راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

خيانت به سوسياليسم

حمله به سوسياليسم

با شليک به استالين

در شوروی آغاز شد

ترجمه محمد علي عمويي

وعده ها و نشانه های شوم (2)

ابتکارهای اوليه گورباچف با تائيد تقريبا همگان مواجه شد. در غرب، احزاب کمونيست، جنبش صلح، سياستمداران ليبرال و شهروندان معمولي دعوت او را به تفکر نو درباره صلح با شور و اشتياق استقبال کردند. گاس هال، صدر حزب کمونيست ايالات متحده، از «تفکر نوين» رهبر شوروی به خاطر تخفيف شوروی ستيزی )آنتي سوويتيسم( ، کم شدن تنش های جهاني، و فروکش کردن خطر جنگ هسته ای ستايش کرد. در خود کشور مردم به وجد آمده، بازديدهای گورباچف از بازار و کارگاه ها را تحسين مي کردند. در1985، شهروندان شوروی هر ماه 000/40، و سال بعد ماهي 000/60 نامه به کرملين ارسال کردند، که بيشتر آن ها از آن چه گورباچف گفته و انجام داده بود پشتيباني کرده بودند. هرچند گورباچف بسياری را از مقام هايشان در حزب و وزارتخانه ها برکنار کرد، پشتيباني از او همچنان محکم و پا برجا بود. در رو در رويي با تقاضاهای تازه، ناگزير پاره ای فشارها و مخالفت ها در دستگاه اداری پيش آمد، اما از مخالفان سازمان يافته خبری نبود. حتي يگور ليگاچف و بوريس يلتسين، که منتقدين اصلي گورباچف در جناح چپ و راست شدند، به طور کامل از پرسترويکا پشتيباني کردند. پيش از1987، آنگاه که به مخالفان اصلاحات اشاره مي کرد او بيشتر نظر به يک پيش دستي داشت تا پاسخ به هرگونه تهديد واقعي.

پشتيباني گسترده از گورباچف کاملا قابل فهم بود. او بر مشکلاتي انگشت مي گذارد که از سوی پژوهشگران آکادميک، کارشناسان حرفه ای حزبي، و زنان و مردان کوچه و بازار همچون مشکلات کانوني نظام شوروی درک مي شد. حرکات او برای خلع سلاح آغازی بود به سوی حذف منابع مالي مسابقه تسليحاتي. جا به جايي کادرها، افشای فساد، و دعوت به انتقاد و فضای باز بيشتر يورشي بود بر رکود سياسي که آن قدر گسترده شده بود.

هر چند گورباچف در ابتدا اصلاحاتي را در پيش گرفت که به راه آندروپف شبيه بود، اما سرانجام با پذيرش راه حل های بازار و مالکيت خصوصي، تضعيف حزب کمونيست، ترک همبستگي بين المللي، و انجام سازش های يک سويه با غرب راه متفاوت و ديگری را پيمود. کي و چرا گورباچف راهش را تغيير داد؟ پاسخ به هيچ يک ازآن ها آسان نيست. تشخيص و تعريف آغاز آن حرکت دشوار است زيرا سخنوری ها و سياست های عملي درباره اصلاحات اغلب در يک زمان سمت و سوهايي متضاد داشتند. با اين همه، چنانکه خواهيم ديد، برخي نشانه های حرکت به ضدسوسياليسم در طول دو سال نخست زمامداری گورباچف نمايان شد، گرچه اين حالت تا پس از ژانويه 1987 وجه مسلط نشده بود. پاسخ به اين پرسش که چرا گورباچف تغيير کرد نيز سخت است زيرا پي بردن به عمق انگيزه های افراد دشوار و پيچيده است. در نتيجه بهترين کاری که مي توانيم صورت دهيم ارائه يک توضيح موجه خواهد بود.

پيش از توضيح نخستين نشانه های تغيير، بگذاريد سه فرضيه را درباره چرايي اين رخداد مطرح کنيم. ما استدلال خواهيم کرد که دو فرضيه نخستين ناقص و معيوبند، و تنها سومين فرضيه مي تواند توضيحي پذيرفتني ارائه دهد.

نخستين فرضيه آن است که گورباچف هميشه يک سوسيال دموکرات يا کمونيستي با علايق کاپيتاليستي بوده است که زيان آوری ها و سياست های اوليه آندروپف گونه اش تنها يک بازی ماهرانه سياسي بوده است تا تعادل مخالفانش را به هم زند و همين که قدرت و فرصت يافت برنامه واقعي خود را پيش برد.

دومين فرضيه آن است که گورباچف از آن رو به اصلاحات تضعيف کننده ی حزب بازارگرا رو آورد که اصلاحات نوع آندروپف ناکار آمديش را به اثبات رساند. به ديگر سخن، گورباچف از اين رو به انديشه اقتصادی کاپيتاليستي روی آورد که ثابت شد بهبود اقتصاد در چارچوب سوسياليسم شوروی بسيار دشوار بود. پس به تضعيف حزب آغاز کرد، زيرا متوجه شد که حزب مانعي است بر سر راه اصلاحات اقتصادی پردامنه.

سومين فرضيه و آن چه در اين نوشته مورد نظراست، آن است که گورباچف بدان سبب روی از سوسياليسم برگرفت و به سوی کاپيتاليسم رفت که فاقد فهم و قدرت اراده برای پايداری و مقاومت در برابر آن منافع ضدسوسياليستي بود که در روند اصلاحات آزاد و رها شده بود.

اين منافع طي سال ها در بخش هايي از جامعه و حزب که آلوده به شبکه فعاليت اقتصادی خصوصي و غير قانوني بودند توسعه يافت، اما تا هنگام اوج گيری اصلاحات کم و بيش آرام و مسکوت ماندند. اقتصاد ثانوی مشکلات مزمن جامعه شوروی را حدت بخشيد، وفاداری و اعتماد به سوسياليسم و حزب کمونيست را فرسود، و شالوده اجتماعي قابل توجه، مطمئن، و بالنده ای برای سرمايه داران بالقوه خلق کرد. بدين ترتيب، حتي پيش از1985، اقتصاد ثانوی شرايط مساعدی برای انديشه ها و سياست های ضد سوسياليستي و پيش سرمايه داری به وجود آورده بود. اصلاحات اوليه گورباچف مطالبات اين بخش را برای «آزادی» و مقبوليت برجسته و تحريک کرد. گورباچف بي تجربه، ضعيف در تئوری، تحريک پذير، و جاه طلب دچار تزلزل و سپس تسليم شد. اشتياق او به موفقيت سريع، بي درد و زحمت، و در کوتاه مدت، و نيز به خاطر چاپلوسي ها و امنيت سياسي ناشي از آن، او را به قرار گرفتن در صف قشر رشد يابنده بوروکرات ها و خرده کارفرماها و مدافعان آن ها در ميان روشنفکران که در ارتباط با اقتصاد ثانوی بودند، هدايت کرد.

کسان بسياری که از گورباچف به خاطر اضمحلاک سوسياليسم متنفرند، و نيز برخي که به خاطر اين کارش او را تحسين مي کنند، فرضيه نخست را راضي کننده مي يابند. به يقين، نشانه هايي چند از اين انديشه حمايت مي کنند که گورباچف حتي پيش از آن که دبيرکل شود دارای علايق سوسيال دموکراتيک بوده است. به عنوان مثال، دو تن از دوستانش که پيش از1985 آلکساندر ياکولف و ادوارد شواردنادزه بودند که از افراطي ترين عناصر سوسيال دموکرات در دستگاه اداری او بودند. نشانه ديگر دلالت بر اين امر دارد که گورباچف هدف هايي خصوصي و رای نظرات عمومي اش داشته است. ياکولف گفته است که از همان پائيز 1985، گورباچف از انديشه تقسيم حزب کمونيست به دوپاره در پنهان هواداری مي کرد اما هشدار مي داد که چنين حرکتي نارس است. دانسته های کنوني بيان قطعي و مسلم اين نظر را که گورباچف زماني که، مثلا، صداقت و وفاداری خود را به لنين و سوسياليسم اعلام مي کرد، دو رو و ريا کار نبوده است غيرممکن مي سازد. حتي اطلاعات بيشتر نيز ممکن است افکار و انديشه های گورباچف را برملا نکند، امری که دانستن آن در مورد هر کس همواره دشوار است.

با اين همه، معتقد شدن به اين که گورباچف پيش از دبيرکل شدن دارای نظرات سوسيال دموکراتيک يا موافق کاپيتاليسم بوده است با پرسش های ويژه نه چندان ساده و واقعيت های سخت و خشن مواجه مي شود. چنانچه گورباچف اين نظرات را پس از دبيرکلي نپذيرفته است، پس در چه زماني آن ها را پذيرفته است؟ چگونه ممکن بود کسي اين انديشه ها را آنقدر ماهرانه پنهان دارد و با حفظ آن ها در راس قرار گيرد؟  گورباچف شخصا هرگز ادعا نکرده است که طرح منسجم و حساب شده ای را برای تخريب حزب کمونيست و استقرار بازار آزاد و مالکيت خصوصي داشته است. افزون براين، ليگاچف و ديگران که از نزديک با رهبر شوروی کار مي کردند نسبت به احتمال انديشه های پنهان و تجديد نظر طلبانه اش مظنون نبودند. اين نظر در نوشته های خارجي هايي چون آندرس آسلاند اقتصاددان ظاهر شد، که تاکيد مي کرد گورباچف از همان اوايل 1984 «ايده روشني» درباره اصلاح اقتصادی بازارگرا داشته است. با وجود اين، بررسي دقيق گواهي اسناد چيزی بيش از اين که گورباچف در آن سال ها از يک انديشه اصلاح طلبانه مخلوط و التقاتي طرفداری مي کرده است، نشان نداد. او انديشه هايي چون حسابداری هزينه ها و رقابت فزاينده را که به شکل مبهم خبر از استقبال بعدی او از بازار مي داد پذيرفت، اما او به طور عمده انديشه هايي را پيشنهاد مي کرد که آندروپف پيشگام آن ها بود، انديشه هايي چون تغيير سياست سرمايه گذاری به منظور ارتقاء تکنولوژی نوين و تدابير جديد برای تقويت انضباط و ضربه زدن بر درآمدهای کار نشده. کساني چون المان و کنتروويچ، آن گاه که ياد آوری مي کنند که مقالات اقتصادی گورباچف در سال های 84- 1982 نه تنها فقدان برنامه که عدم انسجام آن را نيز آشکار کرد، نسبت به موضوع، نزديک تر از آسلاند هستند.

حقيقت امر اين بود که پيشينه و تجربه گورباچف او را به طوری غيرعادی علاقمند به اقتصاد ثانوی و حساس و مستعد نسبت به انديشه های سرمايه گرا ساخته بود. نکته مهم اين که، ستاوروپل، بستر پرورشي او، دارای اقتصاد ثانوی يا خصوصي بسيار رشد يافته، همراه با ذهنيت و طرز تفکرخرده بورژوايي ساکنانش بود. افزون بر اين، او بيش از ديگر رهبران مسافرت های فراواني به غرب کرده بود، و کاملا ممکن بوده است اورو کمونيسم ايتاليايي، که افکارشان بعدها در سخنان گورباچف طنين افکند، بر او تاثير نهاده باشد. نکته سوم اين که گورباچف، از همان آغاز، خود را در محاصره مشاوراني افکند که دارای افکار سوسيال دموکراتيک نمايان بودند. به طور مثال، به روشنفکران بازارگرايي چون تاتيانا زاسلاوسکايا و آبل آگانبگيان اعتماد و تکيه داشت. در1986 آلکساندر تسيپکو، فيلسوف ضدمارکسيست را، که معترف به موضع اش بود، به عنوان مشاور استخدام کرد. تسيپکو بعدها ادعا کرد که انديشه برتری «ارزش های عام انساني» بر ارزش های طبقاتي را گورباچف از او گرفته است. راه گورباچف به زودی همان راهي شد که شوارد نادزه در گرجستان، جمهوری ای با «گسترده ترين اقتصاد ثانوی در اتحاد شوروی»، دنبال مي کرد. شواردنادزه کوشيده بود «از راه بازارگرا ساختن اقتصاد رسمي» اقتصاد ثانوی را برگزيند.

اين گمان که گورباچف از همان آغاز طرحي پنهاني برای تخريب سوسياليسم شوروی و حرکت به سوی مدل اروپاي غربي داشت سخن گزافي است. در بهترين حالت مي توان گفت که عناصری در پيشينه اش ممکن است او را مستعد حرکت به آن سمت و سو کرده باشند.

پس از رفورم های اوليه همه چيز به لرزه درآمد، و گورباچف - که فاقد هرگونه برنامه بود- تسليم آن زمينه مستعد شد و راه آندروپوف را ترک کرد، زيرا بي تجربگي و ضعف شخصي اش او را برای پرداختن به نيروهايي که در پي تغييرات، رها شده بودند ناکار آمد کرد، زيرا اميد داشت با تسليم شدن به فشارهای ايالات متحده، زمان خريداری کند و منابعي به دست آورد، و از همه مهمتر، با چنين عملکردی پشتيباني غيرفعال آن هايي را کسب مي کرد که ميانه ای با نظام نداشتند و از پشتيباني فعال قشر بالنده معامله گران و کارکنان فاسد حزبي که با اقتصاد ثانوی پيوند داشتند برخوردار مي شد.

دومين گمانه مي پذيرد که مشکلات اقتصاد شوروی ريشه در خود سوسياليسم داشته است.

اين نظر فرض مي کند که با حفظ و ابقای مالکيت اشتراکي و برنامه ريزی مرکزی، اقتصاد نمي توانست بهبود يابد. اين فرضيه از پشتيبانان گورباچف مي خواهد که دريابند چگونه او به علت تغييرناپذيری نظام اقتصادی و نيز حزب، به نحو رقت باری به راهي افراطي و سرانجام فاجعه بار رانده شده است. اين فرضيه همچنين عقل سليم را طلب مي کند. عقل سليم مي گفت که هرگاه کوشش های اوليه گورباچف به اقتصاد تجديد حيات و سرزندگي بخشيده بود، او به داروی قويتری نيازمند نبوده است. بنابراين کوشش های اوليه او يا به سبب موانع ذاتي نظام اقتصادي و يا به علت کارشکني افرادی از حزب که مخالف اصلاحات بوده اند به نتيجه نرسيد. با اين همه، تاريخ همواره از منطق عقل سليم پيروی نمي کند، و حقيقت تاريخ اغلب ضد ادراکات حسي است. تنها آزمون تاريخ واقعي مي تواند پاسخي به دست دهد.

اين که در چه زمان و چرا گورباچف چرخش به راست، به سوی کاپيتاليسم را آغاز کرد، بر پاسخ به سه پرسش محوری استوار است:

 

1-  نتايج کوشش های اوليه گورباچف در زمينه اصلاح اقتصادی چه بود؟ يعني؛ آيا نتايج،  شکست و ناکامي بود، و ناممکن بودن اصلاحات معتدل و ملايم را آشکار ساخت؟

2-  پاسخ حزب به مشکلات اقتصادی چه بود؟ آيا حزب در برابر اصلاحات مقاومت کرد؟

3-  آيا نخستين چرخش به راست گورباچف شامل اقتصاد بود؟

 

تنها اگر پاسخ به اين پرسش ها به روشني نشان دهد که اصلاحات معتدل شکست خورد، که حزب در برابر اصلاحات مقاومت کرد، و اين که نخستين چرخش گورباچف به راست مربوط به اقتصاد بود فرضيه دوم مي توانست صحيح باشد. در هر سه عرصه، حقيقت به کلي جز اين بود.

فرضيه ای که مدعي است گورباچف به راست چرخيد زيرا اصلاحات اقتصادی به ثمر ننشست تنها در صورتي مي توانست درست باشد که اصلاحات اقتصادی با شکست رو به رو شده بود. اما اين امر حقيقت نداشت. آن تغييرات اقتصادی که با سياست های اوليه گورباچف فراهم آمد موفقيت بي نقصي نبود، اما نشانه های معيني از بهبود را به دست داد. در1985 و 1986 هم توليد و هم مصرف افزايش يافتند. رشد اقتصادی در دوران اصلاحات اوليه 1 تا 2 درصد بالا رفت. بهره وری از2- 3 درصد به 5/4 درصد افزايش يافت. در1986، تنها در صنايع ماشين سازی، سرمايه گذاری 30 درصد بيش از تمامي پنج سال پيش از آن افزايش داشت. بهبودها در مراقبت های بهداشتي و ديگر عرصه ها پس از بيست سال، طول عمر را افزايش و مرگ و مير کودکان را کاهش داد.

گورباچف پاره ای ناکامي های قابل ملاحظه نيز، به ويژه زماني که عجولانه اقدام مي کرد، در کارنامه اش داشت. اين امر در مبارزه با الکل رخ داد. گورباچف توليد و فروش الکل را محدود کرد، اما اين سياست قاچاق توليد و داد و ستد معمولي الکل را شايع کرد. توليد غير قانوني ودکا انبارهای شکر را خالي، و سيل درآمد های مالياتي ميليارد روبلي بودجه دولتي را خشک کرد. اگر گورباچف سياست هايش را بر تجربيات ديگر نقاط جهان استوار ساخته بود مي فهميد که کاهش توليد الکل منجر به توليد و فروش آن به طورغيرقانوني خواهد شد، چنانکه ممنوعيت در ايالات متحده چنين شد. پيکاری براساس ماليات برمصرف، آموزش، مشاوره، و بازپروری شانس موفقيت بيشتری را در برمي داشت. گورباچف به فاصله دو سال کارزار ضد الکل را ترک کرد. به همين ترتيب، سياست سرعت بخشيدن به توليد تنها به افزايش توليد کالاهای بي کيفيت منجر شد. زماني که گورباچف با يک نظام بازرسان دولتي عمل مي کرد، مقدار کالاهای مردود به سبب زير استاندارد بودن چنان زيان آور بود که فرياد کارگراني که دريافتند درآمدشان کاهش يافته است به آسمان رفت. گورباچف ناچار به ترک بازرسان شد همان گونه که کارزار ضد الکل را رها کرد. اين ناکامي ها تدابيری را در برمي گرفت که با هدف ثمربخشي سريع با اعمال فشار به پيش برده مي شد. اين اقدامات نماينده اصلاحات اقتصادی نخستين سال، که نتايج مثبتي هم به بارآورد، نبودند.

اين فرضيه که گورباچف از اين رو به راست چرخيد که ديگر رهبران حزب با هرگونه اصلاحات اقتصادی مخالف بودند نيز نادرست است. فرض مقاومت رهبران حزبي در برابر تلاش برای بهبود اقتصادی به کلي دور از واقعيت رويدادهاست. المان و کنترويچ، که مطالعات خود را برپايه گفتگو با افراد داخل شوروی نهاده بودند، اظهار داشتنه اند که گفتگو ها «هيچگونه دليلي بر مقاومت در برابراصلاحات به دست ندادند.» درست عکس آن صحت داشت. اقتصاددان معروف آسلاند، که در دهه 1980 در مسکو مي ريست و خودش هم طرفدار اصلاحات بازار بود، تصديق کرده است که «تمامي رهبران جديد شوروی خواستار تغييرند.» حتي برژنفيست های پوليت بورو – حيدر عليف، ويکتور گروشين، ديمو خامد کونايف، ولاديمير شربيتسکي و نيکلاي تيخونف- برای پيش بردن اقصاد شوروی به سوی مدل جمهوری دموکراتيک آلمان GDR) ( از تغييرات اقتصادی پشتيباني مي کردند. افزون بر اين، آسلاند از سه جريان اصلاح طلبانه اقتصادی ديگر در بين رهبران شوروی ياد کرده است که بسي فراتر از موضع برژنفيست ها، اما هنوز به دور از بازارگرايي و خصوصي سازی بعدی است که گروه گورباچف در پيش گرفتند. در راس يک گروه نخست وزير نيکلای ريژکف بود که راه حل مشکلات اقتصادی را در کارآيي بيشتر و تشديد توليد مي ديد. اين گروه از تدابيری چون به کارگيری بهتر دستاوردهای علمي، سياست نويني در سرمايه گذاری که متمرکز بر ماشين سازی و تجربه آزمايشي خود گرداني مالي بنگاه های اقتصادی بود طرفداری مي کرد. گروه ديگر به رهبری لوزايکف بود، که در ژوئيه 1985 دبير کميته مرکزی در مجموعه صنعتي - نظامي شد. اين گروه از تغييراتي در سياست گذاری با هدف تشويق ماشين سازی و پيشرفت علمي و تکنولوژی پشتيباني مي کرد، در حالي که خواستار استفاده از تدابيری چون کنترل کيفيت، رعايت تفاوت دستمزدها، و بالا بردن شيفت کاری بود. با اين همه، اين گروه کم حرارت تر از گروه ريژکف در مورد خودگرداني مالي بود يا هر آن چه بويي از بازار و رقابت داشت.

گروه سوم به رهبری ليگاچف، مقام دوم حزب، تاکيد اساسي خود را بر بهبود انضباط گذارده بود. ليگاچف از کارزار ضد الکل، و اقدامات ضد مصرف گرايي، اقتصاد ثانوی و فساد پشتيباني مي کرد. ليگاچف از رعايت تفاوت دستمزد، تقويت و عادی سازی برنامه ريزی و افزايش کارآيي و مسئوليت هر بنگاه مشخص طرفداری مي کرد. به طور مثال او از تجربه آزمايشي خود گرداني مالي، حسابداری بهتر، و پيمانکاری جمعي پشتيباني مي کرد، اما به شدت و با استحکام تمام با جهت گيری های جدی به سوی مالکيت خصوصي و اقتصاد بازار مخالف بود.

ليگاچف بر تغييرات اقتصادی ترسيم شده در کنفرانش علمي و فني ژوئن 1985 صحه گذارد، اما افزود که تغييرات «بدون هرگونه انحراف ممکن، در جهت اقتصاد بازار و بنگاه های خصوصي فقط در چارچوب سوسياليسم علمي رخ خواهد داد.»

پذيرش اصلاحات اقتصادی که از سوی رهبران حزب از زمان آندروپف آغاز شد و با چرنينکو و گورباچف ادامه يافت در آزمايش اقتصادی محلي و ناحيه ای به طورگسترده بازتاب يافت. به طور مثال، کميته مرکزی و شورای وزيران در1983، آن چه را که «تجربه اقتصادی کلان» ناميد و شامل کاستن از انديس های برنامه و به کارگيری نظام های پاداش و جايزه بود در پنج وزارت خانه آغاز کرد. اين تجربه داروی تمامي دردها نبود، اما به بهبود شرايط ارائه کالاها و کارآمدی بيشتر نيروی کار منجر شد. سرانجام اين تجربه در سال 1985 بيست و يک وزارتخانه و در1986 نيمي از توليد صنعتي را در برگرفت. در1985 دو شيوه آزمايشي در زمينه خودگرداني مالي آغاز شد: يکي در کارگاه VAZ- مجتمع خودرو سازی تولياتي در حاشيه ولگا، و ديگري در مجتمع فرونزه در اوکراين، کارخانه ساخت تجهيزات گاز طبيعي. اين آزمايش شامل ساده سازی مبادلات پرداخت بين موسسات و دولت به صورت «ماليات» ساده برمبنای سود، و ايجاد رابطه متقابل افزايش دستمزد با افزايش بهره وری بود اين دو تجربه نتايج شگفتي بصورت سود و بهره وری داشت. آزمايش های ديگری در صنايع خدماتي و کشاورزی نيز در راه بود.

شايان ذکراست که در دوران 1984 تا 1986 استقبال گسترده و بزرگي برای اصلاحات اقتصادی وجود داشت و آزمون های اقتصادی بسياری اجرا مي شد. اين گونه بحث ها و آزمايش های گوناگون در چارچوب سوسياليسم در دست انجام بود و زماني که گورباچف شروع به عنوان کردن انديشه های افراطي تر کرد، به هيچ وجه به ناکامي نيانجاميده بودند.

اقتصاددان آسلاند اين پارادوکس را اين گونه توضيح مي دهد: «[ از نظر اقتصاديون اطراف گورباچف] نتايج عملي اقتصادی [اين تجربه های آزمايشي] چيز چنداني نبود، حال آن که ضربه اثر گذارآن ها همه چيز بود. بسياری از تجربيات آزمايشي برای تکميل نظام [يعني رفع نواقص آن] طرح مي شد، اما اقتصاددانان اصلي شوروی و اردوی گورباچف در پي جايگزيني آن با نظام بازارگراتر بودند.» به ديگر سخن، برخي اقتصاددانان و مشاوران اردوی گورباچف تا آن زمان به اجرای اصلاحات بازار و خصوصي سازی دست زده بودند، و شيوه های آزمايشي را در چارچوب نظام موجود عمدتا از آن رو به کار مي گرفتند که بحث هايي را به منظور پيشروی برانگيزند. در1987 مخالفان عمده نخستين اصلاحات اقتصادی نه از درون رهبری حزب، که از سوی اقتصاددانان پيرامون گورباچف سر برآوردند. آن ها که مشتاق فشار بيشتر برای گستردن بازارها و مالکيت خصوصي بودند.

 

سومين فرضيه ای که چرخش به راست گورباچف را ناشي از ناکامي اصلاحات اوليه و مخالفت حزب مي داند همچون دو فرضيه نخست بي پايه است. نخستين حرکات گورباچف به راست در قلمرو اقتصاد پديد نيامد. آن ها، بيشتر، در سياست، ايدئولوژی، و سياست خارجي رخ دادند. در اين عرصه ها هم سياست های گورباچف به همان اندازه مسئله آفرين بود.

بيست و هفتمين کنگره ح.ک.ا.ش. که در فوريه 1986 برگزار شد. نشانه های اوليه روند اصلاحات را به دست داد که گورباچف در سمت و سويي نو و ناآزموده پيش مي برد. اين نشانه ها بيش از آن که سياستي تازه باشد ايدئولوژی تازه ای بود درباره خود اصلاحات.

گورباچف به جای ادامه روند گذشته، با اشاره به سال های زمامداری برژنف به مثابه دوران رکود، تاکيد بر بريدن از گذشته را آغاز کرد. او اظهار داشت در دو مورد امور داخلي و خارجي، تحولات در «نقطه اي تعيين کننده» اند و «تغييرانقلابي واقعي» ضروری است. او اصطلاح «سرعت بخشيدن به تغييرات علمي و تکنولوژيک» متعلق به آندروپف را با اصطلاح مبهم، فراخ، و بالقوه دردسر آفرين تر «سرعت بخشيدن به توسعه اقتصادی و اجتماعي» جايگزين کرد. طوری که جابه جايي مفهوم درک نمي شد. گورباچف تاکيد مي کرد که او تغيير را به عرصه اقتصادی محدود نمي کند، بلکه تغييرات را در شيوه های کار و نهادهای سياسي و ايدئولوژيک در نظر مي گيرد. در اين زمان، گورباچف به جايگزيني واژه اوسکورنيه )سرعت بخشيدن( با واژه های  پرسترويکا) بازسازی( و گلاسنوست (فضای باز( و القای معاني تازه برای اصطلاحات قديم آغاز کرد. در ماه آوريل گورباچف اظهار داشت پرسترويکا به معنای تغيير کامل و همه جانبه است. در ژوئن گفت اين واژه به معناي تعيير تمامي جامعه است. در ژوئيه گفت به معنای انقلاب است. اين کشدار کردن پرسترويکا به مفهوم آن، جاذبه ای مهيج بخشيد، اما خطری واقعي را نيز در خود داشت.

بدين معنا که اين تغييرات در ترمينولوژی، آن هدف های روشني را که اصلاحات در زمان آندروپف داشت، از آن زدود. معنای پرسترويکا به صورت چيزی حشو و زايد، بازسازی به خاطر بازسازی درآمد؛ هدف اصلاحات به صورت دور باطل، تغيير به خاطر تغيير درآمد.

اين تغييرات شالوده وحدت و قصد حزب را که تصور مي شد تغييرات را رهبری مي کند، سست کرد. در بيرون و درون حزب درها به روی تفسيرهای گوناگوني از هدف نهايي اصلاحات گشوده ماند. برای برخي، هدف همچنان تکميل سوسياليسم باقي ماند، اما برای برخي ديگر هدف عبارت بود از جدايي ملي، سوسيال دموکراسي، سوسياليسم بازار، کاپيتاليسم يا به سادگي ثروتمندی شخصي.

گورباچف، همچنين، معنای گلاسنوست را به صورتي که نقش سنتي حزب و عملکرد انتقاد از خود را ناچيز مي کرد با زيرکي تغيير داد. در نخستين سال زمامداری، گورباچف گلاسنوست را به همان گونه آندروپف، به معنای فضای باز و شفافيت بيشتر در حزب، حکومت، دولت، و ديگر سازمان های عمومي، و نيز افشای بيشتر فساد و ناکارآمدي به کار گرفت. به طور مثال، در آوريل 1985 گورباچف خواستار ارائه اطلاعات اداری بيشتر به عموم مردم شد. اما، به زودی، معنای گلاسنوست را از شفافيت عملکرد حزب و ديگر ارگان ها به انتقاد آشکار از حزب و تاريخ آن تغيير داد: در ماه ژوئن، دبيرکل در ديداری با مسئولان رسانه ها مصرانه از آنان خواست با انجام انتقادات «صريح، ويژه، و سازنده» درباره کاستي ها، از اصلاحات پشتياني کنند. کمي بعد، روزنامه ساويتسکايا راسيپا مسئول حزبي مسکو، ويکتور گريشين را به باد انتقاد گرفت. و سپس، متحد مفروض خود، بوريس يلتسين را به جای او گمارد.

ابعاد کامل مشکلات ناشي از تلقي گورباچف از گلاسنوست تا 1987 آشکار نشده بود. با اين همه، شالوده اين مشکلات در همان اقدامات گورباچف در پائيز 1985 ريخته شد. به طور خلاصه، در حالي که گورباچف نقش و اقتدار حزب را نسبت به رسانه ها کاهش مي داد، هم زمان به تشويق روشنفکران و رسانه ها به انتقاد از حزب و تاريخ آن مي پرداخت. در واقع، او نه تنها نظارت حزب بر رسانه ها را کاهش داد، که در عمل رسانه ها را به کساني واگذار کرد که دشمن حزب و سوسياليسم بودند. هر چند زمان انجام برخي اقدامات در راستای کاهش مميزی و برخورد ملايم تر با نشريات و فرهنگ فرا رسيده بود و به طور گسترده ای از پشتيباني حزب برخورداربود، با اين همه مرحله گذار به چنان برخورد ظريفي نياز داشت که به بي ثباتي منجر نشود. برخورد گورباچف با موضوع گلاسنوست، همچون بسياری موضوعات ديگر، تهاجمي و بي قرار بود و سرانجام ثابت کرد که در نهايت تهور و بي انديشگي، نه تنها برای حزب، که برای کل جامعه ويرانگربوده است.

 

گورباچف در خاطراتش رياکارانه ادعا کرده است، «گلاسنوست چارچوبش را در هم شکست و از محدوده ای که کوشيده بوديم برايش فراهم آوريم فراتر رفت و روندی شد که خارج از کنترل هر کس بود.» اين گفته دقيق نيست. گورباچف در کلام و عمل، شخصا افراطي را که با درماندگي درگيرش شده بود، پرورش داد. او شيفته رسانه ها و روشنفکران بود، در پي ياری و تاييد آنان بود، بارها و بارها با آن ها ملاقات کرد، به آن ها تکيه کرد تا شالوده ای حمايتي بيرون از حزب برايش بسازند، با اصرار آن ها را برانگيخت تا حزب و تاريخ حزب را به باد انتقاد بگيرند، و سپس از هرگونه ممانعت يا تنبيه به هر شکل ممکن خودداری کرد. گورباچف، در بيست و هفتمين کنگره حزب درها را به روی انتقاد بي حد و مرز باز گذارد. «زمان انتقاد ادبي و هنری فرا رسيده است تا خوش خدمتي و پستي و دنائت را به لرزه درآورد... و به ياد آورد که انتقاد يک وظيفه اجتماعي است.» ماه بعد، گورباچف و ليگاچف با نمايندگان رسانه های همگاني ملاقات کردند، و گورباچف اظهار داشت که «دشمن اصلي بوروکراتيسم است، و مطبوعات بايستي بدون عقب نشيني آن را به سختي سرزنش کنند.» بدين ترتيب، يک وضع واقعا غيرعادی به وجود آمد. دبيرکل، که رهبر حزب بود و قدرت اصلاح حزب و حکومت را داشت، در کار القای حمله از بيرون به جوهر وجودی خود آن بود، گويي او صرفا يک تماشاگر است، نه کسي که در نهايت مسئول آن است.

اين شيوه به طور مسلم تجديد نظری عمده در رفتار کمونيستي بود. در کمترين حالت، اين رفتار مدلل مي ساخت که راه سنتي پرداختن به ضعف های حزب و حکومت از طريق انتقاد جمعي و انتقاد از خود فاقد قدرت زندگي بخشي دوباره به حزب بوده است. گورباچف به منتقدان بيروني همچون نخستين چاره بيشتر از آخرين آن روی آورد. هيچ نشاني از کوشش و ناکامي گورباچف برای قبول مسئوليت انتقاد از حزب، يا مقابله او با هرگونه اپوزيسيون قابل ملاحظه وجود نداشت. معهذا، در ژوئن 1986، گورباچف به گروهي از نويسندگان اظهار داشت که آن ها بايستي همچون «اپوزيسيون وفادار» عمل کنند. اين گفتار چنان بود که گويي رهبر شوروی از آن تصور کهن و پندارگرايانه نقش رسانه ها در ليبرال دموکراسي - و اينک به عنوان يک راهنمای اصلاحات سوسياليستي - استمداد جسته است.

گورباچف مي گفت: «ما [حزب] مخالف نداريم. پس چگونه مي خواهيم خود را کنترل کنيم؟ تنها از راه انتقاد و انتقاد از خود؛ اما از همه مهم تر از راه گلاسنوست.» حتي روشنگرتر از اين واژها رفتار گورباچف بود. گورباچف در حالي که در کار برانگيختن يک اپوزيسيون بود، به طور سيستماتيک کنترل حزب بر رسانه های همگاني را کاهش مي داد آن را در دستان ضد سوسياليست ها قرار مي داد.

دو ارگان بر رسانه های همگاني کنترل داشتند. شعبه تهيج و تبليغ )آژيت پروپ( کميته مرکزی، که از1920 اقتدار نهايي را بر مطبوعات اعمال مي کرد. ديگری گلاوليت، ارگاني که در1922 به وجود آمد، مميزی و تاييد کليه انتشارات و سخن پراکني ها را به عهده داشت. گورباچف در1985 آلکساندر ياکولف را در راس آژيت پروپ گذارد. ياکولف، در اين پست و به عنوان نزديکترين مشاور گورباچف، بيشترين قدرت و زيان بارترين تاثير را بيش از هر  کس ديگر در تمامي روند اصلاحات داشت.

ياکولف، متولد در1923، زماني که در دوران جنگ دوم جهاني در نيروی دريايي خدمت مي کرد به حزب کمونيست پيوست. پس از جنگ در يک انستيتو تعليم و تربيت شرکت کرد و سپس به صورت کارمند تمام وقت حزب در ياروسلاول درآمد. ياکولف، از1956 تا 1960 در آکادمي علوم اجتماعي کميته مرکزی حضور يافت و سال آکادميک 1959- 1958 را به عنوان دانشجوی فارغ التحصيل در دانشگاه کلمبيا در نيويورک گذراند. پس از آن در شعبه تبليغات کميته مرکزی به کار پرداخت، و در ميانه دهه 1960 رئيس بخش راديو و تلويزيون شد. در1965 معاون اول شعبه تبليغات شد، پستي که تا 1973، زماني که يک پيش آمد افشا کننده منجر به برکناريش شد، حفظ کرد.

در جريان به اصطلاح باز شدن فضای روشنفکری که در زمامداری خروشچف رخ داد، ناسيوناليسم روسي، به ويژه در محافل ادبي قبول عام يافت، جرياني که در دوران برژنف مجادله ای را در درون حزب سبب شد، و ياکولف سهم برجسته ای در آن داشت. در1973 ياکولف يک روزنامه حزبي را بدان سبب که از ناسيوناليسم روسي به اندازه کافي انتقاد نکرده بود سرزنش و توبيخ کرد. او مدعي بود مارکسيسم را در برابر خطر ناسيوناليسم مطرح مي کند، اما در عمل، انکار خشک خواست های ملي به وسيله او بيشتر به افکار اوليه بوخارين شبيه بود تا لنين. به علاوه، استدلال ياکولف آهنگ شيفتگي اش به غرب را آشکار مي ساخت. او در حالي که بر آن بود توسعه روسيه نمي تواند جدا از غرب باشد، مي گفت که ناسيوناليسم روسي دشمني با غرب را تغذيه مي کند.

 

در اين ميان، نظرات ياکولف رهبری برژنف را زير سئوال برد و همين موجب انتقال او به خارج از کشور شد. او خواستار پستي در يک کشور انگليسي زبان بود و سفارت کانادا به او تفويض شد. ياکولف ده سال در اين پست خدمت کرد، پستي که پيش از هر عضو پوليت بورو تجربيات دنيای غرب را نصيب او کرد. در1983، گورباچف ديداری از کانادا به عمل آورد و يک هفته با ياکولف گذراند. هنوز يک ماه از اين سفر نگذشته بود که با کمک گورباچف به مديريت انستيتوی بسيار معتبر روابط بين المللي و اقتصاد جهاني IMEMO در مسکو منصوب شد.

پس از آن، ارتقاء ياکولف سرعت چون شهاب يافت. در1984، عضو وابسته آکادمي علوم شد. در1985، گورباچف او را به رياست شعبه تبليغات (آژيت پروت( کميته مرکزی منصوب کرد. سال بعد به پست دبيری تبليغات ارتقاء يافت. از اين پس، ياکولف نه تنها بر رسانه ها و امور فرهنگي اعمال نظر مي کرد، که از نفوذ بسيار در سياست خارجي نيز برخوردار بود.

ياکولف، به عنوان مسئول آژيت پروت، به منظور ايجاد تغيير شکل کامل در شيوه ها و کارمندان سطح بالا در جبهه های متعددی کار مي کرد. با اصرار از اتحاديه خلاق نويسندگان و فيلم سازان خواست تا نگرش ليبرالي در فرهنگ را بپذيرند، و شماری از هواداران گورباچف را به پست های رهبری برکشيد. به طور مثال، در گردهمايي دسامبر 1985 اتحاديه نويسندگان جمهوری روسيه يوگني يفتوشنکوی شاعر را به خاطر درخواست او برای سست کردن محدوديت انتشار کتاب های ممنوع تشويق کرد. در آوريل 1986، در کنگره اتحاديه فيلم سازان شخصا يکي از متحدانش، الم کليموف را نامزد دبيرکلي کرد، و کليموف انتخاب شد. همچنين از انتخاب کريل لاورف به عنوان مسئول اتحاديه کارکنان تئاتر با موفقيت حمايت کرد. )کوشش مشابه ياکولف برای نامزد اتحاديه نويسندگان روسيه ناکام ماند.( همچنين، ياکولف بي ترديد به ايجاد تغييرات عمده در گلاوليت کمک کرد. در اواخر سال 1985 يا اوايل 1986، بدون هرگونه بحث علني در پوليت بورو، گلاوليت از حق نظارت سنتي خود بر انتشارات چشم پوشي کرد، و اين قدرت به دست ناشران و خانه های انتشارات و روزنامه ها افتاد. همين که ناشران اقتدار تازه ای برمحتوای نشريات يافتند، ياکولف به انتصاب سر دبيران جديد روزنامه ها، مجلات و کارکنان فرهنگي که هوادار تغييرات سريع و منتقد يا مخالف حزب بودند، آغاز کرد. اين تغييرات شامل سردبيرهای نوی مير )ماهنامه اصلي ادبي( مجله زناميا، هفته نامه پر تيراژ آگانيوک، رونامه مسکوسکيه نووستي، روزنامه ساويتسکايا کولتورا، و واپرسي ليتراتورني بود. او يوری وارونف را در راس دپارتمان فرهنگ کميته مرکزی گمارد و واسيلي زاخارف را وزير فرهنگ کرد. يوری آفاناسيف، که چيزی نگذشت هوادار بوريس يلتسين شد، مسئول آرشيوهای تاريخي دولتي مسکو شد. اين افراد به زودی نقش هدايت کننده انتقاد از استالين و حزب و اتخاذ تدابير اصلاحي سريع و افراطي را در پيش گرفتند.

گورباچف و ياکولف در تعيين جهت گيری گلاسنوست شرکت مستقيم داشتند. اقدامات و گاه سخنان آن ها نشان مي داد که آن ها فکر مي کردند ناشران و روشنفکران گلاسنوست مي توانستند بهترين يار کوشش های اصلاحات باشند و مخالفان بالقوه را با حمله به استالين و انتقاد از حکومت و حزب در موضع دفاعي قرار دهند. ياکولف، از همان اواخر1985، چاپ و انتشارخاطرات آناستاس ميکويان و انتقادهايش از سياست های سال های جنگ استالين را پذيرفته بود. گورباچف در سپتامبر1986 ضمن سخنراني در کراسنودار، که از برنامه سراسری تلويزيون پخش شد، از دعوت به حمله به حکومت و حزب پا فراتر گذاشت. او بوروکراسي در وزارتخانه ها و محافظه کاری در حزب را به عنوان دشمن اصلاحات معرفي کرد. او گفت که «حزب در خدمت مردم است و نقش مديريتي آن مستلزم هيچ گونه مزيتي نيست. اکنون به آن ها که اين نکته را فراموش کرده اند آن را يادآوري مي کنم.»

برای نخستين بار«دموکراتيزاسيون» را عنوان کرد. به گفته روی مدودف، اين سخنراني «احساسي» را برانگيخت و دريچه های سبيل انتقاد، به ويژه انتقاد از استالين را گشود.

همچون رفتار دنيای غرب، انتقاد از استالين اغلب پوششي بود برای حمله به لنين و سوسياليسم.

در1986 آثار توقيف شده قبلي که به انتقاد از استالين پرداخته بودند به بازار آمدند. فيل پاکايانيه )توبه( از چنگيز ابولادزه در1984 درباره اختناق دهه سي، برای جمع محدودی در مسکو به نمايش درآمد. به گفته روی مدودف، نمايش اين فيلم، که مورد علاقه گورباچف بود، نقطه عطفي نه صرفا فرهنگي، که چرخشي سياسي به حساب مي آمد. همچنين نمايشنامه ضد استالينيستي ميخائيل شاتروف به نام  ديکتاتور اساوتسي) ديکتاتوری وجدان( در تئاتر لنينيسک کامسومول در مسکو به نمايش درآمد. به رغم مخالفت ليگاچف، گورباچف شخصا چاپ و انتشار کتاب فرزندان آربات، اثر آناتولي ريباکف را تائيد کرد. با وجود مخالفت صدر اتحاديه نويسندگان، نوی مير اعلام کرد که در1987 چاپ و انتشار دکتر ژيواگو، اثر بوريس پاسترناک را آغاز خواهد کرد. در اقدام نماديني ديگر، گورباچف شخصا به تبعيد داخلي ناراضي معروف، آندره ساخاروف پايان داد. در حالي که بسياری درغرب به ستايش اين اقدامات برخاسته بودند، مايک ديويدو، روزنامه نگار کمونيست [امريکايي] مقيم مسکو با تاسف اظهار داشت، «هرگزدر تاريخ سابقه نداشته است که حزب حاکم رسانه های همگاني را در عمل در اختيار نيروهايي قرار دهد که مصمم به تخريب خود حزب و دولت منتخب آن هستند، کاری که رهبران ح.ک.ا.ش. انجام داده اند.»

پس از بيست و هفتمين کنگره، گورباچف راه آندروپف در زمينه اصلاح حزب را نيز تغيير داد. همان گونه که در مورد گلاسنوست عمل کرد، اين تغيير نيز نخست در لفاظي ها رخ نمود، و اجرای کامل آن تا 1987 آشکار نشد. به گفته مورخ معروف گريم ژيل، در داخل و خارج از حزب اتفاق نظری مبني بر وجود مشکلاتي جدی درتشکيلات، مانند فساد در برخي جمهوری ها و سياست های مربوط به کادرها برپايه وفاداری به شخص، دون مايگي، و تحت الحمايگي وجود داشت. گورباچف، به پيروی ازآندروپف، در ابتدا حزب را به دقت و درستي، شفافيت، و انضباط فرا خواند. کنگره مقررات نويني را برای تامين فضای بازتر، انتقاد و انتقاد از خود، قابليت حسابرسي، و جمع گرايي تصويب کرد. معهذا، گورباچف در به کارگيری اين تصميم ها ناکام ماند، اما به جای آن، در سپتامبر1986 با فراخواندن حزب به «بازسازی خود» به جهت گيری تازه ای روی آورد. در حالي که کنگره بازسازی جامعه و تقويت حزب را طلب کرده بود، گورباچف کانون تغييرات را به بازسازی و «دموکراتيزه کردن» حزب منتقل کرد. نخستين غرولندهای نارضايي در رهبری حزب در اين مرحله رخ داد.

در اين ميان، به موازات آن چه بر ايدئولوژی و امور سياسي مي گذشت، گورباچف شروع به حرکاتي مشکوک در سياست خارجي کرد. در اين عرصه، همچون ديگر عرصه ها، هيچگونه گسست ناگهاني و تندی تا 1987 يا حتي ديرتر در شرايط پشتيباني شوروی از مبارزات رهايي بخش ملي رخ نداد، اما حرکاتي در اين سو انجام گرفت. در اين عرصه، همچون ديگر عرصه ها، نخستين نشانه تغيير در سمت گيری به صورت لفاظي ها و شيرين زباني ها نمايان شد. لنين جوهر اپورتونيسم راست را فدا کردن اصول بنيادين، به ويژه اصل مبارزه طبقاتي، به خاطر دستاوردی آني، و نيز انجام سازش های غير ضرور با دشمن طبقاتي با اميد به يافتن راهي آسان و سريع به سوی سوسياليسم تعريف کرده بود. اين تعريف مشابهت زيادی با راهي داشت که گورباچف آغاز به پيمودن کرده بود. گورباچف پيش از آن که تغيير کند، در آوريل 1985، امپرياليسم را به خاطر به وجود آوردن تشنجات بين المللي و توطئه های براندازی به ضد کشورهای سوسياليستي سرزنش کرده بود. با وجود اين، با پايان يافتن سال، واژه های امپرياليسم، کشورهای کاپيتاليستي، و رهايي ملي در گفته های گورباچف آغاز به محو شدن کردند، هر چند از جهان حذف نشده بودند. در سخنراني اش در بيست و هفتمين کنگره، امپرياليسم تنها يک بار، در اشاره به افغانستان، شنيده شد. سرانجام، گورباچف استدلال کرد که «تفکرنوين» نيازمند ايدئولوژی زدايي در امور خارجي است، يعني، جا به جايي انديشه های مبتني بر طبقات با انديشه هايي درباره اولويت انديشه های ابدی و انساني صلح و همکاري. در اين ميان، اين تغيير سمت با شيرين زباني و دقت خاصي خود را در سياست نمايان ساخت. 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت