راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نخستین کودتای نظامی ها درایران - 6

"سید ضیاء" تب شاه را قطع کرد

و او را فرستاد مسکو!

 

سید ضیاء به کمک قوای قزاق به فرماندهی رضاخان دست به کودتا زد و زمانی که حکم صدراعظمی از احمدشاه قاجار گرفت رضاخان میر پنج را وزیر جنگ کابینه خود کرد. کابینه سید ضیاء چندان دوام نیآورد و انگلیس ها که نگران انقلاب گیلان(میرزا کوچک خان جنگلی)، انقلاب در خراسان (کلنل تقی خان پسیان) و تبریز (محمد خیابانی) بودند، یک دولت مقتدر نظامی را به کابینه سیدضیاء ترجیح دادند. احمد شاه سید ضیاء را برکنار و رضاخان را جانشین او کرد و رضاخان اندک زمانی بعد احمد شاه را برکنار و سلطنت قاجاریه را منحل و سلطنت پهلوی را اعلام کرد.

 

انگلستان همزمان با سرکوب قیام های انقلابی، اصلاحاتی را برای جلوگیری از نفوذ بیشتر انقلاب اکتبر در ایران ضروری تشخیص داده بود اما این کار از دست احمد شاه قاجار که تنها شاه دمکرات قاجاریه بود بر نمی آمد. رضاشاه با این دو هدف شاه شد و سلطنت او دو دهه ادامه یافت تا از سوی انگلستان از سلطنت کنار گذاشته شده و از ایران تبعید شد. موضوع این گزارش نه بر سر اصلاحاتی که رضاشاه کرد و یا شرح سرکوب های نظامی و استبداد پلیسی دوران او، بلکه شرح حوادثی است که کانون مرکزی آن سید ضیاء بود.

طی دوره چهاردهم تا آغاز نخست وزیری دکتر مصدق سید ضیاء الدین طباطبایی رهبر اکثریت مجلس شورای ملی و گرداننده اصلی سیاست مملکت بود. او که در آغاز کار با همکاری مظفر فیروز مبارزه شدیدی را علیه دربار شروع کرده بود، بتدریج به شاه جوان نزدیک شد.

سید ضیاء الدین طباطبایی از اول فروردین 1325 تا روز 27 اسفند آن سال بدستور قوام السلطنه (نخست وزیر) در زندان شهربانی بازداشت بود. سرانجام در آن روز به علت بیماری به منزل منتقل شد. پس از ترور رزم آرا، دولت محلل حسین علاء روی کار آمد، اما بازیگران پشت صحنه ترتیبی داده بودند که سید ضیاء الدین طباطبایی را به نخست وزیری برسانند. در ششم اردیبهشت علاء به طوری غیر منتظره استعفا داد. دکتر مصدق و یارانش مشکوک شدند و چون به آن ها خبر رسید که سید هم اکنون در کاخ سلطنتی نشسته و منتظر ابراز تمایل مجلس است، دکتر مصدق که بارها و بارها پیشنهاد نخست وزیری را رد کرده بود، آن روز همین که جمال امامی پیشنهاد کرد دکتر مصدق نخست وزیر شود تا خودش مساله نفت را حل کند، او پذیرفت و در میان بهت و حیرت نمایندگانی که منتظر بودند کلمه «نه» را از دهان او بشنوند تا سید را به نخست وزیری برسانند، دکتر مصدق با رای نمایندگان به نخست وزیری رسید و دوره جدیدی در تاریخ معاصر آغاز شد. شاید اگر سیدضیاء نخست وزیر شده بود، حداقل برای یک دوره نه نفت ملی می شد و نه کودتای 28 مرداد ترتیب داده می شد!

 

سید در طول 27 ماه نخست وزیری دکتر مصدق فعالیتی نداشت. او تا 28 مرداد 1332 عملا خانه نشین بود. اما بعد از آن به عنوان مشاور شاه هفته ای یک روز به کاخ می رفت و در باره مسائل سیاسی اظهار نظر و راهنمایی می کرد.

طبابت سید ضیاء

از جمله علومی که سید ادعا می کرد در آن تبحر دارد علم پزشکی بود. امکان نداشت کسی در حضور سید ضیاء الدین طباطبایی از یک بیماری سخت یا از دردی مختصر در نقطه ای از بدن شکوه کند و سید بی درنگ به منظور مداوای او دستورهایی ندهد. سید ضیاء الدین طباطبایی به داروهای «اسپسیالیته» اعتقاد نداشت. او برای مداوای بیماری ها داروهای گیاهی و سنتی تجویز می کرد. آشنایانش عقیده داشتند او کتاب «تحفه حکیم مومن» اثر معروف «محمد مومن» طبیب مخصوص شاه سلیمان صفوی را خوانده و برای مداوای بیماری ها از دستورهای او استفاده می کند. جالب ترین طبابت سید مداوای بیماری آنژین شاه در آستانه سفر او به اتحاد جماهیر شوروی بود.

بعد از خاتمه جنگ سرد، دوران نزدیکی اتحاد جماهیر شوروی با کشورهای همسایه فرا رسید. شوروی از شاه دعوت کرد به آن کشور سفر کند. از گوشه و کنار شنیده می شد عده ای از رجال – به صلاحدید کشورهای غربی به ویژه آمریکا- با این سفر نظر موافق ندارند. دو روز قبل از شروع این سفر، سید ضیاء برای دیدار شاه و خداحافظی به ملاقات او رفت.

آن روز سید تازه وارد کاخ شده بود که یکی از روسای تشریفات به دیدن او جلو آمد و گفت:

-  اعلیحضرت بیمار و بستری هستند و به توصیه پزشکان کسی را نمی پذیرند.

سید او را کنار زد و گفت:

-  من «کسی» نیستم. برو به عرض برسان برای دیدن ایشان آمده ام.

سید این را گفت و به راه افتاد. وقتی به اتاق خواب رسید، با یکی دیگر از روسای تشریفات روبرو شد. او هم سعی داشت به سید بفهماند که شاه کسی را نمی پذیرد. آن ها که مشغول جر و بحث بودند، گاهی در اتاق باز می شد، کسی می رفت و کسی می آمد. شاه صدای سید ضیاء را شناخت. دستور داد او را به اتاق راهنمایی کنند.

ظاهر حال شاه نشان می داد تب شدیدی دارد. در کنار تختخواب تعدادی شیشه دوا و جعبه های قرص روی میز دیده می شد و عده ای از پزشکان نظامی و غیر نظامی و ژنرال ها جمع بودند. شاه خطاب به سید گفت:

-  تب سختی کرده ام. حالم بد است.

سید گفت:

-  و حتما پزشکان به اعلیحضرت توصیه کرده اند از رفتن به سفر خودداری فرمایید.

شاه از این سخن یکه خورد و گفت:

-  بله... بله... تب شدیدی دارم. قادر به حرکت نیستم. پزشکان «آنژین» تشخیص داده اند.

سید از جا برخاست، به طرف شاه رفت، نبض شاه را گرفت، چشم و زبان شاه را معاینه کرد و گفت:

 

-  همین طور است. تب شدیدی است، ولی اعلیحضرت به سفر خواهند رفت.

شاه با حیرت گفت:

-  با این تب؟

سید ضیاء جواب داد:

-  خیر. بدون این تب!

بعد دستور داد هر چه دوا: قرص، شربت و آمپول کنار تخت شاه بود را بردارند. گفت:

-  من تب اعلیحضرت را ظرف چند ساعت پایین می آورم. فقط باید قول بدهید هیچ یک از پزشکان اینجا نمانند و هیچ یک از این دواها را هم نخورید.

بعد نگاهی به دکتر عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص شاه کرد و گفت:

-  البته تیمسار ایادی استثنا هستند. ایشان هم فقط باید کارهای مرا نگاه کنند. اگر چیزی به نظرشان خلاف مصلحت آمد تذکر بدهند!

بعد سید گفت:

 - اگر اعلیحضرت دستور بدهند اتاق خلوت شود کار بهتر انجام خواهد شد.

شاه نگاهی به روسای تشریفات، ژنرال ها و پزشکان کرد که نشان می داد منظورش آن است که به سخنان سید گوش بدهند. سید ضیاء گفت که دو سه نفر بمانند و به یکی از آن ها گفت:

-  زود یک تشت بزرگ بیاورید.

رئیس تشریفات به شاه نگاه کرد. شاه با اشاره سر حرف سید را تائید کرد. او رفت و پس از ربع ساعت با یک تشت کوچک برگشت.

سید تقریبا فریاد کشید:

- من گفتم تشت بزرگ. تشت مسی! پلاستیکی هم باشد مانع ندارد.

و به دنبال او، سید یک نفر دیگر را دنبال یک پارچ آب نیم گرم و دو حوله بزرگ، و سومی را به منظور آوردن نمک فرستاد.

سید چیزهایی می خواست که معمولا در کاخ سلطنتی پیدا نمی شدند یا از نوع کوچک و لوکس آن بودند، به این جهت آن روز چند بار عصبانی شد. او هر وقت عصبانی می شد زبانش می گرفت و هر وقت زبانش می گرفت بیشتر عصبانی می شد.

سرانجام همه چیز آماده شد. نمک آشپزخانه، تشت بزرگ، آب نیم گرم، حوله. سید آب و نمک را در تشت ریخت. خوب هم زد. کتش را کند. آستین هایش را بالا زد و دستور داد تشت را کنار تختخواب شاه بردند. به شاه اشاره کرد پاهایش را یکی یکی داخل تشت پر از آب بکند.

به سپهبد دکتر ایادی- سرلشکر آن زمان- دستور داد نمک را در تشت آب بریزد و به هم بزند. به یک ژنرال گفت پاهای شاه را یکی یکی ماساژ بدهد و به یکی از روسای تشریفات دستور داد پاها را با حوله خوب خشک کند.

آن روز سید ضیاء الدین طباطبایی – طراح کودتا 29 اسفند که راه رضاشاه را برای سلطنت هموار کرد و خود نخست وزیر احمد شاه شد - تا نیمه های شب در کاخ ماند. عمل پاشویه را چند بار تکرار کرد. برای تقویت قلب و عروق دستور چند نوع عرق گیاهی مثل عرق بید مشک، عرق نعنا، عرق بهار نارنج و... داد. آخر شب دکتر ایادی هم قبول کرد تب شاه که بعد از ظهر بالای 39 درجه بود شکست و پایین آمد.

سید خسته و کوفته از جا بلند شد، برای روز بعد سفارشاتی کرد و از کاخ سعدآباد خارج شد. روز بعد با آن که خبر داشت حال بیمارش بهتر شده، باز به عیادت او رفت تا ماموران معذور تصمیم شاه را جهت مسافرت عوض نکنند. حال شاه خوب شد و با وجود نقاهت آمادگی داشت که به سفر برود.

چند روز بعد اشرف، سید را دید و گفت:

-  شما چه افسونی خواندید که برادرم را به آن سرعت معالجه کردید؟

سید گفت:

هیچ. فقط خواستم نشان بدهم که طب سنتی ما از طب مدرن موثرتر است.

لینکهای شماره های گذشته!

 

1 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/febrye/728/kodata.html

 

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/febrye/729/kudata.htm

 

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/march/730/tarikh.html

 

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/march/731/koodata.html

 

5  - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/march/732/koodata.html

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 733 -  21 فروردین 1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت