راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

صبر تلخ- 19

شماری جوان بی تجربه

پس از انقلاب سکاندار شدند

برای دریافت مجوز انتشار نامه مردم رفتم پیش خسروشاهی نماینده امام در وزارت ارشاد. و او گفت «تشریف ببرید بخش نشر» تاج زاده آنجا بود. یک ورقی برای مجوز برداشت و گفت آقای عمویی! من که البته با دادن مجوز به حزب توده مخالف هستم...! ولی چون نماینده امام دستور داده، ما ناچاریم انجام بدهیم! خوب واقعا ببینید چه کسانی سرنوشت این مملکت را تعیین کردند و چه کسانی مدعیان انقلابی ترقیخواه و نجات دادن مردم شدند!

 

 

 

 - تابلوی حزب را چه زمانی نصب کردید آقای عمویی؟

عموئی: فکر می کنم همزمان با اولین شماره «نامه مردم». دقیق یادم نیست ولی در اسفند ماه بود. خیلی بعد از چهاردهم اسفند نیست. یعنی تصور می کنم بین چهاردهم و بیستم اسفند است که این تابلوها زده شد. شما نمی دانید چه حال و هوایی داشت! این کارگرهای قدیمی ما، درست مثل زائرین حرم، که همان ابتدا سجده می کنند و سنگ صحن را می بوسند، رفتار می کردند! من می رفتم زیر بغل کارگر را می گرفتم او را بلند می کردم و می گفتم: بیا ما همدیگر را ببوسیم، چرا سنگ را می بوسی! می گفت: رفیق عمویی 30 سال انتظار کشیده ام، پیر مرد شده ام!

ما رفقای چریک منشعب از فداییان را به عنوان انتظامات دفتر حزب گذاشته بودیم و از همان روز اول واکنش های تند یک دسته حزب اللهی ها نمایان شد! به همین علت ما از همان اول تعدادی از هواداران حزب را به عنوان محافظ گذاشتیم، تعداد اندکی علنی که مراقب بودند و هر کس که می آمد باید بازرسی بدنی می شد و به درون می آمد. و یک عده هم ظاهرا جزو جماعتی بودند که دم دفتر ایستاده اند! یکی مشغول خواندن روزنامه است، یکی لب جوی نشسته سیگار می کشد و... تعدادی هم به این شکل مراقب بودند که اگر کسی قصد تعرض داشت، جلوش را بگیرند.

خوب، واکنش حزب اللهی ها بعضی وقت ها جنبه جزیی و فردی یا چند نفری داشت، و بعضی وقت ها جمعی بود. در جمعی هایش معمولا یک روحانی اینها را هدایت می کرد که غالبا هم همین چهره بنام این آقایان، آقای هادی غفاری بود! به هر جهت پیش بینی می شد که با یک چنین برخوردهایی مواجه بشویم.

روزی که اولین بار رفیقمان طبری به دفتر آمد، وقتی شنید که چه کوشش هایی انجام شده، به ما تبریک گفت! به ویژه به من و خاوری! بعد رو کرد به کیانوری و گفت: این رفیق عمویی ما تبدیل به ویترین حزب شده است، اولین چیزی که بشکند، شیشه ویترین است! ما همه جا او را جلو می فرستیم! گفتم: نه. جاهایی که من رفته ام، هیچ جا خطرناک نبوده است! همیشه هم با رفقا به آنجاها رفته ایم.

خوب، به تدریج رفقای ما از مهاجرت می آمدند.

– اولینشان جوانشیر بود؟

عموئی: بله، قبل از سال 1358، یعنی در فاصله انقلاب و پایان سال 1357، تا آنجا که به خاطر دارم، فقط رفیق جوانشیر آمد. بعد از آن مریم خانم آمد، او قبل از کیا آمده بود. (قبل از مریم فیروز، منوچهر بهزادی آمد و آرشیو مختصر نامه مردم را از جوانشیر تحویل گرفت و سردبیری نامه مردم را آغاز کرد. تا آن زمان جوانشیر دو شماره "مردم" را با اسناد پلنوم 16 و چند مقاله تحلیلی به کمک نویسندگان "نوید" و با کاغذ سفید منتشر کرده بود- راه توده)

آمدند به من گفتند مریم می خواهد تو را ببیند! آن موقع ایشان در منزل دخترش افسانه بود. اولین بار بود من مریم را می دیدم. تا قبل از آن هرگز ندیده بودمش. خوب، پیش از زندان رفتنمان، که ما افسر بودیم، طبعا نمی شد با او دیداری داشته باشیم. بعدش هم که دیگر او به خارج از کشور رفت و ما در زندان بودیم. خیلی از دیدنش خوشحال شدم! او هم همین طور. صحبت های خوبی با همدیگر داشتیم. مطلب جدی بین ما مطرح نشد. بیشتر دیدار بود و مسائل عاطفی و احساسی.

البته تعداد دیگری در فاصله نوروز 1358 تا آمدن رفیق کیا آمدند، تیمی مامور بود که در فرودگاه مهرآباد مراقب باشد تا رفقایی که می آمدند، آنها را به خانه هایی که تعیین شده بود هدایت کنند.

حالا دیگر یواش یواش فهمیدیم که ما خیلی جا داریم! یک روز به خاطر یک دکه، یک دفتر برای حزب، در فاصله دی و بهمن و اسفند ماه 1357 همه جا را می گشتیم و دستمان هیچ جا را نمی گرفت! تا بالاخره زنده یاد هرمز را پیدا کردیم. حالا می دیدیم که چرا، رفقایی هستند که خانه یا ماشین دارند.

 

معمولا این تیم با اتومبیل به مهرآباد می رفت. رفقایی هم که می آمدند، هیچ کدام پاسپورت نداشتند. بدون گذرنامه می آمدند و اتفاقی هم نمی افتاد. بلافاصله با بیان جمله ای که معمولا قرار بود، می فهمید کسی که به استقبال آمده، از حزب است و خودش را در اختیار او می گذاشت و او هم به خانه ای که تعیین شده بود می بردش.

تا یک روز ما به خانه ای در گیشا رفتیم. بهزادی بود و انوشیروان ابراهیمی بود و بهرام دانش بود. اینها یک یک آمده بودند. در جاهای مختلف بودند ولی آن روز به آنجا آمدند که ما با هم آشنا بشویم. ما چند نفر رفقای افسر قدیمی، من و شلتوکی و کی منش و حجری و ذوالقدر و باقرزاده، همین چهار، پنج نفری که همیشه با هم بودیم، رفتیم و دیداری داشتیم و آشنایی پیدا کردیم و گفتیم: رفقا، از فردا شما به دفتر بیایید! رفقا گفتند: یعنی ما هم می توانیم بیاییم؟! گفتم: اصلا دفتر خانه شماست! مال شماست! مال ما نیست، مال حزب توده ایران است. هر کس که خودش را توده ای می داند، آنجا می آید! که دیگر، یک یک رفقا روزشان را در دفتر حزب می گذراندند. تا این که کیا آمد و سر و سامان بیشتری پیدا کرد. گرچه قبلا وقتی که جوانشیر آمده بود تا حدودی تقسیم کارها انجام گرفته بود، ولی چون هنوز در واقع سازمان حزب شکل نگرفته بود، ضرورت نداشت که تقسیم کار بسط پیدا کند. طبعا متناسب با شعبی که باید به وجود می آمد، مسئولین شعب معلوم می شدند.

درباره نقش روزنامه حزبی

«حزب سوسیال دموکراسی» در شرایط تزاریستی و تعقیب پلیسی، طبعا به سادگی نمی توانست پا بگیرد و بدون تردید اطلاع دارید که روزنامه «ایسکرا» نقش بزرگی در همه ابعاد شکل گیری یک تشکیلات بازی کرد.

روزنامه ای را لنین ابتکار کرد که عده ای نقش تهیه مطالب روزنامه، مقاله نویسی، خبر نویسی را عهده دار بودند، عده ای وظیفه تدارک مصالح این روزنامه، کاغذش، مرکبش، چاپخانه اش را به عهده داشتند. کسانی در چاپخانه بایستی کار بکنند؛ بنابراین بایستی تبحر کار چاپ را داشته باشند. و بعد از این که روزنامه آماده شد، کسانی باید این را در امر توزیعش عملی بکنند. یعنی به این ترتیب یک روزنامه مخفی به وجود آورند. یک گروه مرتبط با هم، با تقسیم وظایف مشخصی که این کار انجام بگیرد.

 

تشکیل پلنوم وسیع 17

 

ما تنها کاری که در طی این مدت توانستیم انجام بدهیم برگزاری پلنوم هفدهم بود. آن هم با چه تدابیر امنیتی و... در همین تهران!

به خاطرم می آید که وقتی به دیدار آقای رفسنجانی رفتم او چنان با حیرت گفت: صحیح! پس آقای عمویی، پلنومتان را هم برگزار کردید! کجا؟ چگونه برگزار کردید؟ گفتم: خوب، بله، به هر حال ما که متاسفانه نه جایی داریم، نه این که امکان برگزاری همایش هایمان را، دفتری هم که داشتیم، آقایان آمدند بستند، گرفتند، بردند! بله به این ترتیب...

 

تغییرات در رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی

 

شما آلان آندروپوف را گفتید. کتابی که من در دست ترجمه دارم، الان دقیقا رسیدم به مبحث آندروپوف. نمی دانید چه ویژگی هایی از او تعریف می کند! واقعا یک شخصیت نمونه ای بوده! خیلی. اتفاقا نویسنده می گوید که یک موقعیت ممتاز و استثنایی برای اتحاد شوروی بعد از دوره رکود و لختی برژنف به وجود آمده بود و یک ضایعه بزرگ کوتاهی عمرش بود!

نظریاتش در باره عضویت در حزب جالب است، اصلا به شدت مخالفت می کند با آن نظریات خروشچف در پذیرش (مس mas) توده ای مردم. به شدت مخالفت می کند با آن وژلولینگ یعنی هم سطح کردن دستمزدها. می گوید، اصلا اولی ترین شعار سوسیالیسم «هر کس به اندازه کارش» است. این اصلا شعار قدیمی و کلاسیک دنیای سوسیالیستی است تا برسد به دوره کامل تر. لاجرم، اصلا انگیزه ها را مطرح می کند، آن که توانایی دارد و می تواند، باید بیشتر به او داده شود. چرا نه؟! نظریاتش خیلی چیزهای جالبی دارد و خیلی خیلی قشنگ است! یا مسئله طرفداری از «همزیستی مسالمت آمیز» اما یک سر سوزن نباید امتیاز داد، در سطوح برابر باید نشست. یا پیشنهاد ریگان در باره مسئله از بین بردن موشک های (بالیستیک) با بُرد متوسط. ریگان پیشنهاد می کند که ما، امریکا، تعهد می کنیم که نسازد و شوروی هم بردارد، ولی مال اروپایی ها بماند. آندروپوف می گوید که «مطلقا این جور نیست! مگر اروپای غربی با تو فرقی دارد؟!» خیلی خیلی واقعا شخصیت و نظراتش جالب است! به خصوص وقتی مطالب مستند هم باشد. در این کتاب هر جایی به کتاب فلان، صفحه فلان ارجاع می دهد. خیلی خیلی کتاب خوبی است!

مثلا در باره استالین خیلی منصفانه محکوم می کند. آن دادگاه های ویژه ای که موجب شد حتی سوسیالیست های معتقد هم محکوم به اعدام بشوند! آن جا به جایی ها عظیمی که برای حل مسائل ملی انجام داده بود! آن تبعیدی هایی که به سیبری فرستاده می شدند را محکوم می کند! ولی توانایی ها و ارزندگی های استالین را مگر می شود نادیده گرفت؟! به کار بردن لفظی تحت عنوان «استالینیسم» آیا در برگیرنده همه ویژگی های این مرد است؟ یعنی در واقع قلب ماهیت یک تاریخ است. بله، آن جنبه ها محکوم است، هیچ گفتگو ندارد و باید به شدت هم جلوگیری کرد. ولی چرا چنین پدیده ای به وجود می آید که بعد بخواهی با آن مبارزه کنی، بخواهی محکوم کنی؟!

بعد از آن نوبت مولوتف، گاگانوویچ و مالنکف و بعد خروشچف و سپس نوبت برژنف و... می رسد. اینها همه مقدمات است که بعد تازه می خواهد به گورباچف برسد.

 

دوران انتشار "نامه مردم"

 

وقتی که دوره فعالیت علنی مجدد حزب آغاز شد، بعد از انقلاب، «نوید» طی یک شماره اعلام پایان داد و «نامه مردم» به سردبیری زنده یاد منوچهر بهزادی به عنوان ارگان کمیته مرکزی حزب اغاز به کار کرد. ما برای گرفتن مجوز «نامه مردم» کوشش زیادی کردیم. در آن زمان آقای دکتر ممکن و آقای میناچی، فعالین اصلی وزارت ارشاد بودند و تقاضای مجوز «نامه مردم» واقعا با مشکلات عدیده ای روبه رو شده بود. آقای دکتر ممکن گفت که آخر نمی شود، ما علاقمندیم که به شما مجوز بدهیم ولی آزادی عمل نداریم!

و من گفتم آزادی عمل یعنی چه؟ یک کسی با این مشخصات، هم از لحاظ اطلاعات، هم از لحاظ سابقه روزنامه نگاری و هم نداشتن پیشینه سوء، صلاحیت دارد و به عنوان ارگان حزب توده ایران تقاضا کرده. حزب توده ایران هم حزب شناخته شده ای است والا هم فعالیت خودش را به صورت علنی آغاز کرده و نامه اش را هم من رسما آورده ام و مهر کمیته مرکزی خورده و باید مجوز بدهید.

گفت «ما هفته ای یک بار جلسه داریم که تقاضاها را بررسی می کنیم و مجوز می دهیم». اما ما هر هفته که می رفتیم می گفتند «درخواست شما مطرح نشد؛ در خواست هایی پیش از شما بود!» دیدیم اصلا نمی خواهند به ما مجوز بدهند!!

– همان موقع بدون مجوز چاپ می شد؟

عموئی: بله، چاپ می شد و ما منتظر نشدیم؛ ولی می دانستیم پیامد دارد. ضمنا می خواستیم قانونی کار کنیم.

آقای خسروشاهی، نماینده امام در وزارت ارشاد بود که من رفتم پیش او، خودم را معرفی کردم و او گفت آقای عمویی شما نیاز به معرفی ندارید! ما خیلی وصف شما را از آقایان شنیده ایم. گفتم از کدام آقایان؟ گفت که منظورم از آقایان، هم کسوت های خودم هستن؛ معممین، اعم از آنها که مثل من سید بودند یا طلبه ها؛ و از هیچ  کدامشان جز ذکر خیر چیز دیگری نشنیدم. یعنی پیش از آن که ما شما را ببینیم، واقعا خیلی خوب به ما معرفی شدید!

گفتم خوب خیلی خوشحال هستم که شما چنین داوری مثبتی نسبت به من دارید. پس حالا خواهش من را اجابت کنید. گفت چه کاری دارد؟ گفتم من برای مجوز روزنامه ارگان حزب آمده ام و مدت هاست به دنبال آن هستم؛ من را به آقای دکتر ممکن حواله می دهند. آقای دکتر ممکن هم مرد خوبی هستند، گرایش های ملی دارند و سوابق ایشان را من می دانم. آدم سالمی هستند، ولی نمی دانم چه داعیه ای دارد که اصلا درخواست ما مطرح نمی شود و هر بار هم که مراجعه می کنیم می گویند که به علت کثرت درخواست ها هنوز نوبت به شما نرسیده است!

اگر درست به خاطرم باشد، همین دکتر ممکن من را به طرف خسروشاهی هدایت کرد. اگر اشتباه نکنم، خیلی برایم روشن نیست، ولی چنین خاطره ای در ذهنم هست که گویا گفت «آقای عمویی بهتر است به نماینده امام در وزارت ارشاد یک سری بزنید» که من استنباطم این بود که این ها محدودیت هایی از جانب آن نظارت دارند که مبادا بخواهند به یک سازمان کمونیستی مجوز بدهند! آیا این منع از جانب خود ملی هاست که برای ما یک مقدار کارشکنی بکنند؟ یا ملی ها از مذهبی ها چشم می زنند که مبادا به توده ای ها ارفاق شود؟

به هر حال مذاکرات من با خسروشاهی خیلی زود به عرصه مسائل سیاسی، مواضع حزب و سابقه و این گونه صحبت ها رفت و بیان این که: ما اصولی را مدنظر داریم که فکر می کنیم در شرایط کنونی در آن چارچوب بایستی فعالیت قانونی بکنیم؛ انقلاب را تایید بکنیم، شرایط فعالیت علنی حزب را رعایت بکنیم. چون معتقدیم فعالیت پنهانی ثمربخش نیست و بُرد فعالیت محدود است و فکر نمی کنیم علنیت حزب، با توجه به موضعی که حزب در مورد تایید انقلاب دارد، برای جمهوری اسلامی هم خطری داشته باشد! ضمن این که شما به خوبی می دانید که این اندیشه، این ایدئولوژی در بین جوانان و میانسالان این مملکت، با توجه به سابقه دیرینه ای که در این مملکت داشته است باورمندهایی را دارد و اگر نادیده گرفته شود، به یک فعالیت غیرعلنی و در موضع اپوزیسیون تبدیل می شود. چه ضرورتی دارد که جوانان سالم علاقه مند و معتقد به پیشرفت و ترقی مملکت در موقعیتی قرار بگیرند که الزاما بایستی بر ضد حاکمیت فعالیت مخفی انجام بدهند؟ شما با اتخاذ سیاستی  که امکان فعالیت علنی را به مارکسیست ها می دهد – همان طور که خود امام هم در  فرانسه اشاره کردند که مارکسیست ها هم می توانند... – خوب این باید عملی بشود دیگر! پس آن گفته، چه وعده ای بود؟

خنده ای کرد و گفت که «من ترتیب کار را می دهم» و یک یادداشتی نوشت و گفت «شما فردا تشریف بیاورید همین جا.» و یادداشتی را برای دکتر ممکن فرستاد. فردا که من رفتم سراغ دکتر ممکن، او برخورد  خیلی گرمی با من کرد و گفت مثل این که آقای خسروشاهی با دادن مجوز به شما نظر موافقی دارند. من گفتم نمی دانم. گفت شما دیداری با ایشان داشتید؟ گفتم «بله، یک ساعتی باهم گفتگو داشتیم» خندید و گفت پس بالاخر ه کار خودتان را کردید! گفتم «نه، من کار خاصی نکردم، همان صحبتی که با شما داشتم با ایشان هم داشتم».

رفتم پیش خسروشاهی و او گفت «تشریف ببرید بخش نشر» که فکر می کنم تاج زاده آنجا بود. یک ورقی برای مجوز برداشت و گفت آقای عمویی! من که البته با دادن مجوز به حزب توده مخالف هستم...!

– یک جوان بیست و یکی دو ساله؟

عموئی: بله خیلی جوان. گفت آقای عمویی من مخالف هستم با دادن مجوز به حزب توده، ولی چون نماینده امام دستور داده، ما ناچاریم انجام بدهیم!

خوب واقعا ببینید چه کسانی سرنوشت این مملکت را تعیین کردند و حالا چه کسانی مدعیان انقلابی ترقیخواه و نجات دادن مردم هستند! یعنی ما چه سیری را طی کردیم که امروز مترقی ترین عناصر انقلابی این مملکت، آقای تاج زاده و سعید حجاریان و... هستند!

- به هر حال واقعا در مجموعه حاکمیت جامعه ما یک افت قابل توجهی ایجاد شده است.

عموئی: اما من نسبت به مجموعه جامعه مان این داوری را ندارم. من عمیقا اعتقاد دارم که نسل جوان ما طی این بیست و چند ساله تجربه ارزنده ای کسب کرده. اگر چه با ابزار حکومتی، امکان تشکل و امکان فعالیت نظام مند (سیستماتیک) برایش فراهم نیامده، اما توان مطالعاتی اش از او سلب نشده است. آگاهی هایش در زمینه مبانی نظری توانسته پیشرفت بکند و قابل ملاحظه بشود. اگر چه نتوانسته است کار عملی سازمانی و تشکیلاتی بکند. شاید در آن عرصه هم به صورت مثلا جنبش دانشجویی، کوشش هایی داشته، تجریباتی کسب کرده ولی این، نسبت به کار نظام مند خیلی ناچیز و اندک است. اما به نطر من این مقدمه ای است که برای هر گونه کار جدی بایستی تجربه و در آن پیشرفت بشود.

برای مطالعه شماره های پیشین به لینک های زیر مراجعه نمایید:

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html

2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.htm

7 -  https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/sabr4.html

8 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/sabr.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/780/sabre.html

10 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/781/sabr.html

11 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/782/sabr.html

12 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/783/sabr.htm

13 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/784/sabr.htm

14 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/785/sabr.htm

15 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/786/sabr.htm

16 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/787/sabr.html

17 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/788/sabr.html

18 – https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/789/sabr.html

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 790  -  19 خرداد 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت