راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

رحمان هاتفی

آنکه جهان را

پر از مهربانی

می خواست

 

 

می گویند وقتی خبر کشته شدن هاتفی را به شاملو دادند، دست افسوس را به هم کوبید و گفت: مرگ را تحقیر کرد، اما حیف شد!

این که رحمان هاتفی روزنامه نگاری ورزیده و ارشد بود و این که دارای چه تفکر و علائق سیاسی بود، بخش تقریبا شناخته شده شخصیت اوست، که تاکنون بارها نوشته شده است. از جمله این که بنیانگذار سازمان مخفی حزب توده ایران در دهه 1350 در ایران با نام "نوید" بود. در زمان شاه دو بار به زندان افتاد که یکبار آن، نزدیک به یکسال طول کشید. سردبیر روزنامه کیهان در سال انقلاب -1357- بود، پس از انقلاب عضو هیات سیاسی حزب توده ایران شد و در تیرماه 1362 در زندان توحید کشته شد.

آنچه که تاکنون، شاید کمتر بدان اشاره شده، طبع نازک خیال و شاعرانه اوست. او که می توانست با دو بال "خیال" و "آرزو" تا عمق افق پرواز کند تا به استقبال روز، به استقبال فردا برود. بعنوان خبرنگار ورزشی به کیهان ورزشی آمد و بدلیل آن که خود در نوجوانی کشتی گیر بود، خبرنگار و مفسر کشتی شد. عاشق خانی آباد و پشت دخانیات تهران بود. چند سالی در نوجوانی ساکن همان کوچه های خاکی بود که تختی در آنجا زندگی کرده بود. پیش از آن، در برخی مجلات تهران "پاورقی"ی تاریخی- عاشقانه می نوشت و هزینه زندگی خود را تامین می کرد، تا آن که در کیهان ورزشی خبرنگار شد. دکتر صدرالدین الهی که بنیانگذار کیهان ورزشی بود، خیلی زود متوجه شد که ظرفیت هاتفی بسیار بیش از معطل ماندن در کیهان ورزشی است. او را به دکتر مهدی سمسار، سردبیر کیهان معرفی کرد و از این پس هاتفی مدتی خبرنگار بخش حوادث کیهان شد. این مربوط به زمانی است که مرگ تختی در یک هتل در تهران اعلام شد و هاتفی خبرنگار این حادثه شد. دکتر سمسار هم خیلی زود تشخیص داد که ظرفیت هاتفی بیش از معطل ماندن در بخش حوادث کیهان است. او به بخش سردبیری منتقل و بتدریج شد معاون سردبیر. یعنی معاون مقتدرترین سردبیر مطبوعات ایران در دو دهه 1340 – 1350. او، پس از کنار گذاشته شدن دکتر سمسار و در دوران سردبیری امیرطاهری که به زور هویدا جانشین دکتر سمسار شده بود، نه تنها معاون سردبیر، بلکه عملا سردبیر کیهان بود و به همین دلیل نیز، زمانی که انقلاب آغاز شد و امیرطاهری ایران را ترک کرد، او رسما اختیار کیهان را بدست گرفت و سردبیر کیهان اعلام شد.

او در سالهائی که معاون سردبیر کیهان بود، سردبیری صفحه "اندیشه و هنر" کیهان پیوسته با او بود و بدلیل خوی نرم و ارتباط گرمی که می توانست با همه داشته باشد، بسیاری از هنرمندان آن دو دهه ایران – 40 و 50 – با او در ارتباط قرار گرفتند و برای این صفحه مطلب می نوشتند و به او می سپردند. همچنین سردبیری کیهان سال نیز با او بود. مجموعه ای که در فروردین ماه هر سال گاه تا هزار صفحه منتشر می شد و گزیده ای بود از ارزنده ترین مقالات هنری و سیاسی، تصاویر، گزارش های جهان در یکسال و ...

بدلیل همین تجربه و آشنائی بود که شاملو در سال 1355 در دو دیدار کوتاهی که با او در لندن داشت، به او سردبیری مجله "ایرانشهر" را پیشنهاد کرد اما هاتفی با اشاره به آغاز تحولات انقلابی در ایران به او گفت: حضور من در کیهان اگر بتواند باندازه انتشار یک عنوان، یک خبر کوتاه و اندکی شکافتن پرده سانسور تاثیر داشته باشد، باید در آن سنگر بمانم.

 می گویند وقتی خبر کشته شدن هاتفی را به شاملو دادند، دست افسوس را به هم کوبید و گفت: مرگ را تحقیر کرد، اما حیف شد!

زیباترین و شورانگیزه‌ترین گزارش‌های روزنامه کیهان پیش از دهه 1350 و پس از دهه 1350 را او در کیهان نوشت. به اقصی نقاط ایران سفر کرد تا تمام ایران را ببیند. یکی از زیباترین گزارش‌ها را، با آشنائی عمیقی که نسبت به شاهنامه داشت درباره فردوسی، شهر طوس و شاهنامه نوشت. مصاحبه و گزارشی نوشت درباره مینیاتور ایران که باید خواند تا دانست گزارش یعنی چه و گزارش نویس یعنی کی. برای نوشتن این گزارش و مصاحبه با برجسته ترین میناتوریست معاصر ایران، یعنی استاد "بهزاد"، 6 ماه روی نقاشی مینیاتور مطالعه کرد. همچنان که برای نوشتن گزارشی از فرش ایران چنین کرد. با خواندن این گزارش هاست که نسل جدید روزنامه نویس ایران می تواند متوجه شود آسان نویسی‌ها و سطحی نویسی‌های رایج در برخی مطبوعات و فیسبوک‌ها و وبلاگ‌ها را نباید جدی گرفت و این که روزنامه نگاری چنان آسان نیست که بسیاری مدعی آن شده و یا تصور آن را کرده اند. با همین تجربه سیاسی و قدرت خیال و نازک اندیشی بود که دو زندگی نامه سیاسی را با نثری شورانگیز و حماسی توانست بنویسد. یکی در باره خسرو گلسرخی که بسیار به او علاقمند بود و دیگری درباره دکتر "هوشنگ تیزابی" که دانشی فراتر از گلسرخی داشت و در شوریدگی سیاسی و مبارزه هیچ دست کمی از او نداشت و سرانجام نیز هر دو کشته شدند. تاکنون هیچکس نتوانسته به این زیبائی و شوریدگی درباره گلسرخی و تیزابی بنویسد. هرکس ادعائی جز این دارد، این گوی و این میدان. و به قول آذربابایجانی های خودمان "بیله دیگ- بیله چغندر".

تیزابی و هاتفی، با هم تاریخ ایران را خوانده بودند. سه سال تمام. خودش می‌گفت یک تابستان را تا اوائل پائیز روی پشت بام خانه باهم فقط روی تاریخ انقلاب مشروطه کار کردیم. حاصل این مطالعه مشترک کتاب "انقلاب مشروطه، انقلاب ناتمام" است. متاسفانه آرشیو مجموعه مقالات سیاسی منتشر شده و منتشر نشده او، همراه با کارهای تحقیقاتی و شعرهایش برباد رفتند.

فروردین 1362 سپاه و دادستانی اوین ریختند به باغ خواهر همسر او که درعین حال دختر عموی او هم بود، به این هوا که انبار اسلحه پیدا و یک کودتا را کشف می کنند، اما اسلحه ای در کار نبود، چنان که کودتائی هم در کار نبود. اینها همه بازیهائی بود برای توجیه یورش به حزب توده ایران و آن فجایعی که آفریدند و کیانوری در نامه به علی خامنه ای گوشه ای از آن را نوشته است.

در جستجوی آن باغ و زیر و رو کردن گوشه گوشه آن، از زیر خاک مجموعه دست نوشته ها، شعرها و یادداشت های هاتفی را پیدا کردند و بردند. باغی در شهریار .

اینها هر کدام اندکی از سرفصل‌های سرگذشتی است که او داشت. سرگذشتی که بقول "سیاوش کسرائی" تنها با سرگذشت "مرتضی کیوان" برابری می کند.

سال 1350 دستگیر شد و پس از نزدیک به یکسال از زندان اوین بیرون آمد. شاه ماهی کیهان بود و دکتر مصباح زاده علیرغم دستور اکید ساواک برای اخراج کسانی که به زندان می‌ افتادند و آزاد می‌شدند، هاتفی را دوباره به تحریریه کیهان بازگرداند. البته با این تعهد به حکومت که هاتفی کار خبری و تیتر زنی و اصلاح (ادیت) مطالب سیاسی را نخواهد کرد، معاون سردبیر هم نخواهد شد، بلکه مطالب هنری را بازخوانی کرده و اصلاح می‌کند. بعد هم، برای آنکه زیاد جلوی چشم نباشد، هزینه سفرش را داد تا برود به ایران گردی و از مشاهداتش گزارش بنویسد. از جمله گزارش های زیبائی که در این دوران نوشت و ارمغان این سفرهایش بود، گزارشی درباره "شیراز" بود که در کیهان چاپ شد. بخوانید یک بخش کوتاه از آن گزارش زیبا را که کامل آن را به همراه شماری از اشعارش هاتفی با خط خود وی در آرشیو شخصی ام دارم:

«... در پای اين كوهسار آتش و نور و الهام، "حافظ" چشمه ابديت را يافت و از زلال آن نوشيد و آسمانی ترين غزلها را سرود. از اينجا "سعدی” طلوع كرد و با آفتاب شعرش بر جهان تابيد. اينجا دروازه تاريخ است. شهابی كه ازسينه كورش جست و پرتو ذوب كننده اش را بر 2500 سال تاريخ ايران افشاند، از حوزه‌های اين ديار زبانه كشيد. اينجا ميعادگاه گذشته و آينده است، اينجا " شيراز" است . نه فقط شهر شعر، که شعر شهرها...»

------------------------

 با نمونه هائی از اشعار کوتاه او نیز آشنا شوید. این اشعار تاکنون بصورت مدون منتشر نشده و من تنها توانسته ام شماری از آنها را جمع آوری کنم که اغلب به خط خود اوست و در آرشیو شخصی من محفوظ . امیدوارم همه آنها که در این سالها تمرین شعر و شاعری می کنند با دقت بخوانند تا بدانند، بقول فروغ فرخزاد "شعر امروز" باید دارای کدام خمیرمایه ذهنی، اجتماعی و عاشقانه باشد:

پیوند

از قتلگاه تبسم

که مرگ مرا پیش از زادنم گواهی داد

زادنم را بگو

که از قلاده و زنجیرش تاریخ دیگری بسازند تبارم را

که خورشید محزون در حنجره اش

با رگ های بریده چنگ می نوازد

صلا بده:

بهم پیوند دهید اشکهایتان را

چندان که فلزی گردند

به دلیری خنجر

از جای پای شما

 خرمن نسترن و خون می روید.

********

برای همه گونه ها

در سنگلاخ ها، برای پلنگ ها و شاپرک ها

می خواندی و می گذشتی :

مرا به باد بسپارید

مرا به ابر بگوئید

آواز با طنین خون در باد و ابر تکرار می شد:

جهان باید بوسه ای باشد

به شمار همه گونه ها

*******

 آنکه رفته

آنکه می خواست شبنم بفروشد به سحر

و بپوشد به تن لک لک ها خلعت

آنکه می خواست بالش ها را

از پر آواز چلچله ها سیر کند

آنکه می خواست از قطره آب

بسراید باران

رفته اینک با لک لک ها

خفته اینک در باران

نقش بسته بر آب

*****

 کجا؟

کجا ایستاده ام؟

کجاست قرن نسترن؟

کجاست آبشار شاپرک؟

کجاست پایتخت خلعت

من در کجای کوچه بزرگ ایستاده ام؟

 ****

به تلگرام راه توده بپونديد:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 581  راه توده -  9 دی ماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت