راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

دکتر مصدق

همان که بود

نه آن که می سازند

دنیا – 1358- ف – م. جوانشیر

 

 

دکتر محمد مصدق، رجل برجسته اجتماعی- سیاسی معاصر ایران، شخصیت تراژیکی است. او عمر طولانی خود را در نبرد به خاطر استقلال ملی و استقرار مشروطه سلطنتی گذراند ولی هرگز نیروهائی که او را در رسیدن به این هدف یاری خواهند رسانید به درستی نشناخت! همواره از جانب دوستانش ضربت دید، در لحظات حساس تکیه گاه‌هایش را از دست داد و در امیدهایش ناامید شد، خنجر از پشت هنوز هم بر پیکر مصدق برق می‌زند و در این روزها که میراث خواران درنده از نام او برای خیانت‌های ضد انقلابی خویش پوششی می‌جویند، سیمای مصدق بیش از هر زمان دیگری تراژیک و دردناک می‌نماید.

 

از کودکی تا پختگی

 

محمد مصدق در 1261 هجری شمسی، در یک خانواده ممتاز اشرافی- درباری به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی او هم زمان با آغاز بیداری ایرانیان، پیدایش روزنامه‌ها، مدارس، انجمن‌های نهانی، انتشار شب نامه‌ها، جنبش تنباکو و قتل ناصرالدین شاه است.

مصدق 7 ساله بود که سید جمال الدین اسد آبادی را از ایران بیرون کردند و 9 ساله بود که جنبش بزرگ تحریم تنباکو برخاست و امتیاز تنباکو لغو شد. 14 ساله بود که ناصرالدین شاه به قتل رسید. زمانی که جنبش مشروطه اوج گرفت، مصدق جوان رسیده 23- 24 ساله بود. او در سومین سال جنبش مشروطه برای تحصیل به اروپا رفت و دو سال پس از شکست این جنبش در آستانه جنگ اول جهانی به کشور بازگشت. سال‌های جنگ را در ایران گذرانید و پس از جنگ باز به اروپا رفت، به قصد این که در همان جا اقامت و کار کند. اما در 1299 به وزارت عدلیه دعوت شد و به کشور بازگشت. در این وقت مصدق 38 سال داشت.

از این 38 سال عمر مصدق، که در دوران توفانی جامعه ایران گذشته خبری که دلیل به شرکت او در فعالیت‌های اجتماعی- سیاسی باشد، در دست نیست. او، نه عضو انجمن‌های روشنگری مشروطه و نه عنصر فعال انقلابی بود. از این که حوادث انقلابی کشور و تحولات عظیم بین‌المللی چه اثری در ذهن او گذاشته نیز خبری در دست نیست، جز این که از نوع فعالیت‌های بعدی سیاسی او، بتوان راهی به افکارش یافت.

تحصیلاتش در رشته علوم سیاسی و حقوق است. می‌توان حدس زد که با دمکراسی بورژوائی اروپائی، آنجا که اشراف و بورژواها دست به دست هم داده رژیم‌های سلطنتی مشروطه ساخته و نظمی در امور برقرار کرده‌اند، آشنا شده و با آن الفتی یافته و از مشروطه ایران نیز چنان نتایجی را انتظار داشته است.

زمانی که او را برای نخستین بار به وزارت دعوت کردند، ایران روزهای دشوار و پرجوش و خروشی را می‌گذرانید. در گیلان جنش جنگل اوج می‌گرفت، خیابانی در تبریز قیام کرده بود و کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان مقدمات کار را می‌دید. این جنبش‌ها حاصل بیداری مردم ایران و تاثیر زندگی بخش انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر و عکس العمل مردم در قبال سلطه جوئی امپریالیسم انگلیس بود که می‌خواست با تحمیل قرارداد 1919 کشور ما را به اسارت درآورد.

مصدق با این قرارداد موافق نبود، ولی برای مقابله با آن اقدامی نکرد. بلکه چون اوضاع کشور را این چنین آشفته دید، راه اروپا پیش گرفت و فقط یک سال بعد، برای اشغال پست وزارت به کشور برگشت.

کابینه‌ای که مصدق برای نخستین بار مقام وزارت در آن گرفت، کابینه میرزا حسن خان مشیرالدوله است، که دو مطلب مهم را در برنامه اش داشت: عدم موافقت با قرارداد 1919، استقرار امنیت در سرتاسر کشور (یعنی سرکوب جنبش گیلان، جنبش خیابانی و مبارزات مردم مازندران.)

شرکت در این کابینه افکار و نظریات آن روز مصدق را به خوبی آشکار می‌کند. او قبل از همه یک درباری ناسیونالیست ایرانی است، که مایل نیست بیگانگان بر کشورش حکومت کنند. قرارداد 1919 را نمی‌پذیرد، از سلطه خارجیان بر مالیه و اقتصاد ایران ناخشنود است، ایرانی را لایق آن می‌داند که امورش را به دست خویش بگرداند. در عین حال او اشراف زاده است، با جنبش‌های توده‌ای موافقتی ندارد. او همان طور که در جنبش مشروطه فعالانه شرکت نکرد و آن را با روی باز پذیرا نشد و تنها به عنوان امر واقعی که در اروپا اثر خوب داده است با نتایج آن هماهنگی کرد؛ در مورد جنبش‌های انقلابی سال‌های 1919- 1921 نیز، ضمن این که محتوای ضد امپریالیستی آن‌ها را قبول داشت، از این که توده‌ها به حرکت آمده و دولت مرکزی – دربار قاجار- را زیر فشار گذاشته اند، نگران بود. مصدق، هم با قرارداد 1919 مخالفت می‌کرد و هم با جنبش‌های توده‌ای ضد این قرارداد.

از 1299 تا 1303، (1920- 1924) مصدق طی چهار سال به طور فعال در صحنه سیاست دولتی ایران باقی ماند و چندین بار به وزارت و حکومت رسید و این درست زمانی است که دولت مرکزی ایران تحکیم شد، جنبش‌های مردمی، خیابانی، جنگل، پسیان به خون غرقه شدند، کودتای رضاخانی پیروز شد و قوای قزاق زیر رهبری رضاخان "امنیت" را در سرتاسر کشور گسترد.

مصدق با کودتای سوم اسفند سید ضیاء – رضاخان، مخالف بود، زمانی که این کودتا به وقوع پیوست، او ولایت فارس داشت. نخست وزیری سید ضیا را نپذیرفت و تا وقتی او در این مقام بود، میهمان خوانین بختیاری ماند. ولی بلافاصله که سید ضیاء از نخست وزیری افتاد و قوام السلطنه به نخست وزیری رسید، در همان کابینه قوام- که رضاخان سردار سپه وزیر جنگ آن بود- پست وزارت مالیه را پذیرفت. به عبارت دیگر مصدق با این بخش از کودتای سوم اسفند، که یک روزنامه نگار بی سرو پا را به دلیل وابستگی به انگلیس به مقام رئیس دولت برساند و اشراف را زندانی کند، مخالف بود. ولی با این که سردار سپهی پیدا شود، خود را در خدمت اشراف بگذارد و "امنیت" در کشور برقرار نماید، مخالفتی نداشت و از آن خرسند بود.

اعتلاء سردار سپه جلو چشم مصدق و با همکاری و موافقت او انجام گرفت. این دست قوی را، اشراف ایران با خرسندی می‌فشردند، به شرطی که در خدمت دربار قاجار باقی بماند و مشروطیت را حفظ کند.

نخستین شکست بزرگ سیاسی زمانی نصیب مصدق شد که رضاخان سردار سپه این چارچوب را شکست و به توصیه ارباب به فکر افتاد که تمام قدرت را در دست خود متمرکز کرده، دربار قاجار و اشراف هوادار آن را از صحنه سیاسی بیرون کند.

مصدق- و همه اشراف ملی گرای نظیر او- طی چهار سال از تحکیم پایه‌های حکومت قزاق‌ها حمایت کرده و تیغ سردار سپه را تیز کرده بودند، به این حساب که به دست او دولت مرکزی قوی و ملی برقرار خواهند کرد. اما این تیغ علیه خود آنان برگشت. رضاخان ابتدا خواستار جمهوری و سپس طالب سلطنت شد و هر دو خواست مصدق را به خطر انداخت: استقلال ملی، حکومت مشروطه. مصدق به مخالفت با انقراض قاجار و استقرار سلطنت رضاخان برخاست. مطالبی که وی در این مخالفت گفته به بهترین وجهی عقاید باطنی او را برملا می‌کند. مصدق در مخالفت با سلطنت رضاخان در مجلس پنجم گفت:

"راجع به سلاطین قاجار… کاملا از آن‌ها مایوسم… اما نسبت به آقای رضاخان پهلوی، بنده نسبت به ایشان عقیده مند هستم و ارادت دارم… این که ایشان خدماتی به مملکت کرده اند، گمان نمی‌کنم بر احدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت، وضعیتی بود که همه می‌دانیم. اگر کسی می‌خواست مسافرت کند اطمینان نداشت یا اگر کسی مالک بود، امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند. ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفته اند یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کرده اند که گمان نمی‌کنم برکسی پوشیده باشد و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزراء رضاخان پهلوی نامی در این مملکت باشد. من یک نفر امنیت و آرامش می‌خواهم و حقیقت از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دو سه سال این طور چیزها را داشته ایم.

اگر آمدیم گفتیم خانواده قاجار بد است، خوب هیچ کس منکر نیست و باید تغییر کند و البته امروز کاندیدای مسلم ما شخص رئیس الوزراء (رضاخان) است… ولی اگر رئیس الوزراء پادشاه شد، اگر مسئول شد ما سیر قهقرائی می‌کنیم… هم شاه، هم رئیس الوزراء، هم فرمانده کل قوا هم حاکم… اگر این طور باشد ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهدا ی راه آزادی را ریختید؟"(1)

مصدق موافق رضاخان دست قوی است که امنیت- امنیت برای مالکین و اشراف- تامین کند، اما مخالف شیوه حکومت استبدادی است که شاه همه کاره باشد. او مشروطه می‌خواهد تا رضاخان‌ها را در خدمت اشراف- و نه حاکم بر آن‌ها- نگاه دارد. بعلاوه او مشروطه می‌خواهد و قانون اساسی تا بیگانگان به دست یک فرد به کشور مسلط نشوند.

"من فوری نمی‌دانم که یک قانون اساسی را که در واقع استقلال ما را حفظ می‌کند و یک قانون اساسی را که اسلامیت و قومیت ما را حفظ کند امروز که هزار طور ایرادات هست تغییر بدهید. من صلاح نمی‌دانم." (2)

تناقصی که میان هدف‌های مصدق و شیوه‌ها و راه‌هائی که برای دست یافتنش برگزیده بود، نخستین شکست دردناک را نصیب وی کرد. تکرار تاریخ اروپای باختری در ایران و استقرار مشروطه سلطنتی اشراف- بورژوائی مقدور نگشت. مصدق را همان دست قوی که برایش "امنیت" آورده بود از صحنه سیاست بیرون کرد و به احمد آبادش فرستاد.

14 سال آزگار در این وضع گذشت. رضاخان رضا شاه شد، همه آثار آزادی را از میان برد. با جنبش کارگری و کمونیستی ایران تسویه حساب کرد، قانون سیاه 1310 را به تصویب رسانید و در حق آنان به موقع اجرا گذاشت، زندان‌ها را از مبارزان انباشت، هم زمان با آن قرارداد نفت ایران و انگلیس را در 1933 تمدید کرد، بسیاری را در زندان‌ها کشت، از جمله بسیاری از سران عشایر و خوانین و ملاکین را که آرام نشسته بودند، در زندان از بین برد.

مصدق در تمام این مدت مقیم احمدآباد بود و صدای مخالفتی از او که دیگران بشنوند، برنخاست، ولی همکاری و همدلی از او نسبت به رژیم نیز دیده نشد. در تیرماه سال 1319 برای چند ماه به بیرجند تبعید شد. در باره این مدت تبعید، فقط حسین مکی مطالبی نوشته که بیشتر اشاره به ضعف مصدق دارد، که گمان می‌کرده مانند دیگران کشته خواهد شد. اما این واقعه به وقوع نپیوست. مصدق و خانواده اش به ارنست پرون معروف متوسل شدند و با وساطت او و ولیعهد- محمد رضا- در آذر ماه همان سال مصدق آزاد شده از تبعید به احمدآباد بازگشت.

 

در مجلس چهاردهم

 

پس از شهریور 1320، زمانی که دیکتاتور رضاخانی فرو ریخت، محمد مصدق بار دیگر به عرصه سیاست آمد. در دوره چهاردهم مجلس شورا (1323- 1324) از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد.

در این مجلس مصدق امکان یافت که نظر خود را در باره بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی کشور بیان کند. لحن مصدق در این مجلس با لحن او در سال‌های 1300- 1304 تفاوت دارد. مصدق در اینجا قاطع تر و روشن تر حرف می‌زند. اما محتوای نظر او تفاوتی نکرده است. مصدق در سیاست خارجی روی استقلال و در سیاست داخلی روی مشروطه سلطنتی تاکید می‌ورزد. ولی این دو را با تحولی در جامعه مربوط نمی‌داند و گمان می‌کند که روشنفکران شریف برآمده از اشرافیت قادرند هر دو مقصود را تامین کنند.

معتقدات مصدق در سیاست داخلی و خارجی، او را از اکثریت قاطع مجلس چهاردهم جدا می‌کرد. این اکثریت از اشراف و ملاکین هوادار دربار پهلوی و وابسته به استعمار انگلیس تشکیل می‌شد که نه به استقلال و نه به مشروطه معتقد بودند. مصدق در جناح اقلیت مجلس و در کنار فراکسیون توده قرار می‌گرفت. همکاری مصدق با وکلای توده‌ای در مجلس چهاردهم از نمونه‌های برجسته همکاری نیروهای ضد امپریالیستی و ملی در آن سال‌هاست.

سه مسئله مربوط به سیاست خارجی که در آن سال‌ها در مجلس چهاردهم مطرح شد، نظر مصدق را فرموله کرد و به عنوان "سیاست موازنه منفی" معروف ساخت. یکی پیشنهاد تقسیم ایران به سه منطقه نفوذ بود که امپریالیست‌های آمریکائی و انگلیسی زیر نام کمیسیون سه جانبه مطرح کردند و هیئت حاکمه ایران پذیرفت، ولی اتحاد شوروی رد کرد و عقیم گذاشت. مصدق در این مورد از اتحاد شوروی تشکر کرد و با تشکیل این نوع کمیسیون‌ها به شدت مخالفت نمود. مصدق گفت:

"از این که دولت اتحاد شوروی با این پیشنهاد موافقت ننمود ملت ایران سپاسگزار است".

اما مصدق نسبت به دول امپریالیستی و بویژه آمریکا در عمق دل ابراز بی اعتمادی نمی‌کرد بلکه امیدوار بود که آن‌ها با درک "خطر کمونیسم" نسبت به بی طرفی و استقلال ایران روی موافق نشان دهند. مصدق انتظار خود را به جای انتظار مردم می‌گذاشت و می‌گفت:

"ملت ایران انتظار داشت که دول بزرگ دموکرات آن را در اجرای قانون اساسی و استفاده کامل از دموکراسی کمک و تقویت کنند. نه این که خود پیشنهادی کنند و استقلال ایران را که تضمین کرده اند به خواهند نقض کنند."

به این ترتیب مصدق هم هوادار جدی استقلال ایران بود و هم امیدوار به لطف دول بزرگ دموکرات و هم علاقمند به بی طرفی ایران.

مورد دوم که امکان داد مصدق همین نظر خود را اعلام کند، وضع مستشاران مالی آمریکا در ایران بود. این مستشاران به ریاست دکتر میلیسپو تمام اقتصاد و دارائی ایران را با اختیارات کامل در دست گرفته بودند و به ورشکستگی می‌کشاندند. مصدق به همراه نیروهای ضدامپریالیست مجلس با هیئت میلیسپو مخالفت می‌کرد ولی نسبت به امپریالیسم آمریکا- دولت بزرگ دموکرات- از ابراز خوشبینی فرو نمی‌گذاشت. او حتی با حضور مستشاران آمریکائی در ایران موافق بود به شرطی که دولت آمریکا معرف و ضامن اعمال آن‌ها باشد. با وجود این نقص، نظر مصدق در مورد این که اصولا ایرانیان می‌توانند امور خود را بدون نیاز به مستشار خارجی اداره کنند، با ارزش است.

حادثه سوم که کمک کرد نظر مصدق در سیاست خارجی فرمول بندی شود، مسئله نفت شمال بود، امتیاز نفت شمال قبل از انقلاب اکتبر به یک تبعه روس تعلق داشت. دولت شوروی این امتیاز را به ایران بخشید، به شرطی که به دولت دیگری واگذار نشود و اگر روزی ایران بخواهد این امتیاز را به دیگری واگذارد، دولت شوروی حق تقدم داشته باشد.

در سال 1323 یک باره افشاء شد که دولت ایران این امتیاز بخشوده به مردم ایران را پنهانی به شرکت‌های آمریکائی واگذار کرده است. دولت شوروی اعتراض کرد و اعلام داشت که اگر امتیاز بخشوده ما را به دیگران وا می‌گذارید، خود ما حق تقدم داریم. نماینده شوروی در ایران در پاسخ پرسش مصدق به او اطلاع داد که منظور دولت شوروی کسب امتیاز نیست. منظور قطع دست آمریکا و تامین همکاری برابر حقوق دو کشور است. مصدق ضمن تشکر از قطع دست آمریکا عملا طوری رفتار کرد که برای نخستین بار اکثریت مرتجع و خائن مجلس برای او کف زدند. و به امکان همکاری برابر حقوق ایران و شوروی را در عرصه نفت از میان بردند. یعنی عملا دست انحصارات بین المللی نفت را در ایران باز گذاشتند.

مصدق تاکید می‌کرد که:

"چنان که من در گذشته دیده ام، تردید ندارم که اگر اتحاد جماهیر شوروی از صحنه سیاست بین المللی ما غایب شود، برای ما در هوای آزاد هم تنفس دشوار است."

با این حال او تغییراتی را که طی صد سال اخیر در دنیا حاصل شده (سرمایه داری بین المللی به مرحله امپریالیستی رسیده، روسیه تزاری سرنگون شده و به جای آن به برکت انقلاب اکتبر، حکومت انقلابی آزادی خواهی آمده است) درست درک نمی‌کرد و معتقد بود که سیاست "موازنه منفی" که او پیشنهاد می‌کند همان است که طی صد سال اخیر "رجال ملی" ایران دنبال کرده اند.

بعلاوه او موازنه منفی را به معنای نبرد ضد امپریالیستی فعال درک نمی‌کرد و می‌خواست که از این پس امتیازی به کسی داده نشود. مصدق می‌گفت:

"مقصود من از موازنه منفی این نیست که ما حساب دیرینه خود را با دول مجاور تصفیه کنیم. به هر یک کم داده ایم نقص آن بدهیم و به هر کدام اضافه داده ایم مازاد آن را مسترد کنیم. توازن منفی چنین اقتضا می‌کند که از این به بعد به هیچ دولتی برخلاف مصالح خود چیزی ندهیم".

به این ترتیب سیاست موازنه منفی شکل گرفت و سیاستی شد که بی طرفی ایران را با نوعی خوش بینی نسبت به دولت آمریکا- دولت دوست دموکرات- و حفظ وضع موجود، درهم می‌آمیخت.

در سیاست داخلی، مصدق در مجلس چهاردهم از مشروطه سلطنتی و از قانون اساسی دفاع می‌کرد و با فساد هیئت حاکمه مخالفت داشت. او برای تصفیه ادارات دولتی از عناصر فاسد می‌کوشید و برای تامین حقوق مردم، اصلاح قانون انتخابات را لازم می‌شمرد. ولی با هیچ عقیده مربوط به تحول جامعه و تغییر مناسبات اجتماعی موافقت نمی‌کرد. او می‌خواست که اصلاحات اداری در چارچوب وضع موجود اجتماعی انجام شود.

مصدق در مجلس چهاردهم موفق بود، زیرا امکان یافت که لااقل حرف‌هایش را بزند. ولی در بطن همین موفقیت زمینه شکست وجود داشت. زیرا در این مجلس نیز مانند مجلس پنجم و ششم میان هدف‌های مصدق و راه‌های رسیدن به آن که انتخاب می‌کرد، تضاد آشکار وجود داشت. او می‌خواست با حفظ نظام موجود اجتماعی- سیاسی و با همکاری اشراف یک دستگاه دولتی فارغ از رشوه و فساد، حکومتی دمکرات و مشروطه طلب، دولتی مدافع استقلال، داشته باشد، در حالی که نظام اجتماعی ملاک- بورژوائی وابسته ایران جز با فساد، دزدی، اتکاء به امپریالیسم، تکیه به سرنیزه نمی‌توانست بر سرپا بماند.

مصدق در این مجلس عقب ماندگی فکری خود را نیز آشکار کرد. او علاقه خود را نسبت به گذشته- یعنی زمان قبل از استقرار سلطنت پهلوی- هم چنان حفظ می‌کرد و معتقد بود که زمام داران ایران در زمان جنگ جهانی اول زمام داران بسیار خوبی بودند. به نظر مصدق:

"در جنگ اول جهانی رجال ما مردمان با ایمان و مستقلی بودند و با نبودن وسائل چنان از عهده اداره امور برآمدند که هیچ قابل مقایسه با امروز نیست.

در جنگ، نه کوپن داشتیم و نه نان سیلو می‌خوردیم و نه برای کالای خارجی در مضیقه بودیم. ارزاق و کالاهای خارجی به قدری زیاد و ارزان بود که هر کس با کم ترین قیمت هر قدر می‌خواست به دست می‌آورد و احدی احساس نمی‌کرد که در عالم جنگ است. علت این بود که ورود کالای خارجی در انحصار دولت نبود که به عذر نبودن پول وارد نکند. تجار وارد کننده به هر وسیله‌ای بود وارد می‌کردند."

این طرز تفکر تقریبا تا پایان عمر مصدق باقی ماند و او همکاران خود را معمولا از میان کسانی انتخاب کرد که شبیه رجال ایران در زمان جنگ بین المللی اول بودند. و اینان نیز معمولا هم به مصدق و هم به مردم ایران خیانت کردند.

 

در جنبش ملی شدن نفت

شرکت مصدق در جنبش ملی شدن نفت اوج تکامل او و در عین حال اوج تشدید تضادهای درونی شخصیت اوست که به بزرگ ترین تراژدی زندگی شخصی مصدق و یکی از دردناک ترین خوادث تاریخی ایران انجامید.

مصدق، هم رهبر جنبش بود و هم نبود، بدون کم ترین تردید در سال 29- 1328 مصدق تصوری از آینده جنبش ضدامپریالیستی ملی شدن نفت نداشت. حداکثر چیزی که فکر می‌کرد، افزایش درآمد ایران از نفت بود و برقراری آزادی انتخابات و مطبوعات، او به همراه رشد جنبش رشد کرد و در راس آن قرار گرفت. ولی هرگز آن روشن بینی، اعتماد به نفس، اعتماد به جنبش را که لازمه یک رهبر است، کسب نکرد و دقیقا درنیافت که این جنبش را تا کجا می‌توان پیش راند و چگونه می‌توان پیش راند. او در واقع جنبشی را که رهبرش بود، نمی‌شناخت. به امکانات و نیازهای آن آشنا نبود. نمی‌توانست ناخدای این کشتی بزرگ در دریای توفانی باشد. در دلسوزیش تردیدی نیست. با علاقه و همیت خود را در خدمت جنبش گذاشت، ولی تا پایان هم آن را نشناخت.

جنبش ملی شدن نفت در آغاز جریان محدود اصلاح طلبانه بود، که رجال جنگ اول جهانی ایران نیز آن را درک می‌کردند. این جنبش، در آغاز اساس سلطه استعمار و امپریالیسم بر کشور ما را زیر علامت سئوال قرار نمی‌داد. بیشتر صحبت از این بود که شرکت نفت انگلیس نیز با ایران همان رفتاری را بکند که شرکت‌های آمریکائی با ونزوئلا و عربستان سعودی می‌کنند. اما جنبش خیلی زود این پوسته را درید. شرکت توده مردم جنبش را پدید آورد و به آن خصلت خلقی داد. شعار ملی شدن ضرورت یک انقلاب ملی و دموکراتیک را در دستور گذاشت، چرا که این شعار جز از راه یک چنان انقلابی انجام پذیر نبود.

مصدق در آغاز رهبر بسیار مناسبی برای جنبش بود. این رجل فساد ناپذیر و خادم مردم- به معنای بورژوا- اشرافی کلمه- بهتر از هر کسی می‌توانست خواست‌های اصلاح طلبانه را درک کند و برای تامین آن‌ها بکوشد. اما زمانی که جنبش این پوسته را درید و در جاده تحول انقلابی افتاد، مصدق با تمام صداقت خویش از درک جریانی که خود رهبرش بود عاجز ماند. او با ناباوری و از در خلوت به نخست وزیری رسید و تا پایان نیز نتوانست تمام قدرت دولتی را در دست خود متمرکز کند.

مدت‌ها گمان می‌کرد که شعار ملی شدن نفت در چارچوب تضاد میان امپریالیست‌های آمریکا و انگلیسی قابل اجراست. بعدها به این دل بست که این شعار را در چارچوب ترس امپریالیسم از "خطر کمونیسم" اجرا کند. و زمانی به اشتباه خود پی برد که دیگر بسیار دیر شده بود. او تازه در زندان زرهی فهمید که خودش "کمونیست" است و "خطر کمونیسم" درست از وجود خود او و امثال او که هوادار ملی شدن نفت اند، برمی خیزد. او در زندان می‌گفت:

"در حسن نیت دول بزرگ باید تردید کرد. زیرا کمونیسم را بهانه کرده اند برای این که 40 سال دیگر از معادن نفت ما سوء استفاده کنند".

رابطه مصدق با توده مردم رابطه بغرنجی است. او بنا به سوابق طولانی از جنبش مشروطه تا جنبش ملی شدن نفت، از حرکت وسیع توده‌ها می‌ترسید و آن را قابل کنترل نمی‌دانست، لذا از استقرار "امنیت" دفاع می‌کرد. ولی از سوی دیگر حکومت را از آن مردم می‌دانست و حضور مردم را در صحنه لازم می‌شمرد. این تضاد و بغرنجی به صورت تزلزل و نوسان در روش مصدق منعکس می‌شد و به اینجا می‌رسید که مصدق مفهوم مردم را بسیار تنگ می‌گرفت. عملا کارگران و دهقانان را از جرگه مردم کنار می‌گذاشت و قشرهای متوسط، به ویژه روشنفکران متوسط الحال را مورد توجه ویژه قرار می‌داد. قانون انتخابات پیشنهادی او که در واقع حاصل زحمت چند ده ساله اش بود، حق رای را به با سوادان که در آن زمان کم تر از 20% مردم را تشکیل می‌دادند- منحصر می‌کرد.

گرایش مصدق به انتخاب همکاران از میان روشنفکران برخاسته از طبقات ممتاز نیز قرینه‌ ای است برای درک رابطه مصدق با توده مردم. او در واقع هرگز از چارچوب رجال ملی جنگ اول جهانی و بازماندگان آن‌ها بیرون نرفت. تا روز 28 مرداد به صدیقی‌ها، دفتری‌ها، سنجابی‌ها، کاظمی‌ها و بسیاری از دوله‌ها و مله‌ها به مراتب اعتماد بیشتری داشت تا به مبارزین انقلابی که از بطن توده‌ها بر آمده اند.

شیوه‌های مبارزه نیز که مصدق بر می‌گزید، بیانگر رابطه متناقص او با توده است. به شیوه‌های دیپلماتیک، شیوه‌هائی که مسائل را درچارچوب قانون اساسی سلطنتی حفظ کند، بیش از اندازه متوسل می‌شد. مردم را بیشتر به آرامش دعوت می‌کرد تا به نبرد. در سی ام تیر ماه 1331 به جای دعوت مردم به قیام، برای شاه قسم نامه می‌فرستاد و در بهار 1332 به جای تجهیز توده‌ها به نبرد، آمریکا را قانع می‌کرد که او بهتر می‌تواند جلو کمونیسم و انقلاب را بگیرد تا رژیم‌های نظامی.

با این حال لحظات درخشانی در زندگی مصدق وجود دارد که پرتوی از روح انقلابی - ولی ناپیگیر- اوست. رفراندوم تیر ماه 1332، دستگیری نصیری کودتاچی در 25 مرداد 32 از آن جمله است که متاسفانه با تزلزل 25 تا 28 مرداد نتایج آن از میان رفت.

مصدق در آخرین لحظات نخست وزیری خود از طرف یارانش تنها ماند. مصدق خود اعتراف کرد: "همه به من خیانت کردند." این خیانت طبیعی بود، چرا که مصدق یاران خود را نه از میان انقلابیون، که از میان رجال قدیمی و دوستان آمریکا انتخاب کرده بود، درحالی که جنبشی که او در راهش قرار گرفته بود، جنبش انقلابی بود و تنها با شکستن این سدها و با اتخاذ شیوه ها و هدف‌های انقلابی می‌توانست پیروز شود.

نام مصدق، به مثابه رجل برجسته ملی و آزادی خواه، انسان پاکی که وارد در بند و بست‌های پلید نشد، از استقلال ملی ایران دفاع کرد، در اعتقاد به دموکراسی بورژوائی صداقت داشت، در تاریخ معاصر ایران خواهد ماند.

جنبش ملی شدن نفت ایران که با نام مصدق پیوند ناگسستنی دارد، نقطه عطفی است در تاریخ مبارزات خلق‌های خاورمیانه علیه استعمار و به ویژه علیه انحصارات بین المللی نفت. نهضت بزرگی که ما امروز در سرتا سر منطقه شاهد آنیم و موفقیت‌های بزرگی که کشورهای نفت خیز در تامین حقوق خود کسب کردند به میزان زیاد با این جنبش آغاز می‌شود. مصدق در راس جنبش ملی شدن نفت بزرگ ترین ضربه را بر پیکر امپریالیسم انگلیس در ایران و خلیج فارس وارد آورد. در این ضربه تمام کین و نفرت ستم دیدگان ایران از سلطه این درنده روباه صفت منعکس و متبلور است.

محدودیت‌های طبقاتی و معرفتی مصدق نمی‌تواند و نباید ارزش‌های بزرگ او را زیر علامت سئوال بگذارد.

رابطه مصدق با حزب توده ایران رابطه‌ای یپچیده ولی همواره با فرهنگ و احترام آمیز بود. مصدق طی 25 سال- از تاسیس حزب تا روز مرگ مصدق- تقریبا هرگز سخنی علیه حزب ما نگفت. او در تمام دوران همکاری در مجلس چهاردهم با فراکسیون حزب توده ایران و همچنین در تمام دوران نخست وزیری خود هرگز حاضر نشد به حزب ما بتازد و با افراد ضد کمونیستی که خود را به دروغ هوادار مصدق هم معرفی می‌کردند، همصدا شود. تنها یک جمله از او علیه حزب ما وجود دارد که در دادگاه نظامی و در مقام دفاع از خود در برابر فشار رژیم فاشیستی پهلوی بر زبان آورده که در محیط ضد کمونیستی 25 ساله پس از شهریور در حکم هیچ است. با وجود این مصدق از گسترش نفوذ حزب ما نگران بود. هم چنان که از نهضت جنگل و خیابانی می‌ترسید.

اما رابطه حزب توده ایران با مصدق رابطه‌ای در مجموع توام با تفاهم و دوستانه بود. اگر از مدت کوتاه آغاز جنبش ملی شدن نفت و آغاز زمامداری مصدق بگذریم- در آن زمان درک برخی بازی‌های سیاسی که به نام مصدق انجام می‌گرفت برای ما دشوار بود- حزب توده ایران همواره در کنار مصدق قرار داشت نه در مقابل او. ممکن است نوسان‌های سیاسی فاصله ما را نزدیک تر و یا دورتر کرده باشد. ولی رابطه ما همواره دوشادوش بود و نه رویاروی.

در جریان جنبش ملی شدن نفت به همان نسبت که مصدق در نبرد ضد امپریالیستی قاطع تر می‌شد، حزب توده ایران به طور قاطع تری از او حمایت می‌کرد. ما مصدق را سه بار از سقوط حتمی نجات دادیم و در روز 28 مرداد تنها و تنها سازمان سیاسی بودیم که در کنار او ایستادیم، برای دفاع از حکومت اعلام آمادگی کردیم ولی از محدودیت مصدق و ترس او از تحول بنیادی انقلابی ضربه دیدیم.

امروز کسانی که زیر نام هواداری از مصدق خود را پنهان می‌کنند، به جای تکیه به ارزش‌های مصدق، به محدودیت‌های طبقاتی او، به نقائص او تکیه می‌کنند و این نقائص را "راه مصدق" می‌نامند. اینان کسانی هستند که به زخم مصدق نمک می‌پاشند و تراژدی بزرگ زندگی او را که حاصل این محدودیت بود، بزرگ تر و دردناک تر می‌کنند. باید به این میراث خواران گفت که مصدق مال آنان نیست. هر آن چه در مصدق مثبت و ارزشمند بوده از آن مردم ایران است.

امروز، هستند کسانی که، از سوی دیگر به مصدق می‌تازند و به خاطر محدودیت‌هائی که داشته ارزش‌های او را هم نمی‌بینند و یا نمی‌خواهند ببینند. به این عناصر باید گفت که عدم درک مصدق خود ناشی از محدودیت انحصارگرانه است. آن چه را که مصدق داشته هیچکس نمی‌تواند از او پس بگیرد.

تاریخ مصدق را در جای خود قرار خواهد داد!

----------

 

زیرنویس ها:

 

1 - سخنرانی مصدق در مجلس پنجم- جلسه تغییر سلطنت- نقل از جلد سوم تاریخ 20 ساله ایران، نوشته حسین مکی، صفحات 445- 449. تکیه از ماست.

 

2 - همانجا

 

به کانال تلگرام راه توده بپیوندید:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                      راه توده شماره 563 - 21 مرداد ماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت