راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات مادر شاه

شاه با توصیه سفرای

انگلیس و امریکا از ایران رفت

از میان کتاب های خاطرات، حتی در مقایسه با خاطرات اسدالله علم وزیر دربار شاه و نخست وزیر دوران 15 خرداد خاطرات تاج الملوک همسر رضاشاه بسیار مهم است. بسیار صادقانه آنچه را فکر می کرد و میدانست را در مصاحبه ای طولانی که سه تن از خانواده های نزدیک به دربار شاه با او کردند گفت. او باسوادترین و سیاستمدارترین شخصیت دربار رضاشاه و پسرش محمد رضا بود. شرحی که در کتاب خاطراتش از دیدار با هیتلر و استالین میدهد واقعا خواندنی است. فارسی را بسیار خوب میدانست. درحد سرودن شعر. موسیقی کلاسیک ایرانی را هم می شناخت و هم دستی به ساز داشت و هم مشوق نوازندگان و خوانندگان بود، زبان روسی را تا حدودی و زبان ترکی عثمانی را کامل میدانست.

 

 

 تکذیب و تائید این کتاب توسط نزدیکان رژیم شاه و یا دور شدگان از رژیم شاه از اعتیار این خاطرات نمی کاهد. خواننده بی طرف از متن صحبت ها کاملا می تواند درک کند

که آنچه چاپ و منتشر شده و نکاتی از آن را منتشر می کنیم کلام خود تاج الملوک است. گفته های او بیش از روایت هائی که در سریال "شهرزاد" سعی کردند جانشین تاریخ و واقعیات کنند به دل می نشیند. آنچه را در زیر می خوانید اشاره ایست به عزل و نصب های شاه در ساواک شاه:

تاج الملوک:

توجه بفرمائید که پدربنده میرپنج بود (درجه بالای افسران قزاق در ارتش تزاری روسیه) و شوهر بنده هم میرپنج رضا خان. من ملکه پهلوی بودم. زن یک شاه ومادریک شاه دیگر. من به سهم خودم برکناری و تبعید ملک فاروق و قتل ملک فیصل و فرار پادشاه افغان و خیلی های دیگررا دیده ام.

بازهم خدا را شکرکه بچه های من جانشان را به سلامت ازکشورخارج کردند. البته دلم برای امثال خلعتبری که آدم با ادب وبا سوادی بود می سوزد. اما غصه ندارد چون من هم چند صباح دیگر زنده نیستم و یحتمل فردا را هم نبینم. پس برای چه غصه بخورم؟!

شما طوری با من حرف می زنید انگار با یک آدم که حواسش کار نمی کند و چیزی نمی فهمد طرف هستید! من ازجوانی با رضا (شاه) بودم و درکوران حوادث سیاسی، ازخلع احمد شاه بگیرتا اشغال ایران و ماجراهای 21 آذر1321 و28 مرداد 1332 و سال 1342 قرارداشته ام. قوام السلطنه با آن همه کبکبه ودبدبه اش می آمد ازمن مشورت می خواست!

من می فهمم در ایران چه شده است و چه اتفاقاتی روی داده است. هنوز هیچی نشده یک عده می آیند ومی گویند محمدرضا عرضه نداشت جلوی اینها بایستد، محمدرضا آن جربزه پدرش را نداشت تا اینها را از دم تیغ بگذراند و خیلی حرف های دیگر...حتی اشرف دیشب ازمحمدرضا گلایه می کرد و می گفت نباید مملکت را ترک می کرد و اگر مانده بود حکومت سقوط نمی کرد.

بعد از آنکه محمدرضا به مصر رفت تلفنی با من بارها صحبت کرد. ازمراکش و از پاناما و از مکزیک و جاهای دیگرهم تلفنی صحبت ها کردیم.

گفت مادرجان من نمی خواستم سلطنت را رها کنم اما سفیرکبیر انگلستان آمد پیش من و بدون مورد و بدون مقدمه و بدون احتیاج همینطور بی خود و بی جهت ماجرای کودتای افغانستان و قتل عام خانواده داودخان را برای من مثال زد! و من فهمیدم باید شماها را به خارج بفرستم و خودم هم دنبال شما بیایم.

همین مطلب را سفیرکبیرآمریکا به صورت دیگر به محمدرضا گوشزد کرده بود. معلوم است منظورآنها این بوده محمدرضا را وادار به خروج از مملکت کنند. شما اطلاع ندارید و نمی دانید که از سال های قبل یک عده شروع به رفتن کردند.

ساواک گزارشات زیادی می آورد و اطلاع می داد که پولدارهای بزرگ دارند می روند و محمدرضا با تعجب می پرسید چرا؟!

یک عده مثل ثابت پاسال جهود ازسال 1345 بارخودشان را بستند و رفتند آمریکا! چون با سیاستمداران آمریکا وانگلیس واسرائیل دوست و همکار بودند ومی دانستند که قراراست تغییرات زیادی درمنطقه بشود.

تاج الملوک: جلوی در ورودی کاخ سعد آباد یک پاسدارخانه بود که هر وقت ما وارد یا خارج می شدیم سربازهای گارد به خط می شدند و با تفنگ سلام نظامی می دادند و احترام می کردند. نعمت اله نصیری (رئیس شهربانی و سپس رئیس ساواک که بعد از انقلاب تیرباران شد- راه توده) یک مدت در این پاسدارخانه خدمت می کرد و پایین ترین درجه در بین افسرها را داشت. درسعد آباد یک اصطبل بود که اسب های من و شمس و اشرف و سایراعضای خانواده در آن نگهداری می شدند. یادش بخیر اسب های خوبی داشتیم. این محل از زمان رضا (شاه) ساخته شده بود وخود رضا هم چند راس اسب داشت.

در زمان رضا یک مهترکرمانشاهی و یک مهترترکمن از اسب ها نگهداری و تیمارمی کردند.

بعد از رضا آدم های مختلفی آمدند و رفتند تا اینکه ما فهمیدیم این افسر جوان (نصیری) که اهل سمنان بود قبل از آمدن به تهران و ورود به دانشکده افسری چاروادار بوده. (فردی که اسب و الاغ و یابو کرایه میدهد و خود نیز آنها را برای باربری هدایت می کند) من خودم دستوردادم نعمت اله نصیری را از پاسدارخانه به قسمت اصطبل که درآنجا اسب های گرانقیمتی داشتیم منتقل و جزو مسئولین اصطبل قرار دهند و همینطور هم شد. آن موقع به مخیله هیچکس خطور نمی کرد که این چاروادار یک روز ترقی کند و در حوادث سیاسی مملکت نقش عمده ای بازی نماید.

نعمت اله نصیری به سبک کاوالیه های فرانسوی لباس می پوشید و چون زن و زندگی درتهران نداشت، همان جا دراصطبل می خوابید. فکرمی کنم آن موقع حداکثر25- 26 سال سن داشت. یک برادری هم داشت که به خواهش او توسط کارپردازی دربار استخدام و جزو فعله های سعد آباد شد. نصیری بهایی بود وعده ای بهایی را هم آورد تهران و دوروبرخودش جمع کرد.

این بهایی ها یک حسن داشتند و آنهم وفاداریشان به سلطنت و شاه بود. بعدها نصیری خیلی فک و فامیل هایش را ازسمنان به تهران آورد که دو تن از معروف ترین آنها که یادم هست یکی سرلشکرعلی معتضد و یکی هم آقای پرویز ثابتی بود که به من "خانم جان" می گفت و دست مرا می بوسید!

بعدها نصیری ترقی کرد و این ترقی هم به واسطه صداقت و پشتکار و وفاداریش به اساس سلطنت بود.

موقعی که محمد رضا به اتفاق ثریا (اسفندیاری) در رامسر بود حکم برکناری مصدق را آنجا امضاء کرد و داد دست نصیری بیآورد تهران به مصدق ابلاغ کند.

نصیری حکم محمدرضا را می آورد تهران تا مطابق وظیفه به دست مصدق برساند، اما سرتیپ ریاحی رئیس ستاد وقت ارتش که با مخالفان سلطنت ساخت و پاخت کرده بود او را توقیف و زندانی می کند و نمی گذارد حکم محمد رضا به دست مصدق برسد.

این زندان رفتن نصیری پلکان ترقی او شد. البته چاخان پاخان زیاد می کرد، که درآن سه روز که زندانی سرتیپ ریاحی بودم کتک زیاد خوردم و زجر کشیدم و چه وچه و چه، اما ما می دانستیم که دارد پیازداغ آش را زیاد می کند و ازاین خبرها نبوده است! درمورد نصیری باید عرض کنم که به معنای واقعی یک نفرنظامی بود.

شوهر مرحومم می گفت نظامی باید فاقد روح و احساس وعاطفه باشد! این نصیری نمونه کامل از یک انسان فاقد روح بود وهیچ احساس انسانی نداشت. تعجبی هم نداشت اینطور باشد، چون در اول طفولیت پدرو مادرخود را ازدست داده و یتیم بزرگ شده بود.

من شخصا تجربه کرده ام آدم اگرمزه محبت را نچشیده باشد نمی تواند به دیگران محبت کند وآدم هایی که در زندگی سختی و مرارت کشیده باشند خیلی جوهردار بارمی آیند!

همین روحیه و طبع خشن وعاری ازعطوفت باعث شد بعد از پاکروان رئیس ساواک شود. شما می دانید که اول رئیس ساواک تیموربختیار بود بعد پاکروان آمد و بعد هم نصیری.

تیمور روحیه ایلاتی داشت و آنقدر بیرحم بود که حتی عمو وعموزاده های خودش را هم مقتول ساخت!

بعد ازتیموربختیارآقای حسن پاکروان رئیس ساواک شد که آدم نرم خوئی بود و بدرد این پست نمی خورد. سومین رئیس همین نعمت اله نصیری بود که دوستان و رفقایش به او نعمت خرگردن می گفتند و یک عده هم به او نعمت خره می گفتند!

من یادم هست موقعی که محمدرضا می خواست نصیری را رئیس ساواک کند دو نفرجدا با این کارمخالف بودند. یکی همین پاکروان بود و یکی هم حسین فردوست.

حسین فردوست از طفولیت با محمدرضا بزرگ شده بود و موقع اعزام محمد رضا به سوئیس او را هم به سوئیس فرستادند تا محمدرضا تنها نباشد. پدر این فردوست یک نفر درجه دار ارتش بود و رضا که دنبال یک نفردوست برای محمدرضا می گشت پسر این درجه دار را برای همراهی با محمدرضا پسندید.

بعدها حسین فردوست فوق العاده ترقی کرد و معاون ساواک و رئیس بازرسی شاهنشاهی شد. فردوست چشم وگوش محمدرضا بود و البته ما می دانستیم که فردوست از زمان تحصیل درسوئیس توسط سازمان اطلاعاتی انگلستان جذب شده و به اصطلاح آدم آنها است.

فردوست نقطه مقابل نعمت اله نصیری بود. نصیری یک آدم بی سواد ولی عمل گرا بود و فردوست یک آدم باسواد اما بی عرضه! نصیری درتمام مدت که رئیس ساواک بود همه گزارشات خودش را مستقیما به محمدرضا می داد و مستقیما ازمحمد رضا دستور می گرفت. اگرچه اسما معاون نخست وزیر بود اما برنخست وزیر یک نوع ارجحیت محسوس داشت و به واسطه آنکه مورد حمایت وامین محمدرضا بود برای نخست وزیرتره هم خورد نمی کرد.

آمریکائی ها آمدند و یک اداره درست کردند مثل اداره امنیت خودشان. خیلی زحمت کشیدند و سازمان امنیت درست شد. اول رئیس آن هم که گفتیم تیمور بختیار بود. متاسفانه تیمور با آن که ما خیلی هم بهش محبت کردیم خائن درآمد و خودش به فکرسرنگونی سلطنت پهلوی افتاد. با انگلیسی ها ساخت و پاخت کرده بود. درلبنان و عراق هم دوستانی داشت و تماس هایی با افسران ارتش گرفته و درصدد انجام کودتا بود که ازسازمان امنیتی که خودش رئیس آن بود گزارش آوردند تیموربختیارخیال های دورودرازی دارد! بیچاره نمی دانست که محمدرضا خود او را هم به ماموران ساواک سپرده است!

حسن پاکروان آن موقع معاون تیمور بختیار بود. بختیار پاکروان را تحویل نمی گرفت و کوچک می شمرد. درحالی که همین پاکروانی که از نظر بختیار قابل آدم نبود روز و شب زاغ سیاه تیمور را چوب می زد و همه حرکات و وجنات او را یادداشت می کرد.

محمدرضا که مطمئن به خیالات موهوم تیمورشده بود یک روزصبح زود ده پانزده نفر از افسران گارد شاهنشاهی را فرستاد تیمور را از رختخواب بیرون کشیدند و تحت الحفظ به فرودگاه مهرآباد بردند و ازمملکت اخراج کردند!

بعد از بختیار حسن پاکروان که یک نفر افسرتحصیل کرده ارتش بود و تربیت فرانسوی داشت رئیس ساواک شد. پاکروان وقت خودش را به خواندن تاریخ می گذرانید وشیفته تاریخ زندگانی ناپلئون و جنگ های او بود. چندین جلد کتاب در مورد جنگ های ناپلئون و نقشه های جنگی او نوشته بود.

درموقع ریاست پاکروان برساواک ضعف وفترت برسازمان امنیت ما حاکم شد و نتیجتا غائله سال 1342 پیش آمد و شرکت های نفتی انگلستان که می خواستند گوشمالی به محمدرضا بدهند و او را بترسانند وامتیازات بگیرند چند ساعتی تهران را شلوغ پلوغ کردند و یک عده خرابکار که بعدا معلوم شد از تیموربختیار پول گرفته بودند شیشه های ادارات را شکستند و اتوبوس ها را آتش زدند. بعد ازاین ماجرا محمدرضا پاکروان را کنارگذاشت ونعمت اله نصیری را رئیس ساواک کرد.

یادم هست که بعد ازغائله ای که برپا شد پسرم پاکروان را خواست و به او گفت اشتباه از جانب من بود که تو را رئیس ساواک گذاشتم. حق تو این است که نهایتا رئیس یک کودکستان دخترانه بشوی!

ماجرای این اغتشاش هم به این صورت بود که تیموربختیار از داخل عراق یک چمدان دلار به تهران فرستاده بود و با پخش کردن این دلارها یک عده ماجراجو را خریده بود تا در مملکت اغتشاش کنند.

خوشبختانه بختیار بعدها به تیرغیب گرفتارشد و دریک حادثه شکارکشته شد!( نفوذ ساواک در اطرافیان بختیار و ترور او در عراق)

بختیاردرموقعی که رئیس ساواک بود یک سری کارهایی می کرد که باعث آبروی دولت و حکومت می شد. فی المثل اگر از یک دختر یا یک زن درخیابان خوشش می آمد به مامورانی که همراهش بودند دستورمی داد آن زن یا دختررا با توسل به زور به خانه او ببرند! این را هم یادم رفت بگویم که قوم وخیش ثریا (اسفندیاری- همسر دوم شاه) بود.

دست بزن هم داشت و همینطور بی خود وبی جهت مردم را درخیابان کتک می زد. یک نفرراننده تاکسی را به جرم آنکه بلا اراده جلوی اتومبیل او پیچیده بود چنان سیلی زده بود که بکلی کرشده و قوه سامعه خودش را از دست داده بود. به بالاتراز خودش هم احترام نمی کرد و نخست وزیر و وزرا و وکلا همه و همه از او شاکی بودند. وقاحت تیمورکم کم به جائی رسید که آمد جلوی درجنوبی کاخ سعدآباد برای خودش یک اقامتگاه مجلل با سنگ سیاه ساخت تا ضدیت خودش را با کاخ سفید سعد آباد نشان بدهد!

شب ها دراین اقامتگاه مجلس عیش و طرب برگزارمی کرد و تا نیمه های شب صدای ساز و ضرب و عیاشی از آن بلند بود. موقعی که رئیس ساواک شد ازمال دنیا چیززیادی نداشت اما درعرض یکی دو سال بزرگترین ثروتمندان ومتمولین تهران گردید. روش کارش هم به این صورت بود که متمولین و بازاری های ثروتمند را بی خود و بی جهت می گرفت و به محبس می انداخت و ادعا می کرد که این افراد کمونیست هستند! این بیچاره ها هم برای استخلاص از زندان به او باج می دادند. رعایت اخلاق و عرف جامعه را هم اصلا و ابدا نمی کرد. مثلا با یک زن شوهردار به نام قدرت رفیق شده بود. شوهراین زن هم یک نفرمدیر روزنامه بود که برای استفاده از قدرت بختیار کلاه بی غیرتی برسرگذاشته و صدایش در نمی آمد!

نصیری این ضعف ها را نداشت و اگرهم داشت طوری بود که باعث بی آبرویی نمی شد! نصیری به کارهای ساختمانی علاقه داشت وشهرک می ساخت که این کار به نفع مملکت هم بود و یک عده زیادی صاحب خانه می شدند! اهل عیاشی هم نبود. گاهی شب ها به میهمانی های دربارمی آمد. گاهی هم من درمجالس خودم دعوتش می کردم که به اتفاق خرم ( رحیمعلی) می آمد. یک زن جدید هم گرفته بود که اسمش را سرعقد عوض کرده و فتانه گذاشته بود. این زن جدید 16 – 17 سال داشت وخیلی ظریف و قلمی بود! زن جدید نصیری خیلی شیطان وخوش رقص بود و من دوست داشتم نصیری او را به مجالس من بیاورد چون باعث گرم شدن محفل ما می شد!

نصیری اگررئیس ساواک نمی شد و یا اصلا داخل ارتش نمی شد حتما و حتما یک ساختمان ساز خوب می شد. یعنی به قول فرنگی ها یک نفرارشیتکتور! همین فکراحیای جزیره کیش ازنصیری بود.

جزیره کیش یک جزیره مرده ومتروک و بلا استفاده بود. نصیری طرح آورد که بیائیم اینجا را محل تفریحات زمستانی کنیم. محمدرضا و فرح این فکر را پسندیدند، و شما می دانید که اکثربناهای آن را ساواک ساخت. (ادامه دارد)

 

تلگرام را توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 



 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 770  - 17 دیماه  1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت