راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

حزب توده  ایران و نهضت آزادی ایران- 2

پرده را از روی

مجسمه ای بنام

مهندس بازرگان

کنار باید زد!

 
 

 

در آبان ماه 1358، کمتر از یکسال پس از سرنگونی سلطنت، دولت ایالات متحده امریکا شاه سابق را به خاک خود پذیرفت. همزمان آقایان بازرگان، یزدی و چمران در الجزایر با برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر رئیس جمهور وقت امریکا گفتگو کردند. رابرت گیتس وزیر دفاع بعدی ایالات متحده که در این جلسه حضور داشت بعدها موضع امریکا در این مذاکرات را چنین بیان کرد:

«ما وارد جلسه شدیم و لب کلام ما این بود که 'ما انقلاب شما را می‌پذیریم. ما کشور شما را به رسمیت می‌شناسیم. ما دولت شما را به رسمیت می‌شناسیم. ما همه سلاح‌‌هایی که قرارداد آن برای فروش به شاه بسته شده بود را به شما می‌فروشیم. ما دشمن مشترکی در همسایگی شمالی شما داریم. می‌توانیم در آینده با هم کار کنیم.»

اینگونه سخنان البته و بتدریج اثر خود را در مقامات ایران گذاشت و آنان تصور ‌کردند اگر نشان دهند که ضد شوروی و ضد حزب توده ایران هستند امریکا و غرب هم انقلاب ایران را به رسمیت خواهد شناخت. بدینسان آنان برای خوش آمد دشمن خود بر روی دوستان خود خنجر کشیدند و انقلاب ایران را از پشتیبانی آنان محروم کردند و یک تراژدی بزرگ را برای انقلاب ایران رقم زدند.

حزب توده ایران همان زمان هم بارها گفت که دشمنی امریکا با انقلاب ایران هیچ ربطی به اتحاد شوروی یا حزب توده ایران ندارد. اتفاقا به محض فروپاشی اتحاد شوروی بود که سیاست امریکا نسبت به ایران جنبه بسیار تهاجمی به خود گرفت و دولت ایران ناگزیر شد سیاست‌‌های اقتصادی مورد نظر بانک جهانی را که نماینده دولت امریکا رئیس آن است بپذیرد. بعدها پس از حادثه 11 سپتامبر در زمان بوش هم تلاش بر این بود که پیش از افغانستان و عراق به ایران حمله شود که بدلیل رای 20 میلیونی مردم به محمد خاتمی انجام آن ناممکن تشخیص داده شد. این بخش از مسئله اکنون مورد نظر ما نیست ولی به نگاه مهندس بازرگان به امریکا توجه خواهیم کرد.

چند روز پس از ملاقات اعضای دولت موقت با برژینسکی سفارت امریکا در تهران توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام تسخیر شد. نهضت آزادی ایران در بیانیه‌ای چنین نوشت : «دانشجویان انقلابی مسلمان با تصرف سفارت آمریکا، با وضوح تمام خصلت ضداستعماری انقلاب اسلامی ایران را اعلام کرده‌اند و مردم مبارز ایران با تائید خود نشان داده‌اند که به خوبی راهی را که باید در پیش داشت تشخیص می‌دهند. غرض ما از صدور این بیانیه دوباره کاری و تأئید نیست. غرض ما آنست که از این برداشت ضداستعماری انقلابی درس بیاموزیم و نتیجه‌گیری کنیم. تصرف سفارت آمریکا، یک اعتراض ساده به سیاست آمریکا نیست. اعتراض به راه و رسمی است که استعمار کور و خشن آمریکا در سراسر جهان رهبری میکند و یکی از مصادیق کوچک آن حمایت از محمدرضا پهلوی و اطرافیان او و پذیرائی آنان در خاک خود و یا با کمک و تائیدش در گوشه و کنارهای دیگر دنیاست.» (بیانیه نهضت آزادی ایران، 15 آبان 1358)

بدنبال تسخیر سفارت امریکا مهندس بازرگان نیز استعفا کرد و استعفای وی مورد قبول آیت الله خمینی قرار گرفت. بعدها طرفداران مهندس بازرگان مانند همه غلوها و گزافه گویی‌‌های کم بهای دیگری که درباره شخصیت او می‌کنند و به آن خواهیم پرداخت، در این مورد نیز گزافه‌‌های بسیار گفتند و آن را نشانه "بی علاقگی او به قدرت"، "ایستادن بر سر اصول"، "بازگشت به جامعه مدنی" و داستان‌‌های دیگری از این دست معرفی کردند. واقعیت آن بود که بازرگان چنانکه خواهیم دید اولا امریکا را قدرقدرت می‌دانست و معتقد بود که نه تنها آیت الله خمینی بلکه خود وی نیز به خواست امریکا بر سر کار است، ثانیا چاره دیگری بجز استعفا نداشت و خود می‌دانست که روند تازه‌ای آغاز شده که درصورت ادامه آن وی دیگر نه تعیین کننده سیاست که آلت اجرای آن خواهد بود و بالاخره تصور می‌کرد که آیت الله خمینی زیر فشار قرار گرفته و با استعفای وی مخالفت خواهد کرد.

مهندس بازرگان نه تنها با آرامش، استعفا و برکناری خود را نپذیرفت، بلکه این امر چنان بر وی گران آمد که به لجاجتی که ویژه شخصیت وی بود در صدد انتقام گیری به هر قیمت برآمد که در آینده روشهای وی و پیامدهای آن را نیز خواهیم نوشت. او تا آخر حیات نیز در همه موارد و هرجا که ‌نوشت و سخن گفت، بجا و بیجا، گریزی به دوران دولت موقت می‌زد و معلوم بود که خاطره تلخ کناره گیری از ذهن او زدوده شدنی نیست.

با کناره گیری یا در واقع برکناری عملی بازرگان، وی و همراهانش در دولت موقت مجددا به نهضت آزادی روی آوردند و او کوشید سکان رهبری نهضت آزادی را که از کف وی خارج شده بود دوباره بدست بگیرد. این وضع شرایطی را بوجود آورد که حدود یک ماه بعد جناح چپ نهضت آزادی که تا آن زمان رهبری آن را بدست داشت مجبور به استعفا و کناره گیری شد. در بیانیه استعفای این جمع نکات جالب توجهی وجود دارد.

در این بیانیه که توسط محمود احمدزاده، عبدالعلی اسپهبدی، محمد بسته‌نگار، سید محمد مهدی جعفری، حسن حبیبی، کریم خدا پناهی، علی دانش منفرد، عزت‌الله سحابی، فریدون سحابی، حسن عرب‌زاده، انسیه مفیدی، امیر ناطقی، همایون یاقوت فام و محمد علی رجایی امضا شده از جمله گفته می‌شود:

«از مجموع عملیات بعضی از برادران که در یکماهه اخیر از مسئولیت‌های اجرایی خارج شدند و به کار نهضتی پرداخته‌اند بر ما چنین روشن شد که صرف نظر از تفاوت‌های ریشه‌ای و یا غیر ریشه‌ای در اندیشه‌ها و برداشت‌های سیاسی - اجتماعی که ما خود را آماده حل آنها کرده بودیم، مسائل دیگری وجود دارد که در مجموع روابط خالصانه و صادقانه دیرین را که خاصه و ویژگی نهضتی بودن شناخته بودیم، در میان ما خدشه‌دار می‌سازد ... و این بکلی محیط صفا و برادری اولیه ما را بهم می‌زند، لذا در محیطی که نه تفاهم و تطابق فکری وجود دارد و نه اعتماد متقابل شخصی، کدام عمل و حرکت سیاسی و خالصانه و اسلامی را می‌توان پیش برد.»

بیانیه سپس با اشاره به اشتباه تحلیلی و بینشی برخی رهبران نهضت آزادی می‌نویسد:

« و این دقیقاً مربوط و معطوف بود به اصرار و لجاجت پدران ما و به ویژه جناب مهندس بازرگان و کادرها و فعالین نهضت که در خارج و داخل کشور یا در داخل زندان بودند، این نقیصه را به خوبی تشخیص می‌دادند ولی به سبب نظام پدر سالاری که بر نهضت حاکم بوده و هست احترامی برای پدران خود قائل بوده و هستند، هرگز درد آنها مورد اعتنا قرار نگرفت و فریادشان به جایی نرسید. بهترین و صادقانه‌ترین زحمات و فداکاری‌های فعالین نهضت در سال 57 و بعد از آن در سال 58 بعلت همین خطای بینشی و تاریخی رهبران،‌‌‌‌ بی ارزش شد و بازتاب واقعی و در خور خود را نداشت و زحماتشان به هرز رفت. آنها در درون نهضت خود را می‌خوردند و در بیرون به توجیه کاری اعلامیه‌ها و بیانات و موضع‌گیری‌های رهبرشان می‌پرداختند، و این گذشته از تلخی دردناکش برای اشخاص و گروه‌های خصم نهضت نیز بهانه‌های بسیاری به دست داد....

از اشتباهات اساسی و سازمانی یک حزب آن است که رهبران یک حزب همه چیز را به خود نسبت دهند و معتقد باشند و به دلیل آن که تاثیر اخلاقی بر ساخت و بافت ارزش و فرهنگ حزب دارند، سازمان بدون ایشان و نظر ایشان هیچ است. این طرز تلقی به معنای صفر دانستن و هیچ گرفتن نقش و تاثیر دیگران نیست؟» (بیانیه استعفا – اواخر آذر 1358 - نقل از میزان نیوز)

اینکه بعدها این لج بازی و عدم تحمل و بیرون کردن بخشی از فعالان نهضت هم به حساب "تساهل و تسامح" مهندس بازرگان و بخشی از فضایل و مکارم اخلاقی وی معرفی شد فعلا مورد بحث ما نیست و به آن نیز خواهیم پرداخت. نکته مهم این بیانیه در جایی دیگر و در تحلیلی است که از بینش مهندس بازرگان درباره انقلاب بدست می‌دهد. نویسندگان بیانیه می‌نویسند:  

«حرکت رو به رشد مبارزات آزادیبخش ملل اسیر و بیداری خلق‌های مستضعف در برابر جهانخواران غرب، در دهه 70 استعمار جهانی و در راس آن ایالت متحده امریکا را دچار بحران‌های اقتصادی و تنگناهای سیاسی و بالنتیجه عقب نشینی‌های تاکتیکی کرد تا از مواضع حساب شده‌تری برای دفاع از موجودیت غرب سرمایه‌دار و پیشرفته کسب کند. بدین منظور از سال 1975، پس از شکست ویتنام و رسوائی واترگیت و هندوچین و لائوس سر رشته‌ داران و برنامه ‌ریزان سیاست و اقتصاد امریکا که رهبری سیاست و اقتصاد جهان را بعهده دارند به اندیشه و تلاش افتادند و کمیسیون سه جانبه‌ محصول این تکاپو بود. این کمیسیون مرکب از حدود دویست نفر از برجسته ‌ترین و بالاترین طراحان سیاسی و اقتصادی ایالات متحده، اروپای غربی و ژاپن است پیشگامی و رهبری آن را "دیوید راکفلر" رئیس "چیس مانهاتان" بانک و مدیریت و سخنگویی آن را برژینسکی استاد فعال و پر حرارت دانشگاه اجتماعی ـ سیاسی هاروارد بر عهده داشته و دارند (مصاحبه‌های برژینسکی در سال‌ها‌ی 75 و 76).

نخستین خط مشی و استراتژی جدید غرب که برنامه ‌ریزان کمیسیون سه جانبه طراحی کردند تحت نام «حقوق بشر» در جهان معروف گردید و همانست که راه را برای تحولاتی در کشورهای جهان سوم که آماده شورش و انقلاب بودند باز کرد. این سیاست همانست که تبلیغ‌گران غرب آنرا «حرکت کارتری» می‌دانند و برخی از رجال و شخصیت‌های سیاسی جهان سوم را نیز به اشتباه انداخت و چنین پنداشتند یا وانمود کردند که حرکات انقلابی این کشورها منجمله انقلاب اسلامی ایران هم وابسته و محصول یا مدیون و مرهون آن است و این یک خلط سیاسی و تاریخی بوده است چرا که آنان بدون توجه به عنصر درونی حرکت و انقلاب در ایران و تحول بنیادی که در اندیشه و ارزش‌های مردم ناراضی و شوریده ایران در شرف تکوین و تکامل بود تنها عامل و محرک خارجی را منشأ حرکت و انقلاب خواندند و تأکیدی بیش از نقش واقعی بر آن نهادند. همین اشتباه در ارزیابی و تحلیل تاریخی حوادث دو ساله اخیر ایران و جهان، پدران و پیشگامان نهضت آزادی را بدان راه کشانید که خط فکری تحلیلی جدا و منتزعی از آنچه در درون جامعه انقلابی در جریان بود و سیر واقعیت سیاسی و اجتماعی در این سرزمین اتخاذ کرد و بر آن مبنا آثار عملی و حرکتی از خود بروز دهند.... ریشه اصلی عقب ماندگی نهضت آزادی ایران از سال‌های 56 به بعد، در همین واقعیت نهفته است. وقتی خود جامعه و سیر تحولی و تکاملی حرکت ضد رژیمی و تغییرات بنیادی که در ارزش‌ها و آرمان‌های مردم شورش‌گر پیدا شده بود به طور عینی و علمی شناخته نشده و به تاریخ گذشته این سرزمین، علی‌الخصوص دویست سال اخیر آن از سرپیشداوری و وصله کاری‌های تخیلی و نه واقعی به تحلیل و تجربه گرفته شد و پیدایش استعمار که منبعث از رشد سرمایه‌داری در مغرب زمین در صحنه تاریخ از اواخر قرن هیجدهم و تاثیر آن بر روند حوادث و حرکات اجتماعی و سیاسی ایران نادیده انگاشته شد و با صراحت و سماجت تمام به افکار و اندیشه‌ها و تحلیل‌های افراد دیگر درون نهضت و متفکران و تحلیل‌گران غیر نهضتی‌‌‌‌ بی اعتنایی شد، ماحصل آن همان اشتباه تاریخی و بینشی است که اوایل سال 57 نهضت آزادی ایران را بر غم همه گذشته‌های غنی و افتخار آمیزش و همه صداقت‌ها و فداکاری‌ها و تقوای رهبران و کادرها و فعالینش، دچار عقب ماندگی از حرکت انقلابی جامعه ایرانی کرد.... فراموش نکنیم که در دادگاه نهضت آزادی در سال 42 که اوج اثر و پیشگامی و پیشتازی نهضت در حرکت سیاسی، اجتماعی ایران بود تنها استبداد مورد حمله و تحلیل قرار گرفت و پیشوای فقید و مرحوم ما دکتر مصدق نسبت به مدافعات جناب مهندس بازرگان این ایراد را گرفته بود که چرا هیچ اثری از نقش استعمار در این مدافعات نیست؟" (بیانیه استعفا - تاکیدات از ماست)

 

نویسندگان بیانیه بطور روشن می‌نویسند که آقای بازرگان و رهبران نهضت آزادی معتقد بودند که اصلا انقلاب اسلامی محصول سیاست حقوق بشر کارتر و پیروزی آن حاصل تصمیم کمیسیون سه جانبه بوده است. با این دیدگاه سیاست ضد شوروی و ضد کمونیستی آقای بازرگان در واقع وسیله‌ای برای حفظ قدرت خود بود. او می‌خواست نشان دهد که دولت وی با تصمیم کمیسیون سه جانبه هماهنگ است. او تصور می‌کرد که آقای خمینی سیاست بین المللی و اینجور چیزها را نمی‌فهمد. البته در عمق مسئله عدم اعتماد بازرگان به مردم، ابله تصور کردن آنان و وحشت از مردم نهفته بود. از نظر او مردم ایران آنقدر ابله بودند که تصور می‌کردند که خود بانی این انقلاب بوده اند و آقای خمینی هم ابله تر که تصور می‌کرد که رهبر این انقلاب است. خود بازرگان در این مورد با اشاره به ملاقات وی در 30 مهر 1357 با آقای خمینی چنین می‌گوید: 

«گفتم: انتخابات مجلس که وعده‌ی آزادی آن را داده‌اند فرصت خوبی برای نفوذ و موفقیت خواهد بود و شاه را می‌‌شود بتدریج بیرون انداخته از راه‌های قانونی و مجلس مؤسسان تغییر نظام داد. ایشان بلافاصله اشکال کرده و گفتند: شور و هیجان مردم خواهد خوابید. گفتم: برعکس است فعالیت‌های انتخاباتی همیشه بهترین فرصت و وسیله برای بحث و تبلیغات و تجمع و تحرکات است. ایشان اظهار ناامیدی کرده و گفتند تضمین می‌کنید؟ از مشکلات و مخالفت‌ها و مسائلی که رو در روی خواهیم شد صحبت کردیم از جمله کارشکنی‌های حتمی دولت‌های بزرگ و لزوم دقت و تدبیر در پیشروی. فوق‌العاده متعجب شدم که دیدم ایشان مسائل را ساده می‌گیرند و نمی‌خواهند وجود یا اثر آمریکا را قبول کنند.

گفتم بالاخره آمریکا را با موقعیت و قدرتی که دارد به حساب بیاوریم. جواب دادند چون ما حرف حق می‌زنیم آمریکا مخالفت نخواهد داشت. ما نمی‌‌گوییم نفتمان را به آنها نمی‌فروشیم می‌فروشیم ولی به قیمت عادلانه‌ای که خودمان در بازار آزاد مشتری‌ها تعیین نماییم و بعد هم از آنها به جای اسلحه‌ ماشین‌های کشاورزی خواهیم خرید. گفتم دنیای سیاست و محیط بین‌المللی حوزه علمیه نجف و قم نیست که حرفمان حق باشد تا آنها تسلیم نشوند. از خونسردی و بی‌اعتنایی ایشان به مسائل بدیهی سیاست و مدیریت ماتم برد و دنبال کردن بحث در این زمینه را بی‌فایده دیدم."

مقصود بازرگان از این سخنان به هیچوجه انتقاد از خود نیست. نمی‌خواهد بگوید که حرف آقای خمینی درست از آب درآمد و حرف او نادرست. برعکس می‌خواهد بگوید که آقای خمینی مسایل بدیهی سیاست و مدیریت را نمی‌فهمید و متوجه نبود که انقلاب و پیروزی آن به خواست امریکا بستگی دارد. این نگرش مهندس بازرگان درست همان چیزیست که بطور مفصل در بیانیه استعفا از نضهت آزادی آمده است. با همین نگرش بود که مهندس بازرگان سخن آقای خمینی را به اینکه مارکسیست‌‌ها آزاد هستند به حساب "بی اعتنایی به مسایل بدیهی سیاست و مدیریت"‌ می‌دانست و سیاستمدار بودن مانند وی در آن بود که بگوییم "حزب توده بر طبق قوانین غیرقانونی است" یا "سه سه بار، به نه بار غلط کردیم انقلاب کردیم" یا گاز را آتش می‌زنیم ولی به شوروی نمی‌فروشیم. بازرگان در یک کلام می‌خواست پشت به مردم و انقلاب و روی به امریکا دولت خود را حفظ کند.

ولی اعتماد بازرگان به قدرت امریکا تنها ناشی از یک گرایش و تحلیل فکری نبود، بلکه بیش از آن نتیجه مستقیم سمتگیری طبقاتی او نیز بود. بازرگان در برابر آیت الله خمینی که می‌گفت امریکا شیطان بزرگ است، گفت که شوروی و مارکسیسم "شیطان اکبر" یا بزرگتر هستند. او می‌کوشید این سخن را با ماهیت مذهبی و مسیحی امریکا در برابر ماهیت بقول وی "الحادی‌"‌ شوروی توجیه کند. ولی در واقع برای بازرگان امریکا نه مظهر مسیحیت که نماد نظام سرمایه داری بود، نظامی که وی به ابدی بودن آن اعتقاد داشت. هر نوع تردید، هر نوع خلل در قدرت امریکا بنظر وی به معنای پیروزی و پیشروی سوسیالیسم بود که وی از آن نفرت داشت. بازرگان به لحاظ طبقاتی نمی‌توانست حتی فکر ضعف و فتور قدرت امریکا یا شکست آن را به اندیشه خود راه دهد. ریشه اختلاف او با خمینی در اینجا بود و نه در ساده نگری خمینی یا فهم بیشتر بازرگان از دیپلماسی بین المللی. خمینی چون به برتری ابدی نظام سرمایه داری اعتقاد نداشت، به برتری ابدی مظهر جهانی آن هم اعتقاد نداشت. بازرگان عکس خمینی می‌اندیشید. جدایی این دو در جریان انقلاب ایران و اتحاد بازرگان با مجاهدین خلق و بنی صدر از یکسو و قشریون و محافظه کاران از سوی دیگر علیه خمینی و خط امام ریشه در اینجا داشت.

* بخش اول این بحث را از اینجا بخوانید.

 

 

 

                        راه توده  444     17 بهمن ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت