راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

خيانت به سوسياليسم

نبوغ گورباچف:

تبدیل اصلاحات

 به نابودی شوروی

ترجمه محمد علي عمويي

نقطه عطف 1988- 1987 بخش دوم

شکار مجرمين هفته ها ادامه يافت: در يک مرحله يکي از کميسيون های کميته مرکزی در پي يافتن مدرک توطئه به دفاتر نشريه ساويتسکايا راسيا يورش برد. در30 مارس يا در حوالي آن، زماني که ليگاچف به مسافرتي سه روزه به ايالت ها رفته بود، گورباچف نشست ديگر پوليت بورو را فرا خواند و در آن نشست محکوميت نامه را يک آزمايش وفاداری خواند و بي تعارف گفت: «من ازهمه شما مي خواهم موضع خود را اعلام کنيد.» بنا به برخي گزارش ها گورباچف تهديد به استعفا کرد «مگر آن که گزينش روشني» انجام گيرد.

همه حاضران، آن مقاله و ساوتيسکايا راسيا را مورد انتقاد قراردادند. پوليت بورو قراری را از تصويب گذراند که والنتين چيکين، سردبير ساوتيسکايا راسيا را محکوم مي کرد و به ليگاچف «هشدار مي داد» و در پايان، پوليت بورو به اتفاق آرا از ياکولف خواست پيش نويس رديه رسمي به نامه آندريوا را آماده کند. به اين ترتيب، گورباچف در صف مخالفانش شکاف انداخت و آنها، به ويژه ليگاچف را، که گورباچف او را منزوی و خوار کرده بود، به موضع دفاعي راند.

در5 آوريل پراودا تکذيب و رديه پوليت بورو را انتشارداد که، در بين ديگر مطالب، اظهار مي داشت، «برای نخستين بار خوانندگان توانسته اند ناشکيبايي در برابر انديشه مقدماتي نوسازی و نمايش حيواني مواضع خشکي را که در اساس دگماتيک و محافظه کارند در شکلي بسيار فشرده بخوانند.» جوابيه تاکيد مي کرد: آن ها که در پشت نامه اند «با دفاع از استالين از حق استفاده خود سرانه از قدرت» دفاع مي کنند. روز بعد، ساوتيسکايا راسيا مجبور شد جوابيه را چاپ کند، و در15 آوريل فشرده ای از نامه اصلي و انتقاد از خود را منتشر کند. روزنامه ها به چاپ سيلي از نامه های به ظاهر خود انگيخته آغاز کردند که نمايشنامه آندريوا را مورد حمله قرار داده بودند. در8 آوريل در تاشکند، گورباچف اعلام کرد که «سرنوشت سوسياليسم و کشورمان زير سئوال اند» و تاکيد کرد که علاوه بر ليگاچف کسي بايد به ايدئولوژی  بپردازد. در نشست 15و 16 آوريل پوليت بورو، گورباچف اظهار داشت که بررسي نامه آندريوا ثابت کرد «آن نامه از درون همين جا آغاز شده است.» ياکولف سخنراني بلندی با حمله به نامه ايراد کرد که با عبارت «آن نامه بيانيه ای ضد پرسترويکاست» پايان يافت. در همان نشست ليگاچف به خاطر گام نهادن به عرصه ای که در صلاحيت او نبوده است از سوی ريژکف مورد حمله قرارگرفت. به گفته روبرت کايسر، در پايان نشست «ليگاچف در انزوا قرار گرفت.» اين نشست ليگاچف را از پاره ای وظايف اش معاف کرد و مسئوليت های ايدئولوژيک را به ياکولف سپرد.

سرانجام، گورباچف و ياکولف نامه را به بهانه ای برای به دام انداختن و ترساندن ليگاچف و کساني که ضد تجديد نظرطلبي بودند، تبديل کردند در حمله هايي که در پي برگزاری نشست انجام گرفت، آن ها ليگاچف را از متحدان و نيز از اقتدارش محروم کردند و کنترل ايدئولوژی و رسانه ها را به ياکولف، افراطي ترين رويزيونيست در رهبري، سپردند.

برخورد خشن با ساوتيسکايا راسيا و ديگر رسانه ها، در کلام تاريخدان معروف جيبس، حامل پيامي روشن بود: «يگانه کاربرد قابل قبول گلاسنوست حمايت از نوسازی به شيوه گورباچف بود.» ياکولف، پس از فرو نشستن التهاب، به دوستي گفت: «ما از روبيکن عبور کرديم»، و گورباچف فکر مي کرد که نامه آندريوا ممکن است «چيز خوبي» بوده باشد.

با ضربه به ليگاچف و تصفيه رسانه ها، « بهمني از ضداستالينيستم» سرازير شد. چرنيايف با به خاطر آوردن تفکر آن زمان مي گويد: «اگر نينا آندريوايي هم نمي بود، ما به ناچار او را مي آفريديم.»

پيروزی گورباچف در مسئله نينا آندريوا به معنای پيروزی نوع رويزيونيسم او بود. پيروزی گورباچف بر ليگاچف در اين رو در رويي راه را برای تسلط بر نوزدهمين کنفرانس حزبي در ژوئن 1988 هموار ساخت. در اين ميان، ياکولف و مدودف مسئوليت ليگاچف را در عرصه ايدئولوژی به ناحق به خود بستند، و در سپتامبر1988 ليگاچف به مسئوليت کشاورزی تنزل مقام يافت. در اين ميان، گورباچف تمامي رهبران عضو پوليت بورو را که از نامه آندريوا پشتيباني کرده بودند، به استثنای آناتولي لوکيانوف، دوست دوران تحصيل اش، تغيير داد.

اگر پلنوم 1987 کميته مرکزی لرزه و تکاني به حساب مي آمد، نوزدهمين کنفرانس حزبي 1988 زلزله ای به تمام معنا بود. تزهای دهگانه ای که يک ماه پيش از کنفرانس حزبي توزيع شد به نظر مي رسيد که مورد توافق مشترک رهبری است، معهذا، زماني که گورباچف کنفرانس را افتتاح کرد کاملا فراتر از آن چه در تزها بود پيش رفت. او ايجاد ارگان عالي قدرت دولتي، کنگره نمايندگان خلق را پيشنهاد کرد. به موجب اين پيشنهاد مردم هزار و پانصد نماينده را برای يک دوره پنج ساله انتخاب مي کردند، که 750 تن برای حزب و سازمان هاي وابسته منظور مي شود. اين نمايندگان به تناسب تعداد شان يک شورای عالي کوچک برای دو مجلس انتخاب خواهند کرد، نهادی دائمي که در برابر کنگره مسئول خواهد بود. کنگره رئيس قوه مجريه را انتخاب مي کند، مقامي که گورباچف برای خود در نظر گرفته بود. اين پيشنهاد، که در دقايق آخر و با تصميم غافلگير کننده گورباچف در کرسي رياست به رای گذارده شد، در حکم سقوط کميته مرکزی بود. به گفته يک مفسر سياسي «آن ها همين که انترناسيونال را خواندند حيرتشان به آن چه انجام داده بودند آغاز شد.»

تصميمات نوزدهمين کنفرانس حزبي از کارکرد سياسي گذشته به شيوه های حيرت انگيزی دور شد. در حالي که حزب نقش رهبری کننده را در جامعه شوروی و حکومت ايفا مي کرد، نوزدهمين کنفرانس حزبي با يک ضربه و اين اعلام که بيش از حزب، دولت بايد رهبری کند، نقش ها را معکوس کرد. به اين ترتيب، نوزدهمين کنفرانس نقش ح.ک.ا.ش. را به نحو شگفت انگيزی کاهش داد و آن را به يک حزب پارلماني مبدل ساخت و احزاب غير کمونيست را قانوني کرد. با کم رنگ شدن اهميت ح.ک.ا.ش. پست نو پديد و اجرايي رياست جمهوری، پلاتفرمي در اختيار گورباچف قرار داد تا حکومت کند. گام های ديگری به زودی به دنبال آمد. در سپتامبر1988 گورباچف طرحي را ترسيم کرد که هيئت دبيران کميته مرکزی با شماری کميسيون جايگزين مي شد، و رهبران حزب را از يک ستاد فعال محروم مي کرد.

اين حرکت مخالفان او را در کميته مرکزی و بالاتر از همه، متحدان ليگاچف را که هيئت دبيران برای آن ها همچون پايگاهي سياسي عمل مي کرد ضعيف مي کرد. هر اقدام ضعيف کننده و به حاشيه برنده حزب کمونيست پي آمدهايي دراز مدت داشت و بازگشت پيشروانه را دشوارتر مي ساخت. در آوريل 1989، ليگاچف، به هنگام اداره نشست پوليت بورو، به يک «ضعف عجيب» حزب حاکم پي برد.

اقدام گورباچف به تصفيه حزب، و در واقع خلع سلاح حکومت مرکزی، در برخي موارد، بايستي با آگاهي کامل بوده باشد. مدرکي از دسيسه چيني گورباچف درباره تعيين زمان مناسب براي تغيير آيين و سقوط به رويزيونيسم در پاسخي آشکار مي شود که به يادداشت ياکولف در1985 مي دهد. ياکولف در اين يادداشت خواستار تقسيم ح.ک.ا.ش. به دو حزب مي شود، يک حزب سوسياليست و يک حزب دموکراتيک خلق، بازتابي از تصميم خروشچف به تقسيم ح.ک.ا.ش. بر پايه شهری و روستايي. به گفته ياکولف، گورباچف به سادگي پاسخ داد، «بيش از حد زود است!» پس از اين رخداد ياکولف از نردبان قدرت بالا رفت. اگر گفته ياکولف درست باشد، گورباچف از همان آغاز زمامداری در فکر دگرگوني های سياسي ريشه دار بوده است.

ديگر نشانه های طبيعت و زمان بندی چرخش سياسي او متفاوت اند. خاطرات (Memories) خود او، وضع و نظرات اوليه و بعدی او را در انبوهي از تضاد ها درهم آميخته است. شيفتگي، دلسوزی، و اهانت نسبت به ح.ک.ا.ش. به طور همزمان صفحه ها را پرکرده اند. تازه، اگر قرار است باور شود، از همان روزهای نخست گورباچف ح.ک.ا.ش. را همچون مانع عمده، و مجموعه دستگاه حزبي را نه همچون ابزار مبارزه برای بيشبرد اصلاحات، که به مثابه دشمن عمده خود مي ديد. او ناچار به عبور از حزب، نه مبارزه در درون آن بود. او همواره از بالای سرحزب به روشنفکران و مردم متوسل مي شد. خاطراتش، در همه جا، شامل عقايدی هستند مانند «ساختارهای حزب ترمز کننده اند.»

با اين همه، نظرات نهايي گورباچف به روشني نمايان شده اند. به گفته آناتولي چرنيايف، گورباچف نسبت به ح.ک.ا.ش. تنها احساس تحقير داشت. زماني که چرنيايف، يکي از وفادارترين يارانش به التماس از او خواست حزب را ترک کند، گورباچف پاسخ داد: « مي داني توليا، فکر مي کني من نمي فهمم؟ من يادداشت ترا مي بينم و مي خوانم. [ گئورگي] آرياتف، [ نيکلاي] اشملف... نيز همين را مي گويند، آن ها سعي دارند مرا به ترک مقام دبيرکل قانع کنند. اما به خاطر داشته باش: آن سگ گر را نمي توان بي قلاده رها کرد. هر گاه من چنين کنم کل اين جريان غول آسا به ضد من خواهد بود.» تشکيلاتي را که او را به چنان جايگاهي رسانده بود همچون سگ گر مي ديد.

خارجي ها دگرگوني های 88- 1987 را از خلال شيشه ای تاريک مي ديدند، اما حتي دروني ها برای روشن ديدن امور مشکل داشتند. امکان دارد خود گورباچف نيز به اثرات کامل آن چه مي کرد آگاهي نداشت. در اين مرحله او خواستار چيزی شبيه سوسيال دموکراسي اروپای غربي بدون بازگشت سرمايه داری بود. به منتقداني که او را به «سوسيال دموکرات کردن» حزب متهم مي کردند مي گفت که ديگر تمايز بين سوسيال رفورميسم و مارکسيسم- لنينيسم اعتبار ندارد. البته در جامعه سرمايه داری ائتلاف های چپ – مرکز معمول است و کاملا مفهوم. در جامعه سوسياليستي اين ائتلاف ها ارتداد است. در هر حال، او به سوی سراب مي رفت، زيرا وفاداری بنيادين سوسيال دموکراسي، در تحليل نهايي، به سرمايه داری است.

رژيم گورباچف «تسمه نقاله» ای شد برای انديشه هايي که مباني تئوريک مارکسيسم- لنينيسم را انکار مي کردند. سخنراني های گورباچف انديشه هايي چون «تفکر نوين»، «ارزش های جهاني انسان»، جلوه های بورژوايي دموکراسي، «سوسياليسم بازار» را به حزب و رسانه ها انتقال مي داد. سپس، رسانه های گلاسنوستي انديشه های نو را بسط داده، زمينه برای سخنراني های تازه گورباچف فراهم مي کردند تا سمت گيری ضد سوسياليستي باز هم بيشتری را بيان دارد.

تفکر نوين گورباچف، در اساس، در پي تسليم شدن به کاپيتاليسم به جای مبارزه با آن بود.

جايگزيني تسليم به جای مبارزه افزون بر ابعاد سياسي دارای آثار روان شناختي نيز بود. توقف مبارزه ايجاد کننده آسودگي است. تکرار پاره ای عبارت ها در سال های پرسترويکا نشانگر روانشناسي اپورتونيستي اطرافيان گورباچف و آمادگي آنان برای پذيرش فشار و پاداش بود. گورباچف مي دانست که سازش هايش، تملق غرب را به او ارزاني داشته است. گورباچف زماني اعلام کرد، «ما نمي توانيم زندگي را اين گونه ادامه دهيم!» اما با هر معيار منطقي بسنجيم، هيچ گونه بحران تحميل نشدني ای وجود نداشت. به همين صورت، پرسترويکا ايجاد «يک کشور معمولي» را وعده مي داد. در جهان که سوسياليسم برای بقای خود بايد بر ضد کاپيتاليسم مسلط که در تلاش خفه کردن سوسياليسم است، مبارزه کند، حالت عادي و معمولي تنها به معنای وفق دادن خود با کاپيتاليسم مي توانست باشد. رهبران ح.ک.ا.ش. در اردوگاه گورباچف تلقي از سوسياليسم را همچون نظامي که زحمتکشان آگاهانه مي سازند و برپا مي دارند رها کرده بودند، رها کردني که سرانجام با خوش خيالي و رضايت بدان تن مي دادند. ابعاد رفتار گورباچف به خاطر خوش آمد. ايالات متحده ديپلمات های امريکائي را مبهوت مي ساخت. هيچ سياستمداری تسليم يک معامله دراز مدت نمي شود مگر آن که در مقابل آن چيزی معادل و يا بهتر از آن به دست آورد. اما، گورباچف در فوريه 1987، آن گاه که «گزينه صفر»، يعني، برچيدن موشک های موجود شوروی را در برابر تصميم ايالات متحده داير بر حق توليد آن گونه موشک ها در آينده پذيرفت به معامله ای به کلي نامتعادل تن داد. اين حرکت تنها در صورتي معنا مي داد که هدف گورباچف نه پيروزی مبارزه، که به پايان رساندن آن بود.

تجربه و خصوصيات شخصي به گورباچف ياری داد تا نقش مخربي را به عهده گيرد.

گورباچف، به جز لنين، به مراتب بيش از رهبران پيشين شوروی مسافرت های وسيع انجام داده بود. هم زمان با تحليل رفتن «اوروکمونيسم» او ديدارهايي از بلژيک و هلند در1972، فرانسه در1966، 1975، 1976، 1978، و آلمان در1975 داشت. در1983 به کانادا سفر کرد. نخست وزير اسپانيا، فيليپ گونزالس سوسيال دموکرات به فريب گورباچف دست زد.

گورباچف «اقتصاد بازار اجتماعي» آلمان غربي را تحسين کرد و به مقايسه کار کرد اقتصادی ا.ج.ش.س. نه با پيشينه تزاری آن يا با جهان سوم معاصر، بلکه با آلمان، فرانسه و بريتانيا پرداخت. گورباچف از همان روزهای دانشجويي در دهه 1960 دوستي با زدنک ملينار، ناراضي چکي «بهار پراک» را حفظ کرده بود. او خود را يک مرد «سال های شصت» مي دانست. ضعف شخصيتي او در ضعف او در مقام يک رهبر سياسي سهم داشت. حتي تحليل های دوستانه سطحي بودن او را بيان داشته اند. ويليام اودم، ناظر امريکايي، اظهار داشته است که گورباچف معتقدات استواری نداشته است.

 

سياست های تجديد نظرطلبانه گورباچف تنها زماني مي توانست معتبر شناخته شود که شرايط سازماني آماده شده باشد. اثرات تباه کننده سياست های خروشچف و برژنف نقش انباشت اضافه ای بر ظرفيت رهبری شوروی داشت. همان گونه که ليگاچف معترف بود، تنها يک حزب حاکم با سطح ناکافي رشد تئوريک و مهارت سياسي رهبرانش مي توانست اجازه چنان شکستي را بدهد. تنها حزبي با سابقه ضعيف در رهبري جمعي مي توانست از يک رهبر حزبي که منکر سياست ها و نظريه بنيادين حزبي باشد پشتيباني کند. در1964 برژنف و سوسلف، خروشچف را به خاطر گناهاني کمتر از خطاهای گورباچف از رياست برکنار کردند.

به علاوه، پيش از گورباچف حزب از نظر تئوری رنج مي برد و اين به هموار کردن راه او کمک کرد. ضعف های تئوريک شامل نگرشي زيبا و خوش رنگ بود به مسئله ملي، ارزيابي های بيش از حد خوش بينانه، هم از قدرت سوسياليسم و هم از ضعف امپرياليسم، و يک برنامه کمونيستي با ارزيابي افراطي از مرحله کنوني ساختمان سوسياليسم موجود. يوری آندروپف حرکتي را به سوی تصحيح اين کاستي ها ی نظری وسازماني آغاز کرد، اما پيش از آن که بتواند اين وظيفه را به انجام برساند زندگيش پايان يافت.

به سبب کند شدن آهنگ رشد اقتصادی ا.ج.ش.س. فشارهای تحميلي جديد از ناحيه اوج گيری محنت بار مسابقه تسليحاتي به وسيله ريگان، و مشکلات مزمن داخلي، اتحاد شوروی به يک دوران اصلاح، تجديد شور جواني و نوگرايي نياز داشت. در اوضاع و احوالي اين چنين ممکن است پاره ای عقب نشيني ها ضروری شود. لنين مي دانست در لحظه های دشوار، چون 1918 در مورد عهدنامه پرست ليتوسک، يا در1921 در مورد نپ اگر لازم آيد چگونه عقب نشيني کند. رهبران بعدی شوروی نيز به اين کار دست زدند: استالين در1939 در مورد قرارداد نازی- شوروی؛ خروشچف در1962 در بحران موشکي کوبا. با همه اينها، از نظر لنينيست ها، زماني که توازن نامساعد نيروها يک گام به پس را ضروری مي سازد، عقب نشيني مرحله ويژه ای از مبارزه است. عقب نشيني ها اين گونه معرفي شده اند، و يک عقب نشيني هرگز ترک مبارزه نبوده است. عقب نشيني های گورباچف در سياست خارجي خصلت کاملا ديگری يافت. سياست خارجي او بر اين برداشت استوار بود که مشکلات اتحاد شوروی نيازمند هم ساني با جهان سرمايه داری است. گورباچف عقب نشيني هايش را به مثابه پيشرفت های بسيار بزرگ به سود نوع بشر تصور مي کرد.

ناکامي گورباچف در نشست ريکياويک مرحله ای را برای چرخش 180 درجه ای 88- 1987 را رقم زد. از آن پس، ديپلماسي صلح آميز شوروی خصلتي ديگر يافت. آن چه به عنوان مصالحه در قبال تصوير بهتری از شوروی آغاز شده بود به سازش هايي در برابر هيچ تبديل شد. ا.ج.ش.س. بي توجه به نتايج، شروع به دادن امتيازهايي يک جانبه کرد.

بلافاصله پس از ريکياويک، موضع شوروی در مورد نيروی هسته ای ميان برد ( INF) همان موضع آندروپف در1983 را تکرار کرد. يعني، مذاکره کنندگان شوروی افزايش حتي يک موشک بيش از آن چه را تا آن زمان در زرادخانه های بريتانيا و فرانسه موجود بود اجازه نخواهند داد. با وجود اين، رفتار «گورباچف در اوايل 1987 تغيير يافت. داگوستينو نوشت که «گورباچف بجای ادامه تلاش برای جلب موافقت ايالات متحده درمورد ارتباط بين يک توافق درباره موشک های مستقر در اروپا و برنامه امريکايي SDI» به «قطع سريع» از گذشته دست زد و به طور اصولي فرمول ريگان مبني بر محو تمامي موشک های INF در اروپا را پذيرفت.

 

در88- 1987 حزب کمونيست ايتاليا (CPI) شروع به تاثيرگذاری بر انديشمندان و نويسندگان شوروی در زمينه سياست خارجي کرد. سال ها بود که حزب کمونست ايتاليا (CPI) در عرصه امور سياسي کمونيست های اروپای غربي جلودار تفکر سازش با کاپيتاليسم بود. به طور مثال، آلکساندر دوبچک دفاع و مداخله 1968 پيمان ورشو در چکسلواکي را محکوم کرده بود. CPI مصرانه از شوروی مي خواست نسبت به ناتو همچون متحدی دفاعي در محدوده جغرافيايي محدود نظر مساعد بيابد. CPI شعار ارزش های جهاني انساني گورباچف را نيز همچون اثبات حقانيت انديشه های رهبرانش انريکو برلينگوئر و آشيل اوچتو ستايش مي کرد. در زمينه سلاح های با برد متوسط ايتاليائي ها انديشه پشتيباني از گزينه صفر را از سوسيال دموکرات های آلمان گرفته بودند و با آن شوروی ها را در فشار گذاشته بودند.

درميان 1988، پس از تضعيف ح.ک.ا.ش. گورباچف سلاح های هسته ای را محور تجديد نظرهايش در سياست خارجي کرد. گورباچف برای هموار ساختن راه از بين بردن يک جانبه موشک های هسته ای شوروی به بي خاصيت کردن دکترين تسليحاتي عصر برژنف، انديشه ای که رسيدن به برابری هسته ای با ايالات متحده را شالوده تشنج زدايي مي دانست، نياز داشت. پرش به مواضع رويزيونيستي در سياست تسليحاتي، چون بسيار موارد ديگر، در نوزدهمين کنفرانس حزبي در ژوئن 1988 رخ داد، جايي که گورباچف تمايزی بين وسايل سياسي و نظامي برای حفاظت از امنيت ا.ج.ش.س. قائل شد. او در حقيقت مسابقه تسليحاتي و انديشه برابری استراتژيک در رهبری شوروي را سرزنش کرد، و گفت، «در نتيجه [انديشه برابری] ما مي گذاريم به مسابقه ای تسليحاتي کشيده شويم که منجر به متاثر ساختن توسعه اقتصادی- اجتماعي کشور و موقعيت بين المللي اش شده است.» در نوامبر1988 پوليت بورو قطع جدی تسليحات را تصويب کرد. در دسامبر1988 گورباچف آن مصوبه را در سازمان ملل در نيويورک اعلام کرد. سياست خارجي شوروی، به طور فزاينده ای، شامل خلع سلاح يک جانبه، بي توجه به پيامدهای نظامي، سياسي، و اقتصادی آن شد.

در نوامبر1987 سخنراني مهم گورباچف در هفتادمين سالگرد انقلاب بلشويکي با عنوان «اکتبر و پرسترويکا: انقلاب ادامه دارد»، شبيه يک قاب يخ زده در صفحه ويدئو، رقابت بسيار تندی را در رهبری ح.ک.ا.ش. در مورد سياست خارجي برانگيخت. اغلب گزارشگران غربي بر تلاش سخنران برای پرهيز از نظرات جنگي تاريخ حزب تاکيد کردند، اما فرمول جديد سخنران در باره سياست خارجي دارای اهميت بسيار بيشتری بود. سخنران سعي داشت بر بيش از يک اختلاف پل بزند: گورباچف همراه با نمايندگان هر دو حزب کمونيست و سوسيال دموکرات در مسکو، در پي رفع اختلاف چپ کمونيست و سوسيال دموکرات بود. گورباچف، پس از ذکر اين مطلب که ديپلمات ها برای خلاصي جهان از سلاح های هسته ای با برد متوسط و برد بلند خيلي کم کرده اند، «وجوه نظری چشم اندازهايي برای پيشرفت به سوی يک صلح پايدار را آزمود.» البته، امپرياليسم را جنگ طلب و خصوصيات اصلي آن را ميليتاريسم و نئوکلنياليسم اعلام کرد. پس، اساس آن خوش بيني که تلاش های صلح جويانه شوروی مي توانست پيروز شود کدام بود؟ در پاسخ به چنين سئوالي عبارت های تازه ای عنوان شد. گورباچف اعلام کرد: «تضادها مي توانند کاهش يابند» و «ما در برابر يک گزينش تاريخي قرار گرفته ايم که به طور وسيعي بر ارتباط متقابل ما و همگرايي جهان استوار است.» او گفت: «مبارزه طبقاتي و ديگر جلوه های تضادهای اجتماعي به سود صلح بر روندهای عيني اثر خواند گذارد.» اين نگرش تجديد نظری بود بر انديشه سنتي شوروی که مباره طبقاتي، خود، روندی عيني به سود صلح بود، که صلح نتيجه مبارزه ای بود برای تحميل مناسبات صلح آميز بر يک امپرياليسم جنگجو و نا آرام. در عوض، گورباچف «بررسي مشترک برای نظم اقتصادی نويني که منافع همگان را بر شالوده ای برابر به حساب آورد» پيشنهاد مي کرد. در تحليل نهايي، اين سخنراني اپورتونيسم گورباچف را که مي کوشيد فرمول بندی های مارکسيستي- لنينيستي اصيل را تحريف کند به نمايش گذارد. او در پي حفظ واژه ها و اصطلاحات اصيل بود در حالي که از مفهوم و مصداق آن ها طفره مي رفت. سخنراني بيش از آن که فراخواني برای مبارزه صلح جويانه شوروی باشد دعوتي بود برای سازش و همگرايي شوروی با امپرياليسم.

سازش های يک جانبه سياست خارجي شوروی در هيچ جايي بيش از افغانستان آشکار نشد. از 1979 حکومت انقلابي افغان و متحدين شوروی آن بر ضد ايالات متحده، پاکستان و چين درگير شده بودند. گورباچف نخست، از شدت يافتن جنگ پشتيباني کرد، مبارزه ای شرافتمندانه به ضد وحشي گری و واپس گرايي، که در مجموع بي شباهت به جنگ 39- 1936 برای جمهوری دموکراتيک اسپانيا نبود. در اوايل 1987 رهبر کمونيست تازه افغان، نجيب الله، پس از تحويل گرفتن حکومت از کارمل در مه 1986 و آرزوی موفقيت برای رهبری گورباچف- که برخي آن را با اغماض مي دانند-  دعوت به «مصالحه ملي»، فراهم آوردن فضای باز برای مذاکره، ائتلاف، و در ضمن عقب نشيني شوروی کرد. کارمل سازش ناپذير همواره اپوزيسيون ضد انقلابي مجاهدين را «راهزنان» خوانده بود. از همان اوايل 1986 لحن انتقاد بيشتری از جنگ به سخنان گورباچف وارد شده بود. در1987، گورباچف، ياکولف و شواردنادزه به کار گرفتن رسانه های گلاسنوستي را برای ايجاد پشتيباني داخلي از عقب نشيني آغاز کردند. در1987، آرتيوم بورويک، خبرنگار آگانيوک، دژ رسانه های تجديد نظر طلب، گزارش هايي انتقادی درباره تلاش جنگي شوروی از افغانستان ارسال داشت. گزارش های او از ميدان جنگ به شکل روشني به توصيف تلفات پرداخته بود. در نشست سران در واشنگتن )دسامبر1987(، گورباچف اعلام کرد که اتحاد شوروی از افغانستان عقب نشيني خواهد کرد. در فوريه 1988 يک برنامه زمان بندی شده برای عقب نشيني واحدهای شوروی از اوايل 1989 پيشنهاد کرد. در 1988، نامه های انتقاد ازجنگ «به طور خلق الساعه» از سوی مادران سربازان به مطبوعات گلاسنوستي سرازير شد. در ميانه 1988، آگانيوک نخستين مقاله يک نظامي شوروی را، که جنگ را به باد انتقاد گرفته بود، چاپ کرد.

در پايان، نجيب اله، مخالفان تجديد نظر طلبي در رهبری ح.ک.ا.ش. و ارتش، و متحديني چون کوبا و آنگولا به مخالفت با عقب نشيني بدون شرط برخاستند. به رغم ادعای غرب از وجود يک «مرداب ويتنامي» برای شوروی، و بالا گرفتن مخالفت داخلي يا جنگ- بيشتر مخالفت ها از بالا هدايت مي شدند- تلفات شوروی پايين تر از آغاز مداخله بود. به گفته يکي از آگاهان امريکايي در زمينه مسايل افغانستان، «برآمد اين جنگ در نهايت در مسکو تعيين مي شد.» عقب نشيني در حالي انجام گرفت که هيچ گونه موافقتي با پيشنهاد شوروی مبني بر قطع کمک نظامي ايالات متحده به مجاهدين، و هيچ تضميني برای سلامتي و امنيت رهبران کمونيست افغان با يک افغانستان غيرمتعهد از سوی امريکا به عمل نيامد. در15 فوريه 1989، آخرين واحدهای نظامي شوروی، بي آنکه جلوه ای از سال ها فداکاری و جانبازيشان ديده شود، افغانستان را ترک کردند. افغان ها نخست به رحم و مروت جنگ سالارهای جنايتکار، و سپس به بنيادگرايان اسلامي طالبان محول شدند، چنانکه تمامي پيشرفت های اقتصادی، سياسي و آموزشي نظام انقلابي پيشين نيز محو و نابود شدند.

خيانت گورباچف به ديگر جنبش های رهايي بخش و کشورهای سوسياليستي در سه سال پاياني پرسترويکا روی داد. تا دسامبر1988، ا.ج.ش.س. هنوز از کنگره ملي افريقا (ANC) و ديگرجنبش های آزاديخواه افريقا پشتيباني گسترده ای مي کرد. با وجود اين، در اواخر1988 نخستين نشانه تغيير در سياست شوروی نمايان شد. جنبش های رهايي بخش پيشرو در جنوب غربي افريقا، که از کمک کوبا و اتحاد شوروی برخوردار بودند، رژيم ناميبيا را به انتخاباتي مجبور کرده بودند که درستي آن مي بايست به وسيله واحدهای سازمان ملل تضمين مي شد. شواردنادزه، بدون مشاوره با جنبش رهايي بخش سازمان خلق جنوب غربي افريقا (سواپو(SWAPO ، يا متحدش کوبا، ناگهان با پيشنهاد امريکا مبني بر لغو حضور واحدهای نظامي سازمان ملل در ناميبيا موافقت کرد.

در88-1987، سازش های ديگری در سياست خارجي يکي پس از ديگری به سرعت رخ داد. در مه 1988، ريگان ديداری از مسکو به عمل آورد. در ژوئن 1988، نوزدهمين کنفرانس حزبي دکترين تعادل هسته ای را لغو کرد و کنار نهاد. در سپتامبر- اکتبر1988، پلنوم کميته مرکزی اولويت ارزش های انساني جهاني را بر مبارزه طبقاتي تاييد کرد. و به اين ترتيب، پلنوم سياست خارجي شوروی را ايدئولوژی زدايي کرد. اين پلنوم، همچنين، گروميکو را بازنشسته کرد و ليگاچف را تنزل مقام داد. در دسامبر1988، گورباچف در سازمان ملل، در نيويورک، کاهش 000/500 نفری واحدهای نظامي، شامل بازگرداني شش تيپ زرهي ازاروپای شرقي را اعلام داشت. در1989 ضد انقلاب، اروپای شرقي را به آساني روفت.

گورباچف پيمان نامه معروف به «دکترين برژنف» را که اعلام مي داشت اتحاد شوروی و ديگرکشورهای اروپای شرقي از حق و وظيفه دفاع از سوسياليسم در هر يک از اعضای پيمان ورشو برخوردارند، ترک کرد. اين دکترين با آموزه های لنين مبني بر ملاحظات مربوط به مبارزه طبقاتي مقدم بر ملاحظات حاکميت ملي است سازگار بود. اين دکترين شکلي از همبستگي طبقاتي بسط يافته در مناسبات بين دولي و همبستگي يک کشور سوسياليست را با کشور ديگر بيان مي داشت. به گفته ديويد لين، «در1989 آشکار شد که ا.ج.ش.س. در امور ديگر کشورها دخالت نمي کند، حتي اگر عضو يک اتحاديه باشند.» در اروپای شرقي که دولت های کمونيستي همواره ريشه کم ژرفاتری از اتحاد شوروی داشتند، سياست بازگرداندن واحدهای نظامي و عدم مداخله فاجعه آفريد. در تمامي جوامع اروپای شرقي، حکومت های کمونيستي اعتماد به خود را از دست دادند، و عناصرمخالف دلير شدند. گورباچف دکترين برژنف را يک سويه کنار نهاد. سرنوشت جمهوری دموکراتيک آلمان GDR فاجعه تسليم چيزی در برابر هيچ را نمايان ساخت. به جای مذاکره نزديک شدن دو کشور آلمان با نظام های اجتماعي متفاوت بر اساس منافع متقابل و حقوق برابر، سرانجام کار آلمان دموکراتيک به شکل الحاق اجباری و توهين آميز و بازگشت به سرمايه داری درآمد.

 

در اوايل 1987 گورباچف حرکت به سوی اصلاح اقتصادی راديکال را آغاز کرد. به موازات برنامه اصلاحات سياسي، گورباچف با پيشنهاد تدابير راديکالي، تجربه ها و کوشش های مترقي پيشين را کنار نهاد. طرح ها و برنامه های رهبری يگانه انگيزه های تغيير راديکال اقتصادی نبودند. سه نيروی ديگر تحولات اقتصادی را به سوی طرفداری از سرمايه داری راندند: رسانه های گلاسنوستي، تضعيف روند ح.ک.ا.ش. از جمله برکناری آن از مديريت اقتصاد، و رشد لجام گسيخته اقتصاد ثانوی در88- 1987 پرسترويکا اختيار روندها و نيروهای اقتصادی جديدی را از دست داد. قانون بنگاه های دولتي که در1987 در پلنوم ژوئيه کميته مرکزی از تصويب گذشت، به ظاهر نه برنامه ريزی متمرکز را رد کرد و نه گذار به يک اقتصاد بازار تمام و کمال را تائيد کرد. طراحان آن ادعا مي کردند اين قانون برنامه ريزی را ملايم تر مي کند و بنگاه ها اجازه خود مختاری و آزمودن مکانيسم های بازار را خواهد داد. اين قانون انتخاب مديران کارگاه را نيز پيش بيني مي کرد، يک بدفهمي که به سرعت به افزايش نامعقول دستمزد کارگران به وسيله مديراني منجر شد که چشم به صندوق آراء داشتند. پس از آن که اثرات تورمي آن درک شد، اين وجه قانون لغو شد. المان و کانتورويچ ياد آور شده اند که نگارش قانون بنگاه های دولتي شباهت چنداني به يک قانون اقتصادی متداول برای يک اقتصاد با برنامه نداشت. «تصور وجود بيان مشابهي، که هيچکس را موظف به انجام هيچ کاری نمي کند، در قوانين کشوری ديگر، دشوار است.» اين قانون به ميزان زيادی همچون يک فراخوان سياسي بلندی بود که سمت تغيير را نشان مي داد.

رسانه های گلاسنوستي رهبری شوروی را به اجرای سياست های اقتصادی در مخاطره آميزترين شکل ممکن سوق دادند. رسانه ها تاثير بسيار بزرگي بر بحث بر سرسياست عمومي و احساسات عمومي درباره تغييرات اقتصادی به جا مي گذاردند. رسانه های گلاسنوستي، خدمتگذار ياکولف و گورباچف تا 1988، در مورد هر ضايعه يا ناکامي اقتصادی، حتي اگر ناشي از سياست های گورباچف بود، اطمينان خاطر مي دادند، اوضاع را برای خودمختاری بيشتر بنگاه ها و بازارگرايي بيشتر تقويت مي کردند، و هرگز به احيای دوباره برنامه ريزی مرکزی نمي پرداختند. بحث های عمومي تنها در راستای ضد سوسياليستي جريان مي يافت. و با گذشت زمان «تقاضای حذف کامل» نهادهای برنامه ريزی «از نظر سياسي امکان پذير شد.»

فشار رسانه ها به آن چه ليگاچف «خطای سرنوشت ساز» دسامبر1987 ناميد- به کاهش جدی خريد دولتي از محصولات صنعتي و چرخش ديوانه وار از يک اقتصاد با برنامه به اقتصادی بي برنامه منجر شد. ياکولف و گورباچف، برخلاف نظر بهتر نخست وزير ريژکف و ليگاچف- خريد تضميني محصولات صنعتي به وسيله دولت با قيمت های ثابت- سفارش های دولتي را به سوی انقباض راندند وآن را از100 درصد به تنها 50 درصد کل صنعت رساندند. کاهش سفارش های دولتي به چنان ميزاني به اين معنا بود که با يک چرخش، نيمي از صنعت شوروي اختيار خريد و فروش محصولش را در بازار کلي فروشي جديد- داد وستد بين بنگاه ها- با قيمت های مبتني بر نوسانات عرضه و تقاضا به دست آورد. ليگاچف و ريژکف طرح تجربي محطاطانه ای را عنوان کردند که در آن دولت 90 درصد محصولات صنعتي را خريداري مي کرد و تنها 10 درصد صنعت را در معرض سياليت عرضه و تقاضا باقي مي گذارد. طرح ليگاچف- ريژکف بنگاه ها را به آرامي به سوی تجربه خود گرداني و قيمت های آزاد سوق مي داد. شتابزدگي و بي احتياطي طرح گورباچف به اثبات رسيد. آن طرح اقتصاد را غرق در هرج و مرج کرد. در1988، کمبود کالاهای مصرفي به سرعت افزايش يافت و برای نخستين بار پس از جنگ دوم، تورم پديدار شد.

برکناری حزب از مديريت اقتصادی موجب تضعيف اقتصاد شد. وزيران بخش ها در مسکو ابزار قدرتمند برنامه ريزی مرکزی بودند. آنها، از طريق اداره های گسترده مرکزيشان، بنگاه ها را به بالاترين ارگان های برنامه ريزی و دبيرخانه کميته مرکزی حزب مربوط مي کردند. آن ها بر کارکرد بنگاه ها نظارت داشتند، نظم و انضباط برنامه را اعمال مي کردند، و تعادل و ارتباط صنعت بخش و ناحيه را حفظ مي کردند. پرسترويکا قدرت وزارتخانه ها را بارها و بارها کاهش داد. اين کاهش ها در1986و 1987و 1988 مکانيسم های هماهنگ کننده عمده اقتصاد با برنامه را ويران ساخت. تضعيف و کاهش اختيارات وزارتخانه ها به شکل تجزيه و تکه تکه کردن کارکنان وزارتخانه ها رخ نداد. بلکه پرسترويکا بيشتر ارتباط وزارتخانه ها با بنگاه های اقتصادی را از نو تعريف کرد. دستورالعمل های جديد وزارتخانه ها را از صدور حکم منع کرد و نقش نوين توسعه خود گرداني را به آن ها محول کرد.

ناتوان کردن وزارتخانه ها به اندازه کافي احمقانه بود، اما شيوه ای که گورباچف و مشاورانش در اجرای اين سياست اتخاذ کردند بيشترين آسيب ممکن را بر اعتماد عمومي وارد کرد. به گفته المان و کانترويچ، گروه گورباچف «با اتخاذ مکرر تصميم های اشتباه و سرسری، و پس از آن با شتاب روی آوردن به عکس آن و محکوم کردن آن ها، به طور دائم خود و سياست هايش را بي اعتبار مي کرد.»

ضربه بزرگ بر اقتصاد برنامه ريزی شده در نوزدهمين کنفرانس حزبي وارد آمد، که در آن روند تدريجي گرايي را ترک گفت و با تصويب رهنمودی، حزب، ارگان های شوروی، و مديريت اقتصادی را مجبور به جدايي کرد. اين رهنمود نقش بزرگ و عمده ای درعقب راندن حزب از عرصه اقتصاد، سطح سازماني و قلمرو ايدئولوژيک ايفا کرد. به فاصله کمي پس از نوزدهمين کنفرانس حزبي ضربه های تازه ای بر نظام برنامه ريزی فرود آمد. در پائيز 1988 گورباچف 1064 دايره و465 شعبه را در کميته های مرکزی جمهوری ها و کميته های حزبي ناحيه و بخش منحل کرد. شمار دواير را تا 44 درصد کاهش داد. عقب نشيني حزب از مديريت اقتصادی، تمايل رهبران دولتي واحدهای اقتصادی را از نظر ايدئولوژيک به پيروی از رهنمود يک مرکز يگانه در مسکو سست کرد. نيروهای گريز از مرکز به گرفتن دست بالا در اقتصاد آغاز کردند.

گورباچف همچنين کوشيد اقتصاد ثانوی را مهار کند. فردريک استار، آکادميسين ايالات متحده، اين تصميم را نشانه تغييری اساسي در روند حوادث مي داند. در واقع، گورباچف فرش قرمزی برای استقبال از نيروهای کاپيتاليستي نوظهور در «جامعه مدني» پهن کرد. استار تاکيد مي کند که «گورباچف با يک انتخاب خطير روبه رو شد.» يا مي توانست از راه «کنترل» فشرده و برنامه ريزی بهتر، اقتصاد را بهبود بخشد، يا در پي جلب «نيروهای اقتصادی واجتماعي نو پديدی برآيد که از راه فعاليت مستقل و ارتباط روشنفکرانه با سنت دير پا و سرکوب شده اصلاحات ليبرال در روسيه زندگي را پذيرفته بودند.» او گزينه نخست را رد و دومي را انتخاب کرد. او کوشيد «با قانون جديدی که کسب و کار خصوصي- اسما" تعاوني- را مجاز مي شمرد اقتصاد ثانوی را برگزيند (و بر سودهايش ماليات ببندد(

موسسات داوطلب «غير رسمي ها» را با اين ادعا که آن ها در جامعه شوروی دارای جايگاه قانوني و مشروعي هستند تقديس کرد. استار اعلام کرد «نبوغ گورباچف نه در خلق عناصر پرسترويکا، که برگرفتن آن ها از جامعه و گردآوردنشان از پيرامون خويش است.» تحليل گر بريتانيايي آن روايت عقيده استار را تاييد مي کند. «غيررسمي ها دلالت بر هر نوع فعاليتي داشتند که به طور مستقيم به وسيله حزب سازماندهي نشده باشد.» بسياری از آن ها نهادهايي فرهنگي و غير سياسي، به ويژه در بين جوانان بودند، و تاريخ اغلب از آن ها به «ذوب شدن يخ» دوران خروشچف باز مي گشت. شمار000/30 از غيررسمي های موجود در فوريه 1988 شامل گروه های فشار و نيز گروهای غيرفشار بودند، که با گذشت زمان، به ويژه در دوران مقدم پرسترويکا بارز و  پرمعناتر شدند.

 

بدين ترتيب، قوانين تعاوني ها و اجاره داری ها که در1988 به تصويب رسيد به گسترش سريع عناصر کاپيتاليستي در ا.ج.ش.س. کمک کرد. اين قوانين در حالي که حيله گرانه با نقل از لنين- خارج از متن- تعاوني ها را در سوسياليسم به عنوان شکلي از مالکيت سوسياليستي موجه مي شمردند، در واقع مالکيت خصوصي را در پوشش تعاوني مجاز مي شناختند. چيزی نگذشت که باقيمانده بنگاه های اقتصادی دولتي با تعاوني های متعلق به بخش خصوصي، که کمتر از بخش دولتي قاعده مند بودند و ماليات کمتری مي پرداختند، مناسبات اقتصادی برقرار کردند. اجازه دادن مالکيت صنعتي به تعاوني ها، در حالي که همچنان افسانه مالکيت عمومي را حفظ مي کردند، راهي شد برای خصوصي سازی دارايي های دولتي.

بازگشت سرمايه داری و پيروزی جدايي طلبي روندهای چشمگيری بودند. اتحاد شوروی مي توانست قطعه قطعه شود و هر قطعه همچنان سوسياليستي باقي بماند. اتحاد شوروی مي توانست بي آن که تکه پاره شود به نظام سرمايه داری باز گردد اما، در عمل، اين دو با هم رخ دادند، و هر دو از تبار مشابهي برخوردار بودند. جريان بازارگرا و طرفدار موسسات خصوصي تحليل ناقص و مشکوکي نيز از ناسيوناليسم- روسي و غيرروسي- داشت. اختلاف های اين جريان بنيادين، سيستماتيک و دراز مدت بود. لنين و آن ها که به راه او رفتند قائل به دو وجه در ناسيونالسيم بودند، ترقي خواه و ارتجاعي. مهمتر آن که، آن ها از1917 تا 1991 بر ضرورت مبارزه با ناسيوناليسم، و در صورت امکان، جايگزيني ناسيوناليسم به وسيله انترناسيوناليسم، يا دست کم تقويت جلوه های مترقي و دموکراتيک ناسيوناليسم، و تضعيف وجه ارتجاعي آن تاکيد مي کردند. کساني که در حزب بيشتر به سوی بازارهای کور، بنگاه های خصوصي و ليبراليسم گرايش داشتند، با ناسيوناليسم نيز نتوانستند جدی و با ثبات برخورد کنند.

ناسيوناليسم در بين دهقانان، و در بين بخش های وسيعي از طبقه کارگر که طي يک نسل از روستا برآمده بودند، نفوذ ويژه ای داشت. حتي پس از کلکتيويزاسيون، روحيه و نگرش توده روستا نسبت به زمين، مالکيت دارايي، و سرزمين پدری آن ها را نسبت به ادبيات ناسيوناليستي حساس و آسيب پذير مي ساخت. کارگران شهری که از مدت ها پيش از روستا بريده بودند، روی هم رفته، از آگاهي طبقاتي بيشتری برخوردار بودند. آن ها ناسيوناليسم را چندان جذاب نمي يافتند. ناسيوناليسم در بخشي از روشنفکران ادبي نيز، که ريشه در دهقانان شوروی و تاريخ پيش از1917 داشتند، نفوذ داشت.

 

روش حزبي گورباچف ريشه در طبقاتي از اجتماع داشت که گرايش بسياری به ناسيوناليسم داشتند. دهقانان، و بخش هايي از طبقه کارگر متاثر از روحيات روستايي. بنابراين، ح.ک.ا. ش. با اين گرايش نه از نظر ايدئولوژيک و نه سياسي با ناسيوناليسم مبارزه نمي کرد. اين روش ناسيوناليسم- روسي و غير روسي- را ناديده مي گرفت. کم بها مي داد، يا با آن همراهي مي کرد. همچنين پيشرفت اتحاد شوروی را در مبارزه با نابرابری ملي بيش از آن چه بود ارزيابي مي کرد. ادعاهای پيش از موقع و نابهنگام اش درباره موفقيت بر بسياری از ناظران زندگي شوروی، گرچه نه همه آن ها، تاثيرمي گذاشت.

نمونه های نافهمي تيم گورباچف از ناسيوناليسم و مسئله ملي بسيار است. گورباچف در سخنراني روز انقلاب در1987 اعلام داشت که اتحاد شوروی مسئله ملي را حل کرده است. درست در اوج عصر پرسترويکا ياکولف مشاور عالي گورباچف، از حمله شديد خود در 1972 به ناسيوناليسم روس دفاع کرد. آن مقاله «Historicism Against Anti» به سياست های جانبدارانه برژنف و سوسلف درباره ناسيوناليسم روسي به شدت حمله کرد، سياست هايي را که آن ها اميد داشتند آسيب هايي که کارزار «استالين زدايي» خروشچف بر اعتبار دولت شوروی زده، ياکولف جوان از آن پشتيباني کرده بود و ياکولف بزرگسال تر در عصر گورباچف بار ديگر زنده اش کرد، محدود کنند. ياکولف در 1972 از اينکه اتحاد ناسيوناليست های روسي )که در برخي موارد با مارکسيسم- لنينيسم، از جمله در نفرت از سرمايه داری غرب، هم نظر هستند) ومخالفان خروشچفيست های درون حزب کمونيست، سياست های کليدی عصر خروشچف، همچون رقابت با غرب را تهديد کنند، ابراز نگراني کرده بود. در91- 1985 ياکولف همچنان درباره چنان اتحادی دلواپس باقي ماند. بنابراين، مخالفت او با ناسيوناليسم روسي و دفاع اش از سياست های خروشچف و گورباچف سازگار بودند.

 

گورباچف در زمينه مسئله ملي ثابت کرد که به کلي بي ربط و بي اطلاع است. زماني که شور ناسيوناليستي در جمهوری های بالتيک بالا گرفت، او نخست از آن چشم پوشيد. سپس فشار اقتصادی بر ليتواني را بکار برد، و بعد از آن با تغيير موضع، به سياست ضعيف و نوميدانه تجديد مذاکره درباره قرار داد وحدت متوسل شد، و رفته رفته، به خواست های هر چه افراطي تر ناسيوناليستي و جدايي طلبي ميدان داد.

با رشد امکان تکه تکه شدن دولت- در ژوئيه 1988 انبوه تظاهرکنندگان در کشورهای بالتيک نسبت به انضمام خود به اتحاد شوروی اعتراض کردند- متحدان اصلي گورباچف در دفتر سياسي همچون شترمرغ عمل کردند- ناسيوناليست ها به صورتي فزاينده بر گروه های «غير رسمي» پرسترويکا، که در جمهوری های دور از مرکز شکل گرفته بودند، مسلط شدند. اين ناسيوناليست ها بيشتر و باز هم بيشترسخن از جدايي از روسيه به ميان آوردند و به طور فزاينده ای خواست هايشان را حتي در درون احزاب کمونيست جمهوری ها مطرح کردند. در سپتامبر1988، وقتي ياکولف از سفر به جمهوری های بالتيک بازگشت، به دفتر سياسي گزارش داد که «مشکلي در بين نيست؛ پروسترويکا با روندی عادی در حال پيش رفتن است»، ليگاچف واکنشي خشم آلود نشان داد زيرا به درستي متوجه سياستي شد که در راستای حفظ وضع موجود بود. با اين حال، ياکولف به خودداری از هرگونه اقدامي توصيه کرد، و آن نظر برنده شد. چند ماه بعد حزب کمونيست ليتواني دو پاره شد، سازمان های حزبي از انجام وظايف باز ماندند، و جدايي طلباني که گستاخ شده بودند در آستانه قبضه کردن قدرت قرار گرفتند.

نقطه مقابل آن، مارکسيست- لنينيست های ارتدکس از حق تعيين سرنوشت ملت ها، از جمله حق جدايي، حقي که اميدواربودند هرگز ضرورت اجرا نيايد، و نيز از حق استفاده و توسعه زبان و فرهنگ ملي، تضمين حضور اقليت ها در رهبری سياسي، و توسعه اجتماعي- اقتصادی «به شيوه تاييد آميز حمايت از جمهوری های توسعه نيافته» در نواحي غيرروسي طرفداری مي کردند. حتي برخي شوروی شناسنان بورژوا سياست ملي شوروی واقدامات مثبت ايالات متحده را با نظر مساعد مقايسه کرده اند. به طور مثال، يک بررسي اخير امريکايي که ارتقای مليت های زير ستم پيشين را به اتحاد شوروی نسبت مي دهد، دامنه تاثير آن سياست ها را بر شکستن قالب های تاريخي- که در آن علت های بزرگ و پيشرفته ملت های کمتر پيشرفته را زير نفوذ داشتند- مورد تاکيد قرار مي دهد و شوروی را «نخستين امپراتوری با عملکرد مثبت» مي خواند. نويسنده بررسي، تری مارتين، اظهار داشت، اتحاد شوروی نخستين کشوری بود که «با ارتقای سيستماتيک آگاهي ملي اقليت های قومي و ايجاد و برپايي چندين دولت ملي با اشکال و خصوصيات ويژه برای آنها» به ناسوناليسم بالنده پاسخ داد.

 

گورباچف نابرابری ملي را ناديده گرفت. يا کاملا نسبت به پيشرفت آن ها اغراق کرد. در مسئوليت شش ساله اش ژرفای احساسات و ويژگي های خلق ها را در همه جا دست کم گرفت و بد فهميد، همان گونه که ديگر شيوه های سياست های اصلاحي اش عواطف و احساسات ملي را برافروخت. يازده ماه پس از طغيان آلما آتا در دسامبر1986، گورباچف با گزافه گويي لاف زد که اتحاد شوروی مسئله ملي را حل کرده است.

در مورد منازعه آذربايجان و ارمنستان، گورباچف، آنگاه که مشکلات را ناديده نگرفت يا ادعا کرد که آن ها را حل کرده است، رويکردی افراطي و بدبينانه در کشمکش های ملي داشت تا موضع خود را در دفتر سياسي بهبود بخشد، نمونه بارزی از قرباني کردن اصول در قبال دستاوردی کوتاه مدت. در آوريل 1987 گورباچف عصيان ارمني ها را در ايالت آذری ناگورنو- قره باغ تشويق کرد زيرا با اين کار برای حيدر علي اف، عضو آذری دفتر سياسي و از مخالفان گورباچف دردسر آفريني مي شد. علي اف از جوانب بسيار، از جمله از سوی ليگاچف زير آتش قرار گرفت و در ميانه 1987 سابقه و توان کاريش در تيرگي فرو رفت. پائيزهمان سال از دفتر سياسي اخراج شد.

 

تشويق ادعاهای ارمني ها در قره باغ بخشي از طرح و رفتار گورباچف بود. اين طرح عبارت بود از تشويق و گرم کردن «جبهه های ملي به خاطر پرسترويکا» بر ضد روسای محلي، زيرا معمولا دبير اول های حزب موانعي بر سر راه گورباچف مي گذاردند. در آوريل 1988، فعالان جمهوری های بالتيک به تشکيل جبهه های پشتيباني از پرسترويکا و تاييد آرمان های ناسيوناليستي خود آغاز کردند. اين جبهه ها به زودی خصلتي جداطلب و جانب داری از سرمايه داری به خود گرفت. هنوز، درگيری های قومي برای گورباچف مزايای معيني داشت. هر آشفتگي به گورباچف، در صورتي که اساسا دست به کاری مي زد، فرصتي فراهم مي کرد تا رهبران حزبي محلي را، اگر جزء مخالفان او بودند، برکنار کند. هر بار دفتر سياسي گورباچف در کنار جبهه ها قرار مي گرفت يا کاری انجام نمي داد، ناسيوناليسم افراطي تری را تشويق مي کرد. به گفته آنتوني داگوستين، گورباچف بازی «شاگرد جادوگر» را به نمايش مي گذاشت و نارضايي ناسيوناليستي را در جهت هدف های خويش افزايش مي داد تا اين که از کنترل خارج مي شد.

 

با شکست پرسترويکا در يک عرصه، خطر از همه سو موج و ارجاری مي شد. دشواری اقتصادی و جدايي طلبي، که در1988آغاز شده بود، يکديگر را تشويق مي کردند. با وخيم شدن کمبودهایي مصرفي در1988، در جمهوری های مختلف گرايش به احتکار توليدات و اداره آن به تنهايي افزايش يافت. اقتصاد برنامه ريزی شده اتحاد شوروی همچون يک شبکه واحد با تقسيم دقيق کار و تخصص در بين جمهوری ها توسعه يافته بود. برای مثال، يک مجتمع صنعتي در منطقه بالتيک ليوان های کاغذی برای کل اتحاد شوروی  عرضه مي کرد.

با ضعيف شدن اقتدار اقتصادی مرکز در مسکو، داد و ستد بين جمهوری ها جانشين برنامه ريزی شد، و آشفتگي اقتصادی رشد کرد. بي نظمي و بي ثباتي اقتصادی بر آتش جدايي طلبي دامن مي زد، چنانکه هر جمهوری، تا آنجا که مي توانست، در پي محافظت از منافع اقتصادی خويش برمي آمد.

بسياری از حرکت های گورباچف مناطق دور افتاده را به ضد مرکز تقويت کرد. پلنوم ژانويه 1987 حمله ای عمومي و آشکار به نظام نومن کلاتورا، گزينش مديران و کارمندان دولتي و جمهوری از فهرست تنظيم شده به وسيله دبيرخانه کميته مرکزی در مسکو، را تصويب کرد. در آغاز1987 گورباچف و ديگر رهبران حزبي اين نظام برگماری را محکوم کردند و دفاع از مسئولين محلي را که در معرض حملات نواحي و مناطق خود بودند، مردود شمردند. در نتيجه، مسئولان محلي هر چه بيشتر با تاييد نظرات محلي سروکار يافتند تا نظرات رهبران مسکو. زماني که تقابلي بين منافع محلي و کل اتحاد رخ مي داد، زندگي و بقا ايجاب مي کرد که رهبران محلي از منافع محلي پشتيباني کنند. سياست خارجي گورباچف نيز، به ويژه در جمهوري هاي بالتيک، منافع محلي را تشويق و تقويت کرد. المان و کانتورويچ گفته اند که سياست گورباچف درباره پايان بخشيدن به جنگ سرد و خواست همکاری نزديک با غرب «او را در برابر فشارغرب برای به رسميت شناختن حق تعيين سرنوشت کشورهای بالتيک، به ويژه ليتواني، باز و بي دفاع ساخت.»

 

همين که دوران 1988- 1987 سپری شد، گورباچف و حلقه مربوطه اش، ليگاچف و ديگر مخالفانشان را تماما جارو کردند. اين اخراج طبيعت پرسترويکا را تغيير داد. بي نظمي فزاينده در حزب و برکناری آن از امور اقتصادی، به مشکلاتي اقتصادی منجر شد که در1988 آشکارشد. اين دشواری ها در شکل تورم، کمبودها، کسر بودجه، واگرايي و از هم پاشيدگي موسسات اقتصادی کليدی اقتصاد با برنامه نمايان شد . در1988، برای نخستين بار در چهل سال، قيمت ها در تمامي عرصه اقتصادی شروع به بالا رفتن کرد. يک سال بعد، تورم با نرخ 20 درصد در سال چهار نعل پيش رفت. با محو کالاهای مصرفي در قفسه ها، ذخيره کردن و احتکار رشدی تصاعدی يافت. فرامين گورباچف وزارتخانه های صنعتي نيرومند پيشين را در مسکو فلج کرده بود. در1988، اقتصاددان شوروی کورياجينا تحصيل غيرقانوني ثروت های شخصي را 200 تا 240 ميليارد روبل، شايد 20 تا 25 درصد کل ثروت شخصي در اتحاد شوروی محاسبه کرد. بحران اقتصادی، به نوبه خود، جدايي طلبي ناسيوناليستي واپس گرا را تقويت کرد. تشويق های گورباچف از «جبهه های مردمي» و «جبهه های ملي» - با انگيزه در فشار گذاردن مخالفان حزبي اش در جمهوری های متحد- قدرت را نصيب جدايي طلبان کرد. يک سال بعد، در1989، افول اقتصادی- که ناشي از ناکامي پرسترويکا بود، نه به سبب رشد کند در دراز مدت- دشمني توده ها را نسبت به گورباچف و ح.ک.ا.ش. و پشتيباني رشد يابنده از پوپوليسم ضد کمونيستي بوريس يلتسين به حرکت درآورد. در1987 و1988، گورباچف دست به چرخش زد. بيرون شدن از شک و ترديد آغاز شده بود.

 

لنين عقيده داشت که ارزش های طبقاتي کارگر- همبستگي، وحدت، همکاری، رفاقت، و جز آن، با جهاني شدن سوسياليسم جهاني خواهند شد. نيازهای طبقه کارگر «اخلاقياتي برای او مي آفريند که، هم زمان، اخلاقيات طبقاتي و اخلاقياتي انساني است که بالفعل يا بالقوه همه مردمان را در برمي گيرد.»

به موجب اين زندگي نامه، که به نظرمي رسد احتمالا مدتي معيار کار عالمانه در انگلستان بوده است، آلکساندر ياکولف حلقه اتصال دوران خروشچف و عصر گورباچف است. تابمن گفتگويي داشت با ياکولف، طراح پيشنهاد دو نيم کردن حزب به گورباچف. ياکولف، برای تابمن توضيح داد که دبيرخانه کميته مرکزی در برابر نظر خروشچف مبني بر تقسيم حزب به دو بخش صنعتي و روستايي مقاومت مي کرده است. تابمن مي گويد که، در پلنوم اکتبر1964 که بازنشستگي اجباری خروشچف را تصويب کرد، برخي رهبران حزب تقسيم حزب را همچون «بدترين درهم ريختگي برای کشورمان شوروی از زمان ايجادش» توصيف کرده اند.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت