راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

به بهانه بحث هائی که این روزها درباره جنبش چپ جریان دارد

رویاهای در خون خفته

 یک نسل در جنگل های "سیاهکل"

 

  

بدنبال سالهای نخست پس از کودتای 28 مرداد، یک دوران رکود سیاسی از یکسو و سرکوب منظم مخالفت با استبداد شاه از سوی دیگر بر کشور حاکم شد. اگر آغاز تثبیت این سرکوب سیستماتیک را دستگیری و اعدام سروان خسرو روزبه عضو هیات دبیران سازمان نظامی حزب توده ایران (1336- 1337) بدانیم، نشانه های تزلزل این سیستم را می توانیم از سال 1349، و با رویای به خون غلطیده جنبش چریکی جنگل "سیاهکل" بدانیم. یعنی آغاز ترک در خمره استبداد دربار شاهنشاهی پس از 12 – 13 سال. شماری جوان تحصیلکرده به امید شکستن فضای یاس و سکوت سیاسی وارد فعالیت های چریکی شدند با این رویا که بتوانند با ساواک و ارتش تا دندان مسلح شاه مقابله کنند. سیاهکل فریاد در گلو خفته نسل جوانی بود که پس از کودتای 28 مرداد پا به عرصه سیاسی گذاشته بود، اما همه درها را به روی خود بسته می دید و کلید دار این درهای بسته شخص شاه و سازمان امنیت و ارتش و دیگر ارگان های تحت امر او بودند. شاه می خواست از دستآورد 28 مرداد دفاع کند و جوانانی که پا به عرصه فعالیت مسلحانه گذاشته بودند می خواستند این دستآورد را از او باز ستانند. جدالی خونین در این رویاروئی نابرابر آغاز شد که حدود 6 سال ادامه یافت. یعنی از اواخر 1349 تا اوائل 1356، و تنها با اوج گیری انقلاب بهمن 57 این توازن نیرو به سود مردم و جنبش انقلابی بهم خورد و عقب نشینی های شاه آغاز شد.

در این شش سال ساواک شاهنشاهی از هیچ جنایتی در حق زندانیان سیاسی (عمدتا چپ) و جوانانی که در خانه های تیمی و یا بر سر قرارهای خیابانی به دام می افتادند کوتاهی نکرد. آنها که سر قرارهای خیابانی و یا در خانه های تیمی بخت بلعیدن سیانور و کشته شدن براثر شلیک گلوله و یا انفجار نارنجک را بدست نمی آوردند و از بخت بد به اوین و کمیته مشترک و دیگر زندان ها می رفتند زیر وحشیانه ترین شکنجه ها قرار می گرفتند تا هر آنچه را از دوستان و همفکران و رازهای سازمانی دارند بگویند و اگر رژیم مناسب تشخیص میداد وادار به اعترافات تلویزیونی شوند. و این همان ارثیه ایست که در دهه 1360 جمهوری اسلامی از آن بهره گرفت و درجریان کودتای انتخاباتی سال 88 نیز آن را به نوعی دیگر نه علیه چپ های غیر مذهبی، که در حق مذهبی هائی که کادرهای مذهبی انقلاب و یا دولتمردان دهه اول جمهوری اسلامی بودند به کار گرفت! دادگاه های کودتای 88 همان نمایش های تلویزیونی ساواک و دهه 60 جمهوری اسلامی بود. نسخه دیگری از این نمایش، پس از دو شورش و تظاهرات اعتراضی سال 96 و 98 با مردم و عمدتا جوانهائی که به خیابان آمده بودند تکرار شد.

در فاصله 1349 که جنبش چریکی جنگل "سیاهکل" با خون آبیاری شد، تا نیمه دوم سال 1356 که شاخ های شاه لای درخت های تنومند جنبش عمومی و انقلابی مردم گیر کرد، دهها جوان پرشور و انقلابی تیرباران شدند، به اعتراف تلویزیونی با صحنه گردانی معاون اول و سیاسی ساواک بنام "پرویز ثابتی" ناچار شدند، زیر شکنجه های مخوف جان سپردند و دهها محاکمه نظامی- فرمایشی غیر علنی و گاه علنی (مانند دادگاه گلسرخی) برپا شد تا فرامین شاه برای زندان و اعدام را تبدیل به احکام قضائی کند. شش سال پس از جنبش چریکی سیاهکل، به ظاهر سالهای اوج قدرت استبدادی شاه بود، اما واقعیت این بود که شاه آخرین برگ های خود را در این شش سال بازی کرد و واپسین فرصت ها برای عقب نشینی، سلطنت و نه حکومت، گشودن گام به گام فضای سیاسی، بازگرداندن هویت به مجلس، خاتمه بخشیدن دخالت دربار و ساواک در انتخابات، فراهم سازی بازگشت احزاب سیاسی به عرصه فعالیت علنی و جمع کردن سفره خونین و آغشته به غارت پول نفت دربار و دهها مورد اصلاحی دیگر را از دست داد. او نه تنها نتوانست تغییر شرایط، ضرورت قبول آزادی های قانونی و سیاسی را درک کند تا نسل پس از کودتای 28 مرداد به دام رویاهای چریکی و مسلحانه نیفتد، بلکه برعکس، گلوی جامعه را بیشتر فشرد، فضای سیاسی را تنگ تر کرد و حتی احزاب وابسته و تابع دربار را هم منحل کرد و حزب شاهنشاهی رستاخیز را یگانه حزب کشور اعلام داشت. در این فضای بسته سیاسی، یگانه تشکیلات منظم و دارای امکان تبلیغ و ارتباط با مردم که در کشور باقی ماند، روحانیت و مساجد بود و به همین دلیل، وقتی جنبش انقلابی در کشور راه افتاد، اولا "شاه" به آن دلیل که مردم او را یگانه فرد تصمیم گیرنده در کشور و مسبب تمام گرفتاری ها و بحران های اقتصادی و سیاسی میدانستند تبدیل به "هدف" شد و دوم، روحانیت توانست در راس جنبش انقلابی قرار بگیرد. بویژه که از میان روحانیون، یک روحانی سالمند و شناخته شده وجود داشت که مردم از مخالفت او با شاه و همچنین شاه با او با اطلاع بودند و حسابش را از حساب بقیه روحانیت جدا می دانستند: آیت الله خمینی!

شاه باید واقعه سیاهکل را یک هشدار تلقی می کرد، نه فرصتی برای تشدید سرکوب، اما برعکس آن عمل کرد و شتاب در استبداد و سرکوب را جانشین تفکر و عقب نشینی گام به گام کرد. او در اواسط سال 57 لحظه ای به خود آمد که دیگر تمام فرصت ها را سوزانده بود و به همین دلیل، نه مردم و نه سیاسیون و نه روحانیون سیاسی شده بر سر کار آمدن شاپور بختیار را هم نپذیرفتند و آن را هم یکی دیگر از مانورهای شاه برای عبور از بحران و انتقام گرفتن از مردم و سیاسیون پس از این عبور ارزیابی کردند و روی دیوارهای خیابان های مرکزی تهران نوشتند:

ما می گیم شاه نمی خوایم

نخست وزیر عوض میشه

ما می گیم خر نمی خوایم

پالون خر عوض میشه

مهم ترین و ماندگار ترین رویداد سال 1349 واقعه سیاهکل بود که در بهمن ماه این سال روی داد. واقعه ای که نه تنها فضای سیاسی کشور را در اختیار گرفت، بلکه تا انقلاب 57 روی ادبیات و هنر، داستان و قصه، شعر و ترانه، نقاشی، تئاتر و سینمای ایران تاثیر مستقیم گذاشت و آنگاه که نادرست بودن و بیراهه بودن عملیات چریکی  و باصطلاح "مشی مسلحانه" – که به عملیات انتحاری شبیه بود- می رفت تا جای خود را به نتیجه بخش تر بودن فعالیت های حزبی و سیاسی و سندیکائی بدهد، انقلاب سریع تر و تیزپا تر از این تجدید نظری که لنگان لنگان پیش می رفت از راه رسید و اکنون از آن رویداد یادی دور و غبارگرفته، نام هائی که نه در مه جنگل که در هوای مه آلوده دوران پر تلاطم 4 دهه اخیر ایران به سایه تبدیل شده اند و بنائی نیمه مخروبه بنام "پاسگاه سیاهکل" و (که اولین برخورد نظامی – چریکی از همین پاسگاه آغاز شد) آرزوهای بزرگ به تاریخ پیوسته باقی مانده است!

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 808  - 12 آبان 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت