راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سقوط قدرتمندترین سلطنت اسلامی (شیعه)- 1
محمود افغان (فاتح اصفهان)
پدر خوانده "داعش" و "طالبان"

 

محمود افغان که به اصفهان لشگرکشی کرد و قدرتمند ترین سلطنت اسلامی (صفویه) را برانداخت و با سفاکی کامل بر ایران مسلط شد از همان سر زمینی بود که طالبان کنونی در افغانستان هستند. یعنی قندهار. قندهاری بود و پشتون. حوادث کنونی عراق؛ پیش از آن در سوریه و پیشتر از آن در افغانستان و فتوحات توام با توهش و جنایت و اعلام خلافت اسلامی از سوی داعش در تاریخ بی سابقه نیست. حتی انگیزه ها و بهانه های مذهبی این جنایات نیز یکسان است. باید حوصله کرد و تاریخ خواند و امروز را در دیروز پیدا کرد تا بتوان فردا را حدس زد. در گزارشی که بصورت دنبال دار می خوانید، به آسانی متوجه می شوید که مردم با آنچه در دربار شاه می گذرد و با سرنوشت آنها ارتباط مستقیم دارد بی خبرند. این رسم استبداد است.

 

داعش یگانه انگیزه ما برای نگاهی به سقوط اصفهان، پایتخت سلطنت قدرتمند اسلامی عصر صفویه بدست محمود افغان نیست. انگیزه دیگری که مشوق ما برای انتشار گزارش سقوط اصفهان شده، جنایاتی است که حکومت ها در ابتدای استقرار و برای تثبیت خود، علیه مردم مرتکب می شوند. چنان که محمود افغان با سفاکی تمام کرد. بهانه ها متفاوت است، اما انگیزه ها یکی است. رضاشاه با کشتار در مسجد گوهرشاد مشهد و اعدام "آقا اسدی" تولیت شریف آستانقدس رضوی شروع کرد و بدنبال آن دست به ترورهای حکومتی زد و استبداد هولناک خود را مستقر ساخت. محمدرضا شاه با کشتار در آذربایجان و کردستان در پی استقرار سلطنت استبدادی خویش برآمد و در ادامه آن، کار به کودتای 28 مرداد و استبداد آریامهری دهه 1350 کشید. جمهوری اسلامی نیز ابتدا با جنگ در کردستان و سپس موج عظیم اعدام های دهه 1360 و قتل عام زندانیان سیاسی 67 همین مسیر را رفت. سلطنت صفویه نیز همینگونه بنا شد. قاجارها نیز همینگونه سلطنت خود را خواستند ابدی کنند و هرچه به عقب تر بروید نیز علائم و نشانه های همین شیوه را می یابید و سرانجام مشترک همه آنها را. آنچه را می خوانید برگرفته شده از خلاصه کتاب سقوط اصفهان است که جواد طباطبائی تهیه کرده و ما را بصورت خلاصه، تبدیل به گزارشی کرده ایم که در چند شماره می خوانید.

سقوط اصفهان

در میان گزارش های بازمانده از یورش افغانان و سقوط اصفهان، روایت کروسینسکی Judasz) Tadeusz Krusinsky) راهب یسوعی لهستانی، که از مبلغان مسیحی مقیم اصفهان بود، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. کروسینسکی که به هنگام یورش افغانان و سقوط پایتخت صفویه (اصفهان) در اصفهان به سر می برد، به رسم همه مبلغان مذهبی و به ویژه یسوعیان که به طور منظم گزارش های دقیقی از اوضاع کشور محل ماموریت خود به سرپرست فرقه ای که به آن تعلق داشتند ارسال می کردند، در شورش افغانان، گزارش جامعی از وقایع اصفهان و سقوط آن، برای سرپرست یسوعیان در فرانسه فرستاد. این گزارش، در دو مجلد به عنوان "تاریخ واپسین انقلاب ایران" به زبان فرانسه در سال 1728، نزدیک به شش سال پس از سقوط اصفهان  بدست محمود افغان منتشر شد.

سقوط اصفهان و فروپاشی شاهنشاهی پرشکوه صفویان یکی از بزرگ ترین دگرگونی های سده های متاخر تاریخ ایران بود و بسیاری از پژوهندگان، به درستی، یورش افغانان را با حمله اعراب و یورش مغولان به ایران مقایسه کرده اند. کروسینسکی از هیجده سال پیش از یورش افغانان در اصفهان به سر می برد و یکی از روحانیان سرشناس مسیحی در این شهر و به ویژه در میان کارگزاران دولتی ایران بود. در آن زمان کروسینسکی بیش از هر خارجی دیگری در اصفهان شناخته شده بود و راه و رسم تدبیر امور بیگانگان را می دانست و اعتماد به او تا حدی بود که در این موارد هیچ امری بدون اطلاع او انجام نمی شد. او با وزیران ایرانی دوستی داشت و چنان به آنان نزدیک بود که افزون بر مناسبات خصوصی با آنان، گاهی در نشست های مذاکرات مهم حکومتی نیز شرکت می کرد و در زمان حضور افغانان در ایران نیز با محمود افغان و نزدیکان او آشنائی به هم رسانده بود.

کروسینسکی توانست اعتماد کامل محمود افغان را به خود جلب کند تا جایی که در شمار محرمان راز او درآمد و در همه رایزنی های او شرکت می کرد.

گزارش کروسینسکی که تا پایان اقامت او در اصفهان یکی از دقیق ترین گزارش های سقوط فرمانروائی صفویان در ایران است، در سه بخش نوشته شده است:

 

1 - حمله افغانان به اصفهان، محاصره پایتخت ایران و تسخیر آن، کناره گیری شاه از سلطنت، دو سال و نیم فرمانروایی محمود افغان، که کروسینسکی او را «محمود غاصب» می خواند، و جانشین او تا سال 1725،

2 - ریشه های یورش افغانان

3 - گزارش آشوب ها و بی نظمی ها در همه ولایات ایران «در عهد شاه سلطان حسین سست عنصر و تابع خواجه سرایان.

 

کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران ارزیابی بسیار دقیق و موشکافانه از آفت ها و آسیب های فرمانروایی شاه سلطان حسین و رفتارهای وحشیانه افغانان در ایران است و جالب توجه این که به طور اساسی بر پایه گزارش های شاهدی نوشته شده که نسبت به هر دو طرف بیگانه بود.

 

کروسینسکی، در آغاز، در باره شاه سلطان حسین، واپسین شاه صفوی، می نویسد:

 

شاه ایران سست عنصرترین شاهی بود که تا آن زمان در ایران به سلطنت رسیده بود و نگون بختی او نشان دهنده این امر است که خوبی و مهربانی بیش از حد و به دور از هوش و فضیلت های لازم برای پادشاه، به ضعفی تبدیل می شود که بیشتر مایه تحقیر اوست تا دوست داشتن.

شاه سلیمان در بستر مرگ به اطرافیان خود گفته بود که اگر پس از مرگ او طالب راحتی و آرامش هستند، حسین میرزا را به شاهی بردارند و اگر خواستار بزرگی کشورند، میرزا عباس را بر تخت سلطنت بنشانند. میرزا عباس شاهزاده ای رشید و جنگجو و «دارای همه صفاتی بود که برای پادشاهی ضرورت داشت.» بدیهی است درباریان و خواجه سرایان که بیشتر به شاهی ضعیف تمایل داشتند تا دست آنان را در ارتکاب کارهای خلاف باز بگذارد، از میان دو پسر شاه که می توانستند بر تخت سلطنت بنشیند، میرزا حسین را با نام شاه سلطان حسین به سلطنت برداشتند. شاه سلطان حسین تا زمانی که به سلطنت رسید، از حرمسرای شاهی بیرون نیامده بود و دست پرورده خواجه سرایان و زنان بود و از آداب سلطنت چیزی نمی دانست. شاه عباس این رسم را برقرار کرده بود که فرزندان شاه در زمان حیات او در حرمسرای شاهی تحت نظر نگهداری شوند.

شاه سلطان حسین نمونه بارزی از آموزش و پرورش شاه در حرمسرا بود؛ رفتار او تعادل چندانی نداشت و پیوسته میان افراط و تفریط در نوسان بود. شاه سلطان حسین در آغاز سلطنت خود مردی سخت با تقوا بود و همه ظواهر دیانت را رعایت می کرد و از این رو شراب خواری را که در دربار رواج بسیار داشت، ممنوع کرد و همه خم های شرابخانه شاهی را به دستور او شکستند. درباریان که بار تن را بی باده نمی توانستند بکشند، تدبیری اندیشیدند و با همدستی عمه شاه سلطان حسین که شاه علاقه وافری به او داشت، و پزشکان دربار، چنین وانمود کردند که آن بانو به مرضی گرفتار آمده است که جز با خوردن شراب درمان آن ممکن نیست. از شاه دستور گرفتند که شرابی تهیه شود و قرار شد عمه شاه در حضور او باده بنوشد، اما عمه به بهانه آن که هرگز پیش شاه  باده نخواهد خورد، از خوردن شراب خودداری کرد و شاه را مجبور کرد تا نخستین جام را او بنوشد. این حیله موثر افتاد و شاه سلطان حسین از آن پس در دام شراب مدام گرفتار شد. شاه سلطان حسین روزگار خود را بیشتر در حرمسرای شاهی سپری می کرد و زمانی که از آن بیرون می آمد، جز ضرر از او صادر نمی شد، چنان که یک بار، پس از جنگ قندهار که ذکر آن خواهد آمد، با همه حرمسرا و خدم و حشم که شمار آنان بر 60 هزار تن بالغ می شد، به زیارت مشهد رفت و در این سفر مبلغی هنگفت خرج شد. نصف مبلغی که در این سفر خرج شد، معادل هزینه ای بود که در لشکرکشی قندهار صرف شده بود. شاه حرمسرای خود را «کشور خاص خود و تنها قلمرویی می دانست که شایستگی جلب توجه او را داشت» . تنها نشانه ای از بزرگی و شور و علاقه که بتوان در شاه ایران سراغ کرد، علاقه وافر او به ساختن عمارت های مجلل بود. اراده شاه بر آن تعلق گرفته بود که عمارت های او چیزی کم نداشته باشند، اما اهمیتی نمی داد که سپاه فاقد همه چیز باشد.

از سست عنصری شاه در آستانه یورش افغانان که بگذریم، چیرگی خواجه سرایان (پشت پرده نشینان دربارها و بیت ها) بر امور کشور را باید از عمده ترین نشانه های انحطاط ایران به شمار آورد.

در زمان شاه عباس بزرگ، خواجه سرایان پیوسته در محوطه حرمسرا محفوظ بودند بی آن که سهمی در حکومت داشته باشند و تنها وظیفه آنان به خواجه سرایی به عنوان محافظ تختخواب شاه محدود می شد و نه پاسداری از تخت شاهی. تنها وظیفه مهمی که به خواجه سرایان داده می شد، نگهداری از خزانه شاه و مالیه او بود، زیرا به دلیل این که آنان خانواده و وارثی نداشتند که ارثی برای آنان بگذارند، برای حفاظت از خزانه شاهی مناسب تر از دیگران بودند و به نظر می رسید که کمتر از دیگران در سودای ثروت اندوزی از دارایی شاه و بیت المال بودند.

افزون بر این، در آغاز، همه خواجه سرایان غلامان بیگانه ای بودند که از ولایات دور دست قلمرو شاهنشاهی خریداری می شدند و نمی توانستند نفعی در حسن و قبح تدابیر امور کشور داشته باشند، اما رسم نگهداری خواجه سرایان بیگانه در زمان شاه سلیمان پدر شاه سلطان حسین کم و بیش متروک شد و برخی از ایرانیان نیز به خواجه سرایی رسیدند.

خواجه سرایان اجازه نداشتند مانند بزرگان سوار اسب شوند و آن گاه که بندرت، از حرمسرای شاهی سوار بر الاغ یا قاطر بیرون می آمدند، مردم به تحقیر در آنان نظر می کردند و خواجه سرایان را به سختی به سخره می گرفتند. در زمان شاه سلطان حسین، وضع تغییر پیدا کرد و کسانی که پیش از آن به سخره گرفته می شدند، بیش از پیش، با گروهی از خدم و حشم و با زرق و برق بسیار در انظار ظاهر می شدند و بتدریج مردم نیز مجبور شدند به کسانی که تا آن زمان به سخره می گرفتند، احترام بگذارند. از آن پس، خواجه سرایان نه تنها از وضع خود شرم نداشتند، بلکه آن را مایه افتخار خود می دانستند و مسخرگی را تا جایی پیش بردند که بنام شاه فرمان صادر و خروس بازی را ممنوع اعلام کردند، گویی که این مخنثان به مردانگی خروسان حسد می بردند. شاه سلیمان مدتی طولانی بیمار و بستری بود. او به سبب وضع خاص خود، کوجک ترین خدمت به خود را بیشتر از خدمتی بزرگ به کشور ارج می نهاد و از کسی که می توانست اندکی درد او را تسکین دهد، بیشتر از کسی که در راه وطن خود به بالاترین افتخارات نائل می شد، سپاسگزاری می کرد.

بدین سان، در زمان شاه سلطان حسین، خواجه سرایان عنان همه امور را در دست داشتند و به اعطاء کنندگان مناصب و عطایا و صاحبان قدرت مطلق تبدیل شدند و اقتدار همه مقامات را که در نزد صاحبان آن مناصب جز نامی بیش نمانده بود، به خود اختصاص دادند.

رتق و فتق همه امور به دست خواجه سرایان بود و صاحبان مقامات بدون صوابدید خواجه سرایان کاری انجام نمی دادند. بیش از پیش، مناصب به کسی داده می شد که بیشتر می توانست پرداخت کند، و نه کسی که لیاقت احراز آن را داشت. نتیجه این واگذاری مناصب در برابر پرداخت پول آن بود که

1 - رقابت از میان رفت و توجه به آموزش و پرورش که موجب می شد شخص مهارت هایی به دست آورده و کاردان تر از دیگران شود، مورد غفلت قرار گرفت. کسی علاقه ای به تکمیل استعدادهای خود نشان نمی داد، زیرا به عیان می دید که ثمری ندارد.

2 - کسانی که مناصب خود را با پرداخت پول هنگفت به دست می آوردند، همه ثروت خود را از دست می دادند و از این رو به محض رسیدن به محل ماموریت خود، از هیچ گونه اخاذی، نه تنها برای جبران آن چه پرداخته بودند، بلکه برای به دست آوردن مبالغی که برای حفظ مقام برای آنان ضروری بود، فرو گذار نمی کردند.

در زمان شاه سلطان حسین غلامان سیاه و سفید، در شورای خواجه سرایان، در کنار هم شرکت می کردند که خود موجب شد انشعاب فرقه ای آنان نیز به فرقه بازی های دیگر افزوده شود و همین امر، چنان که خواهیم گفت، یکی از عوامل فلج شدن دستگاه حکومتی ایران در آستانه یورش افغانان بود.

خواجه سرایان سیاه و سفید تنها در یک مورد توافق داشتند و آن سلطه انحصاری بر اداره امور و حذف رقیب بود. تنها کار آنان ضرر زدن به حریف و از میان برداشتن او بود.

این روحیه فرقه ای و حس رقابت مضر به حسن اداره امور در درون ارتش نیز مانند دربار وجود داشت که در شرایط حساس یورش افغانان متضمن ضرر بیشتری برای کشور بود. کارشکنی های خواجه سرایان موجب شد که "علی مردان خان" که از سرداران بزرگ ایران در آن زمان بود، از کار برکنار شود.

روحیه فرقه تا جایی در دربار و همه خاندان های بزرگ کشور رسوخ کرده بود که برادر برابر برادر قرار می گرفت و در عمل نیرویی که می بایست برای دفاع از کشور صرف شود، صرف پیکارهای درونی شد، تا جایی که فرقه های مخالف برای ضرر زدن به حریف به طور پنهانی با دشمن ارتباط برقرار می کردند. در زمان شاه عباس، مجازات اعمال خلاف بزرگان اعدام و در مورد عامه مردم جریمه مالی بود، زیرا جریمه مالی در مورد بزرگان به سبب توانگری آنان کارساز نبود، در حالی که مجازات اعدام نیز در مورد عامه مردم کارساز نیست. در زمان شاه سلطان حسین که همه امور بر محور ثروت اندوزی خواجه سرایان می چرخید، این اصل به فراموشی سپرده شد و تصوری از رحم و شفقت جانشین اصل سخت گیری شد که با سرشت نظام خودکامه سازگار نبود.

تصور نادرستی از رحم و شفقت که خواجه سرایان به شاه سلطان حسین تلقین می کردند، موجب می شد که او دستورهای عقلائی دوران شاه عباس را به فراموشی بسپارد و مصادره اموال را جانشین اعدام و مجازات های مالی را جانشین مجازات های بدنی کند که برای وزیران سودمند می توانست باشد.

فساد اداری و رشوه خواری از دربار سرچشمه می گرفت و در همه سطوح کشور جریان پیدا می کرد. داروغه از دزدانی که به چنگ آنان می افتادند، به جای آن که آنان را محاکمه و زندانی کنند، مانند زندانیان جنگی جریمه می گرفتند و اگر برخی از آنان قادر به پرداخت جریمه نبودند، شبانه آنان را از توقیف آزاد می کردند تا از راه دزدی جریمه را پرداخت کنند. نه تنها با راهزنی به تسامح رفتار می شد، بلکه راهزنان مورد تشویق قرار می گرفتند و راهزنی کما بیش مجاز شمرده می شد. حتی مادران کودکان خود را با وعده دادن غذایی مناسب به دزدی تشویق می کردند.

در آستانه یورش افغانان ترس نیز که یگانه عامل حفظ خانه از پای بست ویران نظام خودکامه بود از میان رفته بود. زمینه یورش افغانان را سست عنصری شاه و بی لیاقتی کارگزاران فراهم آورد و گرنه تناسب نیرو میان حکومت مرکزی و شورشیان افغان به گونه ای نبود که افغانان بتوانند در فکر تسخیر پایتخت ایران بیفتند.

پیش از بر تخت نشستن شاه سلطان حسین نیز تباهی در رفتارهای ایرانیان راه یافته بود، اما وخامت وضع اقتصادی، سقوط اخلاقی بی سابقه ای را به دنبال آورد. یکی از عمده ترین اسباب انحطاط ایران در آستانه یورش افغانان بدتر شدن اوضاع اقتصادی مردم و کشور بود. در دوره شاه عباس در سایه کاردانی شاه و کارگزاران دولتی و امنیت و آرامشی که به تدریج در همه ایالات در کشور برقرار شده بود، اقتصاد ایران شکوفایی بی سابقه ای پیدا کرد. ایران به یکی از قدرت های اقتصادی جهان آن روز تبدیل شد و بازرگانان از کشورهای اروپایی و آسیایی به دربار ایران سرازیر شدند.  با از میان رفتن نظم و انضباط سابق و این که تنها ملاک تصدی شغل پرداخت پول بود، همه امور دربار دائر بر مدار اخاذی و رشوه خواری شد و رشوه خواری جای صناعت و تجارت را گرفت.

بدعت هائی که در زمان شاه سلطان حسین در نظام حکومتی ایران وارد شد از نظر اقتصادی پی آمدهای نامطلوبی را به دنبال آورد. نخست، این که تا آن زمان، شاه ایران سالی یک بار به مناسبت جشن های نوروزی خلعت می بخشید، اما بدعت جدیدی با شاه سلطان حسین آغاز شد و آن این بود که شاه هر ماه به والیان و حاکمان خلعت می بخشید و آنان که مجبور بودند، در عوض، هدایایی به شاه تقدیم کنند، ناچار مبالغی را از مردم می گرفتند و این امر موجب ضعف بنیه مالی عامه مردم می شد. از دیگر نتایج نابسامانی های این دوره کاهش اعتبار پول ایران بود. تا زمان شاه سلطان حسین امتیاز ضرب سکه در انحصار حکومت مرکزی ایران بود، اما از آن پس حاکمان ولایات نیز مجاز بودند سکه مسی ضرب کنند. ارزش این سکه ها در دیگر ولایات نصف ارزش واقعی آن ها بود و با برکناری حاکم شهری که سکه در آن ضرب شده بود، در همان ولایت نیز ارزش سکه او به نصف تقلیل پیدا می کرد. بدین سان، کسی که با سکه ده شاهی در جیب می خوابید، اگر حاکم شهر شب عوض می شد، فردا صبح، صاحب تنها پنج شاهی بود. 

بخش بعدی این گزارش را در شماره آینده راه توده دنبال کنید.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  463    19 تیر ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت