راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جدال 500 ساله

بر سر نوع رشد

اقتصادی ایران

دکترسروش سهرابی

  

از حدود پانصد سال پیش جهان وارد مناسباتی جدید در عرصه اقتصاد و تجارت گردید. تحول و تکامل این مناسبات بتدریج منجر به پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در برخی کشورها و همراه با آن پسرفت و انحطاط در دیگر نقاط جهان شد. آن پیشرفت و این پسرفت حاصل یک روند واحد بود که تا به امروز با فراز و نشیب و کندی و شدت همچنان ادامه یافته است. از اینرو مسایل امروز ما جدا از مسایل پانصد ساله اخیر نیست. حتی اندیشه‌‌ها و ایده‌‌هایی که اکنون به عنوان نظریه‌‌های جدید و ساخته دهه هشتاد و نود یا بعنوان اندیشه‌‌ها و راهکارهای نئولیبرال مطرح می‌شود مشابهت حیرت انگیزی دارد با سیاست‌‌هایی که یک سلسله کشورها از سده شانزدهم پی گرفتند و از سده‌‌های هیجدم و نوزدهم به دیگر کشورها توصیه یا تحمیل کرده اند. شرایط اخذ وام امروز از صندوق بین المللی پول تفاوت ماهوی با مثلا شرایط اخذ وام ایران از انگلستان در سده نوزدهم میلادی ندارد. از این نظر نئولیبرالیسم نه یک آغاز نو بلکه نوعی بازگشت به گذشته، به عصر حاکمیت استعمار است. پیامدهای آن نیز جز در سمت تشدید انحطاط نبوده و نیست.

مسئله‌ای که از پانصد سال پیش در برابر کشور ما قرار داشته مسئله چگونگی رشد اقتصادی و اجتماعی است. کشور ما در تمام این دوران با این پرسش روبرو بوده که چگونه می‌توان یک نظام اجتماعی و اقتصادی پایدار را بوجود آورد و تداوم داد. روند انحطاط که در واقع چیزی نیست جز روند واگرایی و برهم خوردن انسجام و پیوند و هماهنگی میان اجزای مختلف نظام اقتصادی و اجتماعی بتدریج صورت مسئله را تغییر داد بدون آنکه خود مسئله و پاسخ بدان بخوبی شناخته شده باشد. در واقع کلید پاسخ به پرسش چگونگی غلبه بر انحطاط عبارت از آن بود که چگونه می‌توان این روند واگرایی را متوقف کرد و بجای آن سیستم را به سمت همگرایی و انسجام پیش برد.

پایه‌‌های روند واگرایی اقتصادی و اجتماعی در ایران در اوج دوران صفوی ریخته شد، زمانی که شاهان صفوی ثروت را نه حاصل کار و در عرصه تولید بلکه در عرصه تجارت جستجو کردند. نتیجه آن شد که آنان به سوی تجارت آن چیزی روی آوردند که آسان تر تولید می‌شد و بیشتر خریدار داشت. یعنی مواد خام کشاورزی و دامپروری. راه گسترش تولید پیشه وری از اینجا ناهموار و سپس مسدود گردید. پیوند و انسجامی که پیش از آن میان کشاورزی و دامپروری و پیشه وری و تجارت وجود داشت برهم خورد و نظام اقتصادی به سمت واگرایی پیش رفت، واگرایی که در عرصه سیاسی نیز منعکس گردید و بصورت گرایش‌‌های گریز از مرکز و‌‌ بی تفاوتی نسبت به سرنوشت ملی در آمد و سرانجام صفویه را از پای درآورد.

 

و سیاسی صفویه و جنگ‌‌ها و یرانی‌‌های ناشی از آن به یک سلسله چاره جویی‌‌هایی در رهبران سیاسی بعدی کشور منتهی شد که در درجه نخست می‌توان به چاره جویی نادر و کریم خان زند اشاره کرد.

شاید پر سر و صداترین واکنش حکومتی به سقوط صفویه مربوط به دوران نادر شاه باشد. پادشاهی که اگر چه متوجه واگرایی سیستم و دلایل آن نشده بود ولی‌ به خوبی‌ متوجه ورشکستگی اقتصاد ایران بود. سیاستی که او در پیش گرفت تلاش برای افزایش وحدت ملی‌ با یکسان دانستن مذاهب اسلامی شیعه و سنی بود، وحدتی که بدون آن برقراری اتحاد در میان ارتشی که از قبایل سنی تا شیعه در آن وجود داشتند مشکل مینمود. گامی دیر هنگام که اگر ۲۵۰ سال پیشتر برداشته شده بود شاید سرنوشت دیگری برای این منطقه رقم خورده بود. این تلاش برای ایجاد و حدت ملی پایه کوشش وی برای بسیج عمومی در سمت کشورگشایی و غارت بود که باید مشکل انحطاط و از دست رفتن منابع ثروت کشور را حل می‌کرد. ولی در شرایطی که نادر در آن قرار داشت نه تلاش برای کاهش اختلافات مذهبی و نه کشور گشایی و غارت دیگر کشورها نمیتوانست راه کار برون رفت از بحران باشد. برعکس این سیاست، و غارت حاصل از آن، بطور موقت بر انحطاط سرپوش می‌گذاشت ولی زمینه تداوم آن را با قدرتی بارها بیش از گذشته فراهم می‌کرد چرا که جنگ‌‌های مداوم به نابودی بافت تولید پیشه وری کشور یعنی منشا اصلی تولید پایدار ثروت می‌انجامید.

آن ارتشی که نادر از قبایل مختلف با مذاهب مختلف تشکیل داده بود هرچند در تاریخ چند صد ساله قبل از آن سابقه نداشت، با این‌حال نشان از پیشروی انحطاط ایران را نیز با خود داشت و حتی نماد این انحطاط بود. قبایل ایران کمتر در گذشته این چنین با یکدیگر به جنگ و رقابت برخاسته و این چنین سپس برای غارت متحد شده بودند. مسیری که قبایل ایران در تاریخ خود طی کرده بودند عبارت بود از اتحاد برای مقابله با یورش قبایل بیگانه. این مسیری بود که منافع آنان را در داد و ستد با یک نظام اقتصادی و اجتماعی منجسم داخلی تامین می‌کرد. در آن شرایط جنگ داخلی و ویرانی بسود قبایل نبود. ولی با انحطاط نظم داخلی آنان دیگر چیزی برای دفاع نداشتند و به جنگ داخلی با یکدیگر روی آوردند. اکنون آنان بار دیگر با یکدیگر متحد می‌شدند ولی این بار نه برای دفاع از یک نظم اقتصاد و اجتماعی داخلی بلکه برای دست زدن به یک غارت خارجی. ارتش نادر اگر خوب بدان دقت کنیم دلالت بر چیزی جز نابودی سیستم نداشت و مشابه آن وضعی بود که پیشتر امثال چنگیز با آن مواجه شده بودند. آن اتحادی که چنگیز و تیمور از قبایل خارج از ایران برای یورش و غارت ایجاد کردند بازتابی از بحران داخلی خود آنان و به قصد تصرف سرزمین‌‌های دیگر برای غلبه بر این بحران بود. اتحاد قبایل ایران در دوران نادر نیز بازتابی از بحران داخلی بود با این تفاوت که دوران، دورانی دیگر بود و با سلحشوری و غارت امکان ایجاد یک نظم تازه وجود نداشت. نادر اتحاد قبایلی از قندهار تا آناتولی بوجود آورد که متحد کننده خود را حتا به فکر فتح چین انداخته بود. رویایی که به صورت موقت هم تحقق می یافت مسلما امکان خروج از بحران را فراهم نمی‌ساخت.

اتحاد قبایلی که نادر برای غارت برپا کرد نه تنها بازتاب انحطاط بود، بلکه بازتاب نیافتن راه برون رفت از انحطاط نیز بود. این اتحادی ناپدار بود چرا که غارت امکان خروج از انحطاط را نمی‌داد و بنابراین جنگ و درگیری بعدی و دوباره و دوباره میان این قبایل ناگزیر بود. چنانکه جنگ‌‌های قبیله‌ای بعدی میان شیعیان و سنیان نبود بلکه درون خود شیعیان بود. بدینسان سیاست‌‌های اشتباه صفوی در عرصه سمتگیری تجارت خارجی، ایران را از نظر اجتماعی چند صد سال به عقب باز گرداند. از دوران صفوی نقش قبایل بتدریج معکوس گردید. سر برآوردن نزاع قبیله‌ای به معنای آن بود که جایی برای تامین منافع آن قبایل درون یک نظم اجتماعی و اقتصادی واحد وجود نداشت.

از طرف دیگر نادر هرچند در چارچوب یک پادشاه قرون وسطایی بر پیشینیان خود از نظر نبوغ نظامی برتری داشت، ولی‌ برای دوران خود نمونه یک پادشاه روشن بین و آگاه از جهان نبود و نمی‌توانست باشد. ارتش او که متشکل از قبایل متفاوتی بود که هر یک برای کسب ثروت و قدرت به او پیوسته بودند، از هر جا که می گذشت در پشت سر خود به جز ویرانی و تبدیل کشاورزان و پیشه ورانی که ناامید از ادامه روند زندگی‌ معمول به لشگر او به امید غارت می پیوستند چیزی باقی نمیگذاشت.

دوران پس از او هم به همین دلایل دوران پیشرفت واگرایی اقتصادی و اجتماعی بود هرچند اصلی‌‌ترین جانشین او یعنی‌ کریم خان تلاش‌هایی برای برقراری دوباره همگرایی در سیستم از طریق تشویق پیشه وری و تجارت و محدودیت‌‌هایی بر بازرگانی خارجی بویژه با انگلستان به عمل آورد.  در این راه برای اولین بار تلاش‌هایی برای مقابله با خروج ثروت ملی‌ از کشور به عمل آمد و حتی کار به درگیری‌‌های غیرمستقیم با انگلستان پیش رفت. ولی عمق واگرایی نظام امکان یافتن و در پیش گرفتن راهی دیگر را به ایران نمی‌داد و سرانجام کریم خان نیز چاره‌ای جز توسل به تجارت با انگلستان نداشت.

این واقعیت که ایران در این دوران دچار فقر و انحطاط عمومی گردید به معنای آن نبود که یک قشر جدید ثروتمند و بهره ور از واگرایی اقتصادی و تجارت خارجی بوجود نیامده بود. برعکس چنین قشر یا شماری تاجر بسیار ثروتمند در این دوران شکل گرفته بودند که منافع خود را بیش از آنکه در همراهی با منافع ایران بدانند، در همراهی با منافع کشورهای واردکننده مواد خام و صادرکننده کالا به ایران می‌دیدند. چنانکه اولین فرستادگان و کارگزاران نایب السلطنه هندوستان در ایران اتفاقا تجار ایرانی بودند و حتی اولین سفیر فتحعلیشاه در هندوستان یک تاجر ایرانی بود که از منافع انگلستان دفاع می‌کرد. هم اینان بودند که رشوه و فساد را در ایران باب کردند و آن شیوه‌‌هایی که سرجان ملکم از آن بهره می‌گرفت پیش از آن از طریق همین ایرانیان آغاز شده بود. آگاهی فتحعلیشاه از جهان از طریق همین افراد بود و ماموریت آنان نیز از همان ابتدا عبارت بود از تلاش برای فروختن بیشتر و گرانتر کالاهای انگلیسی در ایران، تلاش برای رقابت با روسیه در شمال ایران، تلاش برای متحد کردن فتحعلیشاه با اهداف انگلستان در هندوستان و ... که بخوبی دنبال و اجرا شد.

مثلا زمانی که مهدی علیخان تاجر ایرانی بعنوان اولین نماینده نایب السلطنه هندوستان به دربار فتحعلیشاه معرفی می‌شود مقاومت‌‌هایی از طرف نماینده انگلستان در بوشهر انجام می‌شود با این ادعا که یک ایرانی مسلمان نمی‌تواند حافظ منافع انگلستان در ایران باشد. کار بدانجا می‌کشد که دولت انگلستان با فرستادن کشتی نظامی و با قدرت نماینده انگلیسی را برکنار می‌کند و مهدی علیخان را به جای آن می‌نشاند. وی نیز در همکاری با یک تاجر دیگر ایرانی که از راه تجارت با انگلستان بسیار ثروتمند شده بود بعنوان نمایندگان انگلستان در دربار فتحعلیشاه سیاست انگلستان را به پیش می‌برند. بعدها وی بعنوان نماینده فتحعلیشاه به هندوستان می‌رود و مکاتبات او بخوبی نشان می‌دهد که بر نقش خود در پیشبرد سیاست‌‌های انگلستان در ایران بخوبی واقف است.

همین ثروتمندان بودند که بعدها توسط برخی پژوهشگران غربی و حتی مارکسیست بعنوان قشر "بورژوازی" نوین در حال شکل گیری در دوران قاجار معرفی شدند که گویا حامل ترقی و مناسبات نوین اقتصادی و اجتماعی هستند. آنان این تجار را با تجاری مقایسه می‌کردند که مارکس نقش آنان را در انگلستان مترقی ارزیابی کرده بود. در حالیکه در ایران این تجار و تجارت آنان نقش واپسگرایانه در سمت برهم زدن انسجام سیستم و جلوگیری از تکامل اقتصادی و اجتماعی و صنعتی را برعهده داشت.

در جمهوری اسلامی

مشابه همین وضع را در جمهوری اسلامی می‌بینیم. چنانکه دوران احمدی نژاد درحالیکه بزرگترین دوران فقر و انحطاط در ایران است، در عین حال ایجاد کننده بزرگترین ثروتمندان تاریخ ایران نیز هست. دولتمردان، سرداران و سرمایه دارانی که ثروت خود را از طریق غارت ثروت داخلی و تجارت خارجی بدست آورده اند. هم اینان هستند که اکنون علیه انسجام نظام اقتصادی و اجتماعی در داخل عمل می‌کنند و نوع عمل آنان نشان می‌دهد که منافع آنان در تداوم بحران و واگرایی بیشتر آن است تا ایجاد انسجام آن. تلاشی که آنان امروز برای تداوم تحریم‌‌ها و برای ایجاد تنش مداوم داخلی و خارجی دارند از آن روست که منافع آنان جز از طریق بحران و جلوگیری از یک انسجام اقتصادی تامین نمی‌شود.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 864  - 14 دیماه 1401

                                اشتراک گذاری:

بازگشت