راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سرمقاله787

انتخاب میان بد و بدتر

می رود تا بار دیگر ناگزیر شود

 

 

همه شواهد نشان می دهد که انتخابات ریاست جمهوری آینده مهمترین انتخابات پس از انقلاب یا حداقل دوران رهبری آقای خامنه ای می باشد. اشکار و پنهان گفته می شود که در این دوران مسئله جانشین رهبری باید حل شود و به همین دلیل اینکه چه کسی، با چه گرایشی در زمان انتقال رهبری رئیس جمهور کشور است تا حدود زیادی تعیین کننده سرنوشت رهبری نیز هست. وحشت و تقلایی که هم نظامیان، هم سرمداران جناح راست و ارتجاعی حکومتی و وابستگان به انجمن حجتیه و جبهه پایداری، و هم بیت رهبر برای مهندسی انتخابات آینده می کنند همگی از اهمیت این انتخابات خبر می دهد.

تا اینجا ابراهیم رئیسی بعنوان نماینده قدرت و جریان جبهه پایداری و انجمن حجتیه وارد میدان شده تا امر انتقال رهبری بسود این جریان پایان یابد. اینکه خود ابراهیم رئیسی با ضعف پایگاهی که در میان مردم دارد و با کارنامه و سوابق الوده به قتل و جنایت تا چه اندازه می تواند در این آینده جای داشته باشد نامعلوم است ولی آنها که او را جلو انداخته اند از این مهره ها بسیار دارند. آنها که توانسته اند سرنوشت یک انقلاب را به اینجا بکشانند که قاتل زندانیان سیاسی رئیس قوه قضاییه و نامزد ریاست جمهوری آن باشد، توان اینکه به موقع او را نیز قربانی کنند خواهند داشت.

این وضع ممکن نشد مگر در سایه سه دهه رهبری آیت الله خامنه ای. ایشان از ابتدای جمهوری اسلامی، و به تدریج روزبروز آشکارتر، در جناح راست آن قرار گرفت. راست، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی. از نظر اقتصادی او به پیگیرترین مخالف سیاست‌های  اقتصادی دولت میرحسین موسوی تبدیل شد. دولتی که در زمان جنگ می کوشید با حداقل بودجه، نیازهای سرسام آور جنگی را برآورد و در عین حال حدی از انسجام و عدالت اجتماعی را حفظ کند.

آقای خامنه‌ای از نظر سیاسی هم در جناح راست قرار داشت که به ویژه در پیوند او با حجتیه نمایان می شد تا آنجا که یکی از رهبران حجتیه بنام "مادر شاهی" را بالاترین مقام امنیتی در کنار خود کرد، همان که در ارتباط با انگلستان پرونده کودتا برای حزب توده ايران سرهم بندی کرد و انقلاب را از نیروی این حزب و پشتیبانی آن محروم کرد.

البته در ایران یک انقلاب عظیم برای آزادی و عدالت اجتماعی صورت گرفته بود و نه آقای خامنه‌ای و نه هیچکس دیگر نمی توانست این واقعیت را در نظر نگیرد. به همین دلیل آقای خامنه‌ای سیاست‌های  راست گرایانه خود را زیر پرچم مخالفت با "لیبرالیسم" به پیش برد که پرچم تاریخی سرمایه داری در شرایط بحران و جنبش وسیع توده هاست. این مخالفت با "لیبرالیسم" دو جنبه سیاسی و اقتصادی داشت. نفی لیبرالیسم سیاسی به معنای نفی دمکراسی. نفی لیبرالیسم اقتصادی یعنی پشت سرگذاشتن آن در سمت اولترا لیبرالیسم. همان سیاستی که امروز مانیفست همه احزاب راست افراطی در اروپا و دیگر کشورهای جهان است.

اینکه امروز بدینجا رسیده ایم که ابراهیم رئیسی بعنوان بخت اول خود برای ریاست جمهوری آینده مطرح شده و حزب موتلفه و جبهه پایداری امید به کسب همه ارکان قدرت را در دل می پروانند ریشه در این دوران دارد. ایران می توانست با دموکراسی سیاسی و عدالت اجتماعی با کمترین هزینه به فن آوری اتمی تا آستانه توانایی ساخت سلاح آن نیز دست پیدا کند. این خودکامگی سیاسی و اولترالیبرالیسم اقتصادی مورد نظر آقای خامنه‌ای بود که ایران را علیرغم پرداخت سنگین ترین   هزینه تا به امروز از دستیبابی به چنین امکانی نیز محروم کرده، ضمن اینکه جامعه‌ای از هم گسیخته و اقتصادی فروپاشیده را روی دست مردم ما گذاشته است.

سمت و سویی که اوضاع ایران در دوران رهبری آقای خامنه ای بویژه پس از به شکست کشاندن ریاست جمهوری محمد خاتمی و کودتای 88 علیه میرحسین موسوی بخود گرفت مردم ما را هر روز بیشتر و بیشتر ناگزیر از انتخاب میان بد و بدتر کرد. انتخابی که برخی آن را برآمده از اراده یا بی ارادگی سیاسی برخی احزاب و گروه ها می دانند و گمان می کنند با اراده آنها می توان این وضع را تغییر داد. در حالیکه وقتی روند عمومی یک جامعه بسوی بدتر شدن است انتخاب های آن نیز ناگزیر روزبروز بیشتر میان بد و بدتر خواهد بود. واقعیتی که ممکن است بزودی بار دیگر به همه تحمیل شود.



 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 787  -  29 اردیبهشت 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت