راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات رفیقدوست- 4

افسران ارشد ارتش شاه

که به انقلاب و سپاه پیوستند

 

کتاب خاطرات رفیق دوست برای آنها که رویدادهای آستانه انقلاب 57 و پس از آن را به یاد دارند و حوادث را نه با معیارهای خودشان، بلکه برحسب آنچه روی داد می سنجند خواندنی است. او دروغ زیاد می گوید، خودستائی بسیار می کند، سانسور و تحریف می کند اما در لابلای همه اینها نکاتی را می توان یافت که ریشه در واقعیات آن سالها دارد. در بخش چهارم که می خوانید، اشاراتی به همراهی شماری از افسران ارشد ارتش شاهنشاهی با انقلاب وجود دارد، اما از افسران ارتش شاه که توده ای بودند و نقش بزرگی در جنگ و دفاع از میهن بازی کردند و سرانجام نیز اعدام شدند چیزی نمی گوید. در همین بخش اشاره به تقلیدی می شود که جمهوری اسلامی از سیستم نظامی و دفاعی کره شمالی کرده و تونل های زیر زمینی و زیر کوهی برای تونل های موشکی، تاسیسات اتمی و ...کرده است. و باز در همین بخش است که او فاش می کند برخلاف همه دروغ هائی که از تریبون های حکومتی پخش می شود، در مرحله اول جنگ با عراق، تمام کشورهای سوسیالیستی آن زمان به یاری انقلاب ایران آمدند و انواع سلاح ها در اختیار ارتش ایران و سپاه پاسداران قرار دادند تا از تمامیت ارضی ایران دفاع شود.

 

- در تیرماه 1360 منافقین (مجاهدین خلق) ترور شخصیت ها و نیروهای حزب اللهی را به اوج خود رساندند. سپاه با این بحران چه برخوردی داشت؟

رفیقدوست: بارسازماندهی و اداره این نیروها را خود سپاه و نیروهای وابسته به آن انجام میدادند. حتی خود من پرسنلم را از مقر حکومتم در پادگان خلیج، به خیابان ولی عصر و میدان فردوسی و بقیه جاهایی که آنها وارد درگیری شده بودند می فرستادم. با اینکه از قبل روی آنها کار می شد، با جنایاتی که پی در پی انجام می دادند، دیگر زمان برای ضربه نهایی فرا رسیده بود. با اطلاعاتی که سپاه داشت، دستگیری ها شروع شد. عده ای از ایران فرار کردند.
کار اطلاعاتی خوبی روی آن ها شده بود، هم روی آن ها، هم روی توده ایها. از افتخارات بزرگ سپاه ریشه کن کردن حزب توده است. این کار دقیقا برای چریک های فدایی هم انجام شد. عجله نکردن و کامل کردن اطلاعات توانست ضربه ای کاری به همه آن ها بزند. در این مسیر، از شخصیت هایی که خیلی به ما کمک کرد، شهید لاجوردی بود.
ارتش و سپاه
دو نفر در نزدیک شدن سپاه و ارتش سهم زیادی داشتند، یکی شهید کلاهدوز بود. من از اول انقلاب، که درجه سرگردی گارد شاهنشاهی را داشت، با او آشنا بودم. جوانی بود انقلابی، متدین، امام زمانی و امامی که با بچه های سپاه می جوشید. وقتی ایشان در کردستان تصادف کرد، راننده خودم را با یک آمبولانس به آنجا فرستادم، که تا مدت ها بعد از معالجه در خدمت ایشان بود. یک بار به شما گفتم که اوایل پیروزی انقلاب، بچه های ما شهید تیمسار فلاحی را گرفتند، که امام دستور دادند فوری او را آزاد کنند. فلاحی از امرای ارتش و سرتیپ قبل از انقلاب بود. ما کمتر سرتیپ از قبل از انقلاب نگه داشته بودیم. یادم است، تیمسار مقدم که در اواخر رژیم شاه رئیس ساواک شده بود، به منزل شهید بهشتی رفت و گفت: «شما با چه نیرویی می خواهید با ارتش شاهنشاهی بجنگید؟» شهید بهشتی با خنده به او گفت: «افسران شما تا درجه سرهنگی با ما هستند، شما با کدام ارتش می خواهید با ملت بجنگید؟»
واقعا این طور بود. امام هم زود این ارتش را در دست گرفت. من به دفتر امام احضار شدم و احمد آقا از قول امام گفت آقای فلاحی را آزاد بکنید. فلاحی حرَ است .
از دیگر کسانی که در نزدیک شدن سپاه و ارتش سهم داشت، مرحوم ظهیرنژاد بود، که اول انقلاب فرمانده لشکر ارومیه بود. سرلشکر ظهیرنژاد در عین حال که مخلص بود و کاملا با امام و انقلاب بود، سبک دیگری داشت. تا آنجا که ما از او کمک می خواستیم، اصلا دریغ نمی کرد، ولی می گفت: «این سیستم شما راه به جایی نمی برد.» عقیده خودش را داشت. می گفت: «اگر شما بخواهید در جنگ پیروز بشوید، باید دو برابر عراق تانک داشته باشید، هر چند تا هواپیما دارد، دو برابر داشته باشید.» می گفت: «من این موج انسانی شما را قبول ندارم.» تا آخرش هم خیلی محکم و سفت این حرف ها را می زد. یک بار که در جلسه شورای عالی دفاع خدمت مقام معظم رهبری بودیم، آقا گفتند: «من از این رک گویی و صراحت تیمسار ظهیرنژاد خوشم می آید.»
خاطره دیگری دارم. یک شب نشسته بودیم ـ خدا رحمتشان کند ـ هم ایشان و هم شهید سرلشکر فلاحی با هم به جلسه آمده بودند. فلاحی ریش گذاشته بود و ظهیرنژاد مثل همیشه سه تیغه کرده بود. آنجا هم آقا گفتند که ظهیرنژاد را بیشتر دوست دارند. تا وقتی که ظهیرنژاد بر سر کار بود، مرتب به جبهه می آمد. البته استدلال خودش را داشت.

- می شود گفت نگاه کلاسیک به جنگ داشت.

رفیقدوست: بله. کلاسیک فکر می کرد. همیشه می گفت که با این سیستم هیچ وقت نمی توانیم بغداد را بگیریم. می گفت:«غیر از اینکه می گویم، راهی نیست، دو برابر عراق تانک راه بیندازید و از بعقوبه مستقیم بروید تا دل بغداد. پشت سرش هم با نیروی پیاده ای که دو برابر نیروی دشمن باشد، می توانید بغداد را بگیرید.» البته واقعیت هم همین بود.
شهید سرتیپ آبشناسان نیز از ارتشی های انقلابی و مذهبی بود، همچنین گروه افسران مذهبی که با صیاد شیرازی بودند، مثل شهید اقارب پرست و خلبان ها شهید شیرودی و بابایی و کشوری. البته عده زیاد دیگری مثل حسام هاشمی هم الان در قید حیات هستند.

در سفر به کشور کره به همراه هاشمی رفسنجانی

ما را بردند و همه کارخانه هایشان را که در دل کوه ساخته بودند، نشانمان دادند. سیصد چهارصد متر داخل کوه را تونل زده و کارخانه ساخته بودند. جایی را به آقای هاشمی نشان دادند که من قبلا ندیده بودم، فرودگاهی زیر کوه با 72 هواپیمای جنگی! عجیب این بود که این هواپیماها وقتی به دهانه این غار می رسیدند، چون به فاصله کمی در رو به روی آن کوه بندی بود، باید در کمترین زمان ممکن اوج می گرفتند یا فرود می آمدند. باز جالب این بود که همه این هواپیماها در کمترین زمان می توانستند از زیر کوه بیرون بیآیند و پرواز بکنند. بیشتر تجهیزات نظامی آن ها در دل کوه ها بود. من به بچه های خودمان می گفتم که بروند و کارخانه های نظامی کره را ببینند. علاوه بر این، کره ای ها موزه بسیار جالبی از تاریخ جنگشان ساخته اند. در آن موزه ها، فیلم هایی هم از جنگ پخش می شود که خیلی پرهیجان و دیدنی است.
بالاخره چند کشور، مثل کره شمالی و بلغارستان از همان اول خیلی با ما کار می کردند. کم کم لهستان و مجارستان در این قصه وارد شدند و بعد هم سوئیس که خیلی به ما اسلحه می فروخت. بعدها هم که به چین وصل شدیم.

- این دولت ها با وجود تحریم به طور علنی معامله می کردند؟

رفیقدوست: معمولا وقتی می خواستیم با این دولت ها معامله بکینم، وابسته نظامی آن ها را به سپاه دعوت می کردم، چه آن موقع که در تدارکات بودم و چه زمانی که وزیر شدم. به وابسته های نظامی می گفتم که ما می خواهیم از دولت شما خرید بکنیم. شما با دولتتان تماس بگیرید، ببینید آماده اند با ما معامله بکنند؟ یادم هست که وابسته نظامی سفارت آلمان شرقی در تهران خودش به سراغ من آمد و گفت که ما آماده ایم به شما امکانات بفرستیم، ما نیز اقدام کردیم و از آن ها خریدیم. آلمان شرقی جزو کشورهایی بود که با ما خیلی راحت معامله می کرد و کالاهایی که می خواستیم به ما می داد، به طوری که تراز بازرگانی ما با آن ها نود میلیون دلار بود.

- آلمان شرقی نقدی می فروخت؟
رفیقدوست: نه، نسیه می دادند. بعد ما پولشان را به صورت اعتباری پرداخت می کردیم. وقتی آلمان ادغام شد، ما 90 میلیون دلار به آلمان شرقی بدهکار بودیم که بعد هم دیگر به سراغ ما نیآمدند.
یادم هست، زمانی فرا رسید که همین کشورهای بلوک شرق هم برای فروش به ایران تحت فشار بودند. من هنوز وزیر نبودم، فکر می کنم اواسط سال 1360 بود. در طی سفری قرار شد که بلغاری ها، از طریق لیبیایی ها، به ما اسلحه و مهمات بفروشند.
در سپاه فقط آقای محلاتی هم سن و سال من بود. آقای منتظری دائما درباره سپاه به امام اعتراض می کرد. حتی روزی ایشان خدمت امام می رود و می گوید: «من می ترسم سپاه کودتا بکند.» امام می خندند و می فرمایند: «ممکن است، اما به نفع ما کودتا می کنند.»

برای مطالعه شماره پیشین "خاطرات رفیقدوست" می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:

بخش سوم
http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/janvye/535/rsfigh3.html

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 536 راه توده - 24 دیماه 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت