راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مسئله ای به همین سادگی است

دو مخالف

مذاکره می کنند

و دو متحد رایزنی

 

 

درباره مذاکره با آمریکا گفته می شود که می گویند می خواهند مذاکره کنند که موشکمان را بگیرند، گویا می رویم مذاکره کنیم که هرچه را آمریکا گفت بپذیریم! این آقایان حتی معنای "مذاکره" را هم نمی دانند. دو مخالف که ادعاهای متضادی دارند با هم "مذاکره" می کنند. واگرنه دو متحد با هم "رایزنی" و مشورت می کنند، نه مذاکره. ارباب هم با نوکرش نه مذاکره می کند و نه رایزنی بلکه دستور می دهد. حالا رابطه ما با آمریکا معلوم نیست کدامیک از اینها است.

 

هفته گذشته حجت الاسلام محمود نبویان از کارگزاران جناح راست حکومتی در مناظره ای با مصطفی تاجزاده اعلام گفت: مذاکره با آمریکا اشکالی ندارد بشرط آنکه "سردار سلیمانی" عهده دار آن باشد!

اینکه هدف ایشان از این سخنان چیست چندان معلوم نیست. می تواند پوست خربزه ای باشد که زیر پای قاسم سلیمانی می اندازد، که ظاهرا چندان بدش هم نمی اید که زیرپایش پوست خربزه بیاندازند. یا می خواهد به مردم بگوید که تا زمانی که به کودتای سپاه رضایت ندهید از مذاکره با آمریکا خبری نخواهد بود. یا شاید دارد مردم را آماده می کند که اگر کودتا شد و فرماندهان سپاه برای حفظ قدرت خود برای مذاکره دویدند از قبل آن را توجیه کرده باشد.

به هر حال این درک وارونه راست حکومتی از مفهوم مذاکره را نشان می دهد که آن را نه متکی به مردم که متکی به سلاح تصور می کند.

دلیل سخنان آقای نبویان هرچه باشد در لابلای سخنان او یک واقعیت وجود دارد و آن اینکه بخشی از فرماندهان سپاه معتقدند همه امور کشور را باید بلوکه و مسدود کرد و خواباند تا مردم حکومت آنها را بپذیرند و این چیز جدیدی نیست. سردار سرلشکر تاجر "محسن رضایی"، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام که به "کم عقلی" شهره است و یک روز لباس نظامی را از تن در می آورد و نامزد ریاست جمهوری می شود و فردا که مردم به او رای نمی دهند آن را دوباره به تن می کند چند سال پیش گفتگویی کرد که "راه توده" آن را با عنوان "مذاکره با آمریکا خوب است، اما به آن شرط که سرنخ مذاکره دست سپاه باشد!" منتشر کرد.

بنا بنوشته راه توده (570 – مهر 1395) رضایی در یک برنامه تلویزیونی گفت:

"در دفاع مقدس بعد از آزادی خرمشهر‌ می‌توانستیم وقفه شش هفت ماهه بدهیم و وارد خاک عراق نشویم. اعلام هم‌ می‌کردیم که اگر دولت عراق خواسته‌های ما را عمل نکند ما وارد عراق‌ می‌شویم. حتما او به ما پاسخ‌ نمی‌داد. اما خود ما بدون اینکه چنین سند تاریخی ایجاد کنیم، سرمان را انداختیم پایین و از مرز عبور کردیم. شاید از کم تجربه بودن ما بود. اگر دوباره آن فرصت تکرار‌ می‌شد حتما در سر مرز جنگ را متوقف‌ می‌کردیم."

در واقع مشکل سردار رضایی و همفکرانش در فرماندهی سپاه، بنظر ما فقط "کم تجربگی" نبود، مشکل آنان این بود که به جنگ، درست مانند امروز، همچون فرصتی برای بدست گرفتن قدرت سیاسی‌ می‌اندیشیدند. جنگ برای آنها وسیله‌ای بود برای حضور مدام در تلویزیون و در افکار عمومی در حال "یا زهرا، یا زهرا" گفتن و افتخار فرستادن موج‌های انسانی بسوی نیستی را از آن خود دانستن. جنگ وسیله‌ای بود برای رسیدن به آنچه امروز در کشور ما حاکم شده که هر سردار و هر نظامی به خود حق‌ می‌دهد در همه امور اقتصادی و تجاری دستی داشته باشد و درباره همه مسائل سیاسی کشور اظهار نظر کند.

آقای رضایی در ادامه‌ می‌گوید:

"رسیدیم به مرز. مساله این شد که وارد خاک عراق بشویم یا نشویم؟ بعضی‌ می‌گفتند چرا جنگ بعد از آزاد سازی خرمشهر ادامه پیدا کرد؟ اینجا بحث‌هایی صورت گرفت. ما دیدیم که اگر سر مرز بمانیم و آتش بس را بپذیریم ممکن است چند وقت بعد آتش بس خنثی شود و هر سه چهار سال این مساله تکرار شود و اینطوری معلوم نبود جنگ کی تمام شود. گفتیم ما که‌ می‌خواهیم دهها لشکر سر مرز بگذاریم برای حفظ آتش بس. عبور‌ می‌کنیم از مرز و پشت اروند‌ می‌ایستیم که با یک نیروی کمی در دوران آتش بس، هزینه‌های سنگینی را چهل پنجاه سال به ملتمان تحمیل نکنیم."

ولی بعد چنین‌ می‌گوید:

 "بعد از شکست در عملیات رمضان نقد ما شروع‌ می‌شود. آن موقع اختلاف افتاد بین ما. ما فرماندهان‌ می‌خواستیم تا سقوط صدام جنگ را طراحی کنیم و لازم بود که همه کشور وارد بشود. آقای هاشمی اما معتقد بود که اگر ما یک عملیات موفق انجام بدهیم آبرومندانه جنگ تمام‌ می‌شود…. ما اگر توان داشتیم تا آنجا‌ می‌رفتیم. یعنی اگر دولت با امکاناتش‌ می‌آمد پشت رزمندگان، ما تا آنجا پیش‌ می‌رفتیم."

در آغاز‌ می‌گوید‌ می‌خواستیم برویم آن طرف مرز که آتش بس واقعی برقرار شود و "هزینه سنگینی را چهل پنجاه سال به ملتمان تحمیل نکنیم." یک دقیقه بعد‌ می‌گوید ما فرماندهان‌ می‌خواستیم صدام را سرنگون کنیم و تازه همه کشور و دولت هم باید چرخ اقتصاد و زندگی مردم را زمین‌ می‌گذاشت و در خدمت توهمات ما قرار‌ می‌گرفت که چون نگرفت، با خفت به جنگ و خیال سرنگونی صدام خاتمه دادیم. مشابه همان سخنان ضدو نقیض و بی سروتهی که امروز درباره مذاکره با آمریکا گفته می شود که می گویند می خواهند مذاکره کنند که موشکمان را بگیرند، گویا می رویم مذاکره کنیم که هرچه را آمریکا گفت بپذیریم! این آقایان حتی معنای "مذاکره" را هم نمی دانند. دو مخالف که ادعاهای متضادی دارند با هم "مذاکره" می کنند. واگرنه دو متحد با هم "رایزنی" و مشورت می کنند، نه مذاکره. ارباب هم با نوکرش نه مذاکره می کند و نه رایزنی بلکه دستور می دهد. حالا رابطه ما با آمریکا معلوم نیست کدامیک از اینها است.

آقای رضایی در ادامه درباره مسئله مک فارلین‌ می‌گوید:

"در یک مقطعی از جنگ آمریکایی‌ها احساس کردند ایران احتمالا صدام را شکست خواهد داد، لذا بدون اینکه به صدام بگویند و به دوستان خودشان اطلاع دهند، ریگان مک فارلین را به ایران فرستاد … من زمانی متوجه شدم که بدون اینکه ما مطلع شویم، پشت صحنه جنگ کارهایی در حال انجام است. من با ترفندی یکی از دوستان خودمان را فرستادم و اداره این کار را بر عهده گرفتیم تا آنچیزی که پشت صحنه و پنهان دارد صورت‌ می‌گیرد، خارج از اداره و صحنه جنگ نباشد. لذا بجای اینکه خواسته‌های ساده‌ای را به طرف آمریکایی اعلام بکنند، من یک لیستی دادم از توپ‌های 155 میلی متری که بسیار برای ما دقیق‌ می‌توانست بزند."

منظور از این همه جمله پردازی و بیان ماجرای ورود مک فارلین به شکل عملیاتی جیمزباندی اعتراف به دو نکته است:

 1- ایشان و فرماندهان سپاه از ماجرای مک فارلین و ورود وی به ایران کاملا با خبر بوده اندٰ و نمی‌توانند آن را انکار کنند تا جایی که رضایی مدعی بعهده گرفتن کار مذاکره با مک فارلین است؛

2- ایشان و فرماندهان سپاه با خوش خیالی به کمک امریکا امیدوار بوده و حتی فهرستی از سلاح‌های مورد درخواست خود را ارائه کرده بودند.

آن امید به کمک ریگان و امریکایی‌ها در زمان جنگ تا حد درخواست توپ‌های 155 میلیمتری را باید مقایسه کرد با ادعاهای بزرگی که اکنون فرماندهان سپاه دارند و حتی مذاکره و گفتگو با امریکا را البته به شرط آنکه بقول سردار رضایی "اداره کار بر عهده آن‌ها نباشد" خیانت‌ می‌دانند."

امروز هم با سخنان آقای نبویان معلوم می شود همچنان مذاکره با آمریکا "خیانت" و کار "وادادگان" و "کاسبان ترس" است بشرط آنکه سرنخ آن در دست فرماندهان سپاه باشد!

 

 تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

  

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 691  - 26 اردیبهشت ماه 1298

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت