هرچند در آن زمان این پیشه وری هنوز از شرق عقب تر بود ولی براثر یک سلسله مراودات و تصادفات مثبت به ناگهان پیشرفتی عظیم کرد. بخشی از این تصادفات مثبت حاصل جنگ‌های داخلی بر سر تصاحب مناطق تولید و تجارت بود که به درکی  بهتر از اقتصاد سیاسی بویژه در انگلستان انجامیده بود. ولی صرف این درک برای تغییر جایگاه انگلستان یا هلند و فرانسه در اقتصاد جهانی کافی نبود. عاملی که ناگهان به پیشه وری و تجارت در محدوده معینی از اروپا جهش داد کشف قاره امریکا بود.

نبایستی تصور کرد که غارت آمریکا به طور مستقیم باعث پیشرفت شد. چون پیشتازان این غارت حتی چند دهه هم به سرکردگی خود در اروپا ادامه ندادند. اسپانیا و پرتغال از همان آغاز دو کشوری بودند که از نظر پیشه وری از انگلستان و هلند عقب بودند و به همین دلیل سفارش کالاهای خود را به این کشور‌ها می دادند. آنان در ابتدای سده ۱۶ بسیار ثروتمند تر از همه کشورهای اروپایی به حساب می آمدند ولی درک آنان از ثروت نه ارزش ایجاد شده حاصل از کار و تولید، بلکه همچنان تصاحب زمین و ثروت ناشی از آن بود.

شاید هیچ سخنی به اندازه آن اقتصاد دان سده ۱۷ فرانسوی نتواند واقعیت آن دوران را خلاصه کند که می گوید :
"
اسپانیا در همه جنبه‌های زندگی‌ به ما وابسته است. ما پارچه، کاغذ، باروت، اسلحه و ... برای او تهیه میکنیم و آنها برای پرداخت بهای آن تمام دریاهای جهان را زیر پا میگذرند و طلا و نقره بدست آورده را به ما می دهند."

کشف آمریکا و ثروتمند شدن موقتی اسپانیا و پرتغال همچون "دوپینگی" بود که به پیشه وری و تجارت سه کشور یاد شده جهش داد. امکان چنین پیشرفتی در هیچ جای دیگر اروپا به دلیل آنکه پیشه وری گسترده وجود نداشت ایجاد نشد. 

البته در آغاز همه به شکلی از سیل ثروت سرازیر شده به اروپا بهره مند شدند. فئودالها با فروش غلات، ونیز و جنوا با تجارت و تا حدی کشتی سازی برای اسپانیا و پرتغال، ولی‌ هیچ یک از اینگونه بهره وران نمیتوانستند تغیرات بنیادین را در مناطق و کشورهای خود شاهد باشند. به جز سه کشور یاد شده که در آن پیشرفت پیشه وری و گسترش جهش وار آن که در چند دهه اول قرن ۱۶ اتفاق افتاد نتیجه دیگری به جز افزایش همپیوندی اجتماعی و نوعی دیگر از تقسیم اجتماعی کار در محدوده جغرافیایی خود نمیتوانست همراه خود داشته باشد. بیشترین و سریعترین تغیرات در هلند اتفاق افتاد که از نظر  درک از اقتصاد سیاسی پیش‌تر از فرانسه ولی‌ عقب مانده تر نسبت به انگلستان بودند.
چرایی را شاید بتوان با توجه به وسعت قلمرو و جمعیت توضیح داد. گسترش روابط ناشی‌ از تولید کالایی میتواند قلمرو‌های با جمعیت کمتر را با سرعت بیشتری تغییر دهد. یعنی سازماندهی مجدد کار در محدوده‌ای کوچک زمینه‌ای مساعدتر برای رشد خود دارد. این البته به تعبیر فلاسفه اسلامی جز اخیر علت تامه است و نبایستی چنین نتیجه گیری کرد که هر چه کشور کوچکتر همپیوندی آن بیشتر. نقض این سخن پرتغال است که وسعت بسیار کمی‌ داشت و با این‌حال نتوانست همان تحولاتی را تجربه کند که هلند کرد. علت تامه همان جهش پیشه وری و تجارت مبتنی بر آن است که در پیشرفت خود میتواند سازماندهی دیگر اقتصادی را ایجاب کند. وزن این شکل از تولید ثروت نسبت به کل اقتصاد میتواند دلایل پیشرفت پر شتاب همپیوندی اجتماعی و افزایش همگرایی اقتصادی را در محدوده هلند کنونی‌ توجیه کند. 

این جهش در تولید پیشه وری به آغاز جهش در همه زمینه‌ها تبدیل شد از جمله علم و فن و تکنیک و صنایع و نيروی نظامی. تا جایی که در پایان سده شانزدهم هلند و انگلستان حتی در عرصه نظامی با اسپانیا برابری می کردند و حتی از آن برتر بودند. مهمتر از همه آنکه پیشرفت آنان همچنان بر گسترش تولید پیشه وری و کالایی و تغییرات اجتماعی متناسب با آن مبتنی بود که لحظه به لحظه بر تمرکز و قدرت آنان می افزود. در حالیکه اسپانیا همچنان بدنبال افزایش ثروت حاصل از غارت دیگر کشورها و صادرکننده مواد خام و واردکننده کالاها بود. رویایی که همچنان در دنیای امروز تکرار می شود از جمله شاه ایران که تصور می کرد با فروش نفت و افزایش خریدهای نظامی می تواند به یک کشور پرقدرت تبدیل شود، در حالیکه افزایش جهشی درآمد نفت ایران در دهه پنجاه به رشد صنعت و تولید در امریکا و اروپا و سرانجام سرنگون شدن خود وی کمک کرد. همین وضع در دوران احمدی نژاد نیز تکرار شد که ایران با بالاترین میزان درآمد تاریخی خود ورشکست شد چرا که این درآمد نه در عرصه گسترش تولید و صنعت در درون کشور که به صورت بالاترین حجم واردات درآمد که در ادامه خود به نابودی پیشه وری و صنعت داخلی موجود و بزرگترین واگرایی اقتصادی و اجتماعی در ایران منجر گردید. آن راهی که احمدی نژاد به شکل کاریکاتوری به مردم ارائه می کرد و آنها را به کشف معدن و فروش آن تشویق می کرد قبلا به شکل واقعی توسط اسپانیا رفته شده بود و نه تنها معادن خود که معادن امریکا را نیز کشف و بهره برداری کرده و فروخته بودند ولی همه اینها مانع ورشکستگی و عقب ماندگی و انحطاط اسپانیا نشد. اسپانیا در سده ۱۶ یعنی‌ در اوج غارت آمریکا سه بار ورشکست شد، همانگونه که ایران احمدی نژادی با درآمد هفتصد میلیادری نفت ورشکست گردید.  

به هر تقدیر افزایش همپیوندی اقتصادی و اجتماعی منجر به تمرکزی شد که توانست امکانات جدیدی را در همه زمینه‌ها خلق کند. تا جایی که واسالهای پادشاه اسپانیا پس از چند دهه دوپینگ ناشی از سیل سفارش‌ها برای تولیدات پیشه وری خود به این فکر افتادند که از زیر سلطه اسپانیا خارج شوند و از آن مهمتر خود جای آن کشور را بگیرند ولی با چشمی بازتر و بنحوی که بتوانند مواد خام جهان را برای گسترش تولید و صنایع خود غارت کنند.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  462     12 تیر ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت