راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

انقلاب اشتباه بود

یا انحراف آن

خیانت به انقلاب؟

دکتر سروش سهرابی

 

 

یکی از نظریاتی که در توضیح انقلاب ایران یا دقیق تر، برای تحقیر آن طرح می‌شود عبارت از توضیح انقلاب بر مبنای یک جنبش توده وار به هیجان آمده است. براساس این توضیح، انقلاب ایران یک حرکت توده وار و پوپولیستی بوده که توسط یک رهبر عوام فریب و گفتمان‌‌های پوپولیستی بوجود آمده یا هدایت شده است. به عبارت دیگر آیت الله خمینی توانست با سوار شدن بر هیجانات و خواست‌‌های توده‌‌های مردم - که اصولا بر مبنای اینگونه نظریات ناآگاه و احمق محسوب می‌شوند- و با بهره گیری از اشتباهات رژیم شاه آنها را به سوی انقلاب و سرنگونی رژیم کشانده حاکمیت را به خود و روحانیت اختصاص دهد. یعنی انقلاب ایران نتیجه ترکیب سه عامل عوامفریبی خمینی، اشتباه شاه و حماقت مردم بود. نظریه فوق بدینگونه می‌خواهد دلایل رهبری آیت الله خمینی را نیز توضیح دهد.

در مرکز این نظریه یک تئوری روانشناسی قرار دارد که مدعی است می‌توان توده‌‌های ناآگاه مردم را با استفاده از هیجانات و خواست‌‌های آنان برانگیخت و به کنش واداشت. زیرا تا چنین امکانی برای برانگیختگی توده وجود نداشته باشد هیچکس چه خمینی و چه جز او توان بدست گیری رهبری مردم را نخواهد داشت. این نظریه البته نمی‌تواند شکل انقلاب و جنبه مذهبی و اسلامی آن را توضیح دهد و به همین دلیل در کنار و در تکمیل آن به نظریه تقابل سنت و مدرنیته توسل جسته می‌شود که ظاهرا می‌تواند دلایل مشخص آنکه توده‌‌های مردم بدنبال یک رهبری روحانی افتادند را نیز بیان کند.

در آن بخش از این نظریه که به هیجانات توده استناد می‌شود پایه خود را از روانشناسی اجتماعی می‌گیرد. مشهورترین کسی که به این نظریه متوسل شد "گوستاو لوبون" فرانسوی بود که کوشید پایه‌‌های انقلاب فرانسه و کمون پاریس را با استفاده از هیجانات توده توضیح دهد. بعدها در تکامل نظریه گوستاو لوبون کنگره‌‌های مختلفی برگزار شده و روانشناسان و جامعه شناسانی کوشیدند تشابهاتی میان انقلاب‌‌ها با دیگر پدیده‌‌های اجتماعی ناشی از هیجانات توده ای نظیر درگیری در مسابقات فوتبال پیدا کنند.

از نظر علمی این درست است که در تقابلات اجتماعی چه در فوتبال باشد و چه در انقلاب، قسمت‌‌های قدیمی ترمغز که با هیجانات و برانگیختگی‌‌ها و بطورکلی عواطف و غرایز انسانی سرو کار دارند فعال می‌شوند و از کنترل بخش‌‌های جدیدتر مغز که با بررسی منطقی و تفکر ارتباط دارد خارج می‌شوند. ولی این نیز درست است که این پدیده در مورد پدر یا مادری که برای نجات فرزند خود را به خطر می‌اندازند یا کسانی که در راه میهن و در جنگ‌‌ها جان می‌بازند نیز مشاهده می‌شود. اگر بخواهیم همه این پدیده ها را بر مبنای روانشناسی و یا بیوشیمی مغز توضیح دهیم پدیده‌‌هایی کمابیش مشابه هستند. ولی مشابهت بیوشیمیایی روندهایی که درون مغز اتفاق می‌افتند به معنای آن نیست که همه پدیده‌‌ها مشابه هستند. هیچیک از طرفداران نظریات مبتنی بر روانشناسی اجتماعی شرکت در دفاع از میهن خود و یا از خودگذشتگی پدر و مادر برای فرزند را به معنای ناآگاهی و حماقت و واکنش غیرمنطقی و پدیده‌ای مذموم و قابل تحقیر معرفی نکرده اند. در حالیکه این واکنش‌ها نیز از نظر بیوشیمیایی درست مانند انقلاب‌ها مربوط به انگیزش‌‌ها و عواطف می‌شوند و از طریق کاملا منطقی قابل توضیح نیستند. بنابراین مشابهت‌‌های پدیده نهایی بیوشیمیایی نمی‌تواند به معنای یکسان بودن انگیزش‌‌ها و روندهای مختلف باشد.

 بدینسان با استفاده از یک نظریه علمی درباره کارکرد مغز انسانی، یک فرضیه شبه علمی در عرصه علوم اجتماعی ساخته می‌شود که تفاوتی میان درگیری فوتبال با انقلاب قایل نیست و همه آنها را با خاصیت تحریک پذیری انسانی توضیح می‌دهد. درحالیکه در آنچه مربوط به انقلاب است، مرحله برانگیختگی‌‌های اجتماعی مرحله نهایی تقابلات اجتماعی هستند و نه آغاز گر آن. آن روندی که مردم را به درگیری درفوتبال می کشاند با آن روندی که موجب انقلاب می شود به کلی متفاوت است.

در واقع ضعف این فرضیه شبه علمی در آنجاست که نمی‌تواند شروع حرکت اجتماعی را توضیح دهد. شروع روندهای اجتماعی که به انقلاب می‌انجامند از نیاز به تغییر در روابط اجتماعی ناشی می‌شوند و نیاز به تغییر را نمی‌توان در روان و مغز انسانی جستجو کرد بلکه باید ریشه آن را در همان روندهای اجتماعی جست. در واقع ساختمان و کارکرد مغز انسانی از هزاران سال پیش بدینسو تغییر خاصی نیافته است ولی در طی این هزاران سال تنها چند ده مورد انقلاب بوجود آمده است. اگر قرار بود بتوان انقلاب را با خاصیت طبیعی مغز انسانی توضیح داد پس ما باید در هر سال و هر ماه چند انقلاب می داشتیم. بنابراین هیچ ربطی میان این نظریه با توضیح پدیده انقلاب نمی‌تواند وجود داشته باشد.

چنین نظریه‌هایی مانند دیگر نظریه‌‌های روانشناسی اجتماعی تنها در یک محدوده معین کاربرد دارد یعنی تا حدودی امکان توضیح رفتارهای فردی در مراحل نهایی تقابلات اجتماعی را فراهم می‌کند و نه هیچ بیش از آن. به همین دلیل وقتی چنین نظریات روانشناسانه بصورت نظریه‌‌های سیاسی در می‌ آید به سلاحی انتخابی تبدیل می‌شود که بنا به تمایلات سیاسی مورد استفاده قرار می‌گیرد. مثلا انقلاب ایران که منجر به هیچ گونه تخریب گسترده نگردید حرکتی پوپولیستی و توده وار و بر مبنای هیجانات و برانگیختگی‌‌ها توجیه می‌شود ولی اتفاقاتی که در سوریه و لیبی روی داده که به نابودی بخش اعظم این کشور منجر شده حرکتی آزادیخواهانه معرفی می‌گردد که معنای آن حضور یک توده آگاه و آزادیخواه است. از اینگونه استفاده‌‌های انتخابی نمونه‌‌های بسیار وجود دارد.

چنانکه گفتیم نظریه‌ دیگری که همراه با نظریه فوق مطرح می‌شود نظریه تقابل سنت و مدرنیته است که امروز به نظریه مشترک طرفداران سلطنت گذشته، راستگرایان مذهبی حکومتی و چپ روهای سابق تبدیل شده است.

طرفداران سلطنت انقلاب را واکنش به مدرنیزاسیون گسترده کشور می‌دانند. راستگرایان مذهبی همین حرف را از زاویه مقابل طرح می کنند و خود را نماینده سنت معرفی و حکومت را حق خود می دانند. چپ روها نیز می‌کوشند عدم اقبال مردمی خود را بر این مبنا توضیح دهند و از این نظر با سلطنت طلبان و راستگریان مذهبی در یک جبهه قرار می‌گیرند.  در این نظریه خمینی نماینده سنت است که علیه مدرنیته اقدام می‌کند. و می‌تواند توده‌‌های ناآگاه و عقب مانده را با تکیه بر هیجانات اجتماعی به انقلاب و بدنبال خود بکشاند.

مشکل عملی بزرگ این نظریه در آنجاست که پیامد انقلاب به هیچ عنوان بازگشت به گذشته نبوده است. در واقع مدرنیته در مفهوم عمیق خود آن روندی است که امکان شرکت مردم در سرنوشت خود را فراهم می‌کند. هر حرکتی که به کنار گذاشتن مردم از روند تحولات بیانجامد برعکس روندی واپسگرایانه و رو به گذشته یا حافظ وضع موجود است. چنانکه مثلا‌‌ بی حجابی اجباری رضاشاه برخلاف ظاهر مدرن آن پدیده‌ای واپسگرایانه و تقویت کننده سنت‌‌ها بود زیرا به کنار زدن و خانه نشین کردن اکثریت بزرگ زنان ایران منجر شد. در حالیکه برعکس، انقلاب ایران با امکان دادن به زنان خانواده‌‌های سنتی برای حضور وسیع در عرصه اجتماعی، آنان و جامعه را وارد دوران مدرن خود کرد که پیامدهای آن امروز کاملا قابل مشاهده است. از این نظر پیامدهای اجتماعی انقلاب ایران نه بازگرداندن مردم به عدم دخالت اجتماعی که برعکس ایجاد امکان ورود گسترده آنان در روابط اجتماعی و سیاسی شد. مضمون فعلی مبارزات اجتماعی در ایران نیز دقیقا همین خواست است و حاکمیت دربرابر همین خواست قرار گرفته است.

البته این نظریه برای توجیه خود به پیامدهای واقعی انقلاب کار ندارد بلکه بر ابهامی تکیه می کند که در جریان انقلاب در آرمان آن به شکل ایجاد حکومت و جمهوری اسلامی بوجود آمد. در حالیکه این پدیده مختص به ایران و انقلاب ایران نیست. مارکس نیز درجریان بررسی انقلاب فرانسه این پدیده را مورد ارزیابی قرار داده است و آن را نه واپسگرایی که جستجوی آینده درگذشته می‌داند. نظریه مارکس در این مورد مشتمل بر دو قسمت است.

بخش نخست آن بنوعی وارد روانشناسی اجتماعی می‌شود و می‌کوشد از خود گذشتگی‌‌ها و فداکاری‌‌هایی را که در جریان انقلاب فرانسه رخ داده بر این اساس توضیح دهد. مارکس این پدیده را اینگونه توجیه می‌کند که روان اجتماعی شرکت کنندگان در انقلاب دچار نوعی فرارویی می‌شود. به این ترتیب هدف از مبارزات انقلابی ظاهرا بهبود شرایط زندگی نیست زیرا از نظر منطقی قابل توضیح نیست که چرا برای بهبود شرایط زندگی باید اصل آن را به خطر انداخت. مارکس بدینگونه توضیح می‌دهد که شرکت کنندگان در انقلاب فرانسه با گذشته گرایی خود در واقع این تصور را درخود بوجود می‌آوردند که در حال شرکت در یک مبارزه و تراژدی تاریخی هستند و نه مبارزه واقعی برای بهبود زندگی روزمره خود. این موضوع ظاهرا از پرسش‌هایی بود که برای خود آیت الله خمینی هم مطرح شده بود. سخنرانی معروفی که در آن می‌گوید مردم برای خربزه انقلاب نکردند، در نفی خواست های اقتصادی نبود بلکه تلاشی بود برای توضیح اینکه بهبود وضع اقتصادی نمی تواند انگیزه جانفشانی گردد. البته وی این انگیزه را در آرمان‌‌های مذهبی می‌دید.

بخش دوم نظریه مارکس به ابهامی که در آرمان اجتماعی قبل از پیروزی انقلاب وجود دارد اشاره می‌کند. مارکس پیش بینی می‌کند که طبقه کارگر بدلیل آنکه برنامه روشنی برای آینده دارد دیگر به ارواح گذشته رجوع نخواهد کرد. همین پدیده مورد توجه زنده یاد نورالدین کیانوری نیز قرار گرفته است. وی در مقاله معروف خود درباره "سنت و مدرنیته در انقلاب ایران" این پدیده جستجوی آینده در گذشته را ناشی از لزوم همپیوندی میان گروه‌‌های مختلف اجتماعی می‌داند. وی معقتد است که جستجوی آینده در گذشته مانند چسبی گروه‌‌های مختلف اجتماعی را که دارای منافع اجتماعی متفاوت هستند در کنار هم قرار می‌دهد.

شباهت میان انقلاب ایران و فرانسه در آنجاست که در هردو مورد ما با جنبش چند لایه اجتماعی سروکار داریم که می خواهد از امروز ببرد بدون آنکه بتواند تصور دقیقی از آینده داشته باشد. در چنین شرایطی شکل گیری آرمانی که برای اکثریت شرکت کنندگان در انقلاب قابل فهم باشد آنها را در مرحله مبارزات انقلابی در کنار هم قرار داد.

اهمیت و نوآوری نظریه کیانوری در آن است که چگونگی همپیوندی گروه‌‌های مختلف اجتماعی را در پرتو شکل گیری یک آرمان مورد توجه قرار می‌دهد. البته همآوردی اجتماعی جمعی در پرتو یک آرمان اجتماعی عواطف خاص خود را ایجاد می‌کند که می‌توان در آن نظریه مارکس را در مورد شکل گیری تراژدی تاریخی پذیرفت. بدین ترتیب فداکاری‌‌ها و از خودگذشتگی‌‌ها در چارچوب یک آرمان فوق خواست های روزمره قابل درک است. ولی آنچه مورد تاکید کیانوری است بیشتر نه این جنبه مسئله بلکه همان نقشی است که بازگشت آرمانی به گذشته و ابهام آن در سرپوش گذاشتن به خواست‌های طبقاتی دارد و بصورت عاملی برای پیوند لایه های مختلف اجتماعی عمل می کند.

یادآوری مجدد نقش نورالدین کیانوری برای نگارنده از آن رو اهمیت دارد که از طرفی این نظریات که همگی پس از مصایب شخصی او و کشتار رهبران حزب منتشر شده اند بخش مهمی از کارنامه نظری وی را تشکیل می‌دهند که امکان درک عمیق تر انقلاب را فراهم می‌کنند. از طرف دیگر همین نظرات که در واقع نوعی جمع بندی از انقلاب و آخرین توصیه‌‌های او به هواداران تغییرات مثبت اجتماعی است از جانب فاتحان جدید تشکیلات حزب همچون تلاش وزارت اطلاعات برای نجات رژیم و از هم پاشیدن آن معرفی می‌گردد. بر این اتهام زنی غیرمسئولانه و بی انصافی تاریخی باید تاکید کرد.

 

 

کانال تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 569 راه توده -  اول مهر ماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت