راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پیر پرنیان اندیش

در صحبت با سایه

مشترکات

سیاوش کسرائی

و سیمین بهبهانی

 

با خانم بهبهانی از کی آشنا شدین؟

 

از سال 1325، اگر اشتباه نکنم.

 

چطور آشنا شدین؟

 

آقای بهبهانی، شوهر سیمین پیرمرد خیلی خوبی بود و واقعا سیمین و دوست داشت و خدمت می کرد به سیمین. او سیمین و سیمین کرد؛ یعنی همه امکانات و فراهم می کرد تا سیمین به کار شاعریش برسه، البته استعداد سیمین جای خودشو داره. این ها یه باغچه کوچولویی داشتند، یک حیاط شیش هفت متر در شیش هشت متر، تابستون ها اونجا صندلی می چیدن و یک انجمن ادبی مانندی داشتند و یه عده ای می اومدن اونجا... مثلا من با شرف خراسانی اونجا آشنا شدم. یادمه یه روز آقای شرف اونجا در باره شعر معاصر انگلیسی صحبت می کرد و چند تا دانشجوی انگلیسی دانشگاه تهران که تو باشگاه دانشگاه زندگی می کردن هم اومده بودن. این دانشجوها هاج و واج مونده بودن؛ شرف با چنان احاطه ای از شعرای معاصر انگلیسی حرف می زد و از کسانی اسم می برد که این دانشجوها اصلا اسم اون شاعرها رو نشنیده بودن و تعجب می کردن که این ایرانی چطور از شعر معاصر انگلیس خبر داره. از اون وقت من با سیمین آشنا شدم.

 

شما هم انجا شعر خوندین؟

 

نه. یادم نمی آد چیزی خونده باشم.

 

پس سابقه دوستی شما با خانوم بهبهانی از شصت سال هم بیشتره.

 

بله... از هزار سال هم بیشتره.

 

- کلمه هزار سایه را به یاد خاطره ای می اندازد! بیشتر «مصاحبت» ما این طور است؛ آزاد و بی آداب و ترتیب!

 

یه بار سیمین یه غزل ساخته بود، تو رادیو برام خوند، من همون لحظه یه تغییر کوچیک دادم و سیمین هم گفت: خیلی از این هزار امیدی که به من دادی متشکرم. ساخته بود: «هزار امید مرا هست و هر هزار تویی» من فورا گفتم: «مرا هزار امیدست و هر هزار تویی»؛ تو «هزار امید مرا» هزار شکسته می شه ولی تو «مرا هزار امید» هزار، کشیده خونده می شه و خودشو نشون می ده. گفت: خیلی ممنونم از این هزار امیدی که به من دادی.

 

عاطفه: از شعر خانم بهبهانی بگید استاد!

 

سیمین شاعر خیلی خوبیه، خیلی شاعر قویه. جدی به شعر نگاه می کنه، خیلی تسلط داره به زبان و حتی تو این کارهای اخیرش و این وزن های عجیب و غریب هم تسلط فوق العاده ای داره؛ یعنی هر چی بخواهد بگه می تونه. زبان فارسی رو خوب بلده و سواره به کار.

 

- در صدای سایه ستایش و احترام به هنر خانم بهبهانی آشکار است.

 

خانم آلما امشب مثل هر شب روشنی خانه سایه هستند و خاموش و هنرنمای نشسته اند و به حرف های ما گوش می دهند. صحبت که به اینجا می رسد، می گویند:

 

- من، خیلی شعر بلد نیستم ولی همیشه از سیمین به عنوان زنی که سرش بلنده خوشم می اومد و می آد.

 

عاطفه: استاد! از کدوم غزل های خانم بهبهانی خوشتون می آد؟

 

سیمین خیلی غزل های خوب داره. مثلا اون غزل «بیا» فوق العاده است:

 

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا

شراب نور به رگهای شب دوید بیا

زمین به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر رسید بیا...

 

یا غزل «ز چه جوهر آفریدی دل داغدار ما را» غزل روان و تمیزیه واقعا.

 

ز چه جوهر آفریدی دل داغدار ما را

که هزار لاله پوشد، پس از این مزار ما را

ز کویر جان سیمین، نه گل و نه سبزه روید

دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را

 

استاد! این غزلش هم فوق العاده است:

 

ای با تو در آمیخته چون جان تنم امشب

لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب

مریم صفت از فیض تو، ای نخل برومند

آبستن رسوایی فردا منم امشب

ای خشکی پرهیز که جانم ز تو فرسود

روشن شودت چشم، که تر دامنم امشب...

 

- پیداست که سایه از این غزل لذت می برد. چند لحظه ای ساکت می ماند و تامل کنان می گوید:

 

متاسفانه سیمین درست موقعی که به بلوغ کارش تو غزل رسیده بود افتاد تو این وزن های عجیب و غریب.

 

شما هیچ وقت در باره غزل های جدید خانم بهبهانی با ایشون حرف زدید؟

 

بله، بهش گفتم: لازم نیست که این کارهای وزنی رو به این وسعت انجام بدی و چند تا غزل این طوری کافیه و مثل زدم که چهار مضراب یه بخشی از موسیقی ایرانیه؛ یعنی اگه کسی نیم ساعت ساز بزنه دو سه دقیقه اش چهار مضرابه ولی اگه یکی از اول تا آخر چهار مضراب بزنه پدر آدمو در می آره.

یه روز سیمین یه چیز عجیبی گفت: گفت که اولین عبارتی که به ذهنم می آد من همونو پایه وزن می ذارم. گفتم: خیلی خب. پایه وزن برای همون عبارت؛ باقی شعرت دیگه همش مصنوعی می شه چون در همون وزن پایه برای عبارت اولی، جاشون می دی، ولی سیمین کار خودشو می کنه! (می خندد و سرش را تکان می دهد)

 

از کارهای تازه خانم بهبهانی [= غزل های با وزن عروضی تازه] کدوم کارو می پسندید؟

 

اول غزل «دوباره می سازمت وطن» خیلی کار قشنگیه:

 

ستون به سقف تو می زنم، اگر چه با استخوان خویش

 

- از صدا و نگاه سایه اعجابش نسبت به این مصرع درخشان پیداست. چندین بار از این غزل تمجید کرده است.

 

خیلی قیمت داره این غزل... البته بعضی بیت ها ضعیف تره مثل «نوباوگان خویش!»...

 

دوباره می سازمت وطن! اگر چه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو می زنم، اگر چه با استخوان خویش

اگر چه صد سال مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد

که بردرم قلب اهرمن، به نعره آن چنان خویش

اگر چه پیرم، ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بود

جوانی آغاز می کنم، کنار نوباوگان خویش

 

می بینید دیگه، همه جا این شعر به سر زبون ها افتاده... مردم فوری شعر خوبو می گیرن. مسئله اینه واقعا. همین مردمی که روشنفکرها می گن کرن، کورن، بی سوادن، نمی فهمن، همین مردم بو می کشن و می فهمن شعر خوب چیه...

او غزل «مردی که یک پا نداره»... با کمال قدرت تو اون وزن کج و کوله («وزن کج و کوله» را با کمی تا قسمتی دندان قروچه می گوید!) هر چی خواسته گفته دیگه...

 

شلوار تا خورده دارد، مردی که یک پا ندارد

خشم است و آتش نگاهش، یعنی: تماشا ندارد

رخساره می تابم از او، اما به چشمم نشسته

بس نو جوان است و شاید، از بیست بالا ندارد

بادا که چون من مبادا، چل سال رنجش پس از این

خود گرچه رنج است بودن، «بادا مبادا» ندارد...

 

نقطه ضعف غزل سیمین بهبهانی به نظر شما چیه؟

 

یکی این بازی وزن و دیگری پرگویی. به نظرم این سال های اخیر بیش از حد تو مسائل سیاسی روزمره وارد شده و این آسیب زده به شعرش. من نمی گم که شاعر نباید سیاسی باشه؛ در حقیقت شاعر اصلا نباید بیرون از امور دنیا باشه... مگه می شه آدم به دور و بر خودش بی اعتنا باشه، به سرنوشت دیگران بی اعتنا باشه... ولی در سطح مسائل روز حرکت کردن، آسیب می زنه. همین مشکلو کسرایی هم داشت و می خواست برای هر واقعه و مسئله ای شعر بگه.

 

استاد! شما با نقل قصه و حکایت تو غزل موافق هستید؟

 

چه اشکالی داره. از فرم غزل هزار جور استفاده کردن؛ قصه گفتن، حکایت تعریف کردن، اشعار سیاسی ساختن، اشعار فلسفی و عرفانی گفتن. فقط غزل عاشقانه که نداریم. سیمین هم تو قصه نقل کردن در غزل توفیقاتی داشته ولی وزن هایی که به کار برده، ذهنو اذیت می کنه. بعضی ها خوب از آب دراومده و بعضی دیگه خیلی با دست انداز باید به خونی تا ادراک بکنی که این پاره ها وزن داره.

 

می شه با توجه به این دو کار خانم بهبهانی، یعنی نقل قصه در غزل و غرایب عروضی، ایشونو به قول آقای دکتر حق شناس، «نیمای غزل» دونست؟

 

نه، ربطی نداره. کار نیما این بوده که اصلا منظر شعرو عوض کرده، از شمع و گل و پروانه اومده دنیای دور و ور خودشو تعریف کرده. با یک دید کاملا تازه. اما اگه به نیما از لحاظ فرم شعر توجه کنین که اومده مصراع ها رو کوتاه و بلند کرده، شاید بشه سیمین رو با نیما شبیه دونست.

 

 

 

 

 

                        راه توده  481     22 آبانماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت