راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جنبش های اجتماعی ایران- احسان طبری-3

دلائل سلطه اسلام

و دستیآبی اعراب بر ایران

 

این نظر موافق و مخالف حزب توده ایران است که هیچیک از محققان تاریخ ایران، درک عمیق اجتماعی - تاریخی از دلیل ظهور اسلامی و تسلط اعراب بر ایران نداشت. تفاوت طبری با دیگر محققان تاریخ ایران در آنست که او پایه ها و دلائل اجتماعی پدیده های تاریخی را در بطن حوادث بررسی می کند و این تفاوت او با دیگر محققان ایرانی است. برای نمونه، احمد کسروی محفوظات تاریخی اش بسیار بود، اسلام را هم می شناخت و تاریخ انقلاب مشروطه را هم نوشت، اما سراسر تحقیقات او در سطح رویدادهاست و نه در عمق رویدادها و یافتن دلائل اجتماعی آنها؛ و این تفاوت در دانش وسیع و عمیقی است که طبری از فلسفه، فلسفه اجتماعی و علم مارکسیسم داشت. این بحث فراتر از رجز خوانی های روحانیون درباره تاریخ اسلام است.

 

 

« و او به خواب دید که درخت سبز از پشت من پدید آمد و جای گرفت و بر شد تا عنان آسمان و جهان همه شاخ زد و آن شاخ ها همه نور گشت. باز گروهی دیدم چندان که همه جهان پر مردم شد و هر کس از آن شاخی به دست گرفت تا به آسمان. دنیا همه پر مردم دیدم».

 

(تاریخ سیستان، خواب "نصربن کنانه" نیای محمد بن عبدالله در باره پیدایش محمد و اسلام)

 

 

فصل دوم

 

ویژگی های جامعه ایران پس از اسلام

 

اگر حمله تازیان مسلمان و چیرگی آنان و مذهب اسلام را بر ایران، چنان که سزاست، محوری بگیریم که از آن پس تحول کیفی مهمی در جامعه ایران از جهت نظام اجتماعی و نهاد معنوی روی می دهد، در آن صورت تقسیم تاریخ کشور به دوران پیش و پس از اسلام، تقسیم عبثی نیست.

 

دوران آریایی پیش از اسلام 1500 سال طول کشید، اعراب از همان آغاز پذیرش آیین محمد، با پادگان ها و سپاهیان شاهنشاهی ساسانی وارد تصادماتی می شدند که از زمان عمر خلیفه دوم به تصادماتی مهم و قاطع مبدل شد. این نبردها، که مهم ترین آن ها عبارتند از: نبردهای قادسیه، مداین، شوشتر، جلولا، و فتح الفتوح نهاوند، به تدریج کار ایران را ساخت. از میان آن ها نبرد قادسیه (سال 13 هجری) که در آن «گندشهنشاه» به فرماندهی رستم فرخزاد شکست خورد و سپس نبرد نهاوند (سال 21- 22 هجری) برای واژگونی سلطنت یزدگرد و دگرگونی جامعه ما قبل ایران، حوادثی قاطع است. با این حال، مبارزه تازیان مسلمان برای تصرف ایران روی هم 20 سال به طول انجامید و زد و خوردهای محلی برای اشغال سراسر ایران و گاه تصرف مکرر در مکرر برخی نقاط که دست به طغیان می زدند، تمام دوران خلافت عمر، عثمان و معاویه را در بر می گیرد. اعراب سرداران معتبر خود مانند سعد بن ابی وقاص، جریربن عبدالله، عتبه بن فرقد، مغیره بن شعبه، ابوموسی اشعری، عمار یاسر، نعمان بن مقرن، عثمان بن ابی العاص و برادرش حکم، عبدالله بن عامر، احنف بن قیس، مهلب بن ابی صفره، قتیبه بن مسلم باهلی را در این دوران طولانی مامور تصرف ایران می کنند. از سرداران ایرانی که تا آخرین نبرد بزرگ (نهاوند) به مقابله عرب شتافتند، اسامی مهران مهرویه، رستم فرخزاد، خره زاد فرخ، هرمز برادرش، مهران رازی، هرمزان، سیاه دیلمی (که خیانت کرده تسلیم شد و به یاری عرب شتافت)، و فیروزان مردانشاه در تواریخ آمده است.

 

فتوحات مسلمانان تازی نتیجه پنج عامل بود:

 

1- نخست آن که نظام دموکراتیک قبیله ای، مساوات در لباس، رفتار، ظواهر زندگی بین بزرگان عرب و سپاهیان ساده که ناشی از مختصات زندگی بدوی بود، در قیاس با نظام اشرافی پوسیده ساسانی، گرچه از جهت محتوای تاریخی عقب ولی از لحاظ جاذبه اجتماعی جلوتر بود. طبری در حوادث سنه 24 نقل می کند که سردار عرب مغیره بن شعبه به رستم فرخزاد گفت:

«از ما تازیان هیچ کس دیگری را بنده نیست. گمان کردم شما نیز چنین باشید. بهتر آن بود که از اول می گفتید که برخی از شما بندگان دیگرید، از رفتار شما دانستم که کار ملک شما بشد. ملک با چنین شیوه و آیین نماند.»

 

2- ایدئولوژی مذهبی تازه شور و شوق و وحدتی معنوی در میان قبایل عرب، هر چند برای دورانی موقت، پدید آورده بود و حال آن که جامعه ایران را نبرد عقاید زرتشتی، مانوی، مزدکی، زروانی، عیسوی، یهودی، شمنی و غیره از هم می درید. بی باوری و تردید حکمروایی داشت.

 

3- درباریان و اشراف «زرینه کفش» که بر ایران حکم می راندند، سخت در عیش و فساد فرو رفته بودند. فاصله آن ها و موبدان حامی آن ها با مردم بسیار بود. مردم از آنان بیزار و به ستوه بودند و سقوط آنان را چشم رضا می نگریستند.

 

4- بارها خیانت هایی رخ داد. از آن جمله در نبرد مدائن (تیسفون) و در نبرد شوشتر، سیاه دیلمی نیز که از سرداران ایرانی بود داوطلبانه تسلیم عرب شد و به پشتیبانی آن ها پرداخت. داستان ماهوی سوری و یزدگرد نیز که در شاهنامه آمده معروف است. این اشراف ایرانی به جای کمک به نجات ایران از چنگ عرب، به طمع تخت و تاج، باقیمانده سپاه ایران را با تحریک یک جنگ محلی به کشتن دادند.

 

5- اعراب با نخستین فتوحات خود ایرانیان را مرعوب کردند. آن ها مردمی را که دینشان را نمی پذیرفتند و یا خود جزیه نمی پرداختند و لذا از «اهل ذمه» نیز نمی شدند بی پروا می کشتند. غارتگری، ویرانگری و قتل عام سبیل بود. همین غارت یک کشور ثروتمند بعدها نظام دموکراسی قبیله ای عرب را خرد کرد و اشرافیت اموی و عباسی را که مانند اشرافیت ساسانی فاسد و تجمل پرست و از مردم به دور و منفور بود، پدید آورد و مایه انحطاط سیطره عرب شد.

 

تسلط عرب و دین تازه تاثیرات عمیقی در جامعه ایران گذاشت. زبان و خط پهلوی عملا متروک شد، دین زرتشتی از صحنه رانده گردید، اشراف (وزرگان، آزادان، اشوان (روحانیان)، دبیران و غیره) از صحنه رانده شدند. طوایف متعدد عرب به نواحی مختلف ایران کوچانده شدند و درآمیختگی نژادی وسیعی انجام گرفت. اسامی متداول دگرگون شد و حتی ایرانیان به سرعت اسامی خود را به اسامی عرب بدل کردند. مثلا «بزیست پیروزان ها» نام خود را به «یحیی بن منصور» ترجمه کردند. دین تازه دیوار طبقاتی را فرو شکست و تبدیلی عمیق در توزیع قدرت و مالکیت و ثروت به وجود آورد. این یک جراحی بسیار بزرگ و عمیق در پیکر جامعه بود که نه تنها جسم بلکه روحش را نیز به کلی تغییر داد. البته، ایرانیان با تمام قوا کوشیدند به سنن خود بازگردند و در کالبد نو، رسوم و عادات و آداب و عقاید و در یک کلمه روح کهن را احیا کنند و در این کار به مقدار زیادی نیز موفق شدند، ولی به هر حال جامعه پس از اسلام با جامعه پیش از اسلام تفاوت های عمیق دارد.

 

با آن که دمیدن روح کهن در کالبد نو از تلاش های آگاهانه یا غیر آگاهانه ایرانیان، پس از سلطه عرب و اسلام است، اما باید گفت که سیطره معنوی اسلام گسستی محسوس بین گذشته و آینده ایجاد می کند و چنان مردم ایران به موازین تازه دل می بندند و از گذشته دور می شوند که از این جهت نیز نمونه های شگرفی می توان ذکر کرد. مثلا غزالی توسی در کیمیای سعادت برای آن که با همه مآثر «گبران» مبارزه کند می نویسد:

 

«شب سده چراغ نباید کرد تا اصلا آتش نبینند و محققان گفته اند که روزه داشتن این روز هم ذکر این روز بود و نشاید که خود نام روزه برند به هیچ وجه (!) بلکه روزهای دیگر برابر باید داشت و شب سده همچنین چنان که از آن نام و نشان نماند!»

 

یا مثلا جارالله زمخشری ایرانی چنان عرب مآب می شود که در مقدمه کتاب خود موسوم به مفصل چنین می نویسد:

 

«الله احمد علی ان جعلنی من علماء العربیه و جبلنی علی الغضب للعرب و العصیبه و ابی ان انفرد عن صمیم انصارهم و امتاز وانضوی الی لفیف الشعوبیه و انجاز و عصمتنی عن مذهبهم الذی لم یجد علیهم الا لرشق بالسنه الاعنین و المشق بالسنه الطاعنین».

 

ولی حکمرانان عرب با روش خشن خود، کشتار جمعی به ویژه کشتار سرشناسان، کتاب سوزی، غارتگری، ویران سازی، به خصوص مناسک مقدس و بناهای مهم، تحقیر، شکنجه و فساد و قساوت و نشان دادن سطح نازل فرهنگی، به تدریج ایرانیان را که با مقاومت کمی تسلیم شده بودند، به مقاومت بسیار واداشتند. در این زمینه مثالی بیاوریم. شادروان قزوینی در جلد اول، بیست مقاله (صفحات 107- 108) به نقل از تاریخ بلخ می نویسد:

 

«قتیبه بن مسلم باهلی سردار معروف حجاج چندین هزار نفر از ایرانیان را در خراسان و ماوراء النهر کشتار کرد و در یکی از جنگ ها به سبب سوگندی که خورده بود این قدر از ایرانیان کشت که به تمام معنی کلمه از خون آن ها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد، نان پخته، تناول نمود. زن ها و دخترهای آن ها را در حضور آن ها با لشکر عرب قسمت کرد.»

 

و شادروان قزوینی با نهایت تاسف می افزاید:

«آن گاه قبر این شقی ازل و ابد پس از کشته شدنش زیارتگاه قرار داده شد و همواره برای تقرب به خدا و قضای حاجات تربت آن «شهید» را زیارت می کردند.»

 

کشته شدن عمر دو سال پس از فتح نهاوند به دست فیروز ابولولو نهاوندی، فعالیت «موالی» ایرانی نژاد یا بندگان ایرانی آزاد شده که با خواجگان عرب روابط «موالات» داشته اند در مبارزه موسوم به جنبش «توابان» که از شرکت در قتل حسین بن علی پشیمان شده در صدد جبران آن بودند و سپس قیام مختار علیه ابن زیاد، عامل یزید و قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث علیه حجاج با شرکت ایرانیان و موالی، نخستین نمونه های واکنش ایرانی است. با قیام سیاه جامگان خراسان به سرداری ابومسلم و سقوط بنی امیه (سال 130 هجری) ایرانیان نخستین کامیابی خود را به دست می آورند. لذا تسلط مطلق عرب بر ایران قریب 111 سال طول کشید. در دوران خلافت عباسی رخنه ایرانیان در امور بیشتر شد. خلافت عباسی تقلید عربی سلطنت اشرافی ساسانیان است. هیات حاکمه عرب تا آن موقع وقت کرده بود که به ثروت و تجمل و عیش و فساد و دستگاه منظم و پیچیده ستمگری و فرمانروایی از نوع ساسانی دست یابد و آن را فراگیرد. در باره تجمل پرستی افراطی خلفای عباسی مثال های فراوانی می توان آورد. از آن جمله چنان که طبری گوید: (جلد دهم، صفحه 272) مامون در شب زفاف با پوراندخت دختر حسن بن سهل هزار دانه الماس تابناک نثار کرد و چهل من شمع عنبرین سوزاند و سی میلیون درهم انفاق نمود. همو گوید (جلد 10، صفحه 124) در خزانه هارون الرشید نه میلیون دینار طلا بود!

 

در دوران عباسی رجال و خاندان های ایرانی مانند افشین خیدر، برمکیان و نوبختیان در امور خلافت صاحب نفوذ شدند، ولی پایداری ایرانیان به تدریج بر ضد اعراب بالا می گیرد. غدر عباسیان و کشتن بومسلم موجی از نهضت مسلحانه مقاومت را بر می انگیزد. مانند قیام به آفرید زوزنی، شورش راوندیان، قیام سنباد مجوس، استادسیس، اسحق ترک، هاشم بن حکیم معروف به مقنع یا نقابدار خراسان، حمزه پسر آذرک معروف به حمزه خارجی، بابک خرم دین، مازیار بن قارن، افشین خیدر، صاحب الزنج و دیگران که هر کدام از آن ها دارای داستان شورانگیز جداگانه اند و می توانند در عین حال الهام بخش پژوهندگان افکار، مورخان و هنرمندان و مجاهدان انقلابی شوند.

 

این مقاومت مسلح که اغلب در نواحی دور از مرکز خلافت می گذشت با مقاومت معنوی شدیدی در شهرها تا خود بغداد همراه بود. باورمندان وفادار به دنیای کهن مزده یسنایی، مانوی، مزدکی، زروانی، زنادقه آزاداندیش، موالی ایرانی نژاد شعوبی مسلک که به گذشته میهن خود می نازیدند، اصحاب رای، معتقدان به جبر، معتزله، شیعیان، خوارج، معتقدان به علم و فلسفه و عرفان و صوفی گری به تدریج عرصه را بر قشریون مسلمان تنگ کردند و قرآن و حدیث و حامیان آن ها را در مقابل هزاران پرسش قرار دادند. اگر چه هیات حاکمه عرب هر بار جمعی از آن ها را می کشت، اما در مقابل خاطر کنجکاو نمی توانست سد بکشد.

 

در باره این جریان شورانگیز مقاومت مختلف الشکل ایرانیان در برابر سیطره تازیان مسلمان جا دارد تالیفی وسیع و جداگانه پدید آید، زیرا این مقاومت، صرف نظر از اشکال علنی و سیاسی و نظامی و قیامی آن مانند تشکیل سلسله های مختلف که ذکرش خواهد آمد یا نبرد به اصطلاح «ناجمین» و خوارج و عیاران و پیشوایان مبدع و غیره، اشکال بسیار ظریف دیگری مانند توسل به اندیشه «جبر»، توسل به «رای و تعقل»، توسل به «فلسفه»، توسل به «وحدت وجود» و غیره به خود گرفته است که هر یک به شکلی پایه شریعت رسمی را سست می کرد. برای مشخص شدن اندیشه ما در این زمینه مثالی بزنیم: اگر چه به ظاهر روش تعقلی معتزله یا روش غیر تعقلی و اشراقی صوفیه تناقض بین دارد، اما صوفی گری از لحاظ افزار مقاومت معنوی در مقابل سیطره جویان بیگانه عملا جانشین معتزله می شود. آقای فروزانفر در مقاله جالب خویش در جلد دوم «جشن نامه بوعلی» (تحت عنوان «ابوعلی سینا و تصوف») می نویسد ضعف و شکست معتزله که اهل استدلال و پیرو اصول عقلی بودند و غلبه اشعریه حدیث پرست ابومنصور ماتردید که به مبادی سنت و روایت نظر داشتند و به خصوص علیت و سببیت اشیاء را اتفاقی و به حسب عادت و غیر اصیل می شمردند، از علل بسط تصوف است. در واقع، تصوف از طریق ایراسیونالیسم و بدون توسل به فلسفه و منطق و برهان و علیت و سببیت، از راه دیگر ریشه دین رسمی را می زند؛ یعنی دو شیوه متباین نقش واحدی را در شرایط دگرگون شده انجام می دهند. ایرانیان برای این تحول افزارهای نبرد نقشه آگاهانه نکشیده بودند و این اموری بود که به شکل طبیعی پیش می آمد. با این حال، خود این تنوع راه های مبارزه در عین یکسانی سرشت آن جالب نظر است.

 

زمانی که طاهریان قوای خلیفه عباسی را در سال 205 هجری درهم شکستند و دولت خود را بنیاد نهادند، دیگر خلافت ناتوان تر از آن بود که بتواند این کار را مانع شود؛ پس بدان دل خوش شد که خطبه و سکه به نام وی باشد. با آن که طاهریان مسلمان و عرب مآب و خدمتگزار خلیفه بودند و مظهر یک نوع شعوبیت یا تفکر صرفا ایرانی محسوب نمی شدند، اما به حق باید پیدایش حکومت آنان را پایان سیطره بلارقیب عرب در ایران دانست. اگر چنین می شمریم، باید بگوییم این تسلط بلارقیب قریب 205 سال طول کشید و ایرانی که از کوره سوزان 205 سال بیرون آمد، ایران تازه ای بود که از جهت ظاهر و باطن با جامعه ساسانی تفاوت مهم یافته بود.

 

از استقرار طاهریان تا آغاز حکومت غزنویان، یعنی مدت 185 سال در ایران به تدریج تعدادی سلسله های ایرانی مانند سامانیان، صفاریان، سیمجوریان، ساجیان، آل مسافر، آل محتاج، آل فریغون، آل مامون، باوندیان، آل بویه و غیره تشکیل شدند که به تدریج زبان پارسی دری، آداب ایرانی و استقلال نسبی وی را از خلافت عباسی احیا کردند. حتی شاهنشاهان بویه ای زیدی مسلک بر خلیفه در بغداد بی پروا فرمان می راندند و همین وضع باعث شد خلیفه عباسی را به حیله گری و چاره اندیشی وادارد. زمانی که خلفای عباسی دیدند چگونه ایرانیان از تضاد بین عرب (بنی امیه و بنی هاشم و بنی عباس) سود جستند، در صدد استفاده از تضادها برآمدند و به غلامان ترک که آن ها را در مذهب حنفی جازم و نسبت به خواجگان ایرانی ناخرسند می دیدند تکیه کردند. در واقع، وقتی محمود غزنوی به سلطنت رسید تحت عنوان قرمطی کشی دست به نابودی مخالفان خلافت زد. در تاریخ بیهقی از قول محمود چنین آمده است:

 

«من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده ام و در همه جهان قرمطی می جویم و آن چه یافته اید و درست گردد، بردار کشید».

 

پسرش سلطان مسعود، حسنک وزیر را به خاطر خلیفه عباسی و برای آن که «علم و لوای از فاطمینان ستده بود» بردار کرد.

 

بدین سان از آغاز استقرار سلسله غزنوی در 390 هجری قمری تا هجوم چنگی در 616- 617 قمری به ایران، مدت بیش از 220 سال سلسله های ترک غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهیان و اتابکان و قراختاییان در کشور ما حکمروایی می یابند. این دوران نسبت به دوران پیش از نوعی ارتجاع اجتماعی و فکری است و روش پر تعصب امیران غزنوی سلجوقی با شیوه پر تسامح امیران سامانی – بویه ای تفاوت محسوس دارد. با این حال، تمدنی که طی چهارصد سال اولیه رخنه اسلام و به برکت آن مدنیت مختلط (سنکرتیک) که این دین ایجاد کرد و ایرانیان خود در آن سهمی گران داشتند اند پایدار شده بود، در دوران غزنوی سلجوقی و خوارزمشاهی نیز ادامه یافت و باز هم رنگین تر و غنی تر شد.

 

در این جا باز یک هجوم عظیم، منظره جامعه ایران را دگرگون می کند. گفته می شود خلیفه الناصر بالله که از قدرت امیران و سلطانان ترک نیز طرفی برنبسته بود، خان خونخوار مغول، چنگیز را به سوی ایران کشاند. هجوم مغول را در جمله «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» خلاصه می کنند. در وصف بهار خونین سال 619 عطاملک جوینی این رباعی پرسوز را نقل می کند:

 

«کس لب به طرب به خنده نگشود امسال

وز فتنه دمی جهان نیاسود امسال

 

در خون گلم که چهره بنمود امسال

با وقت چنین چه وقت گل بود امسال!»

 

از سال 617 که چنگیز بر ایران دست یافت تا سال 906 هجری که بساط سلسله تیموریان برچیده شد، مدت 290 سال یک حکومت ماوراء خشن که به قول مارکس «ترور عمومی» را شیوه اساسی خود قرار داده بود، بر ایران حکمروا شد. نخست ایلخانان مغول مانند هلاکو و ارغون و غازان و الجایتو و ابوسعید و سپس جانشینان تیمور مانند شاهرخ و الغ بیگ و ابوسعید تیموری در ایران هم راندند. چنگیز با خود دینی نیآورد و کوشش مغولان برای دادن سمتی چینی یا مسیحی به تمدن ایرانی بی ثمر ماند. برعکس، آنان به ناقلان اسلام و زبان پارسی در سرزمین چین بدل گردیدند که تاریخچه ای جداگانه دارد، در حیات اجتماعی و معنوی کشور ما هضم گردیدند، در صورت و سیرت ایرانی مآب از آب درآمدند و جز واژه هایی چند از خود در زبان پارسی به یادگار نگذاشتند. با این حال، تسلط نخست خشن و سپس فاسد مغولان چراغی را که تمدن قرن های اول پیش از اسلام افروخته بود و به حق «رنسانس شرق» نام گرفته است، به تدریج رو به خاموشی برد. با آن که به احتمال قوی یکی از علل یورش مغولان به ایران خلیفه عباسی بود، ولی ایرانیان خیلی زود، در زمان هلاکو و به دست این ایلخان مغولی، توانستند ضربت متقابل بزنند. خواجه نصیرالدین توسی که از بنیان گذاران شیعه اثنی عشری و از فیلسوفان و دانشمندان بزرگ ایران است، از وزارت خود در دربار هلاکو سود جست و به دست او آخرین خلیفه، المتعصم بالله، را نابود کرد و ایران را از شر عباسیان و غدر و توطئه آنان رهاند. این آن خیری است که سیاست ظریف ایرانی از میان شرو بلیه عظیم برای خود تامین کرد. از این نکته که بگذریم باید گفت اگر تسلط اسلام و عرب به نوعی رونق مادی و معنوی ایران انجامید، تسلط چنگیزیان و تیموریان آغاز انحطاط قطعی جامعه است. صفویه که از 907 در کشور ما مسلط می شود می کوشد سنت ساسانی و سلجوقی تمرکز قدرت شاهنشاهی و رونق مدنی را این بار در زیر لوای دین تشیع احیا کند و ایران را از دستبرد خلفای عثمانی محفوظ نگاه دارد. صفویان روی هم 240 سال در ایران حکمروایی داشتند و در میان آن ها به ویژه شاه عباس صفوی توانست رونق در زندگی سیاسی و معنوی ایجاد کند. با این حال، انحطاط اثرات عمیق خود را گذاشته بود و این حکومت فاسد و خونخوار سرانجام در هرج و مرج هجوم و تسلط افغانان غلجایی که مدت 21 سال به طول انجامید، (میرویس، محمود، اشرف) محو می شود. سیطره آسان افغانان بر «امپراتوری» صفوی داستان سیطره اعراب بر امپراتوری ساسانی را به یاد می آورد. با این حال، این هجوم نیز با خود آیینی نداشت و نقش سازنده ای ایفا نکرد. بر خلاف هجوم اسکندر که هلنیسم را در ایران مستقر کرد و هجوم اعراب که اسلام را بدین کشور آورد و ایران را در یک تمدن «بین المللی» شرکت داد، هجوم های چنگیز و تیمور و محمود، هجوم هایی بود که در آن جنبه تخریب تفوق داشت. اگر چه سیطره نادر افشار در سال 1149 هجری ایران را از چنگ خونین سلطه افغان رهاند، اما علی رغم کوشش او و زندیان طی شصت سالی که از سقوط قطعی صفوی تا استقرار سلسله قاجار فاصله داشت در ایران ثبات دیرپایی به وجود نیآمد. قاجاریه در 130 سال حکومت خود با مسایل مهم عصر مانند استثمار کشورهای غربی از کشورهای عقب مانده شرق، بسط نطفه های سرمایه داری، تجدد در تمدن، پیدایش محمل های انقلاب اجتماعی و ضرورت تاریخی تغییر عمیق چهره و سرشت جامعه روبه رو بودند. انقلاب مشروطه چنان ضربتی به قاجاریه زد که از زیر آن نتوانست قد راست کند، و اینک ایران، در دوران تسلط شاهان پهلوی از یک سو در کار رشد سریع مناسبات صورت بندی جدید (سرمایه داری) است و از سوی دیگر با دورنماهای رشدی که تاریخ آن را می طلبد، یعنی رشد سوسیالیستی، روبه رو است و این تناقض حاد و مهم جامعه را دچار حیاتی تب آلود و طوفان زا کرده است و او را به سوی افق های تازه تغییر و تحول می راند.

 

این چشم انداز سریع را از قریب چهارده قرن تاریخ پس از اسلام برای آن دادیم که فراز و نشیب این تاریخ که به واسطه قریب زمانی و خویشاوندی فرهنگی در عصر ما تاثیرات عمیق دارد و از جهت محتوای مدنی خود از دوران پیشین غنی تر است روشن گردد. با این حال، اگر به این چشم انداز بسنده کنیم تحلیل ما از این دوران ناقص خواهد بود. باید دید که بنیاد اقتصادی و محتوای اجتماعی تاریخ در این سیر جانگداز کدام بوده و تاثیر آن در روبنای معنوی، در شعور جامعه، چگونه بوده است.

-----------------------------------------------------------

 

بخش های گذشته:

1-

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/544/tabari.html

2

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/545/tabari.html

 

 

به تلگرام راه توده بپیوندید

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

به تلگرام راه توده بپیوندید

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

                       شماره 546 راه توده - 19 فروردین ماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت