راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پیرمرد را

میان گریه آسمان

و شاگردان  زمینی اش

 به خاک ایران سپردند

فیسبوک علی خدائی

 
 

  7 اسفند، سالگشت مرگ دهخدا بود. در مرکز لغت نامه دهخدا در تهران مراسم بزرگداشتی به همین مناسب برگزار شد. علی افخمی رئیس موسسه لغت نامه دهخدا و رئیس مرکز بین‌المللی آموزش زبان فارسی در تهران، پیش از برگزاری این مراسم گفت: «دهخدا اولین کسی بود که نامش به عنوان کاندیدای ریاست‌جمهوری در ایران مطرح شد. هدف این همایش، شناساندن دهخدا به نسل جوان است.
دهخدا تدوین لغت ‌نامه را از زمانی آغاز کرد که از فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و حرفه روزنامه ‌نگاری محروم شد و در نوعی تبعید به سر می ‌برد. »

بمناسبت همین همایش، به جا دانستم نوشته ای که سال گذشته روی فیسبوکم منتشر کردم را برای آن گروه از دوستانی که آن را نخوانده اند دوباره منتشر کنم.

«سلسله سلطنتی قاجاریه رو به موت بود که بحث جمهوری در ایران بالا گرفت. مردم می خواستند از شر استبداد خلاص شوند و بر این تصور بودند که با برپائی جمهوری و سقوط سلطنت کار تمام می شود. حتی رضاخان نیز وقتی صدراعظم احمد شاه شد، به این بحث پیوسته و ابتکار برپائی جمهوری را بدست گرفت و می خواست اولین رئیس جمهور ایران شود. روحانیت و بازار، از ترس انتخابی شدن اداره امور مملکت و برباد رفتن سلطنت که همیشه متحد آن بوده و از تمرکز قدرت در دست یکنفر دفاع کرده اند، برای مخالفت با جمهوری و دفاع از سلطنت جلوی او درآمدند و رضا خان هم به یکباره راه کج کرد و از مدافع جمهوریت، به مدافع سرسخت سلطنت تبدیل شد، اما نه سلطنت قاجاریه، بلکه سلطنتی که خود بنیان نهاد. یعنی سلطنت پهلوی. چه شد و چه کردند و چه کسانی در این راه سر دادند و چه کسانی سر بلند کردند، خود بخشی از سرگذشت جمهوریت در ایران است. یعنی از پیش از 1299 تا حالا که آخرین نفس های سال 1392 است. یعنی جدالی ۹۳ ساله برای برقراری جمهوری در ایران که حالا به بهانه "ولایت" یکبار دیگر روحانیت و بازار، با نفی بزرگترین شعار انقلاب 57 که جمهوری بود، در پی احیای دوباره آن است.(اگر جمهوری یکساله گیلان را هم به آن دوران اضافه کنیم، آنوقت دوران تلاش برای برقراری جمهوری درایران به یکصد سال می رسد.)
وارد این بحث نمی خواهم بشوم، بلکه می خواهم یادآوری کنم که نخستین کاندیدا و یا نامزد ریاست جمهوری در ایران چه کسی بود. در آن کشاکشی که رضاخان زمینه ریاست جمهوری خود را چیده بود، نیروهای ملی و چپ آن روز ایران، که حزب "سوسیالیست" به رهبری سلیمان میرزا اسکندری (رئیس فراکسیون همین حزب در مجلس چهارم) شاخص ترین آنها بود، "علی اکبر دهخدا" که شخصیتی ملی و شناخته شده در ایران بود را تلویحا نامزد این مقام اعلام داشتند. یعنی در اوج بحث جمهوریت و تلاش رضاخان برای رئیس جمهور شدن، زمزمه ای درباره نامزد شدن دهخدا شکل گرفت که خیلی زود خاتمه یافت. روزنامه نگاری چیره دست و شخصیتی ملی و زبان دان و دانشمند، مورد احترام همگان برای نظارت بر اجرای قانون اساسی از سوی سه رکن مندرج در قانون اساسی. یعنی قوای مقننه، مجریه و قضائیه. نخست وزیر را مجلس انتخاب کند و رئیس جمهور به نظارت عالیه خود ادامه بدهد. البته در طی 4 سال و دوبار نیز بیشتر حق شرکت در انتخابات ریاست جمهوری را نداشته باشد. امری که در بسیاری از کشورهای دارای نظام جمهوریت با اندکی تغییر در سالهای ریاست جمهوری رایج است. طبیعی است که این جمهوری با سلطنتی که بنام "ولایت" به ملت تحمیل کرده اند زمین تا آسمان تفاوت داشت و دارد.

کار با کودتا علیه بحث جمهوریت خاتمه یافت و رضاخان شد شاه!
علی اکبر خان دهخدا که یکبار چوب کودتای محمد علیشاه را خورده و تن به مهاجرت کوتاه مدت داده بود، از آن پس به انزوا رانده شد و حصاری از ممنوعیت در اطراف او کشیدند و شانس آورد که فرمان مرگش، مانند میرزاده عشقی صادر نشد. زنده ماند تا در فاصله 24 تا 28 مرداد 1332 که شاه از ایران گریخته بود، یکبار دیگر بحث خاتمه سلطنت و پادشاهی و تاسیس جمهوری بالا گرفت و دهخدا نامزد این مقام اعلام شد. این بحث هم با کودتای 28 مرداد خاتمه یافت و همین اعلام نامزدی ریاست جمهوری، پس از کودتا بلای جان دهخدا شد.
پس از کودتای 28 مرداد، او را نیز که دیگر سالخورده و بیمار بود، بدلیل اعلام نامزدی و کاندیداتوری ناکام، برای بازجوئی به فرمانداری نظامی کودتا احضار کردند. در جریان همین احضار و بازجوئی سینه پهلو کرد و درگذشت. او که روزنامه نگاری چیره دست بود و مقالات سیاسی و طنز گونه اش در روزنامه "صوراسرافیل" با امضای "دخو" به شمشیری می ماند، پیشآپیش صف مشروطه خواهان، در دوران سلطنت رضاشاه به کنج خانه رانده شد و از همین کنج خانه بزرگترین خدمت را به فرهنگ و زبان فارسی کرد. کار فراهم ساختن لغت نامه دهخدا را آغاز کرد. کاری که او آغاز کرد چنان عظیم بود که پایانش به عمر وی- 7 اسفند 1334- کفاف نداد. دکتر معین، وصی دهخدا، کار وی را دنبال کرد اما او نیز پس از چند سال دچار عارضه مغزی شد و به "کُما"ئی چند ساله فرو رفت و سرانجام نیز خاموش شد و لغت سازی و معادل فارسی پیدا کردن برای اسامی و پدیده ها در ایران چنان متوقف شد که میدان را برای لغات و اصطلاحات انگلیسی و در جمهوری اسلامی "عربی" باز ماند. که در این دومی فارسی آلوده به لغات عربی روحانیون و صدا و سیما و حتی مطبوعات نقش اساسی را داشته و دارد. فارگلیسی نوشتن و لاتین فارسی نویسی هم بلای دیگری شد، که بلای نازل شده توسط جمهوری اسلامی را کامل کرده است.
سعید نفیسی مترجم، نویسنده، روزنامه نویس و استاد بزرگ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پس از درگذشت دهخدا نوشت:
«کم کم رفت و آمد من با مرحوم دهخدا بسيار شد. در آن زمان شروع کرده بود به تاليف و تدوين "امثال وحکم" معروف خود. هر هفته روزهای پنجشنبه، اول شب چند تن از ما در خانه او جمع می شديم. در آن زمان خانه ای در خيابان خانقاه در زاويه کوچه ظهيرالاسلام کرايه کرده بود. درب خانه در هشتی کوچکی باز می شد و در دست راست هشتی درب اتاق نشيمن او بود که سه پله بالا می رفت و سه درب هم رو به حياط داشت. عباس اقبال آشتيانی و رشيد ياسمی و عبدالحسين هژير و آقايان نصراله فلسفی و مجتبی مينوی و من مدت های مديد در همان خانه گرد می آمديم و سه چهار ساعت اول شب را با او بوديم. (میدانم که میدانید همه کسانی که نفیسی دراینجا نام برده از مشاهیر و بزرگان ادب و شعر شدند و هژیر نیز بعدها نخست وزیر و وزیر دربار شاه شد و توسط فدائیان اسلام نیز ترور.)
هنگامی که معاشرت ما با مرحوم دهخدا آغاز شد تازه به تاليف و تدوين امثال وحکم خود شروع کرده بود. چهار جلد کتاب امثال و حکم او فوايد بسيار در بر دارد و در حقيقت می توان آن را مجموعه فکرايرانی از روزی که اين زبان امروز ما پيدا شده است دانست. ما که در آن زمان با وی بيش از ديگران محشور بوديم هر چه می توانستيم با او ياری می کرديم و آقای مجتبی مينوی بيش از همه در اين کار مؤثر بود.
در اين زمان مرحوم دهخدا جسته وگريخته مشغول تاليف يک فرهنگ فرانسه به فارسی هم بود، اما گويا هرگز آن به پايان نرسيد. کم کم در صدد برآمد اساس يک فرهنگ بزرگ زبان فارسی را هم بريزد.
جای چون و چرا نيست که مرحوم دهخدا از بزرگان اين عصر بود و در جوانی که به نويسندگی آغاز کرد. منتهای قدرت را در اين زمينه هم داشته و "چرند و پرند"های وی در روزنامه صوراسرافيل در زمان ما بی نظير است و شايد بی نظير بماند. از اين قدرت فوق العاده وی که بگذريم هوشی سرشار و بسيار تيز و دقيق و موشکاف داشت و مخصوصا خدا استعداد خاصی به او داده بود که خطاهای ديگران را تصحيح کند و در هر جا غلطی بود بسيار خوب حدس می زد که درست آن چه بوده است و در اين زمينه هيچ يک از ادبای اين عصر هرگز به پای او نرسيدند. به همين جهت استاد مسلم در لغت بود.
هرگز دل از وی برنگرداندم و راستی که درگذشت وی بر من بسيار گران آمد.
علی اکبر دهخدا از استادان مسلم زبان ما در اين روزگار بود و ما کسی به وسعت نظر و احاطه وی در زبان نداشتيم. هيچکس درکار خود مانند وی شور و پشتکار نداشت و راستی که در اين زمينه جان فرسايی کرد و از هيچ خستگی نينديشيد و هرگز حتی در ناتوانی و بيماری و پيری و فرسودگی در همت وی خللی راه نيافت.
مردی بزرگ بود و همت بلند داشت. گمان نمی کنم مرگ وی را کسی بتواند جبران کند. نام وی هميشه در تاريخ ادبيات زمان ما خواهد درخشيد."

دکتر صدرالدین الهی نیز در باره مراسم خاکسپاری دهخدا نوشت:

یک روز سرد اوایل اسفند ماه، به دانشکده رفتیم. هادی خان فراش دانشکده آمد جلو کلاس ما و با لهجه شیرین گیلکی گفت:
- بروید با دمتان گردو بشکنید. امروز آقای دکتر معین نمی آید.
و ما که از غیبت این استاد منظم حیرت زده بودیم، پرسیدیم:
چرا؟
به سادگی، مثل این که هیچ اتفاقی نیافتاده گفت:
- برای این که دیشب آقای دهخدا مرحوم شد.

دکتر معین وصی و جانشین علامه دهخدا بود. در سازمان لغت نامه در خانه دهخدا و در کنار تشکچه استاد می نشست و در دریای واژه غوطه می زد.
یک اعلامیه دو خطی دست نویس نوشتیم و به در و دیوار دانشکده چسباندیم:
«استاد دهخدا درگذشت. فردا جنازه او از خانه مسکونیش واقع در خیابان ایرانشهر تشییع می شود. از همه دانشجویان دعوت می کنیم که در این مراسم شرکت کنند.»
سال 1334 بود دهخدا به ذات الریه ای که- گویا براثر احضارش در هوای سرد زمستان توسط سپهبد آزموده (دادستان نظامی کودتای 28 مرداد و معروف به ایشمن ایران) به دادستانی نظامی گرفتار آمده بود،- جان سپرده بود و در چشم ما به قهرمانی می مانست که تا آخرین نفس مشعل آزادی و مشروطیت و وفاداری به دوست شیرازیش جهانگیر خان را فروزان نگه داشته است. پیرمرد معنای مجسم مبارزه فرهنگی برای آزادی بود و دل باخته و سرسپرده قانون.
صبح باران ریز پردامنه ای آغاز شد. بچه ها تک تک جمع شدند. جلو خانه و هشتی خانه پیرمرد پر شد. پر از بچه ها، پر از دانشجویان آن روز دانشگاه و در میان همه هیچ چهره آشنایی از رجال آن روز و استادان عالی مقام دانشکده ادبیات دیده نمی شد. شاید لزومی نداشت که مقامات آن روز خود را برای تشییع جنازه یک مرد پر از حماسه و سربلندی به دردسری بزرگ بیندازند. از میان استادان دانشکده ادبیات فقط استاد مدرس رضوی و دکتر صدیقی (از یاران وفادار مصدق) را به خاطر دارم که به خانه دهخدا آمده بودند.
نزدیک ساعت ده بود که جنازه را حرکت دادند. تابوت کوچکی جسم فرسوده و خاموش مرد بزرگ را در خود گرفته بود و ما به دنبال تابوت چشم های پر از اشک و سرخ دکتر معین را دیدیم و باورمان نمی آمد که مردی به آن سختی، اینطور کودکانه در پس تابوتی بگرید. درست مانند پسری که پدری را از دست داده است. باران ریز و سخت همچنان بارید. تا نزدیک لاله زارنو جنازه روی دوش دانشجویان حمل شد.
هیچیک از رجال با اتومبیل های بزرگ و کوچکشان به دنبال جنازه نیامده بودند. بچه ها هر کدام به وسیله ای خود را به ابن بابویه رسانیدند. آرزوی او برآورده شده بود. درخت های جوان به دنبال درخت پیری که دیگر نبود حرکت می کردند. او هم همین را می خواست.
تنی چند از شاگردان و همکاران در لحظه ای که پیکر در کفن پیچیده دهخدا را در گور می گذاشتند، دکتر معین را که حال دیگر گریه اش از باران ریز صبحدم سیل آساتر بود به زحمتی از آنجا دور کردند. من در میان آنها بودم. دکتر را بردیم زیر درختی بی برگ تا از دور شاهد به خاک رفتن درختی پر از بار و برگ دانش و آزادی باشد.
دستمالی بر چشم داشت و شانه هایش می لرزید و زیر لب چیزی می گفت. گوش دادم. این یک بیت از یک غزل سعدی را می خواند و بند آخر را تکرار می کرد:

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
دیدم که جانم می رود
دیدم که جانم می رود

بخوانید مرثیه مسمطی که دهخدا در دوران روزنامه نگاری و مهاجرت پس از به توپ بسته شدن مجلس توسط محمدعلی شاه، در غم دوست و همکار شیرازی اش "صوراسرافیل" که پس از کودتای محمدعلی شاه علیه مشروطه و مجلس دستگیر و در باغ شاه تهران (که اوین آن کودتا بود) به جرم مقالاتی که نوشته بود اعدام شد:

ای مرغ سحر، چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
...
یادآر زشمع مرده، یادآر!

فراموش نکنیم: زبانی که با آن راز دل می گوئیم، فریاد می زنیم، نرد عشق می بازیم، نقد حکومت می کنیم، از دیگران بدگوئی می کنیم و یا مدح قدرت، چگونه بارور شده است. از فردوسی تا دهخدا! و چه حیف است که تسلیم تاراج این زبان در جمهوری اسلامی شویم. افعال را دم بریده صرف کنیم، ضمائر را سر بریده به کار ببریم و حتی به زبان محاوره رمان و قصه بنویسیم!»
 

 

 

 

                        راه توده  44    8 اسفند ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت