راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پیرپرنیان اندیش

خاطرات "سایه"

زاری و زبونی

بنام موسیقی

در صدای

جمهوری اسلامی

 

دایره عجز و عزا

 

تلویزیون داشت تصنیف مزخرفی پخش می کرد. سایه عصبی شد و گفت:

خواری و زاری و زبونی از این موسیقی می باره؛ رادیو و تلویزیون پر شده از این موسیقی؛ شده دایره عجز و عزا.

 

اشاره سایه به این بیت خودش است:

مرگ می بارد از این دایره عجز و عزا

شو به میخانه که آنجا همه سور است و سرور

 

از نماز شام غریبان چو گریه آغازم، دیگه شعر غم انگیزتر نداریم اما در این شعر زاری و زبونی نیست... موسیقی شون تکراری و سطحی و پرت و پلا؛ شعرها مبتذل؛ اون هم در کشوری که این همه حرف های درجه یک زده شده، این همه شعر درجه یک گفته شده. شما حرف های این صوفی های بزرگ ما رو بخونید حیرت می کنید؛ یکی از یکی بهتره؛ اون وقت بیاین شعر و موسیقی رادیو تلویزیونو ببینین. من متاسفانه دائما دارم این برنامه ها رو می بینم و می شنوم. اصلا وهن به آدمیزاد وارد می شه این برنامه ها رو می بینه... گاهی هم از اون طرف می افتن؛ به خاطر این که بتونن با موسیقی لس آنجلسی، در واقع با اهداف سیاسی لس آنجلسی ها مبارزه بکنن، خیال کردن می شه یه کلام مطابق میلشون روی همون آهنگ ها بذارن و حتی همون صداها رو تقلید کنن! غافل از این که دارن همون موسیقی رو رونق می دن، چون اون اصله و این کپیه. همیشه راحت ترین راه رو انتخاب می کنن!

 

وقتی که این مباحث مطرح می شود سایه آنقدر غصه می خورد که نگو و نپرس.

 

رضاقلی میرزا ظلی

 

استاد! از آواز ظلی خوشتون می آد؟

 

بله... خیلی زیاد. همه آوازهای ظلی قشنگه، آوازهاش اصلا معیاره، میزانه. با این که ظلی جای صدای کوک نداشته یعنی نمی شد که نوازنده بهش بگه از کجا برات بزنم؛ از هرجا که می زدی می خونده و براش فرقی نمی کرده که چپ کوک باشه، راست کوک باشه، بالا باشه، پایین باشه؛ این چند تا آوازی که ازش مونده اصلا نمونه است... مثلا یه همایون خونده با پیانوی مشیر همایون.

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

 

شاهکاره، یا اون آواز درخشان افشاری:

لاابالی چه کند دفتر دانایی را

 

می زند به آواز. بعدا که این آواز ظلی را شنیدم، متوجه شدم که سایه چقدر خوب به شیوه ظلی آواز خواند...

 

بنان یه چهارگاه خونده که رو صفحه ضبط شده بود. یه روز به بنان گفتم آقای بنان چرا این طوری خوندی؟ چرا اینهمه بالا خوندی؟ یعنی دراومد چهارگاه نهایت صدای بنان بود. اصلا خیلی عجیبه. نمی دونم چطور جرات کرد! بهش گفتم آقای بنان چرا این طوری خوندی؟ گفت: به هم چشمی ظلی خوندم. می خواستم روشو کم کنم!

 

جوان گرایی و رستاخیز در موسیقی ایران

 

برای چندمین بار قطعه زیبای «سواران دشت امید» ساخته استاد حسین علیزاده را می شنویم.

 

من این بچه های جوونو که آوردم به رادیو، رستاخیزی در موسیقی پیدا شد واقعا. یه علتش این بود که این بچه ها کتاب می خوندن، همه چیز هم می خوندن؛ راجع به شعر، فلسفه، نقاشی، چیزهای دیگه، می خوندن. این بچه ها دانشگاه رفته بودن. در کنار درس موسیقی خیلی چیزهای دیگه هم خوندن. مطالعه شخصی داشتند، علاقه داشتن.

من یادم نمیره یک نوازنده مشهور- که من هم خیلی دوستش دارم- گفته بود این دراز لندهور- لطفی رو می گفت- ریش گذاشته که بگه من درویش خانم. من گفتم: برید به آقای فلان (سایه نام این استاد را گفت) بگید این حرفو تکرار نکنه، عجیبه؛ درویش خان ریش نداشت، اسمش درویش بوده، یه سبیل تاب داده داشته... آدم پیشکسوت خودشو نشناسه کی بود؟! خب یه بار عکسشو نگاه کنه! اگه سازشو نشنیده.

عده ای از این استادهای موسیقی ما، اگه سازو از دستشون بگیرین، هیچی ندارن بگن. عامی عامی اند... یه آدمی مثل کسایی، با اون هوش و نبوغ تقریبا استثناء بود؛ کسایی اهل فرهنگه، شعر بلده ولی کم نبودن استادهای موسیقی ما که عامی بودن.

 

عاطفه: شما، جونها رو به مطالعه تشویق می کردید؟

 

من نه... ولی غیر مستقیم اونارو تحت تاثیر قرار می دادم. چون هر وقت می اومدن خونه من می دیدن کتاب دستمه یا چند تا کتاب پهلوی منه؛ این کتابو تموم کردم دارم اونو می خونم یا چند تا کتاب رو باهم دارم می خونم. گاهی اوقات هم در باره کتابی که خونده بودم، حرف می زدم... میان این بچه ها مشکاتیان از همه فرهنگی تر بود و بیشتر علاقه نشان می داد.

 

یک خاطره

 

امشب سایه سرما خورده و کم حوصله است. تقریبا سه چهار ساعتی موسیقی شنیدیم: شهناز، کسایی و مرتضی خان محجوبی.

 

مرتضی خان محجوبی پیانو رو مثل ساز ایرانی می زد و دیگه صدای ساز فرنگی ازش در نمی اومد... اما آقای جواد معروفی خب سازش شیوه فرنگیه دیگه و همیشه هم سرکوفت مرتضی خان محجوبی رو خورده. یه روز، معروفی تو رادیو، داشت رد می شد، اومد جلوی اتاق من و ایستاد. من داشتم ساز محجوبی رو گوش می کردم.

دیدم معروفی سرخ شد و غمگین. با بغض گفت: «آقا! اینها کجا رفتن؟»... معروفی خیلی بزرگوار بود... آقای عظیمی! شما از من می پرسی حسنو می شناختی، حسینو می شناختی، کارشو خوندی یا شنیدی؟ ولی باور کنین همیشه این رفتارهای انسانی برای من از کار آدم ها مهم تر بود؛ یعنی اعتبار مطلق و مستقیم داشت نه این که اهمیت داشت...

 

سایه همیشه مکارم اخلاق استاد جواد معروفی را ستوده است.

 

از بهترین آوازهای شجریان

 

 

تصنیف عارف قزوینی را با صدای استاد سجریان گوش می کنیم. (از خون جوانان وطن لاله دمیده) در میان تصنیف، شجریان، این دو بیت را می خواند:

 

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این بی خبران در طلبش مدعیانند

کان را که خبر شد خبری باز نیامد

 

سایه با هیجان می گوید:

 

همین دو خط اگه نگیم بهترین آواز، لااقل یکی از بهترین آوازهای شجریانه. فوق العاده قشنگه. واقعا شاهکاره... یادم می آد که شجریان به من گفت: آقا می خوام وسط تصنیف اون شعر

 

فریاد از این نرگس مستی که تو داری

داد از دل بیگانه پرستی که تو داری

 

رو بخونم. من به مشیری گفتم: فریدون! یه شعر به این وزن بده به شجریان و اون هم بلافاصله این دو بیت سعدی رو داد. شجریان هم خوند... قشنگترین آوازه.

 

 

 

ربنا (1)

 

ماه رمضان است و دم افطار تلویزیون «ربنا»ی استاد شجریان را پخش می کند. سایه از همان اول «ربنا» منقلب می شود به خود می پیجد... اشک از چشمش می جوشد. بی تاب شده است...

آرامتر که می شود، با چشم و چهره ای سرخ و صدایی که هنوز هیجان دل بی قرارش را بازتاب می دهد، می گوید:

 

این کاریه که می تونی دست بگیری و ببری به تمام کشورهای عربی و با افتخار بگی، اگه می تونین مثل این بخونین... این کار نظیر نداره آقای عظیمی! شاهکار بزرگ شجریانه. هیچ کس نمی تونه این طور بخونه... هیچ کس.

 

حتی خود استاد شجریان؟

 

حتی خود شجریان... خیلی کار عجیبیه. خیلی عجیبه... رفته تو استودیو که به بچه ها بگه این طوری بخونین، ضبط کردن و شده این ربنا... شجریان نوار اصلی این ربنا رو به من داد که دیگه ندارمش. من اول نمی دونستم چیه. وقتی شنیدم حیرت کردم. هیچ کس نمی تونه اینو بخونه... چه صدای حیرت آوری! اصلا یه صدای زمینی نیست... (سرش را تکان می دهد)... شاهکاره، چه حالت و التماسی تو این «ربنا»ها هست (به گریه می افتد)، فقط صدا نیست، یک نوازشی توش هست؛ انگار داره با خدا معاشقه می کنه، همه نیازهای بشری تو این صدا هست... بهش گفتم آقای شجریان اینو تو چه مایه ای خوندی؟ نگاهم کرد... واقعا نمی شه گفت تو شوره، افشاریه، چیه... خیلی عجیبه!

 

ربنا (2)

 

امروز هم جلسه حافظ خوانی ما طول کشید... سایه تدارک افطار دیده بود. هنگام پخش «ربنا»ی استاد شجریان از تلویزیون، گفت:

 

آقای عظیمی! یه چیزی در درون ما هست که نمی شه ازش منصرف شد، من با خودم خیلی روراستم. از خودم سئوال می کنم، چند درصد به خاطر زیبایی صدای شجریانه که وقتی «ربنا» می خونه، تو خوشت می آد؟ چه درصدی، اون توها در درون تو یه چیز دیگه هست، که به تو لذت می ده؟ می فهمید چی می خوام بگم؟

 

من این قدر سهل انگار نیستم. همیشه دارم می کاوم خودمو. خیلی هم سختگیرم در باره خودم. مغز من (با دست سرش را نشان می دهد) می گه: «چو رفتی رفتی» اما این مال اینجاست [= مغز] اما آدم همه چیزش تو مغزش نیست، تو منطقش نیست. دیروز دیدید که وقتی ربنا رو گوش می کردم، داشتم دیوانه می شدم. خب این چیه؟... من خودمو گول نمی زنم و نمی گم فقط زیبایی و قدرت این صداست. بله، این هست ولی همه این نیست.

یه نیازهای عمیق انسانی هست که مذهب بهش پاسخ می ده و واسه همین هم مذهب برقرار موند. حتی آدم هایی که به این حرف ها اعتقاد ندارن یه چیزهای دیگه رو جانشین می کنن. وانگهی در درون آدمی یه چیزی هست که ته نشست شده از قرون و کار خودشو می کنه.

 

استاد شجریان می خواند: «ربنا افرغ علینا صبرا...» و سایه باز به گریه می افتد.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  458     15 خرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت