راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

دیباچه خون

شعری از هوشنگ ابتهاج - سایه  

 

 

نه هراسی نیست

من هزاران بار

تیر باران شده‌ام.

و هزاران بار دل زیبای مرا از دار آویخته‌اند.

 

و هزاران بار

با شهیدان تمام تاریخ

خون جوشان مرا

به زمین ریخته‌اند.

 

سرگذشت دل من

زندگی نامه انسان است

كه لبش دوخته‌اند

زنده اش سوخته‌اند

و به دارش زده‌اند.

 

آه ای بابك خرم دین

تو لومومبا را می‌دیدی

و لومومبا می‌دید

مرگ خونین مرا در بولیوی.

راز سرسبزی حلاج این است:

ریشه در خون شستن

باز از خون رستن.

 

در ویتنام هزاران بار

زیر تیغ جلاد

زخم برداشته‌ام.

وندر آن آتش و خون

باز چون پرچم فتح

قامت افراشته‌ام

 

آه ای آزادی

دیرگاهی‌ست كه از اندونزی تا شیلی

خاك این دشت جگر سوخته با خون تو می‌آمیزد.

دیرگاهی‌ست كه از پیكر مجروح فلسطین شب و روز

خون فرو می‌ریزد.

و هنوز از لبنان

دود بر می‌خیزد

 

آه سال‌ها پیش مرا با كیوان كشتند.

شاه هر روز مرا می‌كشت.

و هنوز

دست شاهانه دراز است پی كشتن من

هم از آن دست پلید است كه در خوزستان

در هویزه، بستان، سوسنگرد

این چنین در خون آغشته شدم.

وهمین امروز

با مسلمان جوانی كه خط پشت لبش

تازه سبزی می‌زد كشته شدم.

 

نه هراسی نیست.

خون ما راه دراز بشریت را گلگون كرده‌ست.

دست تاریخ ظفرنامه انسان را

زیب دیباچه خون كرده‌ست.

 

آری از مرگ هراسی نیست.

مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است.

من دلم از دشمن كام شدن می‌سوزد.

مرگ با دشنه دوست؟

دوستان! این درد است.

 

نه هراسی نیست.

پیش ما ساده‌ترین مساله‌ای مرگ است.

مرگ ما سهل‌تر از كندن یك برگ است.

من به این باغ می‌اندیشم.

كه یكی پشت درش با تبری تیز كمین كرده‌ست.

 

دوستان گوش كنید.

مرگ من مرگ شماست.

مگذارید شما را بكشند.

مگذارید كه من بار دگر

در شما كشته شوم

 

 

 

 

                        راه توده  44    26 دی ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت