راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

از کتاب خاطرات سایه
پیر پرنیان اندیش
دلکش و مرضیه
و شهرت تاریخی
مهوش خواننده!

 

استاد! با خانم دلکش آشنا بودید؟

بله... فراوون.

عاطفه: خانوم دلکش دوست قدیمی مادر بزرگ میلاد بود. 

بله... عصمت بابلی! اسم دلکش عصمت بابلی بود.

عاطفه: خواننده خوبی بود استاد؟

بله... فوق العاده بود. یه صدای عجیب و غریب. من بین خواننده های زن صدایی به غرایی صدا ی دلکش نشنیدم. اما صداش تربیت نشده بود. من خیلی صدای دلکشو دوست دارم و با همه آوازهای او آشنا هستم.

استاد! در باره دوست مادرجون [ مادر بزرگ] من بیشتر بگید.

 

عاطفه: استاد نمی دونید میلاد مادربزرگشو چقدر دوست داره. مادربزرگش هم خیلی لی لی به لالاش می ذاره.

- لبخند حکیمانه ای می زنم. سایه هم بشرح ایضا.

من که اومدم رادیو از دلکش دعوت کردم. در زمان مرحوم پیرنیا، که برنامه گلها رو درست می کرد، دلکشو تو رادیو راه ندادن برای این که دلکش خیلی جسور بود. یه روز هم رفت تو اتاق پیرنیا و  گفت: من به فلانم حساب نمی کنم تمام رادیو رو. تو به من سخت می گیری که بیام فلان چیزو بهت بدم. خیلی بی حیا و آشکارا با همون کلمات مستهجن این حرف ها رو به پیرنیا گفت. طفلک پیرمرد پیرنیا!

- سرش را تکام می دهد و تکه ای باقلوا مزه مزه می کند...

این اواخر هم دلکش برای کنسرت اومده بود اروپا. وقت استراحت من رفتم پشت صحنه. تا منو دید پا شد و حال و احوال کردیم. گفتم: بشین و نشست. من سرشو بوسیدم. بعد رفت همه جا با ذوق تعریف کرد که آقای ابتهاج سرمو بوسید. من تمام اون کنسرتشو با گریه شنیدم. اون جلال (الف جلال را کشیده تلفظ می کند) صدای جوانیش به ذهنم می اومد... از مازندران که اومده بود تهران آتشفشان به پا کرده بود. خیلی خوب می رقصید و تصنیف های محلی مازندران مثل «مریم جان» و «ربابه جان» رو می خوند و اصلا تمام ایرانو تسخیر کرده بود. بعد هم شمع مجلس بزرگان شده بود. دیگه دعوا بود که امشب تو مجلس کی به خونه.

عاطفه: اخلاقش چطور بود؟

خیلی زن مردمی بود. درست نقطه مقابل مرضیه. مرضیه با سناتورها و وزراء و امیران لشکر مجلس داشت اما دلکش این طور نبود.

 دلکش تو رادیو چه کاری براتون اجرا کرد؟

 در پنجاه یکی دو سالگیش آوردمش به رادیو. سال 1355... دو تا کار قدیمی رو بازسازی کردیم: یکی «به کنارم بنشین» بود؛ عاطفه خانم نمی دونید چه روزی بود. من در تمام مدتی که تو اتاق فرمان ایستاده بودم گریه می کردم که این زن چقدر باشکوه داره می خونه. دو تا کار با کیفیت خیلی خوب ازش ضبط کردم. بعد این آقای مهدی خالدی به یه فکرایی افتاد. خب این کارها مال رادیو بود. مثلا اینا بیست سی سال پیش دویست تومن پول آهنگ گرفته بودن و رادیو دیگه نمی تونست به اینها پول آهنگ بده. مهدی خالدی اومد گفت من برای هر آهنگ صد هزار تومن می خوام (می خندد.) گفتم آقای خالدی اصلا ممکن نیست چنین چیزی. قیمت یه آهنگ خیلی عالی تو رادیو حالا دو هزار تومنه. ضمن این که طبق مقرارت نمی شه برای کاری که پولش داده شده، پول داد. ولی شما اجازه بدید که من از طریق دیگه ای جبران کنم. بعد رفتم به آقای قطبی گفتم که یه بودجه ای معین کنه تا من بتونم به بهانه قدردانی و تجلیل یه پولی به عنوان هدیه به آقای خالدی بدم. قرار بوده بیست هزار تومن برای هر آهنگ بدیم که آقای خالدی گفت نه خیر صد هزار تومن می خوام. اگه این اتفاق نیفتاده بود، ما تا موقعی که دلکش می تونست به خونه کارهاشو بازسازی می کردیم. حیف شد. خیلی حیف شد.

تو این کنسرت های اروپا که اومد، با عصا، تک و تنها، وارد صحنه شد و بعد نوازنده ها دنبالش اومدن. نشست و یکی یکی نوازنده ها رو معرفی کرد. خیلی جالب بود. هنوز همون گردن کشی رو داشت. بعد گفت: من هر چی بخونم شما ازش خاطره دارین. شما چشمتونو که می بستی خیال می کردی که دلکش جوون داره می خونه. آنقدر صداش خوب بود.

مرضیه

 عاطفه: با مرضیه هم آشنا بودید؟

 بله، مرضیه رو از سال های 25 می شناختم. تو یک خونه ای، خونه خانم نجات، خدمت می کرد. اسمش هم مرضیه نبود. اشرف السادات بود. وقتی مهمان می اومد خونه خانم نجات، قلیان می آورد و پذیرایی می کرد. خیلی زبر و زرنگ بود. بعد فهمیدن صدا داره و پاش به رادیو وا شد. گویا آقای خالقی یا مرحوم پیرنیا اسمشو گذاشتن مرضیه. چون مرضیه اسم مشعوق شیدا، آهنگساز معروف بود. اوایل هم مرضیه آهنگ های شیدا رو خونده بود. بعد هم روزنامه ها جنگ مرضیه و دلکش راه انداختند. ملت دو قسمت شدن، یه عده طرفدار دلکش شدن و یه عده طرفدار مرضیه... مرضیه از همون موقع هم تو خونه بزرگان و شخصیت های مملکتی می رفت و می خوند.

 این اواخر هم که رو تانک می خوند!

 - سایه پوزخند بلیغی می زند و سرش را تکان می دهد.

 کارش چطور بود؟

 صدای بدی نداشت

 تصنیفهاش چی؟

 - لبش را ورمی چیند و با بی میلی می گوید:

 ای بد نبود!...

 سوسن

 استاد! نظرتون در باره سوسن چیه؟

 آه... خیلی عالیه. سوسن ایرج میرزای خواننده های زن بود. در کار خودش یگانه بود.

 استاد! همین سوسن معروف و متعارف و ملقب به «سوسن کوری» رو می گم آ!

 بله، بله. می دونم... با چه بدبختی هم مرد! در آمریکا تو یه گاراژ زندگی می کرد. این هموطنان ما (با لحنی طعنه آمیز) هیچ توجهی بهش نکردن. وقتی مرد همه گفتن: آی چه هنرمند بزرگی مرد!

 عاطفه: می گفت چون پول ندارم کسی بهم شعر و آهنگ نمی ده.

 آره. خودم مصاحبه شو شنیدم و خیلی ناراحت شدم.

 ویژگی سوسن چی بوده که این طور ازش تعریف می کنید؟

 یک صدای سوخته سیفلیتیک داشت، یه صدای خیلی موثر. کارهاش یکی از یکی بهتر بود؛ «رفتی به سفر»، «نمی شه نمی شه»... وای! بعد از 28 مرداد؛ چند سال گذشته بود. خاکستر مرده رو شهر ریخته بودن. یه مسابقه فوتبال بود و من رفتم استادیوم امجدید. شهید شیرودی امروز. این امجدیه اون روز بیرون از شهر بود و من پیاده می رفتم. استادیوم پر از جمعیت بود. سال ها بود که این همه جمعیت ندیده بودم. بلندگوی امجدیه این تصنیف سوسنو گذاشته بود:

 نمی شه نمی شه

دلم نازک شده مانند شیشه!

 با خودم گفتم: این سرود ملی ماست! نمی شه، هر کار می کنیم نمی شه! (می خندد.) من یه نوار از کارهای خوب سوسن دارم، می خواین بشنویم؟

 حتما استاد! شما با سوسن آشنا بودید؟

نه!... بیشتر تو کافه ها و کاباره های پائین شهری می خوند. مثلا یه کافه بود تو لاله زار اونجا می خوند. خیلی طرفدار داشت. می مردن براش؛ ولی از سوسن پرطرفدارتر بانو مهوش بود... «کی می گه کجه؟!»

 کی می گه کجه!

 استاد! بانو مهوش کیه؟

 اه ... یه خانوم بود تو کاباره ها می خوند. بیشتر برای کلاه مخملی ها. دستشو می زد به پشتش- معذرت می خوام- می گفت:[...]؟ کی می گه کجه! مشهور عالم بود این شعر!

 - شکل و شمایل و لحن و حال و حالت سایه طوری است که ما از خنده ضعف می کنیم. ولی سایه کاملا جدی است. من که اشکم از خنده درآمد، به خصوص وقتی تصنیف را می خواند، معرکه بود.

 وای، وای، وای... نمی دونین چه خبر بود! سرو دست می شکستن واسه اش به جان شما، بعد از تشییع جنازه تختی بزرگ ترین تشییع جنازه ای که در تهران اتفاق افتاد تشییع جنازه بانو مهوش بود (این بانو گفتنش منو کشته!)

 استاد! شما با بانو مهوش آشنا بودید؟

 - خیلی قاطع و حق به جانب:

 نه... من با اون چی کار می توانستم داشته باشم؟!

 این تصنیفو دارید؟

 نه... ولی می تونم براتون بگیرم. یه آقای دکتر [...] داریم، همسایه ما بود و استاد دانشگاه، می تونم ازش به گیرم.

 خودتون اجرای زنده این تصنیف رو دیدید؟

 بله... رفتم دیدم. اصلا ملت تو خیابون دم می گرفتن: کی می گه کجه؟ بانو مهوش تو کافه می خوند: یه کافه بود نزدیک سید خندان تو خیابان شمرون... وقتی بانو مهوش خودشو یه وری می کرد و دستشو می زد به اونجاش و می پرسید: [...]؟ مردم از ته دل جواب می دادن کی می گه کجه؟

 استاد! شما هم با توده مردم همنوا می شدید؟!

 - آنقدر بلند می خندیم که نگاه ملامتبار سایه در خنده ما گم می شود.

 استاد! واقعا با همین فصاحت، لفظ رکیکو به کار می برد؟

 رکیک نبود که. یک عضوی از بدن بود دیگه!

 استاد! بانو مهوش خوب می خوند؟

 نه بابا... دامنشو می زد بالا، یک پاهای خپله چاق گوشتی هم داشت که حال آدم به هم می خورد؛ یعنی کمترین نشان از لطافت زنانه نداشت ولی واقعا براش سرو دست می شکستن مردم... در صورتی که آقای عظیمی! قمر وقتی مرد پنج شش نفر دنبال جنازه اش بودند... عجیب بود؛ هرجا، تو هر خانواده ای می رفتی این تصنیف بود. مرد هشتاد ساله بشکن می زد و می گفت: کی می گه کجه! اصلا مضحکه ای شده بود. یه رادیو نیرو هوایی هم بود هی این تصنیفو پخش می کرد. اون رادیو از هفت دولت آزاد بود... کتاب خاطرات هم داشت؛ خاطرات بانو مهوش؛ خودم تو خیلی خونه ها به چشم دیدم خاطرات بانو مهوش رو گذاشتن کنار شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ اگر مرگ داد است بیداد چیست، کنار کی می گه کجه! (می خندد و سر تکان می دهد).

خب استاد! امشب بحث ما با کی می گه کجه ختم به خیر شد... ای خوشا طیب ختاما و خوشا مختتما!

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  463    19 تیر ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت