راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

خيانت به سوسياليسم
نامه "نينا آنديوا"
روياروئی را آشكار كرد
ترجمه محمد علی عمويی

نقطه عطف 1988- 1987

 

فرسايش يا فروريزی اقتدار مركزی به مثابه نخستين دليل بحران به اتفاق آراء مقبوليت همگانی يافته است.

                                            المان وكانتورويچ

 

در لحظه ای از سال 1987، شخصا متوجه شدم كه جامعه ای كه بر خشونت و ترس استوار بود نمی توانست اصلاح شود و نيز درك كردم كه ما با وظيفه تاريخی خطيرعريان سازی و در هم ريختن كامل يك نظام اقتصادی و اجتماعی با تمامی ريشه های ايدئولوژيك، اقتصادی و سياسی اش رو به رو هستيم.

                                           آلكساندر يا كولف

 

رفقا، ما كاملا حق داريم بگوييم كه مسئله ملی در كشورما حل شده است.

                                           ميخائيل گورباچف

 

برخورد با شخصيتی چون او [ بوخارين]، چه به سبب اجبارهای سياسی كه در اين روزها نيرومندتراز دوران خروشچف است، يا به علت نبود پرورش تاريخی و سياسی بحث كنندگانی كه گاهی مطلب چندانی درباره نزديكی نظرات نمی دانند، نمی تواند آزادانه تصديق شود. كشف اين نكته كه چگونه بسياری از انديشه های ضد استالينی بوخارين درباره برنامه 1929- 1928 از سوی اصلاح طلبان كنونی همچون انديشه های خويش پذيرفته شده است و چقدرانتقادات آنان از اقدام های گذشته دنباله همان ايرادها و پيشگويی های بوخارين، حتی در نحوه بيان است، سخت حيرت آوراست... كاملا روشن است كه در اوضاع و احوال كنونی ديگر مسئله اين نيست كه چگونه يك كشور دهقانی را صنعتی كنيم، بلكه چگونگی اداره يك غول صنعتی در ميان است. فضای دهه های 1960و1970 تفاوت بس عظيمی نسبت به دهه 1920دارد. به طور طبيعی زمينه ها و بحث های جاری فراتراز نظرات كسانی بود كه در اساس از نپ طرفداری می كردند. با وجود اين، استدلال های بكار گرفته شده در هر دو دوران به طور حيرت انگيزی همانند و منطبق هستند.

                                                      موشه لوين

 

در1987و1988، سال های چرخش قطعی پرسترويكا، رهبری گورباچف در ح.ك.ا.ش. پروژه اصلاحات 1986- 1985 را ترك كرد. گورباچف و مشاورانش به بهانه و با نام سرعت بخشيدن به پرسترويكا و فايق آمدن بر «مقاومت محافظه كاري» در پلنوم كميته مركزی)  ژانويه 1987 و نوزدهمين( كنفرانس حزبی در ژوئن 1988، سمت و سوی تازه ای را اتخاذ كردند. اين سياست های تازه پايه های سوسياليسم شوروی - رهبری حزب كمونيست، مالكيت دولتی، و برنامه ريزی اقتصادی- را به واقع ضعيف كرد و وحدت ا.ج.ش.س. را به عنوان يك كشور فدرال چند مليتی متزلزل ساخت. نقطه عطف نه يك لحظه مجرد و انتزاعی، كه يك دوره هجده ماه از ژانويه 1987 تا ژوئن 1988 بود. در اين دوره سياست های «اصلاحات راديكال سياسي» و «اصلاحات راديكال اقتصادي» پرسترويكا را از برنامه ای بالقوه سازنده به عكس آن تغيير شكل داد، پروژه ای ويران سازكه اتحاد شوروی سوسياليستی را نابود ساخت.

سياست های جديد برنامه ريزی متمركز را به سود بازار ضعيف كرد و كنار گذاشت، مالكيت خصوصی را رواج داد، و همبستگی انترناسيوناليستی را ترك كرد. در كانون تمامی اين اقدامات تضعيف حزب بود. به گفته تاريخ دان امريكايی، روبرت دانيلس گورباچف «سلسله حوادثی پيش بينی ناپذير بر مركز حزب فرود آورد كه اقتدار و مشروعيت» حزب كمونيست را از درون تهی  وبی اثر ساخت. در زير شعارهای « دموكراسی سازي» و «تمركز زدايي» روندی در89- 1988 به نام حزب كمونيست و رهبرانش به راه انداخت كه به سرعت به امری تثبيت شده و بازگشت ناپذيرتبديل شد.

اين دگرگونی چگونه ممكن شد؟ چگونه يك دبيركل ح.ك.ا.ش. توانست گام به چنين راهی گذارد؟ چگونه او توانست جريان را كه از همان اوايل 1988 به افول اقتصاد و خشم جدايی طلبی منجر شد، از سربگذراند. آركی براون، تحليل گر برجسته بريتانيايی، بر آن است «چنانچه گورباچف آشكارا كمونيسم يا سوسياليسم را به انتقاد می كشيد كميته مركزی ح.ك.ا.ش. به توصيه پوليت بورو، می توانست او را با يك اخطار مختصر بركنار كند- و به طور حتم بركنار می شد.» براون درست گفته است. حمله به سوسياليسم نه به طور آشكار و روشن، بلكه در پوشش بهبود سوسياليسم به طور پنهانی اعمال می شد.

زمانی كه جهان، درام 91- 1985 شوروی را به خاطر می آورد چشم بصيرت نشانه های بيرونی متلاشی شدن قابل رويت بازی پايانی 91- 1989 را مشاهده می كند: ستيز قومی، اجتماعات اعتراضی توده ها، صفوف نانوايی، و اعتصاب های معدنچينان. روندها و رخدادهای دو سال پيش از آن -  1987و 1988-  در مقايسه، كمتر قابل مشاهده اند.

در ميان اين دوران مضمون سياسی و طبقاتی پرسترويكا تغيير يافت. در اساس، رهبری شوروی سياست هفتاد ساله مبارزه بر ضد كاپيتاليسم و امپرياليسم را با سياست تسليم جايگزين كرد. جنبش انقلابی از مدت ها پيش به گرايشی چنگ انداخته بود كه از انطباق و همراهی با كاپيتاليسم در داخل و خارج جانبداری می كرد. از دهه 1950، اين گرايش پايگاه اجتماعی نوينی در اقتصاد ثانوی، يا خصوصی، به دست آورده بود كه در درون سوسياليسم در حال توسعه بود. بهای رقابت نظامی با غرب، رقابتی كه به طور گسترده ای به وسيله ريگان شدت يافت، به درخواست كسانی كه در پی انطباق و همراهی با كاپيتاليسم بودند افزوده شد. در دهه 1980، ضرورت پرداختن به مشكلات مزمن رشد كاهش يابنده اقتصادی، كيفيت ضعيف كالاهای مصرفی، ركود سياسی، و فشارجنگ سرد برای اين گرايش فرصتی فراهم كرد تا بار ديگر خود را مطرح و موكد كند.

اين سمت گيری نوين را گورباچف از خلاء نيافريد. ده ها سال بود كه انديشه های سياسی مشابهی در اتحاد شوروی و ح.ك.ا.ش. وجود داشت، هر چند پس از خروشچف از شور و اشتياق فرو افتاد. روبرت كايزر از واشنگتن پست اين چنين تاريخ را ياد آوری شده است: «نشان و علامت رفورميسم گورباچف بسياری را در جهان غرب غافلگيركرد، اما او در واقع، بخشی از يك سنت رفورميستی است كه تقريبا عمری به درازای عمر خود حزب دارد. نيكلای بوخارين، يكی از نزديكترين رفقای لنين، پدرخوانده اين گروه بود.» در نتيجه، گورباچف در88- 1987 پوشش ايدئولوژيك را به كناری نهاد و پوشش ديگری به بركرد، گرچه دستی در آستين يكی و دستی در آستين آن ديگری داشت. پس از خلع خروشچف در1964، ناراضيان و بخشی از روشنفكران اين جريان مهم سياسی را زنده نگه داشتند: ليبراليسم فرهنگی؛ نقش ايدئولوژيك كمتر و رهاتر ح.ك.ا.ش. برداشت های ليبرال بورژوايی از دموكراسی؛ رضايت و غبطه نسبت به دنيای غرب؛ و تنفر نسبت به مبارزه طبقاتی تحليل های اين جريان از ناسيوناليسم روسی يا غيرروسی معيوب و ناقص يا نامحسوس باقی ماند. ايدئولوژی اقتصاديش، حتی زمانی كه با سر زنش و ترشرويی كرملين روبه رو می شد، در گوشه هايی از فرهنگستان شوروی، كه توجه دزدانه ای به دكترين های بورژوايی غربی را حفظ می كرد، به خوبی پيش می رفت. اين نظرگاه، همچون يك ايدئولوژی اقتصادی بر مزايای بازار، نه برنامه ريزی، و نه هرگز فشار و اجبار تاكيد داشت. ارزيابی والايی از «مزايای طبيعی نظام» داشت، عبارتی كه در اوايل عصر گورباچف بسيار بكار می رفت. بر «سوسياليسم نيروهای مولد» تاكيد می كرد، كه ضرورت مبارزه برای تكميل مناسبات توليد را دست كم می گرفت، يعنی پايان تقسيمات طبقاتی. بدين ترتيب، اين جناح از ح.ك.ا.ش. بر ميزان محصول و رشد تاكيد می ورزيد، اما به ضرورت حفظ تمامی مناسبات بازار و مالكيت خصوصی در محدوده ای مشخص و دقيق كم بها می داد.

در88- 1987 جريان نو به سه شكل درآمد. نخست، اصلاح حزب تبديل به تصفيه حزبی و محروم ساختن حزب از قدرت شد. دوم، زير پرچم گلاسنوست، رسانه های شوروی به طور فزاينده ضد كمونيست شدند. سوم، گورباچف فعاليت بنگاهی و تجارت خصوصی را در آغوش گرفت.

در1985و 1986 مطبوعات كمونيستی شوروی پايان بخشيدن به اهانت و بدگويی به حزب را درخواست كردند. مطبوعات به ضد فساد، رفيق بازی، حامی گری، خويشاوند بازی، اداره گرايی بوروكراتيك، حمايت بلند مرتبه ها از چاپلوسان، تربيت ناكافی كادر، فرماليسم، خوش خيالی، و ضعف ايدئولوژيك مطالب تندی درج می كردند. در پاسخ به اين انتقادها، بيست و هفتمين كنگره برنامه اصلاحات حزب را پيش كشيد. اصلاحات در برگيرنده مقررات نوين حزبی برای تقويت انتقاد و انتقاد از خود، و تلقی تازه ای از رهبری جمعی بر تاكيد بر پاسخگويی شخصی بود. كنگره همچنين خواستار نظارت بر كار كرد رهبران حزب شد.

گورباچف هرگز اين اصلاحات را بكار نگرفت.

در عوض، گورباچف در1988- 1987 به اين نظر دست يافت كه ح.ك.ا.ش. مانعی برای پروسترويكاست، و تصميم گرفت «اصلاح سياسی راديكال»، يعنی تضعيف حزب را بكار گيرد. او، به عنوان بخشی از حمله به حزب، كارزار «استالين زدايي» را در پيش گرفت.

در اوايل 1987 و نيز1988 گورباچف و ياكولف دوبار پيكارهای عمده ای را برای رساندن رسانه ها به سوی تجديد نظر در تاريخ حزب سازمان دادند. خروشچف در1956و1961 پيشگام اين اقدام بر ضد مخالفانش بود. گورباچف افشاگری اقتصادی را كه ادعا می كرد آمارهای شوروی به طور نظام مند دستكاری می شده است تا ناكامی اقتصادی را كمتر جلوه بدهد، و اين كه ركود «استالينيستي» در ريشه بحران ها بوده است، بحران هايی كه به ادعای گورباچف به مراتب بدتر از آن بود كه مردم می فهميدند، مورد تائيد قرار داد. او به منظور تضعيف ليگاچف و همفكرانش اتهام و بدگويی به استالين را بكار می برد. در فوريه 1987 گورباچف تصميم گرفت موانع و قيود بيشتر رسانه ها را كنار بگذارد و اجازه دهد انتقاد از استالين را به نمايش بگذارند. اين تصميم نشانگر عقب گردی بود از هشدار شش ماه پيش او در مقابله با «كندن و شخم گذشته». حمله به استالين به خلق ائتلافی بر ضدنيروهای شرافتمند سوسياليست كمك كرد. همانطور كه استفن كوتكين تاريخ دان گفته است، ائتلاف او «كسانی را كه استالين را زير نام اصلاح سوسياليسم و آن ها كه او را زير نام رها كردن سوسياليسم متهم می كردند» به يكديگر ملحق ساخت. استفن كوهن اظهار داشت كه ضد استالينيسم، «همچون دوران خروشچف، ايدئولوژی اصلاح كمونيستی از بالا شد.»

در1987 كنترل ضد كمونيستی بر رسانه های همگانی شروع به ايجاد نتايج ديگری كرد. به طور مثال، زمانی كه پوليت بورو سرگرم بحث درباره پيشنهاد بسيار خطرناك گروه گورباچف برای كاستن سفارشات دولتی به ميزان 50 درصد و اجبار بنگاه ها به فروش بقيه توليداتشان در بازار بودند، گماشتگان ياكولف در رسانه ها همراه با هشدارهای شوم «محافظه كاری، كندی، و بازگشت به ركود» جنجال ديوانه واری را به ضد مخالفان پيشنهاد به راه انداختند. به سبب اين فشار، پوليت بورو به سود عمل سنجيده همچون رها كردن تير در تاريكی گورباچف رای داد، و اقتصاد به چنان كژ راهه ای گرفتار آمد كه ديگر نتوانست بار ديگر خود را بيابد.

پس از1987 به جز گورباچف، هيچ كس بيش از آلكساندر ياكولف بر سياست های شوروی نفوذ نداشت، به ويژه بر آن سياست هايی كه ح.ك.ا.ش. را تحليل برد و روشنفكران ضد حزبی و طرفدار سرمايه داری را قدرت بخشيد. ياكولف به اعتراف خودش يك سوسياليسم دموكرات بود. ديگر مشاوران كليدی گورباچف نيز چنين بودند. گئورگی شاخنازاروف از دهه 1960 خود را يك سوسيال دموكرات خوانده بود. آركی براون، تحليل گر بريتانيايی، آناتولی چرنيايف را «يك انديشمند سياسی ليبرال پا برجا» توصيف كرده است. گورباچف او را به نخست وزيری سوسيال دموكرات اسپانيا، فيليپ گونزالس «رفيق شفيق» من معرفی كرد. به نظر داگوستينو، چرنيايف، شاخنازاروف و ياكولف نوشته های گورباچف را انجام می دادند. در اثر قيموميت ياكولف مفاهيم سياسی پروسترويكا به طورفزاينده ای معنای تازه ای به خود می گرفت: «پلوراليسم سوسياليستي» به «پلوراليسم عقايد» و سرانجام «پلوراليسم سياسي» تبديل شد. عبارت «اشكال گوناگون تحقق مالكيت سوسياليستي» گورباچف به زودی «تحقق» و سپس «سوسياليستي» را از دست داد تا به صورت ساده «اشكال گوناگون مالكيت» درآيد. «دولت متكی بر مقررات قانونی سوسياليستي» يك «دولت متكی بر مقررات قانوني» شد. پشتيبانی از «بازارهای سوسياليستي» به صورت «سوسياليسم بازار» و پس از آن بصورت يك «اقتصاد بازار تنظيم شده» ظاهر شد. همين كه جمهوری های غيرروس تسليم جدايی طلبی ناسيونالستی شدند، متحدان رسانه ای ياكولف از واژه های «ناسيوناليسم» و«سپاراتيسم» پرهيز كردند. آركی براون يكی از هواداران گورباچف، زمينه را اين گونه تشخيص داد:

آن چه به طور كلی رخ داد اين بود كه گورباچف مفهومی را معرفی يا تاييد می كرد كه پيش از آن از مباحث سياسی شوروی حذف شده بود، اما در اثنای چند سال نخست دبيركلی اش صفت «سوسياليستي» را به آن می افزود. روشنفكران اصلاح انديش مفهوم ها را می گرفتند وآن ها را بسط می دادند؛ در1988 از ميان آنان، راديكال ترها صفت «سوسياليستي» را حذف می كردند... آن چه در مورد گورباچف تكان دهنده بود تنها اين نبود كه انديشه های بيگانه با ماركسيسم- لنينيسم بسياری را با يك صفت «سوسياليستي» يا ديگر صفات مطرح می كرد، بلكه دو سال بعد آن ها را با حذف تمامی ويژگی ها و در شكلی تجديد نظر شده ارائه می داد.

 

در1987، ياكولف آگاهانه سرگرم اقداماتی در جهت هدف های ضد سوسياليستی بود. دكترين همزيستی مسالمت آميز، كه در اساس شكلی از مبارزه ضد امپرياليستی با تمامی وسايل به استثنای مبارزه نظامی بود، به «ارزش های جهانی انساني» تغيير يافت، عبارتی كه در ضمن می تواند اتحاد با امپرياليسم را نيز توجيه كند. دموكراسی سوسياليستی، «دموكراتيزه كردن» شد، كه به معنای كاهش نقش حزب ترجمه می شد. سوسياليسم، «انتخاب سوسياليستي» شد، نه مرحله ای از تكامل بلكه تنها يك آرزو برای عدالت اجتماعی. امنيت و همكاری بين اروپای سوسياليستی و كاپيتاليستی به صورت «خانه مشترك اروپايی ها» در آمد، كه نوعی يگانگی منافع دراز مدت را مراد می كند تا در ورای صلح، مزايای متقابل تجاری و ديگر اشكال همكاری جريان يابد. واژه ها به آرامی تغيير يافتند، به نحوی كه شعارها و دكترين ها را كاملا وارونه می كردند. به گفته المان وكانتورويچ، «جنگی واقعی در عرصه ايدئولوژی رسمی آغاز شد... ظاهرا اكثر سياست های راديكال از پيش تعيين شده بودند.» در اوايل 1987 كه هنوز مخالفان اصلاحات گراها و نه تجديد نظرطلب ها در پوليت بورو از نظر تعداد تفوق داشتند، گورباچف و متحدانش گستاخانه در پی استفاده از رسانه های گلاسنوستی برای انباشتن انديشه پرسترويكا با محتوای تازه «ضد استاليني» بودند. روبرت كايسر، روزنامه نگار امريكايی، با توجه به چنان پديده ای، اظهار داشت، «گورباچف، ياكولف، شواردنادزه و ياری دهندگانشان به مراتب كاردان تر و مبتكرتر از مخالفان محافظه كارشان بودند... در اواخر1986 و اوايل1987 او [ گورباچف] و متحدانش در حزب  و بين روشنفكران تا حدودی شبيه پسر بچه های شروری رفتار می كردند كه در خلوتی رها شده اند و در حالی كه سرگرم در هم ريختن حريم ممنوعيت ها هستند، آشكارا از صدای شكستگی ها لذت می برند.»

همان كثرت دفعاتی كه ديويد رمنيك، خبرنگار اصلی نيويورك تايمز در مسكو، درباره حضور ياكولف در آرامگاه لنين ذكر كرده است اشاره به يك ارتباط دائمی است. ياكولف، كه يك دهه در امريكای شمالی گذرانده بود، قدرت تايمز را در شكل دادن تلقی امريكا درك می كرد. ليگاچف به كرات هماهنگی رسانه های غربی و رسانه های شوروی را ياد آوری كرده بود.

 

شرايط اقتصادی عامل بسيار مهمی در شكل گيری طرزتلقی توده مردم بود. در1987، رشد و گسترش شاخه های اقتصادی ثانوی شروع به انتقال تام سياست های شوروی به سوی سمت گيری ضدسوسياليستی تازه ای كرد. آنتونی جونز و ويليام ماسكف، در نوشته ای درباره «تولد دوباره كارفرمايان» ياد آور شدند كه تعاونی های مصرفی و تجاری در تمامی عصر شوروی بخشی قانونی و موجه اقتصاد بودند كه به حدود يك چهارم تجارت سالانه شوروی بالغ می شدند. اما، خصوصيات آن ها در1987 به طوری اساسی تغيير يافت.

تعاونی هايی كه با قانون فعاليت های كار فردی در1987 به وجود آمدند به كلی با هر يك از تعاونی های سابق فرق داشتند... انديشه تعاونی ناميدن اين سازمان ها كمتر كسی را در اتحاد شوروی فريب می داد. همگان درك می كردند كه آن ها بنگاه هايی بودند خصوصی در پوشش بنگاه های سوسياليستی. آنگاه كه راه فعاليت اقتصادی غيردولتی قانونی روشن و هموار شد، آن چه اقتصاد بديل شناخته می شد به سرعت گسترش يافت.

 

به عقيده ويكتور پرلو در پايان 1988 اين تعاونی های دغل باز سرشار از جنايت، يك ميليون كارگر مزد گير در استخدام داشتند. يك سال بعد 5 ميليون كارگر استخدام كردند. اين رشد بی مهار شتابنده اقتصاد ثانوی حركت به سوی بازار گرايی را سرعت و نيرو بخشيد، اپوزيسيون ضد كمونيست را دلير و گستاخ كرد، و اعتماد به ح.ك.ا.ش. را از بين برد.

اقتصاد ثانوی افزون بر ديگر پيامدهايش، به نظر گئورگی گروسمن «همچون نمونه زنده بديل نظام اقتصادی متمركز و برنامه ريزی شده.» خدمت می كرد. كوتاه سخن، اقتصاد ثانوی شالوده مادی فروپاشی سياسی بود.

در پلنوم سرنوشت ساز كميته مركزی در ژانويه 1987 زير شعار«دموكراتيزاسيون»، محروم كردن ح.ك.ا.ش. از قدرت سياسی و اقتصادی آغاز شد. رهبری حزب برگزاری پلنوم را سه بار به تعويق انداخته بود، كه احتمالا نشانی بود از افزايش اختلاف در بالا.

در پلنوم ژانويه 1987 گورباچف با ادعاهای دو سال گذشته سخن آغازكرد و «خودسری و اعتماد به خود عظيمی از خود بروز داد.» در اين پلنوم، گورباچف اصلاحات سياسی را پيشنهاد كرد، كه شامل انتخابات چند نامزدی برای پست های دبيری حزب از سطح ناحيه تا جمهوری متحد و انتصاب افراد غير حزبی به مقام های عالی حكومت بود. گورباچف «كاستی های جدی در كار كرد دموكراسی سوسياليستي» را به خاطر ايجاد ترمز در اصلاحاتش سرزنش كرد. او همچنين انتخابات با رای مخفی را برای بنگاه های اقتصادی و انجمن ها و مجلس پيشنهاد كرد. ليگاچف اين تغييرات را تغييراتی محوری می ديد. او عقيده داشت كه پس از آن تغييرات «روند دموكراتيزاسيون مهار ناپذير شد. جامعه شروع به از دست دادن ثبات كرد و اين انديشه كه هر چيز مجازاست مسلط شد.» گورباچف هنوز تمامی آن چه را می خواست در پلنوم ژانويه 1987 به دست نياورده بود، و از آنجا كه كنگره حزبی بعدی تا 1990 طراحی نشد، او يك كنفرانس حزبی ويژه را پيشنهاد كرد. هر چند كميته مركزی اين انديشه را ابتدا رد كرد، پلنوم ژانويه 1987 با فراخواندن كنفرانس حزبی ويژه برای ژوئن 1988 موافقت كرد.

جان دانلوپ از دانشگاه پرينستون برنامه دموكراتيزاسيون را به ملاحظات سنتی بازی قدرت كرملين نسبت می دهد: گورباچف به انزوا و بركناری رقيبان حاضر در پوليت بورو نياز داشت. او در طی چند هفته سخنرانی های مهمی ايراد كرد و به انتخابات رقابتی مسئولان حزبی اشاره كرد. جری هوگ از بروكينگز بر آن بود كه پلنوم ژانويه انتقال تصميم گيری از حزب به دولت را رسميت داد. « او [ گورباچف] ديگر با اطمينان تصميم گرفته بود كه پايه قدرتش را از دستگاه حزبی به رياست جمهوری تغيير دهد.»

دگرگونی سياسی ژانويه 1987، در عمل، معرف چيزی به مراتب مهمتر از مبارزه ای خام و ناهنجار برای كسب قدرت شخصی، يا پيش بينی ساده اشكال نوين حكومت بود.

دموكراتيزاسيون، آن گونه كه در اين مرحله به وسيله گورباچف تعريف شد؛ معادل گذر از ماركسيسم به برداشت های سوسيال دموكراتيك از ساختار حزب بود. گورباچف در كار انكار دكترين لنينی نقش رهبری حزب و سانتراليسم دموكراتيك همچون اصل تشكيلات حزبی بود. كتز و وير، هواداران گورباچف، همچون ديگر سوسيال دموكرات ها، بر آن بودند كه، «گورباچف و يارانش به اين نظر رسيده اند كه دموكراسی، خود هدف نهايی است. به نظرمی رسيد كه آن ها آن را به لحاظ اهميت، تقريبا برابر با هدف سنتی ساختمان سوسياليسم می ديدند.»

كسانی كه در پی ويرانی حزب كمونيست اند به ندرت با نام واقعی نيت خود اقدام می كنند. در آغاز كار، تخريب ح.ك.ا.ش. شكل يك حمله دقيق و پنهانی داشت، زيرا از نظر بيشتر مردم، در ظاهر، سياست های نوين، بخشی از تلاش برای حل مشكلات ديرپا و به طور وسيع شناخته شده ساختار سوسياليستی می نمودند. دستورالعمل اصلاحات سازنده رهبری ح.ك.ا.ش. در1986- 1985 سرعت بخشيدن به رشد اقتصادی، كند كردن مسابقه تسليحاتی، بالا بردن معيارهای حزبی، و ژرفا بخشيدن به دموكراسی سوسياليستی را هدف خود قرار داده بود. جريان «دموكراتيزاسيون» 1987، در ابتدا، به روشنی با چنان هدف هايی مخالفت نداشت. طرفداران مدعی بودند دموكراتيزاسيون اصلاح حزب را سرعت خواهد بخشيد، پرسترويكا را بازگشت ناپذير می كند، و وظايف حزب و دولت را تفكيك می كند. افزون بر اين، در هيچ زمانی گورباچف آشكارا اعلام نكرد: اجازه دهيد اكنون نقش ح.ك.ا.ش. را مهار كنيم، دبيرخانه كميته مركزی را بی وظيفه و بی عمل سازيم، كميسيون های بی خاصيت را جانشين دبيرخانه كنيم، بازرسی و كنترل را ترك كنيم، و دبيركل را از مسئوليت اجرای تصميم ها معاف سازيم. بگذار شاخه های محلی حزب را از رهنمودهای مركز محروم كنيم.» با همه اين ها، آن چه به وقوع پيوست دقيقا همين بود. عبارت های چپ نمايی چون اصلاح «هر قدر راديكال تر» و پرسترويكا «واقعا انقلابي» پوششی بودند برای سمت گيری واقعی سرمايه داری مدار. به علاوه، اين انديشه كه دبيركل ح.ك.ا.ش. طرفدار كنار گذاردن حزب خودش باشد نامعقول به نظر می رسيد. و سرانجام، تمامی اين جريان در فضايی گيج كننده اتفاق افتاد، در آن فضا رسانه های شوروی از يك ترمينولوژی وارونه و حيرت استفاده می كردند كه در آن كمونيست های اصيلی كه خواهان نگه داری حزب و سوسياليسم بودند «محافظه كارها»، و كسانی كه برای بازگشت سرمايه داری می كوشيدند «دموكرات ها» خوانده می شدند، اصطلاح هايی كه رسانه های كاپيتاليستی آگاهانه در آن سهيم بودند.

در عرصه جنگ، زمانی كه ارتشی يك دژ مستحكم را تسليم و عقب نشينی می كند دفاع از ديگر مواضعش دشوارتر می شود. در امور سياسی نيز، به همان گونه، عقب نشينی در يك ميدان نبرد اغلب به عقب نشينی هايی در ديگر نقاط منجر می شود. به طور مثال، استفاده گورباچف از رسانه ها برای تضعيف مخالفانش در پوليت بورو، رهبری جمعی را در حزب متزلزل ساخت و شكاف های درون حزب را ژرف تر كرد. شكاف ها هر اقدام مشخص و قطعی در اقتصاد و مسئله ملی را خنثی می ساخت. به همين صورت، كارزار جنجالی ضد استالينی و اعاده حيثيت از بوخارين و افكاراقتصاديش هيچ نشانی از پژوهش  متعادل  برای حقايق تاريخ شوروی نداشت. اين فعاليت ها، با موفقيت، در پی راندن ضد تجديد نظرطلبان به حالت دفاعی و آماده ساختن زمينه نظری برای پايان دادن به مديريت ح.ك.ا.ش. بر اقتصاد بودند.

 

در مارس و آوريل 1988 يك رويارويی جدی در درون رهبری حزب به وقوع پيوست.

شركت كنندگان و نيز گزارشگران، مطالب به كلی متفاوتی از آن رخداد و معنای آن ارائه داده اند. تنوع و تفاوت توضيح های موجود شرح دقيق وكاملا منسجم رخدادها را ناممكن می سازد. معهذا، در خطوط كلی و اهميت بنيادين آن جای بحث نيست.

تمامی گزارشگران درباره عناصر زير اتفاق نظر دارند. نخست، نگرش كنفرانس ويژه حزب در ژوئن كه گورباچف در آنجا در پی تائيد اصلاحات سياسی بلند مدت بود تنش در صدر رهبری را افزايش داد و بی ترديد، بحران را جلو انداخت. دوم، ماجرايی كه در13 مارس 1988 آغاز شد، و آن زمانی بود كه نشريه ساوتسكايا راسيا نامه ای از نينا آنديوا، معلم شيمی انستيتو تكنولوژی لنينگراد، با عنوان «من نمی توانم اصولم را ناديده بگيرم.» چاپ و منتشر كرد. آن نامه از برخی نتايج ايدئولوژيك گلاسنوست به شدت انتقاد كرده بود. سوم، يك ماه بعد آنگاه كه بحران آندريوا پايان يافت، گورباچف مخالفان جناح چپ خود در پوليت بورو را ريشه كن و بی اعتبار ساخته بود. از اين رو، بحران نينا آندريوا نقطه عطف تعيين كننده ای بود در تغيير شكل پرسترويكا از كوششی اصلاحی و الهام گرفته از آندروپوف، در چارچوب و زمينه سنتی سوسياليسم شوروی به يك حمله آشكار به ستون های اساسی سوسياليسم- حزب كمونيست، مالكيت سوسياليستی، و برنامه ريزی متمركز.

 

گورباچف، ستايشگران او، و گزارشگران غربی بسياری تعبير و تفسير يك سويه ای از رخدادهای مارس و آوريل 1988 را تبليغ كرده اند. آن ها محتوای  نامه آندريوا را همچون يك بيانيه «نواستاليني»، «ضد سامي»، « ناسيوناليستی روسي» و ضد پرسترويكا تعريف كردند و بر آن بودند كه چاپ و انتشارآن ناشی از توطئه ای است به رهبری ليگاچف به منظور از صحنه خارج ساختن پرسترويكا. كسانی كل ماجرا را حتی يك «نمونه كوچك برای كودتا» فرض كردند. با اين همه، اين نظرات به طور عمده بصورت شنيده ها، شايعه و روايت غرض آلود رخداده باقی ماند. گورباچف و ياكولف به عمد و با ظاهری حق به جانب، ماجرای اين نامه و پشتيبانی ليگاچف از آن را بهانه ای يافتند برای كوبيدن ليگاچف و ايجاد آشفتگی در بين مخالفانشان پيش از كنفرانس حزبی كه در پيش بود. به هر حال، آن چه رخ داد اين چنين بود.

 

نامه آندريوا به مراتب ملايم تر از يك «ضد سامی ديوانه وار»، «يورش جبهه اي» بر پرسترويكا از سوی يك «نقطه نظر ناسيوناليستی نئو استالينيستي» بود. عنوان نامه، كه يك روزنامه نگار امريكايی «تحريك آميز» اش خواند، دراصل، از يك سخنرانی گورباچف برگرفته شده بود و پايان آن با نقل قولی از گورباچف در اهميت اصول ماركسيستی- لنينيستی تمام می شد. نامه هيچ بحثی از سياست های اقتصادی، سياسی يا خارجی گورباچف نداشت.

اما در عوض، انتقادش را به موضوع های ايدئولوژيك و درباره «آشفتگی ايدئولوژيكي» و «يك سويه نگري» ای كه برخی نويسندگان گلاسنوستی بذر آن را می افشاندند  و سردرگمی ای كه شاگردانش را مبتلا ساخته بود، محدود كرده بود. آندريوا از برخورد تاريخی نمايشنامه شاتروف و داستان نويسی ريباكف به خاطر تحريف تاريخ، به ويژه جايگاه استالين در تاريخ انتقاد كرده بود. همچنين دو گرايش ضد سوسياليستی را نيز مورد انتقاد قرارداده بود: «نو ليبرال ها» يا «ليبرال های چپ» و «نو اسلاوفيل ها»  يا ناسيوناليست های روسی. او به گروه نخستين به خاطر طرفداری ازسوسياليسم اومانيستی عاری از جانبداری طبقاتی، به خاطر طرفداری از فرد گرايی به جای جمع گرايی، به خاطر «مطالبات مدرنيستی در عرصه فرهنگ، خداجويی، بت های تكنوكراتيك، موعظه جذابيت های «دموكراتيك» كاپيتاليسم كنونی و تملق و مداهنه دست آوردهای آن» تاخته بود. و نو اسلاوفيل ها را به خاطر اغراق و رمانتيك كردن روسيه و دهقانان پيش از انقلاب، و در همان حال ناديده گرفتن ستم وحشتناك بر دهقانان و نقش انقلابی طبقه كارگر سرزنش و تحقير كرده بود. اين نامه، كه به زودی جنجالی از تهمت و افترا در اطراف آن برخاست، سرشار از عقلانيت، ميانه روی و تعادل بود. نكته ای كه آندريونا را به شائبه نواستالينيسم متهم كرد يا به گفته روبرت كايزر روزنامه نگار«به طور وحشيانه ای از استالين دفاع كرد» نشانگر يك غلط خوانی نامعقول و بی معنی بود. آندريوا اظهار داشته بود كه او نيز در «خشم و رنجش» تمامی مردم شوروی نسبت به سركوب دهه های 1930 و1940، كه خانواده خود او نيز از آن رنج بردند، شريك بوده است. افزون بر اين، او گفت كه مصوبات حزب در1956 درباره پرستش شخصيت و سخنان گورباچف در هفتادمين سالگرد انقلاب اكتبر «راهنمای علمی برای امروز» به قوت خود باقی است. اتهام ضد سامی از سوی روزنامه نگاران امريكايی وارد شد كه در استفاده او از واژه «جهان وطن» برای انتقاد از «مليت عاری از انترناسيوناليسم» معنای نهفته ای را می ديدند با اين همه، او انتقادش را به روشنی متوجه كسانی كرد كه غرب را كمال مطلوب جلوه می دهند، از جمله «مردوديني» كه به سوسياليسم و كشورشان پشت كرده، به غرب مهاجرت می كنند. حتی تكذيب رسمی پوليت بورو نتوانست آندريوا را به ضد سامی گری متهم كنند. اين برداشت كه نامه نشانی از ناسيوناليسم روسی دارد متكی بر چيزی نبود جز مخاطب قراردادن ناسيوناليست ها با جلب توجه به مشكلاتی چون فساد، افت زيست محيطی، و الكليسم. اما رمانتيسم ناسيوناليست ها و نظرات نادرست آن ها درباره تاريخ روسيه را نيز به شدت سرزنش كرد.

نظری كه نامه را يك بيانيه ضد پرسترويكا از سوی اردوی ليگاچف می داند فاقد هرگونه پايه و اساس است. آندريوا و ليگاچف چنان چيزی را انكار می كنند. ژوزف جيبس تاريخدان می گويد: گفت و گو با تحريريه ساوتيسكايا راسيا نتوانست دخالت ليگاچف را در چاپ و انتشار نامه ثابت كند. استفن كوهن تاريخدان اظهارمی دارد كه طبيعت ليگاچف با دسيسه چينی دمساز نبود و ماجرای دخالت او در نامه آندريوا «سخت غيرمحتمل» است. گورباچف در خاطراتش تنها يك دليل برای ظن توطئه می آورد، و آن اين است كه نامه «شامل اطلاعاتی بود كه تنها برای يك حلقه نسبتا كوچك معلوم بود»، ادعايی بی پشتوانه با ظاهری مشكوك و غيرقابل اعتماد. افزون بر اين، اعتدال، غرابت، و بی دقتی های نامه آن را همچون نامزدی برای يك بيانيه انديشيده در بالاترين سطوح به كلی نامحتمل می كند. به طور مثال، نامه اشاره ای از ايساك دويچر را به غلط به وينستون چرچيل نسبت می دهد.

افزون بر اين، ادعای بيانيه ضد پروسترويكا بودن، نامه به طور غريبی خواستار رديابی گلاسنوست پرسترويكا نبود. در عوض، آندريوا در زمينه بحث های جاری صرفا درباره «مسئله اساسی و عمده نقش رهبری حزب و طبقه كارگر» بحث كرده بود. با اين همه، گورباچف و ياكولف با تفسير بی معنی نامه به عنوان يك تهديد خطرناك برای كل تلاش های اصلاحی كارزاری را به راه انداختند.

يك روز پس از انتشار نامه، ليگاچف نشستی را با سران معينی از رسانه های همگانی ترتيب داد. گرچه يك طرفدار تئوری توطئه تاكيد كرد كه اين نشست، كه ليگاچف در آن دستور تجديد چاپ نامه را داد، «پيش بينی نشده» بوده است، با اين حال ليگاچف شخصا اظهار داشت كه آن نشست كه يك هفته پيش از چاپ و انتشارنامه برنامه ريزی شده بود به مسايل بسياری پرداخت و او نامه را به طور مطلوبی در متن بحث رفتار رسانه ها در مورد تاريخ مطرح كرد، و هيچگونه توصيه ای برای تجديد چاپ آن نكرد. گورباچف نخستين بار نامه را زمانی مشاهده كرد كه با هواپيما برای يك ديدار رسمی چهار روزه عازم يوگسلاوی بود، و خطاب به رئيس ستادش آن را «بسيار خوب» توصيف كرد.

پس از بازگشت گورباچف به مسكو، ديدار با ياكولف، و آگاه شدن از اين كه ليگاچف و شماری از اعضاء پوليت بورو از نامه پشتيبانی كرده اند و نامه از سوی مطبوعات محلی تجديد چاپ و در لنينگراد پخش شده است، رفتارش تغيير يافت. دستور داد درباره منشاء نامه تحقيق شود، و تصميم گرفت از آن نامه يك مسئله و دستاويز برخورد بسازد و آن را همچون بهانه يك ضربه پيش دستانه برمخالفانش در پوليت بورو بكار برد. گورباچف با نظر ياكولف مبنی بر اين كه او بايد «از بالاترين سطح» ضربه را پاسخ دهد موافقت كرد. به زودی، گورباچف با نمايندگان رسانه های همگانی ديدار كرد و ساويتسكايا راسيا را تهديد و محكوم كرد. پس از آن، به گفته ليگاچف، شايعاتی درباره يك «توطئه» جمعی بر سر زبان ها افتاد مبنی بر اين كه دشمنان پرسترويكا، چاپ و انتشار «بيانيه» آندريوا را به زمانی محول كرده بودند كه گورباچف خارج از كشور باشد. در مارس و آوريل پوليت بورو دست كم سه بار به نامه آندريوا پرداخت. يكی از اين موارد برگزاری نشست فوق العاده بود، چه رسد به مدت دو روز. به گفته ليگاچف فضايی بر نشست سايه افكنده بود كه به كلی متفاوت از آن شيوه «دموكراتيك، آزاد و راحت» بود كه معمولا جريان داشت «حالتی بسيار هيجانی و عصبی، حتی طاقت فرسا». ياكولف لحن گفت و گو را با سخنانش تعيين كرد. نامه آندريوا را به عنوان «بيانيه نيروهای ضد پرسترويكا» محكوم كرد. به گفته ليگاچف، «ياكولف همچون گرداننده صحنه عمل می كرد. [ واديم] مدودف انديشه های ياكولف را منعكس می كرد. آن ها می خواستند عقيده خود را مبنی بر اين كه نامه آندريوا يك اظهار نظرمعمولی نيست، بلكه بازگشت استالينيسم و تهديدی عمده برای پرسترويكاست، بر تمامی پوليت بورو تحميل كنند.» گرچه ياكولف از نام از ليگاچف ياد نكرده بود، ليگاچف اظهار داشته است كه ياكولف تلويحا گفته است كسی، احتمالا ليگاچف، پشت اين نامه بوده و در كار توطئه كودتا بوده است. به گفته ليگاچف آن نشست به صورت «شكار مجرمين» درآمد و ياد آور بدترين روزهای دوران استالين شد. گورباچف «بدون هيچ ابهامی در سمت ياكولف» پديدار شد. به گفته ليگاچف، حتی اعضايی از پوليت بورو كه قبلا از نامه پشتيبانی كرده بودند «مجبور شدند نظرات خود را تغيير دهند.» افزون بر اين، «گورباچف كسانی را كه به نظرش در مورد محكوم كردن نامه آندريوا كوتاهی كردند بی اغراق خرد كرد و در هم شكست.»

 

                                                                                                                                           بازگشت