راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

طرفداران ولایت مطلقه بدقت بخوانند

خاطرات تلخ و شيرين تاج الملوك

انفجار شادی مردم

پس از سقوط رضا شاه

من و رضا حيران مانده بوديم. اين مردمی كه تا روز قبلش مجيز می‌گفتند يكباره به ما پشت كردند و جشن سقوط رضا شروع شد. محمدرضا از اولش روحيه ضعيفی داشت. برعكس او عليرضا قوی بود و نظامی هم بود. ما چند بار به او پيشنهاد كرديم به جای برادرش بنشيند و حتی سفير انگليس هم اين پيشنهاد را به او كرده بود.

اسكرين انگليسی، روی عرصه كشتی تبعيد، خطاب به رضاشاه گفت: اين كمترين تنبيهی است كه لندن برای اعليحضرت درنظر گرفته است. ما انگليسی ها خيلی وفادارهستيم. با آنكه اعليحضرت نسبت به انگلستان كم لطفی كرده و درميانه راه خود را به آلمان نزديك كردند، معهذا انگلستان حاضر نشد اعليحضرت را مجازات جدی كند. رضا خطاب به اسكرين: يك مشت احمق چاپلوس وكودن در اطراف من بودند كه بلااستثناء همه اعمال و رفتارمرا تاييد می‌كردند.

 


 

 

انتشار بخش هائی از كتاب خاطرات "تاج الملوك آيراملو" همسر اول رضا شاه و مادر محمد رضاشاه با واكنش هائی روبروست كه ما نيز از ابتدای شروع انتشار آن چنين پيش‌بينی را نمی‌ كرديم. از يك طرف در راديوها و تلويزيون های فارسی زبان مدافع نظام گذشته ( بقول آيت الله منتظری دفاع چماقی) به ما چنگ و دندان نشان ميدهند و از يك طرف نيز مخالفان نظام سلطنتي (اعم از ملی و چپ). از پديده های جالب روزگار اينكه در جمهوری اسلامی نيز از انتشار اين مطالب عصبانی‌اند. اين گروه سوم پشت نقاب هتاكی به افراد و شخصيت های سياسی آن نظام و آن دوران پنهان شده  اند. درد اين گروه سوم، درد ديگری است و اتفاقا يكی از انگيزه های اصلی ما برای انتشار اين خاطرات نيشتر زدن به همين نقطه درد آور است! آنها از تشابهات نگرانند و ما نيز اتفاقا اين را خوب می‌دانيم و به همين دليل نيز همان تشابهات گرهی را منتشر می‌كنيم. طبيعی است كه وقتی از سرنوشت جانيان در زمان رضا شاه می‌نويسیم، جانيانی در جمهوری اسلامی نگران آينده و سرنوشت خود می‌شوند. از نظامی شدن حكومت و سرانجام آن وقتی می‌نويسیم، بسيار طبيعی است كه كسانی در حاكميت جمهوری اسلامی نگران آينده می‌شوند و كسانی هم از اين بيداری بی‌موقع نگران می‌شوند! وقتی خوانندگان اين خاطرات، گذشته را با امروز و نظام شاهنشاهی ديكتاتوری را با نظام ولايت مطلقه فقيه مقايسه می‌كنند و به يك نتيجه می‌رسند، طبيعی است كه كارگزاران اين ولايت مطلقه عصبانی شوند. بنظرما، حتی اگر انتشار اين خاطرات، همين نتيجه و مخاطب را داشته باشد، ما به هدف خود رسيده ايم. طرفداران چماقی سلطنت هم اگر اهل درس از تاريخ بودند و باشند "العاقل فی الاشاره".

مسئله دخالت بيگانه در امور داخلی ايران، در يك بحران جهانی مثل جنگ دوم و بردن ديكتاتور نه به دليل ديكتاتور بودن، بلكه بدليل سنگر عوض كردن و اشتباه محاسبات سياسي (رفتن رضا شاه به طرف هيتلر و آلمان ها) يك درس بزرگ تاريخی است. نتيجه اين بردن را در جامعه و استقبال آن از سوی مردم را چرا نبايد از زبان همسر رضا شاه خواند؟ يعنی نزديك ترين و مطلع ترين فرد در دربار رضا شاه.

اگر كسانی در جمهوری اسلامی خواندن اين سرنوشت و شادی ملی پس از سقوط ديكتاتور را آينه‌ای می‌بينند در برابر چهره خويش، اين تقصير ما نيست؛ اين حكم تاريخ است. قدر قدرتی ها و مجيزگوئی ها، سكوت مردم و حتی تظاهر به حمايت و طرفداری از نظام ديكتاتوری، آنگاه كه نظام فرو می‌ريزد، همان صحنه هائی بوجود می‌آيد كه تاج الملوك در خاطرات خود بيان می‌كند. بارها نقل شده كه ديكتاتورمسلح رضا خانی حتی قابل مقايسه با ديكتاتوری فرزندش نبود. خوفناك بود. چنان كه نزديك ترين افراد به او روی يكساعت بعد خود نمی‌ توانستند حساب كنند. (نقل به مضمون از زنده یاد احسان طبری که خود از زندانیان دوران رضا شاه بود)

همان بازی های دور و بر يكنفر و چاپلوسی و مجيزگوئی ها كه رضا شاه وقتی سوار كشی می‌شود تا به تبعيد برود با افسوس از آن ياد می‌كند، سرنوشت امروز جمهوری اسلامی نيست؟ اگر هست، بجای خط و نشان كشيدن برای اين و آن، به آينه آينده بنگرند.

بخش ديگری از خاطرات تاج الملوك را می‌خوانيد. بخش مربوط به مرگ برادر محمد رضا شاه. يعنی عليرضا پهلوی. آن شايعاتی كه درباره صحنه آفرينی برای مرگ او در جامعه هميشه وجود داشت، از دهان مادر آنها تائيد می‌شود. اين از صحنه حذف كردن های نزديك ترين ياران و حتی برادر خويش، درجمهوری اسلامی روی نداد؟ داد و باز هم می‌دهد. به سرنوشت آيت الله منتظری و سرنوشت آيت الله مطهری و حصر میرحسین موسوی و مرگ سئوال برانگیز هاشمی رفسنجانی در جمهوری اسلامی نگاهی از اين زاويه بياندازيد.

درباره ازدواج های محمد رضا نيز از زاويه ای كه ما در نظر داريم نگاه كنيد نه از اين زاويه كه چند زن گرفته و يا چند معشوقه داشته و با نداشته. اينگونه نگاه كنيد كه سرنوشت يك مملكت و مردم آن چگونه با يار و ياركشی های پشت صحنه و در دربار صاحب قدرت، بصورت توطئه آميز رقم می‌خورده است. تا آنجا كه ثريا گروه های مسلح خود را به دربار می برد.

حال همين يار و ياركشی را مقايسه كنيد با امروز جمهوری اسلامی.

 

حالا از زبان تاج الملوك بخوانيد:

 

 بايد عرض كنم مردم نه تنها ازاستعفای رضا و رفتن او از مملكت ناراحت نشدند و در برابر مداخله متفقين برای مجبور كردن رضا به استعفاء عكس العمل نشان ندادند، بلكه در كمال چشم سفيدی ابراز خوشوقتی و خوشحالی هم كردند و روزنامه ها هم كه تا سوم شهريور1320 دعاگوی رضا بودند شروع به هتاكی و فحاشی نمودند! رضا از اين تغيير حالت مردم خيلی ناراحت بود. آقای "محمود جم" كه پيرمرد سرد و گرم چشيده ای بود به رضا گفت كه نبايد ناراحت باشد اين خاصيت عوام است كه درايام قدرت حكام مجيزگوی آنها هستند و در ايام ضعف پنجه به روی آنها می‌كشند!

در اين مسافرت "كلارمونت اسكرين" از كاركنان كنسولگری انگليس در كرمان كه خيلی روان فارسی صحبت می‌كرد همراه ما بود و فوق العاده احترام و تكريم می‌كرد و تمام تلاش و سعی او اين بود كه رضا احساس راحتی كند. قرار ما اين بود كه به جزيره موريس برويم.

آقای كلارمونت اسكرين بعدها كنسول انگلستان در تهران و وزيرمختار انگلستان در تهران شد و از پادشاه انگلستان عنوان پرطمطراق "سر" گرفت. رضا از احترام اسكرين خيلی راضی بود و اسكرين شب ها در كابين رضا می‌نشست وبرای او از تاريخ ايران صحبت می‌كرد. شب دوم رضا مرا هم صدا كرد تا كنارش بنشينم و داستانهای اسكرين از تاريخ ايران را گوش كنم.

واقعا جالب است كه يك انگليسی مثل بچه های جنوب شهر تهران فارسی حرف بزند و بهتر از هر ايرانی تاريخ مملكت ما را بداند. رضا خيلی از دامنه اطلاعات اسكرين تعجب كرده بود. يك شب به من گفت بيخود نيست كه اينها بر دنيا حكومت می‌كنند.

اسكرين علاوه برفارسی به زبانهای اردو كه مخصوص هندی ها بود و زبان پشتو كه مخصوص افاغنه بود و زبان تركی هم خيلی عالی حرف می‌زد.) با خود من تركی صحبت می‌كرد كه نگو ونپرس(.

چون خيلی با ما خودمانی شده بود. يك شب رضا روی عرشه كشتی از او  پرسيد چرا انگليسی ها مصرا از او خواستند خاك ايران را ترك كند؟

اسكرين گفت: اين كمترين تنبيهی است كه لندن برای اعليحضرت درنظر گرفته است. ما انگليسی ها خيلی وفادارهستيم. با آنكه اعليحضرت نسبت به انگلستان كم لطفی كرده و در ميانه راه، خود را به آلمان نزديك كردند معهذا انگلستان حاضر نشد اعليحضرت را مجازات جدی كند. اميدوارم درآينده اعليحضرت محمدرضا وليعهد جبران مافات كرده و در برابر اين گذشت و بزرگواری دولت فخيمه انگلستان خدمتگزار صادق پادشاه انگلستان باشند.

درطول سفر كلارمونت اسكرين خيلی معلومات به ما می‌داد؛ تا اينكه يك روز رضا به او گفت به خدا قسم كه اگرمثل تو يك نفر در دربار خود داشتم سر و كارم به امروز نمی كشيد.

يك مشت احمق چاپلوس وكودن در اطراف من بودند كه بلااستثناء همه اعمال و رفتارمرا تاييد می‌كردند.

 رضا مطابق عادت مالوف صبح ها كه ازخواب بلند می‌شد به اندازه يك پشت ناخن ترياك استعمال می‌كرد وايضا" شب ها هم!

ملوانان هندی كه با ترياك آشنا بودند وقتی بوی ترياك از كابين رضا بيرون می‌زد پشت در كابين ازدحام می‌كردند تا از بوی ترياك كيفورشوند! كاپيتان انگليسی و يكی دو صاحب منصب عمده هم كه با رضا طرح دوستی ريخته بودند به كابين او می‌رفتند و يكی دوبست می‌زدند.

فايده اين مسافرت يكی هم اين بود كه چند نفر از خدمه كشتی بندرا تا رسيدن ما به مقصد ترياكی شدند! وقتی به بمبئی رسيديم  به يك كشتی بزرگتر به نام " برمه" منتقل شديم.

كشتی برمه يازده هزار تنی و از نظر ظاهر بيشتراز دو برابركشتی قبلی ما به نظر می‌رسيد. اين كشتی عظيم متعلق به شركت هندرسون انگليس بود كه رضا هم مقداری از سهم آن را در گذشته خريده بود و در واقع رضا از سهامداران اصلی خط كشتيرانی هندرسون بود. چند نفر از پارسيان هندوستان هم جزو سهامداران اين خط كشتيرانی بودند.

 

سقوط هواپيما و مرگ مشكوك عليرضا

 

عليرضا در روز دوازدهم فروردين ماه 1301 متولد شد. عليرضا از نظرشكل و شمايل و خلق وخو كپی رضا بود. به عكس محمدرضا كه بچه ضعيف الجثه ای بود، عليرضا از قدرت بدنی خوبی برخوردار بود.

 "رضا" چون خودش نظامی بود هيچ شغلی را در دنيا به غير از نظاميگری به رسميت نمی‌ شناخت  و اصلا صاحبان مشاغل ديگر را داخل آدم به حساب نمی‌ آورد!

محمد رضا را درسن 6 سالگی به دبستان نظام تهران كه خودش تاسيس كرده بود فرستاد تا تحت تربيت مربيان نظامی آموزش ببيند. عليرضا را نيز به دبستان نظام فرستاد.

محمد رضا حدود شش سال دردبستان نظام تهران بود و بعد برای ادامه تحصيل به سوئيس فرستاده شد.

عليرضا هم تا كلاس چهارم ابتدائی در دبستان نظام تهران بود و متعاقبا به لوزان )سوئيس( فرستاده شد و حدود شش سال در لوزان ماند. بعد به تهران آمد و به دبيرستان نظام رفت و گواهينامه افسری گرفت. بنده بايد عرض كنم كه محمد رضا تحت فشار و زور پدر دبستان نظام را تحمل كرد، اما عليرضا ذاتا به نظاميگری كشش داشت و بعد از مراجعه به ايران با پای خودش به دبيرستان نظام رفت و افسر ارتش شد. عليرضا قدی بلند و قيافه ای جدی داشت و "رضا" برای او نه فقط يك پدر، بلكه يك الگو و حتی يك " بت" بود. عليرضا پدرش را به حد پرستش دوست داشت.

اين پسرم درسال 1333 شمسي (يكسال پس از كودتای 28 در سالهای تثبيت حكومت فردی و بی‌رقيب محمد رضا) موقع پرواز با يك فروند هواپيمای داكوتا دچارسانحه شد و ضمن سقوط دركوههای اطراف تهران جان خود را ازدست داد. عليرضا در موقع فوت حدود 31 سال داشت.

متاسفانه پس از درگذشت او شايعات ناجوانمردانه ای را بر سر زبان ها انداختند و گفتند عليرضا در يك توطئه خانوادگی جان باخته و محمدرضا او را به هلاكت رسانده است.

من ازسال 1331 شمسی تا به حال سكوت كرده ام اما حالا عرض می‌كنم كه چون تاريخ سقوط هواپيمای عليرضا مصادف بود با حوادث و بلوا و آشوب های سياسی سالهای 1330 به بعد، دشمنان خانواده پهلوی و سياست بازان كوشيدند با متهم كردن فرزند ارشدم به قتل برادر در خانواده سلطنتی شكاف ايجاد كرده و محمد رضا را بدنام كنند.

من شهادت می‌دهم كه هيچ اختلافی بين محمدرضا وعليرضا نبود و اصلا در آن سالها محمدرضا دنبال فرصتی می‌گشت كه سلطنت را رها كند و دست زنش را بگيرد و از مملكت برود.

محمدرضا بخصوص ازسال 1330 به بعد دنبال اين بود كه ثريا را بردارد برود آمريكا مزرعه داری كند و از دنيای سياست كناره بگيرد، و اين عليرضا بود كه او را تشويق به ماندن و مقاومت می‌كرد.( اين گرايش محمدرضا را مادر فرح نيز در كتاب خاطراتش نقل می‌كند.)

        ما ازسال 1330 به بعد كه چند بار موقعيت سلطنت به خطرافتاد و مشاهده كرديم محمدرضا در برابرفشارهای روزافزون سياسيون مخالف اظهار خستگی و عجز می كند به عليرضا پيشنهاد كرديم كه جانشين محمد رضا بشود اما عليرضا جدا امتناع می‌كرد.

حتی كار به جائی رسيد كه سفيرانگلستان به عليرضا پيشنهاد كرد خود را برای جانشينی برادرش آماده كند، اما عليرضا خيلی تند با سفيرانگلستان بر خورد كرد و پايش را دريك كفش كرد كه برادرش بايد درمقام سلطنت باقی بماند.

 

فوزيه، عروس مصري

 

اينها خيال می‌كردند كه من ودخترهايم با فوزيه در يك اطاق شش متری زندگی می‌كنيم وهر روزسرغذا درست كردن و رخت شستن با همديگر كشمكش و جدال داريم!

ما درطول هفته  دوسه بار فوزيه را می‌ديديم. آنهم زمانی بود كه فوزيه برای صرف عصرانه به كاخ من می‌آمد. شمس واشرف هم هفته ای دو الی سه بار به كاخ او رفته و با محمد رضا و فوزيه چای صرف می‌كردند.

ما فوزيه را دوست داشتيم و به خاطر اينكه در تهران غريب بود خيلی به او محبت می‌كرديم تا احساس دلتنگی نكند. حتی از سفير مصر و خانمش و مصريانی كه در ايران بودند دعوت می‌كرديم به كاخ بيايند و مرتب دور و بر فوزيه را شلوغ نگه دارند.

فوزيه با آنكه دريك خانواده سلطنتی بزرگ شده بود قدری "امُل" بود و حاضر نمی‌ شد با ميهمانان محمدرضا برقصد. خلاصه كلام اينكه اين ازدواج اجباری بود. رضا اجبار كرده بود محمدرضا با يك شاهزاده مصری ازدواج كند و ملك فاروق پادشاه مصرهم خواهرش را مجبور به ازدواج با وليعهد ايران كرده بود وهر دو از اين ازدواج ناراضی بودند.

عاقبت هم درسال 1327شمسی فوزيه ايران را ترك كرد و به قاهره )مصر( رفت و ديگر بازنگشت. محمدرضا ديگرهيچوقت سراغ او را نگرفت و به ما هم اجازه نمی‌ داد اسم فوزيه را جلوی رويش بياوريم. اسم ميدان فوزيه را هم به ميدان شهناز تغيير داد.

خيلی فشار به حافظه ام می‌آورم كه چيزهای ديگری هم به ياد بياورم اما كهولت سن و گذشت اينهمه سال كار را مشكل كرده است.

 

ثريا، مغرور بختياري

 

ازدواج ثريا اسفندياری درمورخه 23 يا 24 بهمن ماه سال 1329بود. يعنی دوسال بعد ازخروج فوزيه ازايران.

پدر ثريا آقای خليل اسفندياری از مستخدمين دولت بود كه مدتها در آلمان در سفارت ايران خدمت می‌كرد. مادر ثريا هم يك خانم آلمانی بود به نام "اوا"، و ثريا از نظر وجاهت و زيبائی به مادرش رفته بود. بايد عرض كنم ثريا دختری فوق العاده زيبا، با هوش و دارای تربيت فرنگی و بقول معروف از همه نظر تكميل بود. واسطه اين ازدواج " خان اكبر" بود كه مردی فوق العاده مورد احترام و از مشاوران غيررسمی محمد رضا بود.

ثريا موقعی كه همسر شاه شد دست يك عده زيادی ازاقوام خود را گرفت و به دربار آورد. پسرعمويش رستم خان را رئيس دفتر خود كرد. حتی يك عده تفنگدار هم با خودش آورده بود تا محافظ كاخ اختصاسی اش باشند!

ثريا فوق العاده مغرور وخود پسند بود و احدی ازآحاد مردم را قابل آدم به حساب نمی‌ آورد و حتی با اكراه و زوربه ديدن من می‌آمد. محمدرضا در مدت كوتاهی فوق العاده به ثريا علاقمند شد و چيزی نگذشت كه دين و دنيايش ثريا شده بود.

تيموربختيار هم ازاقوام ثريا بود و به واسطه ثريا رشد كرد و به رياست سازمان امنيت كشور رسيد و بعد هم قصد جان محمدرضا و كودتا را داشت. موقعی كه در سال 1332 محمدرضا مجبور شد چند روزی از كشورخارج و به ايتاليا برود (اشاره به سه روز 25 تا 28 مرداد) ثريا به محمد رضا پيشنهاد طلاق كرده بود. پس از28 مرداد 1332 و باز گشت به ايران، محمدرضا برايمان تعريف كرد كه ثريا در رم " ايتاليا" به تصور اينكه سلطنت در ايران شكست خورده و شاه ديگر نخواهد توانست به كشور برگردد آب پاكی را روی دست او ريخته و به او گفته كه از اين ازدواج فقط عنوان ملكه ايران شدن برايش جذاب بوده و بس!

محمدرضا به اومی گويد: "تو دقيقا همان همسر مورد علاقه و ايده آل من هستی!" وثريا به اوجواب می‌دهد: "ولی متاسفانه من نمی‌ توانم اين حرف را درمورد تو بزنم!"

خلاصه بحث ادامه می‌يابد و ثريا بدون ملاحظه محمدرضا كه درشرايط ناگواری بود و در حضور محمد خاتمی )خلبان شاه( به او می گويد كه قصد دارد در اولين فرصت طلاق بگيرد و با مردی كه مورد علاقه اش باشد ازدواج كند!

پس از مراجعت ازايتاليا علاقه محمدرضا نسبت به او سرد شد و به ثريا گفت كه خوب است به خواسته اش عمل كند و همانطوريكه در ايتاليا تصميم گرفته بود طلاق بگيرد.

اگر من در زندگی خصوصی محمدرضا يكباردخالت كرده باشم همين يك مورد است. وقتی اين داستان را از زبان محمدرضا شنيدم به او موكدا گفتم كه فورا ثريا را طلاق بدهد چون اين زن از فرط زيبائی فوق العاده متفرعن و مغرور بود و يك باد دماغ عجيبی داشت. روحيه ايلياتی هم در او به وضوح مشهور بود. رعايت هيچكس را نمی‌ كرد. فوزيه دست مرا می‌بوسيد. دخترانم هم دست مرا می‌بوسيدند. همه خانم های اعيان و اشراف كه به ديدن من می‌آمدند دستم را می‌بوسيدند. اما ثريا نه تنها دست مرا نمی‌ بوسيد بلكه ذره ای هم خم نمی‌ شد و احترام نمی‌ كرد.

اقوام وآشنايان را هم كه به كاخ و دربار آورده بود فقط ازدستورات او تبعيت می‌كردند و ما را به حساب نمی‌ آوردند.

ازبازی های جالب روزگار اينكه همسران محمدرضا پس از طلاق ساكن پاريس شدند و جالب اينكه فوزيه و ثريا در يك محله و در يك خيابان و به فاصله چند ساختمان از هم خانه داشتند!

از بازی های جالب ديگر روزگار اينكه ما تا آخرين روزی كه در ايران بوديم به نوعی با خانواده و فاميل ثريا مربوط بوديم. آقای شاپورخان بختيار كه محمدرضا حكم نخست وزيری اش را داد پسرخاله ثريا بود.

بعد از طلاق ثريا من به محمدرضا فشارآوردم تا با خواهرزاده ام گيتی ازدواج كند اما محمدرضا نپذيرفت و با فرح ازدواج كرد.

شهناز هميشه از اينكه پدر و مادرش ازهم جدا شده اند ابراز ناراحتی عميق می‌كند و به اعتقاد او محمدرضا نبايد فوزيه را طلاق می‌داده، بلكه بايد او را به ماندن در ايران و ادامه زندگی مشترك ترغيب و تشويق می‌كرده است. بنده بدون تعارف بايد بگويم كه شهنازهميشه مادرش را بيشتراز پدرش دوست داشته است.

نوه های عزيزم هستند اما خوششان نمی‌ آيد كه من در مورد مادرشان صحبت كنم. حتی رضا جان اكيدا از من خواسته كه در بيان خاطراتم زخم های كهنه را نيشتر نزنم و گذشته ها را فراموش كنم. ببينيد! من، همسررضا شاه قدرقدرت. حالا چقدر بدبخت شده ام كه نوه ام مرا ازحرف زدن و صحبت كردن منع می‌كند!

فرح چون درفرانسه بزرگ شده بود عميقا تربيت فرانسوی داشت و بيشتر خودش را فرانسوی می‌دانست تا ايرانی. ازموقعی هم كه به دربار آمد پای تحصيل كرده های فرانسه را به دربار باز كرد و امور دفترخودش و بسياری از امور مملكت را به دست هم كلاسی ها و دوستان زمان تحصيل و دانشجويی در فرانسه سپرد.

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 



 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 773  -  8 بهمن یماه  1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت