راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاظرات سایه

(پیر پرنیان اندیش)

نگاه سایه

به چند شخصیت

سینمائی و ادبی

 

 

 

 

حسن خجسته

 

 

استاد! چی شد از رادیو بازدید کردین؟

 

این بلا رو آقای خجسته، رئیس رادیو سرم آورد. چقدر هم رادیو پیشرفت کرده بود و مجهز شده بود. استودیوهای خوب، دستگاه های عالی، بهش گفتم این کارها رو فقط تو می تونستی بکنی.

 

لابد از آقای خجسته خوشتون اومد که دعوتشونو قبول کردین؟

 

بله... خیلی آدم افتاده و فهمیده ای یه... ازش خیلی خوشم می آد. نمی دونین تو اون روز بازدید چقدر از دستش عذاب کشیدم (لبخند می زند). هی پا سست می کردم که بیاد جلو لااقل دوش به دوش راه بریم اما همه اش یک قدم عقب تر راه می رفت. جلوی کارمنداش. این کار اصلا خلاف آداب مدیریته... ولی این طور بود.

 

ببینید آقای عظیمی! شما می دونید که من اصلا اهل این حرف ها نیستم و این چیزها نه به من اضافه می کنه و نه از من کم می کنه. اما اعتماد به نفس و ادب و تواضع به انسانیت این آدمو نشون می ده. اون هم تو این روزگار.

 

در تمام این مدتی که باهاش آشنا شدم یک بار اظهار فضل و دانش نکرد در صورتی که من چندین مصاحبه اش رو شنیدم و می دونم که چقدر دانسته حرف می زنه و کارشو بلده.

 

خونه تون هم اومده؟

 

بله... یه بار آلما هم بود... داشتیم گپ می زدیم یه دفعه آلما رفت تو صورت آقای خجسته و گفت: شما چرا آهنگ ارمنی پخش نمی کنین؟! (غش غش می خندد). طفلک خجسته دست و پاشو گم کرد و گفت: بله... بله... باید پخش کنیم؟ بیچاره هاج و واج مونده بود... حالا من خودم کم بودم آلما هم اضافه شده بود... گاهی می آد می گه آقا شما تجربه دارین و فلان، حالا، چی کار باید کرد؟ من هی توضیح می دم و مثلا می گم باید زن ها هم آواز بخونن و می گم و می گم و یه مرتبه آخرش می گم: چه فایده، من که هر چی بگم شما نمی تونین انجام بدین! اون بیچاره هم سرشو می اندازه پایین و هیچی نمی گه.

 

فرخ غفاری

 

 

- نیمه شب بود. سایه زمزمه آرامی با خود داشت.

 

امشب اگه برم خیابون راه برم حتما شعر می گم.

 

عاطفه: خب برید استاد.

 

نه خیر، پام یاری نمی کنه، من بیشتر شعرامو تو خیابون گفتم... دل ای دل برای خودم آواز خوندم و به مردم تنه زدم... اون فرخ غفاری به من می گفت تو چطور تو شرکت سیمان کار می کنی و شعر هم می گی؟...

 

- بعد از چند دقیقه پرسیدم:

 

فرخ غفاری رو از کی می شناسید؟

 

از خیلی وقت پیش، سالهای 30.

 

چطور آدمی بود؟

 

یه روشنفکر هنر دوست بیشتر متمایل به فرنگ؛ نیمه فرنگی. (با همه بی دل و دماغی صفات را با تامل انتخاب می کند) کار سینما می کرد. من همه کارهاشو ندیدم. یه روز می گفت تو یک شعری بگو می خوام تو فیلمم بگذارم.

 

شعری گفتید؟

 

- سرش را به علامت نفی تکان می دهد و بعد می گوید:

 

دستم حساسیت زده؛ سرخ شده.

 

- این یعنی ختم کلام.

 

محمد امین ریاحی

 

 

استاد با دکتر ریاحی دوست بودید؟

 

اه... فراوون. یه موقع شب و روز باهم بودیم.

 

از چه سالی؟

 

از سال 26- 27... یه جوون بالابلند لق لقو بود (می خندد) و خیلی احساساتی. من عاشقی هاش رو دیدم؛ خل بازی ها و گریه زاری ها و مستی هاشو دیدم (لبخند مهربانی می زند). بله... شب و روز باهاش زندگی کردم. گاهی باهاش می رفتم سر کلاس هاش؛ مثلا کلاس فروزانفر. اون شاگرد کلاس بود من هم همراه او می رفتم. با هم شعر می خوندیم؛ شعر حافظ، شعر شهریار.

 

شعر هم می گفتند ایشون.

 

بله شعر می گفت.

 

 

خوب بود شعرشون؟

 

نه (نوعی همدلی در لحن نه سایه وجود دارد)... اصلا گویی دانشگاهی نفرین شده است و نباید شعر بگه... (لبخند می زند) یکی دو تا [دانشگاهی] اگه شعر خوب می گفتن [استثناست]. مثلا شفیعی واقعا یک استثناست. اون در زیر انبوه («و» انبوه را کشیده کشیده تلفظ می کند) تحقیقاتش هنر می کنه واقعا شعر می گه. یک آواری می ریزه سر آدم که آدم نمی تونه پاشه از جاش؛ مثل فروزانفر، کی علم شعرو از فروزانفر بیشتر می دونسته؟

 

بهار هم استثناء بوده؟

 

بله بهار هم استثنا بود، بله. به گمان من بهار و شفیعی در اصل شاعر هستن و در کنار شعرشون، محقق هم هستن.

 

این اواخر هم با دکتر ریاحی رفت و آمد داشتید؟

 

وقتی این حافظ [به سعی سایه] دراومد، رفتم یک جلد بردم و بعد دیگه ندیدمش.

 

- سایه بعدها برایم گفت که آن روز با آقای زهرایی به منزل استاد ریاحی رفت و با محبت و فروتنی کتاب را به استاد ریاحی تقدیم کرد اما استاد خیلی اعتنا نکرد و تا آخر جلسه نگاهی به آن نینداخت. معلوم بود که سایه از برخورد دکتر ریاحی رنجیده خاطر شد.

 

- به نظرم بخشی از این- حالا بگوییم- «نقار» شاید ریشه در این داشته باشد که استاد ریاحی در کابینه بختیار شرکت کرد و تاوانش را هم پرداخت و سایه هم تمام قد از انقلاب حمایت کرد و تاوانش را پرداخت و می پردازد! شاید هم حدس من غلط باشد.

 

- به یاد روزی می افتم که قرار بود پیکر استاد ریاحی تشییع شود. سایه به بیمارستان رفت و یادش به خیر استاد ایرج افشار هم بود. استاد شفیعی و استاد باستانی پاریزی هم بودند. سایه مغموم ایستاده بود و دیدم که خاموش اشک می ریخت... من کلمه ای از سایه نشنیدم که در آن نسبت به دکتر ریاحی طعن و تعریضی باشد. ولی بارها شنیدم که از مضایقی که روزگار برای آن استاد آزاده ایران دوست ایجاد کرده بود، ابراز تاسف کرد.

 

- ریاحی خیلی آدم با ذوق و شوریده ای بود. وقتی حرف می زد رقصان حرف می زد. شعر هم که می خوند تکان می خورد مثل بادی که به این درخت ها می خوره!

 

جلال آل احمد

 

 

با آل احمد رابطه داشتین؟

 

خیلی دورا دور سلام علیک داشتم. به خصوص دوره ای که مستاجر نادرپور بود بیشتر می دیدمش. جز سلام و علیک هیچ رابطه دیگه ای نداشتم. تو کانون [نویسندگان] هم چند بار دیدمش.

 

 

عاطفه: از قصه های آل احمد خوشتون می اومد؟

 

نه، برام بی نمک بود همیشه. نمی دونم چرا؟... کشش نداشت برام.

 

 

کتابهای دیگه شو خوندی؟

 

بعضی ها رو مثل غرب زدگی و خسی در میقات و چند تا دیگه.

 

 

راجع به نظریات اجتماعی آل احمد چه نظری دارید؟

 

هیچ وقت خوشم نمی اومد، برام جلوه نداشت حرفهاش.

 

 

عاطفه: از نثرش چی؟

 

اون که اصلا (خیلی قاطع) هیچ خوشم نمی اومد. من اصلا مخالف نثرش بودم.

 

 

نظرتون در باره «غرب زدگی» چیه؟

 

من اصلا تلقی ام از شرق و غرب متفاوت با آل احمده. به نظر من تمدن شرق و غرب تو شکم هم اند...

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  52  16 مهرماه  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت