راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخش 14- در 15 صفحه
یادمانده هائی از
پیوند حزب توده
ایران با انقلاب 57

علی خدائی



70

خدمتی که بی بی سی نا خواسته به حزب ما کرد!

سلسله مطالبی، پس از شرکت شما در برنامه تلویزیونی "پرگار" بی بی سی در سایت این رسانه فارسی زبان منتشر شد. البته خلاصه جالبی از نامه رفیق کیانوری به رهبر جمهوری اسلامی "علی خامنه ای" هم منتشر شد که فکر می کنم خیلی ها را که در جریان شکنجه و اعدام رهبران حزب توده ایران نبودند غافلگیر کرد.

- انتشار مقالات بی بی سی را من در مجموع خود به نفع حزب می‌دانم، به چند دلیل. اول این که خیلی‌ها آمدند و خودشان را تکان دادند و معلوم شد در کدام جهت انتقاد دارند و یا برخی دشمنی شان با حزب تا چه حد است. دوم این که درسی بود برای همه توده‌ایها تا بدانند هیچ چاره ای جز مطالعه دقیق تاریخ حزب و آگاهی دقیق از گذشته نیست. سوم این که آشکار شد در چه وسعتی نفوذ و اعتبار حزب توده ایران در جامعه مطرح است. حتی آنها که مخالف حزب ما هستند هم نمی‌توانند چشم خودشان را به روی حزب ببندند و حتی همین افراد هم از این پس چاره‌ای ندارند جز این که بیشتر در باره حزب ما بخوانند و بدانند و دیگر مثل گذشته دهان باز نکنند و اتهام پخش نکنند. اتفاقا انتشار این مقالات و اظهار نظر ها پیوند جنبش سبز با دیدگاه های حزب توده ایران از ابتدای جمهوری اسلامی و ابتدای انقلاب تاکنون را نشان داد. به همین دلیل شما دیدید که خیلی از مقاله نویسان جرات نکردند به سیاست حزب در سالهای پس از انقلاب بپردازند و سعی کردند و لابد همچنان هم سعی می کنند روی چند اتهام کلیشه ای و یا حتی انتقاد تکراری مربوط به گذشته های دور متمرکز بمانند و در واقع "درجا" بزنند. از همه تاریخ 12 ساله حزب ما از بدو تاسیس تا کودتای 28 مرداد بصورت کلیشه ای "جنبش نفت" و مخالفت حزب ما با کابینه اول دکتر مصدق را مطرح کنند و یا از دوران مهاجرت اجباری پس از کودتا از محدوده "عباس شهریاری" و یا ماجرای پسران جاسوس دکتر یزدی پای خودشان را فراتر نگذارند. شما تمام مقالات این گروه از منتقدان حزب را که در بی بی سی منتشر شد اگر بررسی کنید از همین چند موضوع خارج نیست. شما اشاره‌ای به رستاخیز حزب در اواخر دهه 1340 و پس از ماجرای عباس شهریاری نمی بینید. رستاخیزی که پرچمدار آن زنده یاد دکتر هوشنگ تیزابی در داخل کشور بود. تشکیلات مخفی "نوید" به رهبری زنده یاد رحمان هاتفی را هم دور زدند. همچنان که شعار صلح و سپس نان و فرهنگ حزب را که اولین شعار حزب پس از تاسیس آن بود دور زدند. تشکیل جبهه آزادی که تا تشکیل جبهه مطبوعات ضد دیکتاتوری میان نشریات احزاب ملی، از جمله حزب توده ایران پیش رفت را ندیده گرفتند. شما در تمام این مقالات پیدا نمی کنید که یک منتقد و یا پژوهشگر با انصاف (حساب دشمنان جداست) پیدا شده باشد و بنویسد که در کابینه اول دکتر مصدق که حزب توده ایران با آن بشدت مخالف بود وزارت کشور یعنی مهم ترین وزارتخانه هر دولتی که در حکم معاون نخست وزیر است در اختیار سرلشگر کودتاچی "ابوالفضل زاهدی" بود. همین سرلشگر در زمان رضاشاه مامور خدمت در خوزستان بود و درجریان جنگ و شکل گیری نازیسم در آلمان متمایل به آنها بود و دیدیم که سرانجام هم انگلیس ها با کمک او کودتای 28 مرداد را ترتیب دادند. مرتب می نویسند که حزب توده ایران یک دوره ای با مصدق مخالفت کرد، اما نمی نویسند دلیل این مخالفت چه بود؟ ضمن این که حزب ما هم بارها خودش اعلام کرده که این اشتباه از آنجا ناشی شد که حکومت و دولت مصدق را یکپارچه دید و به دسته بندی های درون آن توجه نکرد. اشتباهی که با درس آموزی از گذشته در باره حاکمیت جمهوری اسلامی تکرار نشد. حزب در باره کابینه اول مصدق سرلشگر زاهدی را دید، اما امثال "صدیقی" و "نریمان" را ندید. همه این منتقدان نمی گویند که حزب توده ایران نسبت به خوش بینی مصدق نسبت به امریکائی ها و حسابی که روی رقابت انگلیس و امریکا باز کرده بود انتقاد داشت. درباره نفت یا باصطلاح نفت شمال هم نظرش اجرای قرار دادی بود که پیش از آن میان اتحاد شوروی وقت و دولت وقت درایران بسته شده بود. شوروی ها تمام قراردادهای استعماری پیش از انقلاب اکتبر را لغو کرده بودند و در باره نفت شمال هم فقط قید کرده بودند که همه قرار دادهای پیش از انقلاب اکتبر در این زمینه را لغو می کنند اما متقابلا دولت ایران در صورتی که خواست با کشورهای خارجی قرار داد استخراج نفت شمال را ببندد، اولویت را به دولت شوروی بدهد که قرار داد گذشته‌اش را یکطرفه لغو کرده بود. این منتقدان همه اینها را ندیده گرفته و بر طبل جنگ سرد با حزب بر سر نفت شمال می کوبند و در مقالات بی بی سی هم دیدید که همین روش ادامه پیدا کرد. اینها البته حرف های تازه ای نیست و همیشه بوده و بعدها هم خواهد بود، و حزب ما هم در این دوره، یعنی دوره ملی شدن نفت و همچنین کابینه اول مصدق زیاده روی هائی در مطبوعاتش کرده که بارها هم آن را پذیرفته و مطرح کرده است. از جمله در کتاب تحقیقی 28 مرداد زنده یاد جوانشیر. همه آنها که منتقد غفلت حزب توده ایران در تشخیص لایه بندی ها و طیف بندی های دولت مصدق بودند و هستند، به روی خودشان نمی آورند که حزب توده ایران با گرفتن یک درس تاریخی از آن غفلت، در جریان انقلاب بهمن 57 و شکل گیری جمهوری اسلامی طیف بندی های درون حکومتی را با دقت زیر نظر گرفت و معروف ترین اصطلاحی که در این باره طرح کرد "نبرد که بر که" بود. این منتقدان بصورت خنده آوری به ما می گویند حزب چرا از آیت الله خمینی حمایت کرد؟ لابد نظرشان اینست که حزب ما باید از آیت الله مصباح یزدی حمایت می کرد! در چنبره همین تناقض گوئی هاست که پای مقاله نویسان در تله جنبش سبز گیر کرد و میخکوب شدند و نتوانستند نوشته های خودشان را باصطلاح "به روز" بنویسند. زیرا به محض این که وارد این بحث می شدند همه صحنه را یکجا می باختند.
بگذریم که انتشار بخش هائی از نامه زنده یاد کیانوری در بی بی سی سنگین ترین پتک بر سر حکومت بود و وسیع ترین آگاهی را نسبت به آنچه بر سر رهبران حزب توده ایران در زندان جمهوری اسلامی آمد بوجود آورد. این آگاهی دیگر فراموش نشدنی است. و البته من فکر می کنم انتشار این نامه ضربه ای هم بود به دوستان نامه مردم که تاکنون در باره این نامه سکوت کرده بودند.
بهر حال، آنچه که شد به نفع حزب ما بود. اینها اگر بطور جدی وارد سالهای پس از انقلاب می شدند، البته بصورت واقعی نه با مستمسک قرار دادن این و یا آن مقاله و یا اتهام، آنوقت باید درباره مخالفت رسمی و شجاعانه رهبری حزب با ادامه جنگ ایران و عراق پس از فتح خرمشهر و ورود به خاک عراق می‌نوشتند، درباره نظر رهبری حزب درباره یکدست نبودن حاکمیت، درباره حضور حجتیه در رهبری حزب جمهوری اسلامی، درباره سیاست های غلط مجاهدین خلق و دهها و دهها مسئله و رویداد پس از انقلاب که همین آقایان ماست در دهانشان گرفته بودند و این حزب توده ایران بود که با جسارت نظراتش را مطرح کرد.
به همین دلیل است که می گویم آنچه که در بی بی سی انجام شد در مجموع خود به نفع حزب توده ایران بود. نه این که آنها هدفشان این بود، بلکه در عمل و در نتیجه این از آب درآمد.

- برای مصاحبه های دیگر با شما تماس نگرفته اند؟

چرا. برای شرکت در یکی دیگر از برنامه های "پرگار" از بی بی سی تماس گرفتند. قرار بود این برنامه در باره "خلیل ملکی" باشد اما متاسفانه طرف مقابل که یکی از استادان ایرانی دانشگاه های امریکاست گرفتار بیماری و یا گرفتاری های دیگر شد و این برنامه موکول شد به آینده.
بگذارید برایتان یک موضوع دیگری را هم بگویم.

چند ماه پیش، از تلویزیون امریکا تماس گرفتند. من گفتم شما مراجعه کنید به رفقای نامه مردم. من فقط سردبیر یک نشریه توده ای هستم. چند شب بعد دوباره تماس گرفتند و گفتند که در فرانسه یکنفر را به ما معرفی کرده اند. با ایشان صحبت کردیم و گفتیم که با سردبیر راه توده هم تماس گرفته ایم. ایشان فورا گفت آنها منشعب شده از حزب اند. من فورا گفتم که نمیدانم ایشان کیست و چه گفته و با ایشان آشنا هم نیستم اما اگر از طرف حزب معرفی شده شما بهتر است با ایشان مصاحبه کنید. مصاحبه هم درباره هفتاد سالگی حزب بود. تلفن کننده گفت که می خواهیم شما و ایشان و اقای امیرخسروی مشترکا در برنامه شرکت کنید. خُب. بازی زیرکانه ای بود. من رد کردم و گفتم شما با همان آقایی که گفتید در فرانسه است صحبت کنید بهتر است.
چند شب بعد این برنامه را از تلویزیون دیدم. آن آقائی که از فرانسه بنام حزب شرکت کرده بود نتوانست از فرصت استفاده کند و شروع کرد به شعار دادن و درس و مشق پس دادن. آن طرف گفتگو هم بابک امیرخسروی بود که به آسانی حریف شد. شما میدانید که تلویزیون امریکا هم درایران بعد از بی بی سی بیشترین مخاطب را دارد. آن آقائی که بنام حزب شرکت کرده بود در این برنامه حداقل ادب و احترام به دیگران را هم بلد نبود. ببینید ما ایرانی ها می گوئیم "کشمش هم دم دارد" یعنی بالاخره افراد یا آقا هستند، یا خانم هستند، یا رفیق هستند، بالاخره یک دُمی دارند. خطاب کردن آقای امیرخسروی با لحن تمسخر به "امیرخسروی" او را کوچک نمی کند بلکه خطاب کننده را کوچک می کند. شما حرفتان را بزنید، چه دلیل دارد بخواهید طرف را که سن و سالش هم چند ده سال بیشتر از شماست کوچک کنید؟ شما مواضع خودتان را بگوئید بگذارید مردم قضاوت کنند. خُب ایشان در آن مصاحبه و بنام حزب این روش غلط را به نمایش گذاشت. ضمنا ایشان رفت دنبال استناد به "انگلس" و درس و مشق پس دادن ... برادر عزیز، مردمی که مخاطب شما هستند با انگلس چه کار دارند؟ حرف نان و آب و سیاست و اوضاع ایران و حزب را بزن! صدایت دارد برای مردم پخش می شود. تلویزیون امریکا که تریبون حزب توده ایران نیست! اینجا هم فرصت را از دست داد. هرگز نباید در این نوع برنامه ها با مجری برنامه سر شاخ و درگیر شد. تریبون دست اوست، گوشی در گوشش و اتاق فرمان در جای دیگر. ایشان از قول انگلس مجری را "نادان" خطاب کرد. خوب، مجری که اتفاقا آدم مسلطی هم هست، چه کرد؟ چهارتا لیچار به حزب گفت و تا ایشان آمد حرف بزند صدایش را اتاق فرمان کشید پائین و روی آن موزیک گذاشت و کار را تمام کرد. چی در ذهن مردم ماند؟ آن لیچار آخر برنامه و یا نقل قول از انگلس؟
من این اشاره ها را از سر دوستی و رفاقت می کنم. اینها ریخت و پاش های کار است. والا بحث های اساسی چیزهای دیگری است که جای طرح آن اینجا نیست.

- برویم به پلنوم 18

بله موافقم. البته هر وقت لازم شد به این مسائل روز هم می توانیم برگردیم، اما من هم فکر می کنم بهتر است گفتگوی اصلی را دنبال کنیم.

همانطور که گفتم بعد از ظهر روز اول پلنوم خبر آغاز محاکمه گروه اول افسران و کادرهای سازمان غیر علنی حزب پخش شد و پلنوم تصمیم گرفت یک اطلاعیه بنام کمیته مرکزی حزب صادر کرده و برای انتشار دراختیار مطبوعات جهان قرار بدهد. برای تهیه این اطلاعیه رفیق اسکندری و من مامور شدیم و از جلسه بیرون آمدیم که این اطلاعیه را تنظیم کنیم. این اولین بار بود که من در کنار رفیق اسکندری می‌خواستم یک کار مشترک انجام بدهم. رفتم به سالن کوچکی که کنار سالن پلنوم بود و او ابتدا سیگاری آتش زد و سپس به من گفت: بشین بنویس! و سپس خودش در طول سالن آن محوطه کوچک شروع کرد به قدم زدن. من فورا یک متن بلند بالائی در ستایش از رهبری در زندان حزب و انقلاب و خیانت جمهوری اسلامی تهیه کردم که حدود یک صفحه و نیم می شد. هنوز داشتم ادامه میدادم که آمد بالای سر من و نگاهی به مطلب کرد و پرسید: این را برای ارگان مرکزی حزب خودمان می نویسی؟
طبیعی بود که بگویم خیر! بعد خیلی شمرده گفت: الان موقع مقاله نویسی نیست و مطبوعات غرب هم هر یک خطش قیمت دارد. مطبوعات ایران نیست که طومار در آن منتشر شود. اطلاعیه باید خیلی کوتاه باشد و فقط هم در باره همان موضوعی که دلیل تهیه آنست. اینها را جمع کن و روی یک ورق کاغذ دیگر 5 تا 6 خط دستگیری رهبران حزب و محاکمه آنها را بنویس. باز خودش شروع کرد به قدم زدن و کشیدن دومین سیگار. کار خیلی دشوار بود. در 5 یا 6 خط اطلاعیه ای نوشتن که همه چیز در آن باشد! این بار زیاد معطل نوشتن من نشد و دوباره سری روی کاغذی که زیر دست من بود زد و گفت: اسلوب کارت غلط است. برای این فرنگی ها، قانون حرف اول و آخر است. تو به جای اسم بردن از افراد رهبری و فرمانده نیروی دریائی و بقیه چیزها، باید روی غیر قانونی بودن دستگیری رهبران حزب، غیرعلنی بودن محاکمه و نبودن وکیل در دادگاه متمرکز شوی. اینها برای اینطرفی ها (اروپائی ها) مهم است و آن را فورا می فهمند. حرف های احساساتی و حماسه سرائی مال ایران است. اطلاعیه آنقدر باید کوتاه و از نظر حقوقی قاطع باشد که آنها احتیاج نداشته باشند تحقیق قانونی و حقوقی بکنند که مبادا فردا یقه شان را بگیرند که آنچه در اطلاعیه آمده راست است یا دروغ. باید چیزی نوشت که احساس دردسر و تحقیق نکنند و فورا منتشر کنند. یعنی همین چند نکته ای که گفتم. بقیه اش نخود و لوبیایی است که باید در آش خودمان بریزیم.

این نوع استدلال برای من که سالها در مطبوعات ایران کار کرده بودم، بکلی تازگی داشت. حتی ابتدا فکرکردم بدلیل مخالفتش با کیانوری نمی خواهد اسم او را در اطلاعیه بنویسم، اما بدلیل غریبه بودنم با مطبوعات اروپا و قاطع بودن استدلال او، جای هیچگونه بحثی نماند. 10 – 15 خطی نوشتم و مثل بچه مدرسه هائی که می خواهند زودتر از جلسه امتحان بیآیند بیرون، از روی مبل و میز عسلی که جلوم بود بلند شدم و کاغذ را دادم دست رفیق اسکندری. نگاهی به آن انداخت و گفت: بد نشد اما باید کوتاهش کرد. این بار خودش نشست روی همان مبلی که من پیشتر روی آن نشسته بودم و نوشته من را گذاشت جلویش و با خود نویسی که از جیب بغل کتش بیرون کشیده بود حداقل 5 خط اطلاعیه را از بالا و وسط و پائین کم کرد و کاغذ را داد دست من و گفت: بشین پاکنویس کن و خودش بازگشت به داخل سالن. بعد از چند دقیقه من با اطلاعیه پاکنویس شده بازگشتم به سالن و آن را برای قرائت و تصویب حاضران دادم دست رفیق خاوری. اطلاعیه با اکثریت مطلق تائید شد و زنده یاد اسکندری همانجا با صدای بلند گفت: بدید به ژیلا سیاسی که زودتر برای رفقای حزب کمونیست فرانسه بخواند تا منتشر کنند. بقیه از روی آنها کپی خواهند کرد.

فضای پیش از ظهر پلنوم که سمت گیری کمی تند و انتقادی از رهبری حزب و شخص کیانوری داشت، در جلسه بعد از ظهر، تحت تاثیر خبر آغاز محاکمه گروه اول توده ایهای نظامی و غیر نظامی اندوهگین شد. فکر می کنم در همین جلسه بعد از ظهر بود که نوبت صحبت به رفیق اسکندری رسید و او رفت پشت میکرفن و با زبان تقریبا تندی شروع کرد به انتقاد از کیانوری و گفت که همه را کشید برد ایران و سرمایه ای که سالها طول کشیده بود جمع کنیم را به باد داد. چند نفر، از جمله از نسل ما بعنوان اعتراض پا کوبیدیم به زمین. شادروان شاندرمنی که در آخر سالن نشسته بود با صدای بلند گفت: اعتراض دارم. رفیق اسکندری که بر اثر این اعتراض ها عصبانی شده بود یکبار پیشنهاد محکوم کردن کیانوری را داد و تریبون را به سمت صندلی اش در ردیف اول ترک کرد. نمی دانم رفیق رادمنش نوبت گرفته بود یا نه و قصد صحبت داشت یا نداشت، اما یادم هست که هنوز اسکندری روی صندلی اش ننشسته بود که رادمنش که صندلی اش کنار صندلی اسکندری بود از جایش بلند شد و با غری که زیر لبی به اسکندری زد رفت به سمت تریبون. آشکارا بیمار و ناتوان بود و تقریبا با عصبانیت چند جمله ای با این مضمون گفت:
ما اینجا نیآمده ایم که حساب های قدیمی خودمان را تسویه کنیم. رفقا به جای محکوم کردن رفقای خودشان، حکومت را محکوم کنند. هیچ فردی مصون از اشتباه نیست. کیانوری هم حتما اشتباهاتی در کارش داشته است، اما من خودم به ایران رفتم، به دفتر حزب رفتم، با جوان ها صحبت کردم، با رفقائی که سالها با هم بودیم و به ایران بازگشته بودند دیدار کردم. همه یکپارچه انرژی و تلاش بودند. کیانوری حزب را خوب سازمان داده بود. رفیق اسکندری بهتر است فراموش نکند، ما که حالا اینجا نشسته ایم و آن رفقای ما که سالها با آنها بوده ایم و حالا در چنگ حکومت اند همه در یک حزب هستیم. قضاوت های احساسی نباید کرد و قضاوت نهائی را به تاریخ واگذارید.
این سخنان رادمنش تاثیر بسیار عمیقی روی اعضای حاضر در پلنوم گذاشت. حتی می خواهم بگویم و شهادت بدهم که چند نفری که زیر فشار خبر آغاز محاکمه گروه اول توده ای ها بغض در گلویشان جمع شده بود، با این سخنان نتوانستند جلوی اشکشان را بگیرند. از جمله زنده یاد اردشیر آوانسیان.
فضای پلنوم بکلی دگرگون شد. حتی این زمزمه و برداشت که حکومت با اطلاع از تشکیل این پلنوم و برای متشنج کردن و جلوگیری از به نتیجه رسیدن آن، بسرعت این محاکمه را درست روز اول پلنوم آغاز کرده است هم اگر برداشتی نزدیک به واقعیت بود، نتیجه معکوس داد و موجب همبستگی پلنوم و ضرورت به نتیجه رسیدن آن و بیرون آمدن رهبری جدید حزب از آن شد.
آن اطلاعیه و دقت و استدلال زنده یاد اسکندری برای من یک درس بزرگ شد هم برای شناخت فضای مطبوعاتی غرب و هم برای خلاصه نویسی و اسلوب خلاصه نویسی. یعنی تمرکز روی یک موضوع و پرهیز از حاشیه رفتن.
بحث درباره گزارشی که به پلنوم ارائه شد، زیاد طول نکشید زیرا نکات چندان جدیدی به اصول پایه ای سیاست حزب در برابر انقلاب و جمهوری اسلامی افزوده نشده بود و نکات مهم و اساسی از آن حذف نشده بود. بار انتقاد تند نسبت به حاکمیت و جناح سرکوبگری که در آن رخنه داشت، دلیل ضد انقلابی یورش به حزب، تقویت جناح راست، مسئله جنگ و مخالفت حزب ما با ادامه آن و توطئه انگلیس برای هدایت این یورش از رئوس مطالبی بود که در این گزارش گنجانده شده بود. مهم ترین قطعنامه ای که پلنوم تصویب کرد درباره یورش به حزب و خطر تشدید گرایش به راست در جمهوری اسلامی و مخالفت قاطع با ادامه جنگ بود. ادبیات و شیوه استدلال مندرج در قطعنامه ادبیاتی کاملا آشنا برای نسل ما بود. بقیه پیام ها و قطعنامه‌ها، جنبه های عادی و همیشگی همه پلنوم ها را داشت. روز دوم و بویژه بعد از ظهر آن، عمدتا به بحث بر سر انتخاب ترکیب رهبری جدید حزب گذشت.
در باره ترکیب رهبری جدید حزب، دو طرح و یا شاید بهتر است بگویم سه طرح بصورت همزمان مطرح شد که حاصل بحث های بیرون از جلسات بود. آنچه من از صحبت های پیش از پلنوم با رفیق خاوری به خاطر دارم و هنوز هم آن را تائید می‌کنم اینست که او می خواست ترکیبی از نسل جدید و نسل قدیم برای اعضای اصلی کمیته مرکزی و حتی هیات سیاسی بوجود بیآورد اما در میانه راه و بویژه در جریان پلنوم این طرح منتفی شد. دلیل آن را تلاش های آقایان امیرخسروی و فرهاد فرجاد می دانم که جلسات شبانه در اتاقشان می گذاشتند و برخی را به آن دعوت می‌کردند. رفیق خاوری بتدریج به این نتیجه رسید که آنها می خواهند کسانی را وارد ترکیب اصلی کمیته مرکزی کرده و همان طرح پیشنهادی شان برای انتقال حزب به اروپای غربی را این بار از درون کمیته مرکزی و حتی هیات سیاسی پیش ببرند. اگر ترکیب هیات سیاسی گسترده می شد، حتما امیرخسروی یکی از اعضای آن می‌شد و با گسترش ترکیب اعضای اصلی کمیته مرکزی نیز سه عضو مشاور حزب از کمیته ایالتی آذربایجان، یعنی آزادگر، مهر اقدم و انورحقیقی به همراه فرهاد فرجاد باید به همراه بقیه مشاوران، از جمله من وارد ترکیب اصلی کمیته مرکزی می شدند. در این میان مسئله اعضای کمیته مرکزی فرقه هم مطرح بودند که عملا موجب ترکیبی دو گانه می شد. یعنی اعضایی از کمیته مرکزی که بعد از انقلاب در آذربایجان فعال بودند و حالا بعنوان مشاور در پلنوم حضور داشتند و از طرفی اعضای قدیم فرقه دمکرات آذربایجان که خودش یکپا سازمان حزبی آذربایجان ایران بود.
پیشنهاد دیگر این بود که یک شورای رهبری تشکیل شود مرکب از دو دبیر اول سابق و اسبق حزب، یعنی رفقا اسکندری و رادمنش و این شورا یک صدر داشته باشد که همگی قبول داشتند این صدر باید رفیق خاوری بدلیل اعتبار جهانی و داخلی که دارد باشد. این پیشنهاد را عمدتا رفیق شاندرمنی در نظر داشت و رفیق فروغیان هم از آن حمایت می کرد.
پیشنهاد سوم، تشکیل یک هیات سیاسی محدود و سر و سامان دادن به وضع تبلیغات و تشکیلات حزب – بویژه مهاجرینی که هنوز از ایران عقب نشینی می کردند- و فراهم ساختن زمینه یک پلنوم وسیع با شرکت کادرها و بقیه اعضای مشاور کمیته مرکزی که نتوانسته بودند در پلنوم شرکت کنند بود. مانند رفقا اسمنی، زرکش و چند نفر دیگر.

- شما کدام طرفی بودید؟

من در آن زمان عمدتا نگاه می کردم به دهان رفیق خاوری و هر چه او می گفت برایم حجت بود، اما اگر نظر امروزم را بخواهید می گویم ترکیبی از دو پیشنهاد سوم و دوم شاید مناسب تر بود و از برخی ریخت و پاش ها و یکه تازی های رفیق صفری می شد جلوگیری کرد. مثلا من معتقدم اگر رفیق اسکندری در ترکیب شورای رهبری قرار می گرفت و یا حتی اگر صدر این شورا، در حد یک مقام تشریفاتی قرار می گرفت و دبیر اول اجرایی حزب رفیق خاوری میشد، شاید می شد جلوی از مدار خارج شدن رفیق اسکندری را هم همزمان با کنترل رفیق صفری ممکن کرد.
من به هیچ وجه نمی توانم و نمی خواهم روی این نظر امروز خودم پافشاری کنم، زیرا سیر حوادث و رویدادها در اتحاد شوروی و در جمهوری اسلامی و همچنین در مهاجرت آنقدر متنوع و پیچیده بود و شد که این "اگر" ها در حد اگر می تواند باقی بماند. ضمن آن که بهرحال این یک فکر و نظر است که به نوعی هم در پلنوم 18 از جانب رفقا شاندرمنی و فروغیان طرح شد، که اگر با برخی پیشداوری ها و تندی ها و برخی اختلاف نظرهای قدیمی میان آنها و یا با فرقه همراه نبود، می شد به یک نتیجه میانه ای نظیر آنچه که امروز من می گویم هم رسید. بهرحال این را بصورت قطعی می توانم بگویم که در آن دوران و در آن پلنوم آشنائی شخص من با مسائل پیچیده حزبی که بعدها با آن آشنا شدم بسیار کم بود و آنقدر کم تجربه که میتوانم بگویم "بی تجربه"!

- بالاخره کدام طرح تصویب شد؟

طرح دوم. یعنی یک ترکیب بسیار محدود برای هیات سیاسی و تعیین رفقا خاوری و صفری بعنوان دبیر اول و دبیر دوم. ترکیب اعضای هیات سیاسی هم عبارت شد از رفقا خاوری، صفری، لاهرودی، نوروزی و فروغیان. کمیته مرکزی هم همانطور که بود باقی ماند و هیچ کس نه حذف شد و نه اضافه و از مشاوران هم کسی به ترکیب اصلی کمیته مرکزی اضافه نشد.
این را هم اضافه کنم که رفیق نوروزی که من شخصا در آن زمان ایشان را چندان نمی شناختم به اصرار بسیار زیاد عضو هیات سیاسی شد. حتی می توانم بگویم تا آخرین لحظه هم از روی صندلی اش بلند شد و گفت که بیمار است و نمی تواند چنین وظیفه ای را قبول کند اما پلنوم قبول نکرد و او را بعنوان یکی از 5 عضو هیات سیاسی حزب انتخاب کرد.
من بعدها از روی دوره های دنیا و روزنامه ها و مجلات حزب مربوط به سالهای پیش از کودتای 28 مرداد که در افغانستان پیدا کردم با شخصیت بارز رفیق نوروزی آشنا شدم و فهمیدم که او مسئول تبلیغات حزب بوده و روزنامه نگاری به دوران خود چیره دست.
اگر برای پلنوم 18 یک وظیفه تاریخی بتوانیم قائل شویم که با موفقیت به آن دست پیدا کرد، همانا انتخاب ترکیب جدیدی برای رهبری حزب بود. یا بقول رفیق خاوری، یافتن یک سر برای حزبی که سر آن را حکومت در تهران بریده بود!

71

صفری دنبال مخالفان خودش می گشت!

بحث در باره مقالاتی که درباره حزب توده ایران، در بی بی سی منتشر می شود، شور و هیجان اولیه را ندارد اما هنوز هم مورد بحث است و بتدریج وارد مرحله جالبی هم شده است. با مطلبی که مجاهدین خلق نوشته به ما و سازمان اکثریت اتهام همکاری با حکومت برای سرکوب سازمان‌های دیگر را وارد کرده اند. نویسندگان و مدعیان این نوع اتهامات همگان را روی صندلی انواع اتهامات می نشانند، اما وظیفه‌ ی خود نمی دانند تا درباره سیاست‌های چندگانه و سرانجام انفجاری و تروری سازمان مجاهدین خلق چیزی بنویسند. سیاستی که نقشی تعیین کننده در به انحراف کشیده شدن انقلاب 57 و سلطه ارتجاع مذهبی بر حاکمیت و نابود سازی آزادی‌های پس از انقلاب 57 داشت. آنها آقا معلم سازمان‌ها و احزاب دیگر و زندانیان می شوند و به خودشان نمره 20 میدهند!
بهرحال، هرکس وظیفه‌ای برای خود قائل است. بحث من در باره نکته مهم دیگری است. این که مقالات بی بی سی و بویژه اتهام سخیف مدافعان مجاهدین خلق که بی بی سی هم برخی از آنها را منتشر کرد، موجب شد تا عده‌ای از توده‌ای‌ها که حتی از حزب کناره گرفته اند، به میدان آمده و از هویت و گذشته خود دفاع کنند. من مایلم اسم این ورود به میدان را نهضت توده‌ای‌ها برای دفاع از هویت و گذشته خویش بگذارم. از آنجا که جزء همیشه بخشی از کل است، می خواهم بگویم که همین نمونه نشان میدهد که با اولین تحول اساسی در جامعه ایران و گشوده شدن فضای سیاسی در کشور، بسیاری از توده ایها که درحاشیه قرار گرفته اند و یا خود، خویش را به حاشیه کشانده اند، وارد عرصه خواهند شد. در همین هفته یک فایل صوتی هم برای من فرستاده شده که در آن همسر یکی از چهره‌های معروف توده‌ای شرح میدهد چگونه دو کادر برجسته سازمان مجاهدین خلق، در آغاز انفجارها و اعدام‌های دهه 60 و درحالیکه حاکمیت با تمام نیرو در جستجوی رهبران و کادرها و حتی اعضای ساده مجاهدین خلق بود تا آنها را برای اعدام به اوین بفرستد، پیام می‌فرستند که هیچ محلی برای اختفاء ندارند و هر دو نیز بشدت مریض اند. آن رفیق توده‌ای آنها را بمدت 25 روز در زیر زمین خانه خود پنهان می کند تا دوستانشان شرایط خروج از کشور آنها را فراهم می کنند و سرانجام هر دو را که در همان زیر زمین دوا و درمان شده بودند می برند.
- این فایل را برای انتشار میدهید؟
نه. منتظر تماس و مشورت با خود وی برای انتشار هستم. خیلی چیز‌ها در این سالها بدست ما در راه توده رسیده که بموقع خودش آنها را رو خواهیم کرد. نباید عجله کنید. این نوار پاسخ قاطعی است به این یاوه گوئی که "توده ایها مجاهدین خلق را لو میدادند" است. میدانید که این اتهام را شخص هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه، پس از یورش به حزب و در چارچوب استراتژی ایجاد نفاق در میان همه سازمان‌ها و احزاب سیاسی ایران طرح کرد و پس از آن هم شبکه‌های امنیتی با پخش شایعه دست به کار شدند.

- میدانید که چه پیام هائی هم درباره گزارش پلنوم 18 رسیده است؟

بله، همه را خواندم. برخی رفقای قدیمی هم به خود من تلفن کردند و مانند همین پیام هائی که شما هم خوانده اید. آنها هم از بیان و انتشار این گزارش تشکر کردند.
ببینید! مسئله اینست که می توان درباره همه مسائل صحبت کرد، از جمله درباره مباحثی که در یک جلسه، آن هم جلسه‌ای مثل پلنوم و بویژه پلنوم تاریخی 18 می گذرد و گذشت. اما شرط اینست که با چه نگاهی و از چه موضعی شما می خواهید مسئله را طرح کنید. تاکنون رسم بر این بوده که مهر سکوت بر لب می زدند تا وقتی که اختلاف پیدا می کردند و بیرون می زدند و بقول خودشان افشاگری می کردند. این افشاگری هم قطعا آلوده به حب و بغض بوده است. درحالیکه از موضع حزبی می توان مسائل را مطرح کرد. مثل همین گزارش پلنوم 18 که خیلی از مسائل داخل جلسه را طرح کردم اما نه از موضع دشمنی با حزب و حب و بغض و گریبان گیری و این نوع روش ها. بلکه برای بیان دیدگاه‌ها و ترسیم فضای حاکم بر جلسه. از این موضع است که شما می توانید از تند روی زنده یاد اسکندری نسبت به کیانوری در همان جلسه بگوئید، اما درعین حال از پایبندی او به اصول، تا حد تهیه اطلاعیه رسمی پلنوم در محکوم کردن جمهوری اسلامی بدلیل محاکمه رهبران حزب و افسران توده‌ای هم بگوئید. همچنان که از دقت و تسلط او به تهیه یک سند حزبی می گوئید. شاید آنچه که من گفتم یک بدعت باشد، اما بنظر من بدعت خوبی است و اگر ادامه پیدا کند، گزارش‌‌های جلسات حزبی به یک گزارشی تبدیل می شود که غیر توده‌ایها و مردم عادی هم تمایل به خواندن آن پیدا کنند، نه آن که برای یک بولتن داخلی بنویسیم!

- خیلی‌ها درباره کمیته برون مرزی پرسیده اند.

بله. البته من در گفتگوهای اولیه هم به این کمیته اشاره کرده بودم. بعد از پلنوم وسیع 17 رهبری حزب تصمیم گرفت، با توجه به پیش بینی بسته شدن فضای سیاسی داخل کشور و ضرورت اعلام مواضع رسمی حزب، حداقل در خارج از کشور، کمیته‌ای مرکب از اعضای کمیته مرکزی خارج از کشور حزب تشکیل بدهد. البته از داخل کشور هم با همین هدف دکتر فرهاد عاصمی به اروپا فرستاده شد. در آن زمان علاوه بر فرهاد عاصمی که از داخل اعزام شد، رفقا خاوری و امیرخسروی هم در خارج بودند که بصورت طبیعی رفیق خاوری به این دلیل که دبیر کمیته مرکزی بود و آن زمان نماینده حزب در مجله صلح و سوسیالیسم بود، در راس این کمیته قرار گرفت. همین کمیته مامور انتشار نشریه خارج از کشور حزب با نام "راه توده" شد که دوره آن را در آرشیو خودمان داریم. مطالب این دوره راه توده همه برگرفته از اطلاعیه‌های حزب، مطالب تحلیل‌های هفتگی و این نوع نوشته‌ها بود. یعنی همه مطالب در داخل کشور تهیه می شد و سکان در اختیار رهبری داخل کشور بود. وظیفه دیگر این کمیته سر و سامان دادن دقیق تر به سازمان‌های حزبی خارج از کشور بود.
عمده فعالیت کمیته برون مرزی در فاصله پلنوم وسیع 17 تا یورش اول به حزب همین بود، اما بعد از یورش اول به حزب این کمیته با نامه‌ای که رفیق خاوری خطاب به آیت الله منتظری که دورانی با او در یک زندان بود و با هم آشنائی از درون زندان شاه داشتند، فعالیت تازه‌ای را آغاز کرد، اما باز هم مطالبی که در راه توده بعنوان نشریه خارج از کشور هواداران حزب توده ایران منتشر می‌شد برگرفته از مطالبی بود که در فاصله دو یورش رهبری حزب در داخل کشور تهیه می کرد. پس از یورش دوم، کمیته برون مرزی موقعیت تازه‌ای پیدا کرد و عملا سخنگوی حزب شد که تا پلنوم 18 این وضع ادامه پیدا کرد. من به این دلیل که در افغانستان بودم و بسیار دور از اروپا؛ در جریان جزئیات امور کمیته برون مرزی نیستم و مثلا نمی دانم که رفیق صفری هم درجلسات آن شرکت می‌کرد یا نه و یا فرهاد فرجاد که از ایران خارج شده بود و عضو مشاور کمیته مرکزی بود هم به این جلسات می رفت یا خیر. فقط به نقل از رفیق خاوری، هر زمان که به کابل می آمد در جریان اختلاف نظر او با امیرخسروی قرار میگرفتم که به آن اشاره کردم. یعنی نظر آقای امیرخسروی برای آمدن رهبری از شرق به غرب و مخالفت جدی خاوری. همینطور نمی دانم که رفیق لاهرودی هم که عضو رهبری حزب بود در جلسات کمیته برون مرزی شرکت می کرد و یا او هم از دور و از طریق رفیق خاوری در جریان مسائل آن بود. این دوران از فعالیت کمیته برون مرزی همراه شد با تشکیل یک کمیته داخلی یا درون مرزی که شماری از کادرهای حزبی در داخل کشور، پس از یورش دوم به حزب تشکیل دادند و شخصا اطلاع دارم که خاوری بسیار نگران فعالیت این کمیته در داخل کشور بود و مصمم بود که هرچه زودتر به فعالیت آنها خاتمه بدهد زیرا معتقد بود دستگاه‌های امنیتی می توانند در آن نفوذ کرده و عده زیادی از دستگیر نشدگان و لو نرفته‌ها را به دام بیاندازند.
این اشاره بسیار مختصر را که حتما جزئیاتی دارد که من از آن با اطلاع نیستم و یا ممکن است فراموش کرده باشم کردم تا برسم به یکی از اهداف پلنوم 18، یعنی خاتمه دادن به وظائف کمیته برون مرزی که یک حالت رهبری موقت و نیم بند به خود گرفته بود، که همینطور هم شد. بلافاصله پس از پلنوم 18 رفیق صفری سوار کار شد و تمام امور را بدست گرفت و از اولین اقداماتش تعطیل کردن راه توده به بهانه انتشار "نامه مردم" بود که خودش آن را منتشر کرد. البته بعدها از میان رفقای مهاجر چند نفری بعنوان نویسنده نامه مردم انتخاب شدند و به آلمان دمکراتیک منتقل شدند اما تا مدتی او و تصور می کنم با کمک رفیق ندیم نامه مردم را منتشر کرد و البته مطالب و مقالاتی هم برایش از طرف تازه مهاجرین توده‌ای می رسید. تصمیم به تعطیل راه توده از پیش از پلنوم 18 گرفته شده بود.
تقریبا بلافاصله پس از پایان کار پلنوم صفری از من خواست که با هم صحبت کنیم. با هم رفتیم به یکی از اتاق ها و پشت میزی که مشرف به فضای باز محل پلنوم بود نشستیم. اولین سئوال او این بود: بعد از پلنوم 17 اطلاعیه علیه من را چه کسی نوشت؟
من که پیش بینی هر بحث و گفتگوئی را کرده بودم جز این سئوال، هاج و واج ماندم. اصلا از چنین اطلاعیه‌ای خبر نداشتم و همین را در پاسخ گفتم. اما زیر بار نرفت و گفت این اطلاعیه را نویدی‌ها نوشتند و پخش کردند! من چند بار دیگر تاکید کردم که اصلا در جریان چنین اطلاعیه‌ای نیستم و از آن خبری ندارم، اما زیر بار نرفت و سرانجام گفت: شماها با کیانوری بودید، چطور خبر نداری؟ حالا می آیم کابل و بیشتر صحبت می کنیم.
واقعا هم من درجریان چنین اطلاعیه‌ای نبودم و هنوز هم اطلاع ندارم که چنین اطلاعیه‌ای و یا نوشته‌ای منتشر شده باشد. هنوز هم معتقدم هیچ نیازی به چنین اطلاعیه‌ای نبود. پلنوم 17 تصمیم گرفته بود او را با این استناد که حاضر نشده به ایران بازگردد و در پلنوم شرکت کند از کمیته مرکزی کنار بگذارد که این کار را هم کرده بود. بنابراین، دیگر اطلاعیه چه ضرورتی داشت. همینجا هم می گویم که خیلی خوشحال می شوم اگر کسی از چنین اطلاعیه‌ای خبری دارد راه توده را درجریان آن بگذارد.

- استنادش چه بود؟

هیچی. یا شایعه‌ای به گوش رسیده بود و یا حدس زده بود. بطور کلی آدمی بود که به همه کس و همه چیز شک داشت و به همین دلیل هم خیلی علاقه داشت در هر جمع حزبی یکنفر را پیدا کند که یواشکی برایش گزارش بدهد. همین مسئله و بی‌اعتمادی‌اش به همه که موجب تعطیل خیلی از فعالیت‌ها و تمرکز باقی مانده آنها در دستهای خودش بود، در سالهای اول مهاجرت بعد از یورش به حزب، ضربات بدی به اعتمادها و روابط افراد حزبی به هم و به مجموع مسائل زد. آخرین دسته گلش هم کنگره بود.
این دیدار و گفتگوی دو نفره با صفری به من نشان داد که دوران سخت و دشواری در حزب شروع شده است. دورانی که بی تجربه بودن من و امثال من را هم باید به آن اضافه کرد. روحیه صفری به هیچ وجه روحیه رفیقانه و صادقانه‌ای نبود و تا آخرین دورانی که با او ارتباط نزدیک و یا دور داشتم هم همین احساس را داشتم و این چقدر بد است که شما با کسی کار کنی و یا در ارتباط کاری باشی که نتوانی روی حرف او و منش و روش او حساب کنی. یعنی برایت معلوم نباشد ادعائی که الان می کند باور اوست و یا به محض جدا شدن از تو روش و نظر دیگری را پیاده می کند.
بهرحال، پلنوم تمام شد و این دیدار نخستین دیدار کاری و حزبی من با صفری بعد از بازگردانده شدن او به کمیته مرکزی و بدست گرفتن سکان حزب تحت عنوان دبیر دوم حزب بود.

- خاوری در این دیدار نبود؟

نه. یکی از خصلت‌های صفری همین رابطه فردی و دو نفره بود تا شاهد نداشته باشد. بعد که از پشت میز بلند شدیم و به سالن غذا خوری رفتیم، رفیق خاوری پرسید: با صفری صحبت کردی؟
گفتم: بله. دنبال نویسنده اطلاعیه عجیبی می گردد که معتقد است رفقای نوید، لابد به توصیه کیانوری علیه او نوشته و پخش کرده اند.
گفت: مهم نیست. ناراحت نشو. بالاخره زخم خورده. (اشاره به اخراج او از کمیته مرکزی در پلنوم وسیع 17). رفیقی است که ازش کار بر می آید و فعلا کس دیگری را نداریم.
حرف توی حرف آمد و چند نفری هم به ما اضافه شدند و دیگر صلاح نبود دراین باره صحبت کنیم.
بعد از ظهر، دوباره همان سیستم نان و کالباس و یک شیشه کوچک آب معدنی برای بازگشت به پراگ با اتوبوس تکرار شد. طول راه که 3- 4 ساعتی طول کشید تقریبا به سکوت و چرت گذشت و هر کس در اندیشه خود بود و یا آنچه را گذشته بود در ذهنش مرور می کرد.
نه در رفتن شادی بود و نه در بازگشتن. آوار یورش به حزب، پرت افتادن از ایران پر جنب و جوش و تحرک، آینده‌ای نامعلوم و هوای زمستان سردی که بیرون از اتوبوس پا به پای ما از بخش اسلواک به چک می آمد. دو نسل با اختلاف سنی 30 – 40 سال در یک اتوبوس و غرق رویاها و تفکرات خود. شاید خوشحال ترین سرنشین آن اتوبوس خاوری بود که گهگاه جمله‌ای آلوده به شوخی می پراند تا یخ‌های روحی داخل اتوبوس آب شود.
پاسی از شب گذشته، یکبار دیگر بازگشتیم به هتل کمیته مرکزی حزب کمونیست چکسلواکی که بعدها که دبیرخانه حزب در یکی از شهرهای کوچک اطراف پایتخت آن بر پا شد و من عضو آن، چندین بار دیگر هم به آن رفتم.
آنها که باید راهی اروپای غربی می شدند و یا به آلمان دمکراتیک باز می گشتند، خیلی زود از آنهائی که باید به اتحاد شوروی (ارمنستان اردشیر آوانسیان، تاجیکستان شاندرمنی، آذربایجان لاهرودی و اعضای فرقه دمکرات آذربایجان و مسکو فروغیان..) و افغانستان (من و نامور) باز می گشتند جدا شدند و رفتند و صبح روز بعد بقیه راهی مسکو شدیم تا از آنجا به طرف افغانستان و جمهوری‌های اتحاد شوروی برویم. همه چیز بسرعت برق و باد، ظرف 3- 4 روز تمام شده بود و حالا حزب هم دبیراول تازه داشت و هم عضوی اخراجی که به کمیته مرکزی باز گردانده شده و دبیر دوم شده بود.

72

دیدار با رفیق کارمل رهبر حکومت دمکراتیک افغانستان


- از کجا شروع کنیم؟ پیام‌ها و بازگشت از از پلنوم 18 به افغانستان؟

درباره پیام ها، آن بخش که مربوط به شرکت من در برنامه "پرگار" بی بی سی و سلسله برنامه‌ها و صفحه حزب توده ایران در بی بی سی است، حتما در مطالب دیگر به آنها اشاره خواهد شد و در جلسه شورای سردبیری هم مفصل درباره نتیجه‌ای که این سلسله برنامه‌ها بدست داده صحبت کردیم و به نتیجه مشترکی هم رسیدیم. درباره واکنش‌های غیر دوستانه و غیر رفیقانه‌ای که برخی‌ها از خود نشان داده اند هم، همانطور که درجلسه شورای سردبیری تصمیم گرفته شد، ما به هیچ وجه وارد این بگو مگوهای شخصی و نازل نمی شویم زیرا اساسا این نوع حرف‌ها را نه به سود حزب می دانیم و نه به سود رابطه ها. هر کسی به راه خود می رود. باید نتیجه را در میان مردم و در میان اکثریت توده ایها دید. خراسانی‌ها یک ضرب المثل دارند که حتما رفیق خاوری که خود خراسانی است با مضمون و مفهوم آن خوب آشناست. می گویند "گوسفند امام رضا را سر قپون قیمت می گذارند!". یعنی شما هر اندازه هم که از خودتان تعریف کنید و دیگران را تخریب، بالاخره یکجا باید تن به وزن کشی بدهید. آنجا معلوم می شود وزن و اعتبار کاری که انجام داده اید چقدر است. پیشنهادی که ما بارها تکرار کرده ایم اینست که در پای وبسایت‌ها – برای ما هیچ تفاوت نمی کند که اکثریتی باشند، اقلیتی باشند، راه کارگری باشند و یا توده ای- یک جدول بین المللی آمار بگذارید تا معلوم شود اساسا چقدر خواننده و بیننده دارید. یعنی همین کاری که ما سالهاست کرده ایم و هر کس می تواند در پائین صفحه اول راه توده به آن مراجعه کند و ببیند شمار خوانندگان راه توده چقدر است. تکلیف فیسبوک‌ها هم که مشخص است. مدعیان خودشان ببینند علیرغم شمار دوستانی که جمع کرده اند چقدر مراجعه کننده دارند. دلیل این کم رونقی – بویژه درباره سایت‌ها و فیسبوک هائی که بنام توده‌ای منتشر می شوند- اینست که حرف و مطلب و خبری در باره ایران ندارند. تا دلتان بخواهد حرف‌های کلی می زنند و می نویسند و آنجا هم که خیلی می خواهند هنر کنند به راه توده حمله می کنند که چرا از حزب دفاع میکند! شما یک مطلب، حتی چند خط دراین وبسایت‌ها و فیسبوک‌های پیدا کنید که بنام توده ای، پاسخی به آن همه مطلبی که در بی بی سی منتشر شد داده باشند و یا یک ارزیابی مشخصی درباره حوادث روز مملکت پر خبر و حادثه ایران داشته باشند. آن بی‌رونقی نتیجه همین مسئله است.
درجلسه شورای سردبیری شنیدید که یکی از رفقای قدیمی به نقل از "ملا نصرالدین" داستان خنده داری را تعریف کرد. بحث بر سر گریز سایت‌ها و فیسبوک‌های طیف توده‌ای از پرداختن به مسائل روز ایران بود. ایشان گفت: ملا نصرالدین در آشپزخانه انگشترش از دستش در آمد و افتاد زمین و همان موقع هم برق خانه رفت. چند ساعت بعد دوستش او را در خیابان دید که زیر تیر چراغ برق مشغول جستجوست. پرسید: اینجا چه می کنی؟ گفت انگشترم در آشپزخانه گم شده، دارم عقبش می گردم. گفت: در آشپزخانه گم شده، اینجا چرا دنبالش می گردی؟ گفت: آخه آنجا تاریک بود، اما اینجا روشن است!
این حکایت دوستانی است که از همه جای دنیا حاضرند یک مطلبی ترجمه و یا کپی کنند و منتشر کنند و یک چیزی هائی هم بنام تئوری به هم ببافند که به گاو و گوسفند کسی بر نخورد، اما آشپزخانه ایران تاریک است و پیدا کردن انگشتر تحلیل اوضاع و یافتن اخبار در آن دشوار!
شما یکی از این پیام‌ها را بخوانید تا بیشتر متوجه عمق فاجعه شوید.
آقائی بنام آرش آیتی روی صفحه بی بی سی نوشته :
«درباره فیلم مریم فیروز در بی بی سی به نظرم تبانی راه توده با بی بی سی است بر علیه حزب توده ایران. انگار رژیم جمهوری اسلامی دوربین را روی دوش چند پادوی وزارت اطلاعات خود گذاشته باشد و روانه ی آپارتمان مریم فیروز کرده باشد تا این دسته گل را به آب دهند! تا از مریم فیروز که زمانی به سهم خود وظیفه ی انقلابی و توده‌ای شایسته و دلیرانه‌ای اجرا کرده بود، اینک پهلوان پنبه‌ای بسازند تا در راستای سیاست‌های مزورانه ی رژیم، آنهم در پیرانه سری، تنهائی و گوشه نشینی، در این بازی عروسکی آلت دست شود، همه ی "تخم مرغ ها"را یکجا در سبد سیاست‌های ضد بشری مشتی تاریک اندیش بشکند یا با خرسکی حبس شده در کیسه ی پلاستیکی دلخوش باشد.»
شما سطح اطلاع و آگاهی نویسنده این پیام را خوب بسنجید. جای آن نیست که بر این فاجعه، خون بگرییم؟
اگر این آقا و مسئولینش با ایران در ارتباط بودند و از عمق تاثیری که فیلم مریم فیروز در جامعه گذاشت با خبر بودند، جسارت چنین اظهار نظری را پیدا می کرد؟ همین نمونه را باید گرفت و رفت جلو، در عرصه‌های دیگر و متهم کردن بی وقفه این و آن.
من با صراحت و آگاهی به شما می گویم که دوران این نوع برخوردها، سالهاست درایران سپری شده و به تاریخ پیوسته است. من از شما خواهش می کنم بعنوان نمونه بارز این نوع برخوردها که با نفرت مردم داخل روبروست، آخرین مقاله حسین شریعتمداری را، حتی اگر شده بصورت خلاصه در راه توده منتشر کنید تا متوجه شوند من چه می گویم و چه سبک و ادبیات و برخوردی با نفرت مردم روبروست. متاسفانه با همین سبک و شیوه نگارش شاهدیم که با راه توده بنام توده ای مقابله می کنند.
راستی تا یادم نرفته، همینجا تشکر کنم از آن فردی که در فیسبوک و یا شاید سایتی بنام نوید نو از طیف نویدهای زنجیره ای که راه اندازی شده اند، اطلاعاتی درباره کمیته داخلی را مطرح کرده و نوشته است که بین دو یورش آن اطلاعیه‌ای که من در این گفتگوها به آن اشاره کردم نامش "نوید نو" بوده است و نه "نوید مردم". خیلی هم سپاسگزارم که این نام را ایشان اینگونه و براساس اطلاعات خویش توضیح داده است. ضمن آن که دوست دیگری اطلاع داده که نام آن نشریه "نوید توده" بوده و خود در پخش آن در ایران نقش داشته است. بنظر من، اسم مهم نیست، بلکه اصل ماجرا مهم است. بحث این نیست که اول تخم مرغ بوده و یا اول مرغ. موضوع مسائل دیگری است. بارها هم دراین گفتگوها بر دو نکته تاکید کرده و یکبار دیگر می کنم:
نخست این که من حافظه کامپیوتری ندارم و طبیعی است که پس از 30 و حتی 30 و چند سال همه چیز با دقت در حافظه ام باقی نمانده باشد. به همین دلیل از هر توضیحی که به ویراستاری نهائی این گفتگوها کمک کند استقبال می کنم. در عین حال متاسفم که گاه با یک توضیح کوچک و یافتن یک اشتباه جزئی سعی می کنند کل آنچه که گفته شده را نفی کنند. این درست نیست. به سود هیچکس نیست. چرا تاریخ مبارزات خودتان را خراب می کنید؟
دوم این که آنچه من می گویم، نه سرگذشت من، بلکه سرگذشت نسلی از توده ایهاست. به قول فرزاد جهاد در دادگاه اول افسران و کادرهای سازمان غیر علنی حزب: "ما سربازان گمنام این انقلاب (57) بودیم که به امید آزادی و عدالت و سعادت مردم در انقلاب شرکت کردیم و برای دفاع از انقلاب از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم." طبیعی است که رفقای دیگری، بخش هائی دیگری از این سرگذشت را که خود در آن حضور داشته اند، به یاد داشته باشند. بسیار هم به جاست اگر آنچه به خاطر دارند را در چارچوب همان که فرزادجهاد گفت، بگویند و بنویسند. یعنی در جهت دفاع از حزب و نقش تاریخی که در انقلاب 57 ایفاء کرد.
برشت یک شعر بسیار زیبا دارد که فکر می کنم مصطفی رحیمی آن را ترجمه کرده و اگر اشتباه نکنم در پایان کتاب "آن که گفت آری، آن که گفت نه" منتشر کرده بود. این شعر مربوط به دوران مبارزات کمونیست‌های آلمان و جنگ دوم جهانی است. من هر بار که نا مهربانی‌ها و خصومت‌های شخصی و پنجه به روی هم کشیدن‌ها را می بینم به یاد این شعر که امیدوارم دقیق به خاطرم مانده باشد می افتم:
به راستی که ما در دورانی بس تیره زندگی می کنیم.
به روزگار ما، راه‌ها ازمرداب‌ها سر به در آوردند
و ما پیش از آن که پای افزار نو کنیم، دیار نو می کردیم
...
آنکس که می خندد
هنوز خبر دهشتناک را نشنیده است
روزگاری که پیشانی بی چین
از بی دردی سخن می گوید
"وای
ما که می خواستیم جهانی از مهربانی بنا کنیم
خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم"

- باز گردیم به اصل موضوع. یعنی بازگشت از پلنوم 18 به افغانستان.

وقتی ما، یعنی من و رفیق نامور رسیدیم به کابل، همه آنها که در کابل بودند، می خواستند بدانند چه گذشت و چه شد و چه کسانی زنده مانده اند و در پلنوم حضور داشته اند. درحالیکه طیف توده ایها متنوع بود و با هر کس در باره هر موضوع و دیده و شنیده‌ای نمی شد صحبت کرد. از دانشجو تا زیر دیپلم و از مترجم تا افسران توده‌ای و یا شاعر برجسته توده‌ای سیاوش کسرائی. تنظیم مناسبات بین این طیف خودش یک بند بازی بود. واقعا چنین بود. من از رفیق خاوری اجازه گرفته بودم که کسرائی را درجریان جزئیات پلنوم قرار بدهم که چنین هم کردم. در جمع کمیته‌ای که در کابل تشکیل داده بودیم هم یک گزارشی دادم.

- اعضای این کمیته را می شود بگوئید.

ببینید! افراد همه بر موضع گذشته خود باقی نمانده اند. هر کدام به راهی رفته اند. بنابراین، من بیم دارم که اسم ببرم و آنها تمایل نداشته باشند اسمشان گفته شود. البته کمیته هم بارها تغییر کرد و برحسب ضرورت تکامل پیدا کرد. مثلا از 5 نفر تبدیل شد به 11 نفر.

- حمید احمدی هم عضو کمیته بود؟

ایشان هم بود و البته بعد از مدتی از کابل به چکسلواکی منتقل شد. مسئولیت حوزه‌های حزبی کابل را داشت و بعد هم قرار شد در مرز کار کند که من مانع شدم زیرا برای چنین کاری او را مناسب نمی دانستم. حالا هم که بکلی به راه دیگری خلاف ادعاهای حزبی آن سالهایش رفته است.
پس از بازگشت از پلنوم، سرانجام و زیر فشاری که همه می آوردند تا بدانند چه گذشته، من یک جلسه عمومی تشکیل دادم و ضمن ارائه گزارشی از پلنوم به سئوالات پاسخ دادم. اتفاقا نوار این جلسه را دارم. نواری است یادگاری و فکر می کنم صدای زنده یاد کسرائی هم در آن باشد. جلسه دشواری بود. هم نباید اطلاعات زیادی در آن جمع گسترده و طیف ناهمگون داده می شد و هم بالاخره باید حرف هم زده می شد.
مهم ترین وظیفه‌ای که من در این مرحله برای خودم قائل شدم راه اندازی یک بولتن خبری بود که در واقع حالت رادیوی کتبی را داشت. تمام رادیوها را شب‌ها می گرفتند و پیاده می کردند و در جلسه اول وقت صبح‌ها این اخبار درجلسه 8 و یا شاید 10 نفره اعضای بولتن دستچین شده و با یکی دو نوشته تفسیری تایپ و سپس چند نسخه کپی می شد. این تجربه‌ای بود که من هم از کار حرفه‌ای در کیهان و هم درجریان تهیه بولتن هیات سیاسی حزب داشتم. هیچکدام نمی دانستند این بولتن مقدمه رادیوست. سرپرستی این گروه را هم یکی از رفقای افسر نیروی دریائی برعهده داشت که او را بنام "عزیز" در کابل می شناختند. سرهنگ دوم نیروی دریائی بود و خیلی خوب هم به این کار چسبید و پس از راه افتادن رادیو زحمتکشان، رابط با رادیو شد و صبح به صبح همین بولتن را برای استفاده به رادیو می برد که خیلی هم مورد استفاده بود. در حقیقت بخشی از واحد حزبی شهر کابل، پشت جبهه تدارکی رادیو بود، بی آنکه با رادیو در ارتباط باشد.
در چند سفری که رفیق خاوری بعد از پلنوم به کابل کرد، عمده ترین بحث با رفقای افغان بر سر رادیو بود. رفقای رهبری افغانستان همیشه تاکید می کردند که از نظر اصولی هیچ مشکلی برای راه افتادن رادیو وجود ندارد و تنها باید رفقای شوروی امکانات فنی آن را فراهم کنند. یعنی تقویت فرکانس کوتاه رادیو کابل را. البته در این میان تعیین خط مشی سیاسی هم بسیار مهم بود. زیرا راه اندازی یک رادیو در یک کشور دیگر، بهرحال در ارتباط است با سیاست خارجی دو کشور، آن هم افغانستان که خواه نا خواه این همآهنگی میان سه کشور مطرح بود. یعنی سیاست خارجی اتحاد شوروی وقت، دولت دمکراتیک افغانستان و جمهوری اسلامی.
بخش سیاسی آن تقریبا بی اشکال بود، زیرا سیاست حزب و رادیو براندازی نبود، بلکه آگاهی رسانی و افشاگری از یکطرف و دفاع از انقلاب و حزب توده ایران از طرف دیگر بود. هیچ نوع وظیفه سازمانی برعهده این رادیو نبود و در این زمینه‌ها کوچکترین دخالتی نداشت. بتدریج که مسئله راه افتادن رادیو قطعی شد و به مرحله اجرا رسید، خانه و باغ مصادره شده‌ای که فکر می کنم متعلق به یکی از اقوام و یا نزدیکان ظاهر شاه بود در اختیار رفقای رادیو قرار گرفت و برای حفظ امنیت آنها که در رادیو کار می کردند و همچنین پرهیز از بحث و گفتگوها و کنجکاوی ها، حساب آن باغ و رادیو را از واحد خارج از رادیو جدا کردند. البته این طرح عمدتا طرح رفیق صفری بود. من اعتقاد داشتم کسانی که در رادیو باید کار کنند، بهتر است خانواده شان به ازبکستان منتقل شوند و آنها هر چند هفته یکبار به دیدن خانواده هایشان بروند، زیرا حضور چند خانواده در یک محیط در بسته، و مسئله تحصیل بچه‌ها و ... می تواند مسئله ساز شود. اما این پیشنهاد عملی نشد. صفری معتقد بود که نمی شود خانواده‌ها را از هم جدا کرد و ضمنا ازبکستان چنین امکانی را نمی دهد. در آن زمان پایتخت ازبکستان "تاشکند" میزبان رفقای رهبری فدائیان اکثریت بود و شاید دولت ازبکستان و یا دولت شوروی نمی توانستند امکان بیشتری بدهند. نمی دانم انگیزه‌های واقعی چه بود، اما این طرح قبول نشد و همه در همین خانه‌ای که گفتم مستقر شدند که البته زندگی تنگ عوارضی را هم بدنبال آورد که طبیعی بود. جزئیات این مسائل ربطی به سمت و سوی گفتگوی ما ندارد. تنها همین را می خواستم بگویم که در بازگشت از پلنوم در دو عرصه من کار را شروع کردم. یکی همین بولتن که مقدمه کار رادیو و حتی یافتن صدای مناسب برای رادیو از میان رفقا بود و دیگر کار در مرز و در ارتباط با ایران.
ما از این مرحله به بعد، دیگر اختیار انتقال از داخل کشور را با حضور زنده یاد عسگری در تهران بدست گرفتیم. او با رفقای فدائی در داخل کشور هم در تماس بود و پل ارتباط شده بود. تماس با "نادر" که از مبتکران کمیته داخلی و یکی از اعضای اصلی هدایت کننده این کمیته بود، از همین طریق برقرار شد و برایتان گفتم که به توصیه خاوری "نادر" را از ایران خواستیم بیاید برای مذاکره به کابل که آمد و توصیه‌های موکد خاوری را به او ابلاغ کردم. این که چنین تشکلی می تواند به "دام" تبدیل شود و خطرناک است. این که دو نفر دیگر از رهبری کمیته داخلی آمده اند به ترکیه و آذربایجان شوروی و دیگر بازنخواهند گشت. نادر به همراه عسگری آمد و به همراه او هم بازگشت و بعد از مدتی که ماموریتش در داخل تمام شد به افغانستان بازگشت و با ما بود و حالا هم در دانمارک است. و البته بر سر مواضع! که این یکی خیلی مهم است، چون خیلی‌ها دراین سالها فرو ریختند.
ما بتدریج امکانات خودمان را در آنسوی مرز، یعنی داخل کشور بوجود آوردیم که خرید یک مینی بوس برای خط زاهدان – زابل با کمک مالی رفقای افغان از آن جمله بود. این مینی بوس و این امکانات بسیار به ما کمک کرد برای انتقال سازمان یافته افراد به افغانستان و یا برگرداندن افراد از افغانستان به ایران. این مینی بوس به ما امکان داد تا یکی از مهم ترین نقش‌ها را بتوانیم در تدارک کنفرانس ملی ایفاء کنیم. کسانی را برای شرکت در همین کنفرانس از ایران به افغانستان منتقل کردیم؛ که شرح آن را بموقع خواهم داد. ضمنا بتدریج شمار رفقای فدائی هم در کابل زیاد شد. و با آمدن رفیق "مازیار" که عضو مشاور هیات سیاسی فدائیان اکثریت بود، کار رفقای فدائی در افغانستان جنبه متشکل و سازمانی به خود گرفت. مازیار از همان مرزی آمده که من و کسرائی آمده بودیم و انتقال دهنده اش هم همان معماری بود که ما را منتقل کرده بود. شرح جزئیات بیشتر می ماند برای فرصت و زمان مناسبت تر.
دقیقا یادم نیست چه مدت بعد از پلنوم 18 بود که رفیق کارمل، من و رفیق نامور را برای یک دیدار عصرانه و صرف چای در کاخ ریاست جمهوری فراخواند. حامل این پیام رفیق اسدالله کشمند برادر نخست وزیر افغانستان و معاون شعبه روابط بین الملل حزب حاکم بود. دیداری بود که منتظر آن بودم و می خواستم بدانم دلیل و انگیزه این احضار یا فراخواندن چیست.
بسیار گرم و صمیمی از ما استقبال کرد و بسیار به رفیق نامور احترام گذاشت و تا جلوی در اتاق مخصوص خودش پیش آمده و رفیق نامور را در آغوش کشید. پس از اینکه دور میز کار نشستیم، از رفیق کشمند خواست که نت برداری کند و بعد از مدتی تعارف و اشاره‌ای کوتاه به رابطه رفقای رهبری حزب ما که در زندان بودند و جناح پرچم به رهبری خود وی، یعنی کارمل، فورا رفت سر اصل موضوع و طبیعی هم بود که چنین بکند. بالاخره رئیس جمهوری و دبیرکل حزب حاکم بود و وقتش تماما حساب شده و منظم. میدانست من مسئول حزب در افغانستان هستم و به همین دلیل رو کرد به من و پرسید: شما برای چه و به چه دلیل اینقدر تعلل می کنید برای کار رادیو؟
من گفتم که مقدمات کار را در حدی که در کابل ممکن بوده فراهم کرده ایم. آرشیو درست کرده ایم، دوره روزنامه‌ها را منظم کرده ایم و یک بولتن ویژه هم برای تدارک رادیو منتشر می کنیم و حتی نمونه‌ای از صداها هم ضبط کرده ایم. رفیق خاوری در آخرین سفری که داشتند گفتند که منتظر توافق نهائی اند.
رفیق کارمل گفت: از نظر ما مسئله فیصله شده است. فکر نمی کنم رفقای شوروی هم مخالفت داشته باشند.
سپس رو کرد به اسدالله کشمند و پرسید که امکانات فنی رادیو فراهم شده؟
اسدالله کشمند هم پاسخ داد که رفقای شوروی مشغول اند و گفته اند بزودی فرکانس کوتاه سوار می شود و هیچ مشکل فنی دیگری نیست.
رفیق کارمل رو کرد به من و نامور و گفت: ما و شما نداریم. هرچه را ما در اینجا داریم متعلق به خودتان بدانید. این انقلاب را انقلاب خودتان بدانید. شما علاوه بر کابل، در ولایت مرزی افغانستان و ایران هم می توانید کارتان را گسترش بدهید.
من گفتم که فعلا در مرزهای نیمروز هستیم و البته امکانات محدود است و ما هم زیاد به مرز و این نوع کارها وارد نیستیم و تازه داریم آشنا می شویم.
کارمل فورا رو کرد به اسدالله کشمند و گفت: رفقا اگر "موتر" (اتومبیل) و یا "موترسیکلت" در مرز احتیاج دارند فورا بدهید. در میدان هوائی (فرودگاه کابل) هم برای پرواز رفقا به مرز و بازپس آوردن آنها همه نوع همکاری را بکنید. و بعد از اسد کشمند دوباره سئوال کرد: الان همه این رفقا را در مکرویان (آپارتمان‌های پیش ساخته) جای داده اید؟
پاسخ کشمند مثبت بود و واقعا هم این کار را علیرغم همه کمبودها و دشواری‌ها کرده بودند. البته طبیعی است که این سطح از امکانات آنها در افغانستان در مقایسه با امکاناتی که در ایران بود قابل مقایسه نبود. شما تصور کنید که نخست وزیر افغانستان هم در یکی از آپارتمان‌های همین مجموعه آپارتمان‌های پیش ساخته زندگی می کرد. درحالیکه این آپارتمان‌ها با آپارتمان‌های ساده و غیر لوکس ما درایران – مثلا در تهرانپارس و یا نارمک- هم قابل مقایسه نبود.
من ترجیح میدهم این ملاقات را تا همینجا نگهدارم، زیرا بخش دوم آن که باعث شد وقت نیم ساعته این دیدار به نزدیک یکساعت بیانجامد و در واقع استراتژی حضور حزب توده ایران در افغانستان را ترسیم کرد، بسیار مهم است و من می خواهم با دقت بسیار آن را در گفتگوی بعدی برایتان نقل کنم، زیرا برای اولین بار این بخش از دیدار باز می شود و خواهید دید که واقعیت حضور ما در افغانستان چقدر با آن حرف‌های پوچی که از حزب رفته‌ها و یا از حزب جدا شده‌ها درباره حضور توده‌ای‌ها و فعالیت آنها در افغانستان می زنند فاصله دارد و چگونه عده‌ای با کمترین اطلاع و آگاهی دهان باز می کنند و یا قلم روی کاغذ می گذارند.




 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  522   9 مهرماه  1394

 

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت