راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نامه سال 66 قربانی نژاد

از زندان "رجائی شهر"

خطاب به دادستان انقلاب

 

این نامه ایست که تحت عنوان "اعلام جرم" خطاب به دادستانی انقلاب تهران، در سال 1366 توسط هوشنگ قربانی نژاد نوشته شده است. قربانی نژاد از زندانیان با سابقه دوران شاه بود و پس از انقلاب به مرکزیت حزب توده ایران پیوست و عضو کمیته مرکزی آن شد. آنچه او خطاب به دادستانی انقلاب تهران می نویسد، شرح کوچکی است از جنایاتی که در دهه 60 بر زندانیان سیاسی و از جمله زندانیان توده ای رفت و سرانجام نیز آنها – از جمله نویسنده این نامه-  را در جریان قتل عام 67 اعدام کردند.

 

 

 

«دادستانی محترم انقلاب اسلامی تهران»

 

امروز در روزنامه ها، رادیو، تلویزیون به صورت سرمقاله، تفسیر اخبار و اخبار کوتاه به مطالبی برخورد می کنیم که از رفتار غیر انسانی مسئولین زندان ها با زندانیان در کشورهایی نظیر آفریقای جنوبی، اسرائیل، مصر، انگلیس، فرانسه، ترکیه، عربستان، کویت و... حکایت می کند و با حروف درشت، عکس و فیلم توجه را به خود جلب می کند.

متقابلا وقتی سخن از زندان و رفتار با زندانیان، اعم از سیاسی و عادی، در زندان های جمهوری اسلامی به میان می آید، چنان مبالغه می کنند که گویا زندان های جمهوری اسلامی استراحتگاه است و زندانیان به جای فرسودگی و خستگی ناشی از ناملایمات زندان با استفاده از امکانات رفاهی و برخورداری از تسهیلات و بهره مندی از آسایشی که برایشان فراهم شده، در پایان مدت محکومیت به خاطر از دست دادن این همه نعم مادی و معنوی و جدا شدن از زندانبان هایی این چنین مهربان و دلسوز، سرشک غم و اشک حسرت از دیدگاه فرو می بارند و آرزو می کنند، کاش در جامعه بیرون زندان از چنین مواهبی بهره مند می شدند.

مثلا بعضی از مسئولین زندان ها در مصاحبه با رسانه های گروهی، که چندین بار در روزنامه خوانده ام، وقتی سخن از سلامتی و توان بخشی زندانیان به میان می آید، در کنار سایر امکانات رفاهی موجود در زندان، به وجود استخرهای شنا، دسته های ورزشی و انجام مسابقات ورزشی در زندان اشاره می کنند! واقعا چنین چیزهایی برای زندانیان فراهم گشته، یا فقط به صورت کلمات و جملات در روزنامه ها خودنمایی می کند؟ من که نزدیک به پنج سال است در زندان های مختلف تهران بوده و هستم، نه تنها کوچک ترین اثری از امکانات ندیده ام، بلکه دائما تحت شکنجه های جسمی و روانی و رفتار موهن مسئولین زندان بوده و هستم. برای اثبات این مدعایم، از جمله حوادثی که در زندان اتفاق افتاده، تازه ترین آن را که در روز 30/4/66 در زندان گوهردشت (رجایی شهر) اتفاق افتاده است تشریح می کنم.

 

زندانیان سالن یک این زندان که تقریبا 200 نفر می باشند، به علت کمبود جا و تراکم جمعیت و محدود بودن ساعت هوا خوری (سه الی چهار ساعت در روز) وقت هواخوری را طوری تقسیم کرده اند که همه می توانند به طور نسبی از آن استفاده کنند. به همین دلیل اگر هواخوری صبح باشد، دو نوبت نیم ساعته و اگر هواخوری بعد از ظهر باشد فقط یک نوبت نیم ساعته جهت دویدن تعدادی که بیش از نیمی از زندانیان سالن یک را در بر می گیرد اختصاص داده اند و هنگام دویدن، زندانیان دیگر از مسیر باریک دویدن کنار می روند تا از برخورد و تصادم با دوندگان جلوگیری شود. با پایان دویدن، حیاط زندان برای آن هایی که فقط به قدم زدن اکتفا می کنند باز می ماند.

مدتی است که مسئولین زندان، با برنامه های از پیش تعیین شده، مساله آفرینی و بهانه جویی بیش از پیش، عرصه را به زندانیان تنگ کرده اند، درست مثل این که قرون وسطی است و ما در عصر گلادیاتورها زندگی می کنیم، مساله ورزش یکی از بهانه هایی است که هر از چندی با مستمسک قرار دادن آن موجبات آزار زندانیان را فراهم می کنند. مثلا ساعت 5 بعد از ظهر روز 30/4/66 در ادامه کار روزانه اینجانب، همراه با تقریبا نیمی از زندانیان بند می دویدیم، ناگهان از درب مخصوص نگهبانان تعدادی از نگهبانان به سرپرستی آقای «لشکری» وارد حیاط شدند و دویدن را متوقف نمودند و همه را که نزدیک به 90 نفر بودند، به داخل یک اطاق هدایت نمودند. پس از آن که آخرین نفر وارد شد درب را بسته و چشم بند آوردند (البته ساده اندیشی است اگر تصور شود که مسئولین اداری و قضایی زندان از طرح و اجرای چنین برنامه های بی خبر باشند) هر زندانی که چشم بند می زد به طبقات بالای زندان هدایت می شد. از لحظه حرکت به بالا و عبور از برابر صف نگهبانان که در راه پله ها منتظر بودند، زیر باران ضربات مشت و لگد قرار می گفتند و هر کس از این خوان بهره ای می جست و ثوابی می برد و خب البته تا آنجا که من دیدم اولین ضربات را آقای لشکری به شکم و پهلویم وارد کرد نقش بر زمین شدم و از حال رفتم. بعد از مدتی بر اثر ضربه محکمی که به شقیقه ام فرود آمد، که هنوز اثر زخمش در گوشه چشم ام باقی است به خود آمدم، از جا جستم و به طبقه سوم روان شدم. در مسیر حرکت به هر نگهبانی که می رسیدم دق دلی در می آورد.

وقتی مقابل سالن یک رسیدم، نگهبان سالن که به نام «نادر» مشهور است علاوه بر اجرای برنامه مشت و لگد به قصد خفه کردن چنان گلویم را فشرد که آثار انگشتانش روی گلویم باقی است. حنجره ام چنان صدمه دیده که صدایم گرفته و هنگام خوردن غذا احساس ناراحتی شدید می کنم. بعد از این مرحله به سالن طبقه سوم رسیدم، آنجا همه را رو به دیوار کردند و با کابل، شیلنگ و هر چیزی که به دستشان بود تا آنجا که می توانستند، همه را زدند که اثرات کبودی و خون مردگی و تورم عضلات در سراسر بدنم مشهود است. بعد از پایان برنامه آزار و شکنجه و توهین، با بدرقه مشت و لگد نگهبانان به حیاط باز گشتیم.

سئوال من این است، در عصری که ما زندگی می کنیم، در کجای دنیا و در کدام یک از کشورهایی که در شروع نامه ام نام برده ام، صرفا به خاطر دویدن، زندانیان را این چنین بی رحمانه زیر شکنجه و آزار و توهین قرار می دهند؟ یقین دارم جوابی ندارید!

باید اضافه کنم در زندان های دوران ستم شاهی که تقریبا سیزده سال را در آنها به سر برده ام، هرگز مشابه با چنین صحنه هایی برخورد نکرده ام.

 

در خاتمه ضمن اعتراض به این رفتار موهن و غیر انسانی، علیه همه آنهایی (اعم از کسانی که نام برده ام و آنهایی که ناشناخته مانده اند) که دراجرای این برنامه شرکت داشتند، اعلام جرم می کنم و تقاضای رسیدگی و پیگیری سریع دارم.

 

هوشنگ قربان نژاد

تاریخ 1/5/1366

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  521   26 شهریور  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت