راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برای یافتن علل

عقب ماندگی

نباید اسیر تبلیغات

سرمایه داری شد

دکتر سروش سهرابی

 

پیرامون فردگرایی، اندیویدوالیسم یا لیبرالیسم و تاثیر یا عدم تاثیر آنها در پیشرفت کشورها سخن بسیار گفته اند و همچنان بسیار می توان گفت. ولی باید دانست آن هنگام که جدالی داغ در این باره در اروپای شمالی جریان داشت، برخلاف امروز هدف توجیه و یا درک دلایل پیشرفت گروهی از کشورها نبود. هیچکس مثلا در سده نوزدهم نمی گفت که انگلستان بدلیل توجه به لیبرالیسم پیشرفت کرده و هند بخاطر عدم توجه بدان عقب مانده و مستعمره شده است. در آنچه به مسئله دلایل پیشرفت یا عقب ماندگی مربوط می شود تا پیش از جنگ جهانی دوم در غرب این نظریه حاکم بود که ملت هایی که عقب مانده اند از جمله ملت های آسیا و حتی اروپای جنوبی مانند ایتالیا و پرتغال از نظر نژادی پست تر و فاقد عقلانیت هستند و اصولا ظرفیت رشد و پیشرفت مستقل را ندارند. حداکثر آن است که اروپای پیشرفته باید با استعمار این کشورها تمدن را از خارج بدانها وارد کند. البته بدلیل همان مشکلات نژادی این ملت ها با وجود همه کمک ها هیچگاه به حد پیشرفت اروپای شمالی نخواهند رسید ولی خواهند توانست گام هایی در این عرصه بردارند.

پس از پیدایش اتحاد شوروی و به ویژه پس از پیدایش نظام جهانی سوسیالیستی در پی جنگ جهانی دوم که توام با اوج گرفتن جنبش های ضداستعماری شد، این وضع تغییر کرد. جنبه خطرناک این ادعا که ملت های شرقی به دلایل نژادی و ژنتیک ناتوان از پیشرفت و تفکر عقلانی هستند برای کشورهای اروپایی و ایالات متحده به عنوان قدرت سرمایه‌داری پیروزمند جنگ آشکار شد. چرا که در آن زمان اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی معتقد بودند و می گفتند که ملت های شرق و عقب مانده هیچ مشکل نژادی و فکری ندارند بلکه مشکل حاکمیت استعماری و سرمایه‌داری وابسته را دارند. بنابراین با دست یافتن به استقلال ملی و در پیش گرفتن یک سمتگیری سوسیالیستی می توانند پیشرفت کنند. در این شرایط در محافل حاکمه امریکا این بحث مطرح شد که دادن جنبه محتوم به عقب ماندگی ملت های شرق و نسبت دادن آن به خصوصیات نژادی به معنای هل دادن مردمان این کشورها به سمت اتحاد شوروی و سوسیالیسم است. نیاز به یک نظریه جدید لازم شد که بتواند غرب و نظام سرمایه‌داری را همچون یک الگو و راه برونرفت از عقب ماندگی در برابر سوسیالیسم مطرح کند. سه مرکز تحقیقاتی دپارتمان روابط اجتماعی دانشگاه هاروارد، مرکز مطالعات بین‌المللی انیستیتو تکنولوژی ماساچوست (ام.آی.تی)، و کمیته سیاست تطبیقی شورای پژوهش های علوم اجتماعی امریکا وظیفه تدوین یک تئوری جدید در این زمینه را برعهده گرفتند که حاصل کار آنان سرانجام نظریه "گذار از سنت به مدرنیته" شد. براساس این نظریه جدید کشورهای شرق دارای ساختاری سنتی یعنی ماقبل سرمایه‌داری یا غیرسرمایه‌داری هستند و باید به ساختار مدرن یعنی سرمایه‌داری غرب گذار کنند یا در حال چنین گذاری هستند. ولی در این مسیر موانعی وجود دارد که ربطی به نژاد و جنبه محتوم ندارد بلکه ناشی از مقاومت ساختارها و اندیشه های سنتی در آنان است. عدم توجه این ملت ها به لیبرالیسم و اندیویدوالیسم هم یکی از دهها "موانع" تازه کشف شده گذار به مدرنیته بود. بدینسان نظریه قدیمی نقش تمدن ساز استعمار از دروازه نظریه گذار از سنت به مدرنیته دوباره بازگردانده شد. کلیدواژه "مدرنیته" جانشین کلیدواژه پیشین "تمدن" شد. مدرنیته ای که نمادش غرب سرمایه‌داری و کلید درک و فهم و فلسفه و تکنیک آن در خود غرب است و راهش را نیز باید از غرب آموخت. برنامه کمک های مالی اصل چهار ترومن در دهه پنجاه بازوی اقتصادی نظریه گذار از سنت به مدرنیته شد که بعدها وظیفه آن به بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول واگذار گردید؛ همانطور که سازمان ناتو و کشتی های جنگی امریکا بازوی نظامی این گذار ناگزیر به مدرنیته سرمایه‌داری شدند. مدرنیته ای که در منطقه ما معنای آن حفظ و تداوم سرسختانه آنچنان ساختار عقب مانده اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است است که جریان آزادانه نفت به سمت غرب را همواره تضمین کند. عقب ماندگی بنیادینی که باید با واردات و به نمایش گذاشتن پیشرفته ترین کالاهای غربی بر روی آن سرپوش گذاشته شود. ایران، امارات، قطر، عربستان نمونه های برجسته تحمیل این مدرنیته هستند که با وجود کسب تریلیاردها دلار درآمد ناشی از صادرات نفت به محض آنکه شیرهای صادرات آنها بسته شود از اوج مدرنیته وارداتی به قعر سنت افغانستانی فرو خواهند افتاد.

بنابراین اگر امروز درباره نقش لیبرالیسم و اندیویدوالیسم در پیشرفت یا عدم پیشرفت کشورها بحث می کنیم نباید دچار این اشتباه شد که در حال تکرار بحث های اروپایی پیش از سده بیستم هستیم. بلکه این مبحثی جدید است و قدمت آن به دوران پس از جنگ دوم جهانی باز می گردد. آن بحثی که پیشتر و در اروپای سده نوزدهم و پیش از آن در این زمینه وجود داشت دلایلی دیگر داشت و حاصل شرایط آن روز اروپا و جهان بود. بحث لیبرالیسم اقتصادی در آن دوران دو جنبه داشت. یک جنبه آن تلاش قشری از سرمایه‌داران اروپایی برای رهایی از محدودیت های دولتی بر سودآوری در برخی کشورهای اروپایی مانند انگلستان و پس از آن فرانسه بود که می خواستند با پایان دادن به مداخلات دولت، موانع دربرابر سودآوری را از سر راه بردارند. بخش دوم آن نیز مربوط به مناسبات اروپائیان با قدرت های جهانی تازه مانند ایالات متحده بود که می کوشیدند با کشاندن زمامدارن آن کشورها به سمت برنامه های لیبرالی و آزادی تجارت عملا مانع از پیشرفت آنان شوند.

جالب توجه آنکه در ایالات متحده نیز جنوب عقب مانده کشاورزی و برده دار طرفدار لیبرالیسم اقتصادی و متحد انگلستان بود. در حالیکه شمال صنعتی مخالف این لیبرالیسم اقتصادی و طرفدار برقراری محدودیت های دولتی بر سودآوری بود. جنگی که بین شمال و جنوب در گرفت نیز در واقع جنگی میان امریکا و انگلستان و عمدتا بر سر موانع گمرکی بود که شمال در برابر واردات جنوب برقرار کرده بود. جنگی که ابراهام لینکلن با هوشمندی بدان جنبه اخلاقی داد و آن را جنگ علیه برده داری در جنوب وانمود کرد. در حالیکه ریشه جنگ در آن بود که شمال صنعتی مخالف بود که جنوب کشاورزی پنبه به انگلستان صادر کرده و با پول آن کالا وارد کند و صنایع شمال را به ورشکستگی بکشاند.  

بعدها نیز زمامداران امریکای شمالی که پیروزمند از جنگ داخلی امریکا سر بر آورده بودند لیبرالیسم اقتصادی را به عنوان یک سیاست قابل پذیرش برای پیشرفت کاملا رد کردند. یکی از زمامداران امریکایی در پاسخ به اصرار انگلیسی ها برای تحمیل لیبرالیسم اقتصادی به ایالات متحده تعبیر جالبی بکار برد و گفت تحمیل لیبرالیسم اقتصادی به مثابه نردبانی است که دیگران قبلا از آن بالا رفته اند و اکنون با لگد آن نردبان را به پائین پرتاب می کنند. امریکائیان نیز پس از آنکه موفق به بالا رفتن از نردبان ترقی و رسیدن به پشت بام شدند مطمئنا به تبلیغ لیبرالیسم اقدام خواهند کرد. منظور آن بود که انگلیسی ها با در پیش گرفتن سیاست های حمایتی و با کنترل شدید واردات و صادرات و مهار سودآوری سرمایه موفق به پیشرفت شده اند و اکنون که خود به بالای بام رسیده اند طرفدار لیبرالیسم اقتصادی شده اند و می گویند دیگران باید موانع تجارت آزاد را از سر راه بردارند. امریکا هم هر زمان به بالای بام رسید نردبان جلوگیری از آزادی تجارت را که با آن صعود کرده به پایئن پرتاب کرده و طرفدار لیبرالیسم اقتصادی و آزادی تجارت خواهد شد. و این رویدادی بود که دقیقا پس از یک سده رخ داد و امریکا به مبلغ اندیویدوالیسم و لیبرالیسم همچون راهی برای پیشرفت اجتماعی تبدیل شد! در حالیکه مسیر پیشرفت امریکا از صد سال پیش از آن با تلاش برای رسیدن به نوعی تمرکز و کنترل دولتی بر سودآوری سرمایه به ویژه در عرصه تجارت خارجی هموار شده بود.

 

 

به کانال تلگرام راه توده بپیوندید:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 5565 راه توده - 27 خرداد ماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت