راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تکرار چند باره

17 شهریور 57

هارت و پورت

حکومتی، دیگر

کاربرُدی ندارد!

 

 

   17 شهریور امسال، 43 سال از حادثه خونین کشتار تظاهرکنندگان در میدان ژاله تهران گذشت، کشتاری که در سال 57 با آغاز حکومت نظامی در 12 شهر روی داد. ابعاد 17 شهریور را تا حدودی می توان با حوادث دی ماه 96 و آبان 98 مقایسه کرد که میرحسین موسوی نیز دقیقا چنین کرد. هر چند که دو واقعه اخیر جنبه سراسری داشتند، در حالیکه در 17 شهریور 1357 تنها مردم تعداد معدودی از شهرهای بزرگ ایران و در راس همه آنها تهران در تظاهرات شرکت داشتند. تمایز دیگر 17 شهریور و تظاهرات بزرگ سال های اخیر در نوع واکنش رژیم شاه و جمهوری اسلامی است. شاه بدلیل برقراری نوعی دیکتاتوری فردی و اختناق سیستماتیکی که ساواک بر آن تسلط داشت، هرگز با جنبش های خیابانی جدی روبرو نشده بود و تجربه ای در مقابله با اینگونه جنبش ها نداشت. به محض آغاز اولین نشانه های تظاهرات و انقلاب، شاه به بزرگترین اشتباه خود دست زد و ارتش را به خیابان ها و مقابله خونین با مردم کشاند. در حالیکه جمهوری اسلامی از پایان دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی بطور مداوم در حال تشکیل واحدهای سرکوب و ضد شورش و آمادگی برای مقابله با شورش های خیابانی است. به همین دلیل هم مردم که همچنان متکی به تجریه انقلاب 57 هستند و هم حکومت تجربه بیشتری در زمینه جنبش ها و شورش های خیابانی و شهری دارند. تمایز دیگر در گسترده شدن جامعه شهری در ایران است. در دوران شاه ما همان 12 شهریور را داشتیم که در آن حکومت نظامی اعلام شد. در حالیکه اکنون حداقل 140 شهر داریم که نه تنها ظرفیت جنبش ها و شورش های خیابانی در آنها وجود دارد، بلکه این ظرفیت ها در عمل هم بصورت شرکت در این شورش ها دیده می شود. 

بحث دیگری که هر بار در سالگرد 17 شهریور در می گیرد در میان بخشی از سران حکومت است که با اتکا به تجربه انقلاب 57 مدعی هستند که سرکوب نکردن مردم باعث سقوط شاه و پیروزی جنبش مردم شد و بنابراین حکومت اسلامی نباید "اشتباه" شاه را تکرار کند. این بحث البته ریشه قدیمی دارد و سلطنت طلب‌ها سال‌هاست که در اختلاف‌های درونی خود و در چنگ و دندانی که به ملت نشان می‌دهند مدعی هستند شاه به دلیل "دلرحمی" و "میهن دوستی" و "بیماری" از قدرت دست کشیده بود و دربرابر مردم قاطعیت نشان نداد و به سرکوب متوسل نشد. حتی دراین مورد استناد می کنند به قاطعیت "علم" وزیر دربار شاه و سرلشگر "اویسی" فرمانده گارد شاهنشاهی در جریان شورش 15 خرداد و ارتشبد اویسی سال 57 که متفقا توانستند مردم را سرکوب کنند و سلطنت را نجات دهند. میراث سلطنت‌ طلب‌ها مانند شیوه‌های حکومتی آنان اکنون و بتدریج به فرماندهان سپاهی و نظامی رسیده و به خیال خود می‌خواهند از اشتباهات شاه درس عبرت بگیرند. آیا واقعیت چنین است؟ آیا شاه سرکوب نکرد؟ به کشتار متوسل نشد و بدین دلیل سقوط کرد؟ یا برعکس بدلیل افراط در سرکوب و کشتار و گستردگی جنبش انقلابی بود که سقوط آن چنان سرعت و شتابی گرفت؟

 

آن چیزی که درباره متوسل نشدن شاه به کشتار گفته می‌شود مربوط به اواخر ماه‌های آذر و دی 57 است که تازه این نیز حرف دقیق و درستی نیست. این زمانی است که دستگاه کشتار از کار افتاده بود. یعنی حکومت نظامی و سپس دولت نظامی ناکارایی خود را نشان داده بودند و ارتش و دستگاه امنیتی شاه پس از به کار گرفتن همه راه حل ها، عملا به آخر خط رسیده بودند. در این مرحله شاه از یکسو نیرویی نداشت که به اتکای آن کشتار کند و از سوی دیگر وحشت داشت که در صورت دست زدن به کشتار، قیام مردم جلو بیفتد و کورسوی امیدی که به بقای رژیم با مانورهائی از آن دست که با روی کار آوردن بختیار به آن متوسل شد نیز خاموش شود و مردم با حمله به کاخ سلطنتی فرصت فرار را از او بگیرند. این وحشت واقعی بود چنانکه در شب‌های 20 تا 22 بهمن، یعنی به فاصله‌ای کوتاه، زمانی که ارتش دست به کودتا زد و گارد شاهنشاهی به سمت مرکز شهر به راه افتاد و در زیر پل میدان امام حسین – فوزیه وقت- توسط مردم محاصره شد و از حرکت باز ماند، معلوم شد که دیگر نه ارتش توان کشتار دارد و نه مردم می‌ایستند که ارتش دست به کشتار بزند.

وحشت شاه درست بود و کودتای نظامی های شاه سقوط سلطنت را جلو انداخت. بنابراین، شاه در طول سال‌های 56 و 57 اشتباهات بزرگی مرتکب شد اما این اشتباه برخلاف نتیجه‌ای که طرفداران سلطنت و حکومت کنونی می‌خواهند بگیرند اصلا این نبود که سرکوب و کشتار نکرد، برعکس این بود و با دست زدن بی محابا به سرکوب و کشتار پایه‌های سلطه رژیم را متزلزل کرد و امکان دادن چهره مافوق طبقاتی به رژیم و حفظ اکثریت مردم در زیر چتر حکومتی را از بین برد، توان بسیج و بهره گیری از نیروهای هوادار خود را از دست داد، پایه‌های خود را درون نیروهای مسلح - که ستون فقرات آن را سربازان، یعنی مردم عادی تشکیل می‌دادند- ویران کرد و بدینسان سقوط خود را گام به گام ناگزیر کرد و به جلو انداخت.

در واقع تا اواخر سال 56 و حتی اوایل سال 57 رژیم شاه همچنان می‌توانست به سبک جمهوری اسلامی در مقابله با قیام ضد کودتای انتخاباتی سال 88 تظاهرات ساندیسی برگزار کند؛ چنانکه در فروردین 57 به مناسبت سفر نخست وزیر جمشید آموزگار در تبریز تظاهراتی به نفع شاه برگزار شد که روزنامه‌های حکومتی مدعی شدند 400 هزار تن در آن شرکت کردند. اما اصرار شاه بر مقابله و ادامه کشتار روزبروز پل‌ها را ویران و هژمونی حکومت را ضعیف ‌کرد، به شکلی که دیگر نیرویی برای بسیج داوطلبانه وجود نداشت و بسیج اجباری نیز ناممکن شد. شکل گرفتن تظاهرات به مناسبت چهلم شهدا، خود ناشی از شمار زیاد کشتگان بود.

تظاهرات اولیه مردم در قم و تبریز توام با خشم بسیار و در واقع نوعی شورش کور بود. این خشونت مردمی از یکسو نوعی واکنش به خشونت حکومت و از سوی دیگر ناشی از خشم و ناامیدی و نبود چشم انداز و فقدان رهبری مورد اعتماد بود. بتدریج جنبش آرام تر ‌شد و رژیم تصور ‌کرد از طریق سرکوب جنبش را آرام کرده است. اما این آرامش در واقع نتیجه بدست آمدن نوعی اعتماد به نفس در مردم و در جنبش بود که دیگر نیازی به شورش و آتش زدن و خود را جلوی گلوله انداختن نمی‌دید و استراتژی عقب نشینی تا بدست آمدن شرایط برای دست زدن به یک تظاهرات بزرگ آرام و مسالمت آمیز را بطور گنگی در ذهن داشت و در پیش گرفته بود. تظاهراتی که سرانجام در عید فطر سال 57 موقعیت آن بدست آمد و مردم نیز از آن بهره گرفتند. برعکس در جبهه حکومت برخورد نادرست و حساب نشده و خشونت آمیز با تظاهرات پراکنده و افراط در کشتار امکان توجیه مردم و بسیج هواداران و تظاهرات حکومتی را از او سلب کرد و ضمنا مانع از پیشبرد تاكتیكی سیاست آشتی ملی شد که می خواست بدست چهره های غیرخوشنامی مانند شریف امامی اجرا کند. در نتیجه روند سقوط هژمونی و سلب مشروعیت حکومت شتاب گرفت. حکومت بدلیل افراط و تداوم توسل به سرکوب روزبروز کمتر می‌توانست خود را نماینده کل جامعه، نماینده همه مردم و نه نماینده یک اقلیت بهره مند از قدرت و ثروت معرفی کند. سرکوب و کشتار هم نشانه و هم نتیجه این روند بود.

تجربه انقلاب 57 و تجربه دیگر جنبش‌ها و انقلاب‌ها نشان می‌دهد که در شرایط عادی، سرکوب می‌تواند از گسسته شدن بیشتر سلطه حکومتی جلوگیری کند و به بقای حکومت برای مدتی یاری رساند، اما این اصولا مربوط به زمانی است که حکومت با یک اقلیت منسجم روبرو باشد و اکثریت مردم خاموش و بی‌طرف و یا پراکنده و نامتحد باشند و جنبش بدون رهبر و بدون چشم انداز تحول باشد. اما در شرایط بحران انقلابی، در شرایطی که رهبری و چشم انداز تحول وجود دارد، در شرایطی که حکومت رویاروی یک اکثریت است و این اکثریت خاموش و پراکنده نیست، سرکوب و کشتار می‌تواند نتیجه معکوس بدهد و روند گسسته شدن هژمونی آن بر جامعه را شتاب ‌بخشد.

اگر در جریان جنبش ها و شورش های اخیر در ایران هم دیدیم که روند سقوط هژمونی حکومت در مقایسه با شتاب همین روند در انقلاب 57 کندتر است درست به همین دلیل است که حاکمیت بدلیل ادعاهای گزافی كه بابت مردمی بودن خود داشته ناگزیر است کمتر از کشتار و بیشتر از ابزارهای چوب و چماق و باتوم و کتک و زندان و شکنجه و اعتراف گیری برای تبلیغات بهره بگیرد. حتی در آنجا نیز که عده‌ای کشته می‌شوند می‌داند كه باید آن را تکذیب کند یا مسئولیت آن را بعهده نگیرد یا آن را به گردن عوامل دست دوم یا خودسر بیاندازد. این نشان می‌دهد که رهبری جمهوری اسلامی با وجود هارت و پورت‌هایی که در برابر مردم می‌کند، بویژه از شورش آبان 98 به بعد خیلی خوب فهمیده است که دست زدن به کشتار وسیع، تمام پل‌های باقی مانده میان آن و مردم را خراب می‌کند، پایه‌های حاکمیت آن را ویران می‌کند و تنها بخت برای بقای حکومت یعنی بسیج و نگه داشتن بخشی از مردم در پشت سر خود را از میان می‌برد. گفتمان دوگانه حكومت از اینجا ریشه می گیرد. یك روی خشن آن، با محاکمات و پخش اعترافات و احکام اعدام به سمت اكثریت مردم و فعالان و مبارزان است تا آنها را بترساند و از ادامه مقاومت منصرف كند. یك روی دیگر آن تكذیب و توجیه به سوی آن بخشی از مردم است كه هنوز از ماهیت حاكمیت بدرستی آگاه نیست، تا رابطه حكومت با این بخش بطور كل گسسته نشود. آنچه رهبری جمهوری اسلامی نفهمیده آن است که اولا این روش‌‌ها بی فایده است و اخبار و اطلاعات واقعی از راه‌های گوناگون به مردم می‌رسد و ثانیا ما دیگر در سال 57 نیستیم. امروز زندانی کردن و نیروی انتظامی و چماقدار و لباس شخصی به خیابان‌ها روانه کردن کمابیش همان اثری را در جامعه دارد که در سال 57 کشتن مردم و فرستادن تانک و کامیون‌های ارتشی داشت. کشاندن نیرو به خیابان‌ها در هر بزنگاه، در زندان نگاه داشتن مخالفان، شکنجه آنان، نامه‌هایی که این زندانیان برای رهبر و دیگر مقامات می‌فرستند و ... همه و همه در کار سائیدن حاکمیت و پایه‌های نگه دارنده آن است که پیامد آن را در خودداری مردم از شرکت در انتخابات استصوابی یا ناتوانی حکومت برای برپائی تظاهرات فرمایشی می بینیم، حاکمیتی که می رود بیش از هر زمان دیگر در کشور ما و میان مردم ما منزوی شود!

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 801  - 17 شهریور 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت