راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پرسش و پاسخ – خرداد 1361

انقلاب تیرباران

ارتجاع گلباران

 

 

یکسال پس از اعلام قیام مسلحانه توسط مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی و فاجعه انفجارها و ترورها و اعدام ها، آن بخش از حاکمیت که در کمین آزادی های پس از انقلاب بود، ابتدا یورش به مطبوعات را آغاز کرد و سپس یورش به احزاب و جلوگیری از فعالیت آزاد احزاب را. این جاده را مجاهدین خلق با ماجراجوئی که رهبری آن آغاز کرد، برای ارتجاعی ترین بخش حاکمیت هموار کرد. پاسی که مسعود رجوی داد، اسدالله لاجوردی به سود ضد انقلاب وارد دروازه انقلاب کرد. نه با سکوت و نه با هیچ ترفند دیگری این ننگ از دامن رهبری سازمان مجاهدین خلق، رهبران موتلفه اسلامی، ارتجاعی ترین بخش روحانی و غیر روحانی حاکمیت و همه آنها که در شکل گیری این فاجعه نقش داشتند پاک نه می شود و نه خواهد شد.

آنها که روز اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق در خیابان های مرکزی تهران – از جمله خیابان انقلاب، خیابان حافظ، خیابان تخت جمشید، خیابان جمهوری، خیابان فردوسی، خیابان سعدی و خیابان های فرعی متصل به خیابان انقلاب – بوده اند و صحنه های درگیری چماقداران، تیغ کش ها، پنجه بکس به دست ها، نارنجک پران ها، کلت به کمر بسته ها و کلاشنیکف به دست ها را دیده اند شهادت می دهند که در آن روز 30 خرداد در مرکز تهران چه گذشت. صدای رگبار گلوله از 8 شب همان 30 خرداد از اوین بلند شد. تیرباران صدها جوان و نوجوان که تحت نام "میلیشیای مجاهدین" سازمان داده شده و همان روز در خیابان ها دستگیر شده بودند آغاز شد. کشتار در اوین را اسدالله لاجوردی و کچوئی که بعدها در اوین ترور شد رهبری می کردند. (لاجوردی نیز سالها بعد بیرون از اوین ترور شد) این بخش از حکومت از همان ابتدای انقلاب روی اوباش محلات سرمایه گذاری کرده و آنها را در کمیته ها جاسازی کرده بود. آنها میدانستند که انجمن های اسلامی دانشجوئی نه نیروی قابل توجه هستند و نه چاقوکش خیابانی و نه به آنها برای چماقداری در خیابان ها اعتمادی هست. مجاهدین خلق چند هزار نوجوان و جوان کم سن و سال را بنام میلیشیا در خانه های تیمی سازمان داده و هر چند وقت یکبار نیز به بهانه های مختلف آنها را برای رژه و نمایش قدرت به حاکمیت به خیابان می آورد. در صف های چهار نفره و به سبک دویدن در پادگان های نظامی. یک، دو، سه را گفته و زیر پای چهارم دسته جمعی فریاد می کشیدند "مجاهد"!

در جبهه مقابل نیز، میلیشیای اوباش را تحت نظر فرماندهان کمیته ها برای مقابله آماده کرده بودند. این دو نیرو روز 30 خرداد در مرکزی ترین خیابان تهران تقابل با یکدیگر را آغاز کردند. فلفل، تیغ موکت بری مجاهدینی که فرمان رهبری سازمان را قبول کرده و برای تظاهرات باصطلاح مسلحانه به خیابان آمده بودند می خواست حریف کلاشنیکف و نارنج و قمه و پنجه بکس اوباش حکومتی شود!

صدای رگبار گلوله ای که از سر شب از اوین بلند شده بود تا روز بعد که این صدا در همهمه حرکت اتومبیل ها در شهر گم شد، ادامه داشت و ضجه مادران در خانه ها، از شب دوم آغاز شد. در روزها و هفته ها و ماه های بعد، از تظاهرات مسلحانه خیابانی خبری نبود، اما انفجارها و ترورها و اعدام ها ادامه یافت.

و حالا، در خرداد 61، یکسال پس از جوی خونی که لاجوردی در اوین راه انداخت و ترور برجسته ترین روحانیون همفکر آیت الله خمینی، انفجار مرکز حزب جمهوری اسلامی که در آن 115 تن کشته شدند اما حکومت برای عوامفریبی و شبیه سازی با حادثه کربلا از رقم 72 تن نه بالا رفت و نه پائین آمد، انفجار نخست وزیری و کشته شدن رئیس جمهور و نخست وزیر (رجائی و باهنر) و فرار بنی صدر و رجوی از ایران، پیروز میدان، ارتجاع در کمین قدرت بود، که گلوی آزادی ها را در مشت خود گرفته بود. مطبوعات بسته شدند و فعالیت علنی احزاب تقریبا ناممکن. یورش به حزب توده ایران نزدیک شده بود. آنها که تظاهرات 15 خرداد سال 1361 را به یاد دارند، شعار دیکته شده به بخشی از راهپیمایان هنوز در گوششان زنگ می زند: " توده ای تیرباران- جماران گلباران"

تا یورش خونین به حزب توده ایران 7 ماه باقی بود. حزب توده ایران تمام تلاش خود را کرد تا بلکه آزادی ها را نجات دهد و فضای بشدت امنیتی و آلوده به جنایت را عوض کند. بیانیه 8 ماده ای آیت الله خمینی که اندک زمانی پیش از یورش به حزب توده ایران منتشر شد، امید نسبت به موفقیت سیاست حزب توده ایران برای نجات آزادی ها را تقویت کرد، اما این امید نیز دیری نپائید و آنها که از سد مجاهدین خلق عبور کرده بودند و خود را نجات دهنده جمهوری اسلامی معرفی می کردند، گام بعدی را به کمک انگلستان برداشتند. به کمک یک دیپلمات درجه دوم سفارت اتحاد شوروی وقت که ربوده شد و یا خود گریخت و به انگلستان رفت، پرونده ای ساختند و به کمک سه چهره، یعنی حبیب الله عسگراولادی دبیرکل موتلفه اسلامی، محمد غرضی عضو رهبری موتلفه و از کادرهای برجسته حجتیه که وزیر پست و تلگراف شده بود و جواد مادرشاهی یکی از دو جانشین شیخ محمود حلبی رهبر حجتیه که در کنار دست علی خامنه ای رئیس جمهور مسئولیت ضد جاسوسی را برعهده گرفته بود و همچنان در بیت رهبری است، این پرونده در پاکستان تحویل گرفته شد. این پرونده با این مضمون تهیه شده بود که «حزب توده ایران در تدارک یک کودتای نظامی با کمک ارتش سرخ اتحاد شوروی است برای روز اول ماه مه (روزجهانی کارگر) سال 1362 است و قراراست بلافاصله پس از کودتا واحدهای ارتش سرخ از افغانستان وارد ایران شده و از کودتا حمایت کنند!»

این طرح مضحک را شماری از فرماندهان سپاه و کمیته ها نزد آیت الله خمینی بردند و میرحسین موسوی بعدها در مصاحبه با مجله حوزه که در قم منتشر می شد شرح این جلسه را چنین داد:

برادران گزارش خود را دادند و امام گفتند دروغ است و من قبول ندارم. برادران اصرار بر خطر کردند و سرانجام امام گفتند: نمی گویم مواظب نباشید، اما نظر من اینست که دروغ است.

از این نظر آیت الله خمینی " نمی گویم مواظب نباشید" را گرفتند و بهانه تکمیل یورش به حزب توده ایران و دستگیری بخش وسیعی از رهبران و کادرهای مرکزی حزب توده ایران کردند. از 16 و 17 بهمن ماه 1361 تا اردیبهشت 1362. شکنجه و اعتراف گیری آغاز شد. برجسته ترین رهبران حزب توده ایران باید زیر مخوف ترین شکنجه ها اعتراف می کردند که قصد کودتا داشته اند! برخی زیر دستبند قپانی، آویزان شدن از سقف، شلاق و... دروغ را پذیرفتند و برخی تا دم مرگ پیش رفتند که شرح این ماجرا در نامه زنده یاد کیانوری به علی خامنه ای با دقت شرح داده شده است.

 

این اشاره که خود بخشی از دردنامه انقلاب 57 است برای آن بود تا نه فقط توده ایها که از آن باخبرند، بلکه نسل جوان و کنونی کشور بدانند و اهمیت پرسش و پاسخ خرداد 1361 زنده یاد کیانوری را که در ادامه می آید درک کنند.

 

کیانوری در پرسش و پاسخ خرداد 1361

 

امروز اولین صحبت ما، در باره روز تاریخی پانزده خرداد است.

15 خرداد آغاز یك مرحله نوین در تاریخ جنبش انقلابی میهن ما است. بدون تردید اثر 15 خرداد در مجموعه تحول بعدی، یعنی در سال های از 15 خرداد 1342 تا 1357 كه انقلاب میهن ما به پیروزی رسید، همیشه دیده می شده است. بر خلاف تمام تحریف كنندگان تاریخ، حزب توده ایران از همان آغاز، قیام 15 خرداد را به عنوان یك قیام مردمی، قیامی كه در درجه اول علیه نظام ستمگر آریا مهری، نظام سلطنتی، نظام غارتگر، نظام وابسته به امپریالیسم بود، ارزیابی كرد و در سال های بعد هم همیشه این روز را گرامی داشت. ما بایستی این واقعیت را یادآوری كنیم كه رادیوی پیك ایران اولین انتشار دهنده گفتار تاریخی امام خمینی در فیضیه قم است. رفقای توده ای ما از لای درخت های آن باغ موفق شدند این گفتار را روی نوار ثبت كنند و آن را به خارج برای رادیو پیك ایران بفرستند. رادیو پیك ایران هم توانست این گفتار را به سمع همه شنوندگان برساند.

لازم به یادآوری است كه دبیر خانه كمیته مركزی حزب توده ایران طی اطلاعیه ای همه اعضاء و هواداران را فرا خواند تا در مراسم بزرگداشت 15 خرداد شركت كنند. متاسفانه این اطلاعیه را مطبوعات منتشر نكردند.

در ارتباط با نامه سرگشاده كمیته مركزی حزب توده ایران و با در نظر گرفتن تمام جو سازی فراگیری كه علیه توده ای ها و حزب توده ای ما در جریان است، رفیق عزیر ما "سایه"، شاعر مورد احترام، همراه با یك نامه، شعری فرستاده، كه بسیار جالب است. رفیق ما "سایه" می نویسد:

"با دیدن صدها و صدها شعار "مرگ بر توده ای" بر در و دیوار و با دیدن این كه حتی روزنامه وابسته به رئیس جمهور هم شعار "توده ای تیرباران" را درج كرده است و با خواندن نامه سرگشاده كمیته مركزی حزب توده ایران، من این شعر را سروده ام و نظر خودم را كه فكر می كنم نظر همه توده ای هاست، برای دوستان مبارزی كه برای ما خط و نشان می كشند، بیان داشته ام."

من این شعر را در اینجا می خوانم. البته پوزش می خواهم كه من استعداد خواندن شعر های زیبا را ندارم. یكی از دوستان گفته بود كه رفیق كیا، شعر رفیق ما كسرایی را كه خوانده بود، مثل همان پرسش و پاسخ بود، شعر خواندن نبود. خوب، حق با او بود. چون خواندن یك شعر زیبا هم یك مقدار استعداد هنری می خواهد، كه من از آن هیچ گونه بهره ای ندارم. خوب، حالا بعد از این شوخی، به اصل شعر، كه فوق العاده پر معنا است، گوش كنیم:

 

 

دیباچه خون

 

نه، هراسی نیست،

من هزاران بار

تیرباران شده ام!

و هزاران بار

دل زیبای مرا از دار آویخته اند!

و هزاران بار

با شهیدان تمام تاریخ

خون جوشان مرا

به زمین ریخته اند!

 

سرگذشت دل من

زندگینامه انسان است

كه لبش دوخته اند

زنده اش سوخته اند

و به دارش زده اند...

 

آه، ای بابك خرم دین

تو لومومبا را می دیدی!

و لومومبا می دید

مرگ خونین مرا در بلیوی!

راز سرسبزی حلاج این است

ریشه در خون شستن

باز از خون رستن!

 

در ویت نام، هزاران بار

زیر تیغ جلاد

زخم برداشته ام.

و اندر آن آتش و خون

باز چون پرچم فتح

قامت افراشته ام.

 

آه، ای آزادی!

دیرگاهی است كه از اندونزی تا شیلی

خاك این دشت جگر سوخته با خون تو می آمیزد!

دیرگاهی است كه از پیكر مجروح فلسطین شب و روز

خون من می ریزد!

و هنوز از لبنان

دود بر می خیزد.

 

سال ها پیش، مرا با كیوان كشتند.

شاه هر روز مرا می كشت!

و هنوز

دست شاهانه دراز است پی كشتن من!

هم از آن دست پلید است كه در خوزستان

در هویزه     بستان      سوسنگرد

این چنین در خون آغشته شدم!

و همین دیروز

پشت دروازه خرمشهر

با مسلمان جوانی،

كه خط پشت لبش

تازه سبزی می زد،

كشته شدم!

 

نه، هراسی نیست.

خون ما راه دراز بشریت را گلگون كردست.

دست تاریخ   ظفرنامه انسان را

زیب دیباچه خون كردست!

 

آری از مرگ هراسی نیست.

مرگ در میدان این آرزوی هر مرد است.

من دلم از دشمن كام شدن می سوزد!

مرگ با دشنه دوست؟

دوستان! این درد است.

 

نه، هراسی نیست.

پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است.

مرگ ما سهل تر از كندن یك برگ است.

من به این باغ می اندیشم

كه یكی پشت درش با تبری تیز كمین كردست!

 

دوستان گوش كنید!

مرگ من مرگ شماست.

مگذارید شما را بكشند

مگذارید كه من بار دگر

در شما كشته شوم.

 

ه. ا. سایه

تهران- خرداد 1361

 

 

 

                        راه توده  44    3 بهمن ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت