راه توده                                                                                                                                                        بازگشت

 

 

تجربه 28 مرداد           ف. م. جوانشیر

 

فصل سوم

 

پائیز مصدق- زمستان جنبش- بهار کودتا

بسوی فاجعه

گام های بلند دربار

برای حکومت مطلقه

17 میلیونرامریکائی، که پشت فاشیسم مکارتی پنهان

 بودند، پس از کتابد سوزان ها و سرکوب جنبش کارگری

دولت آیزنهاور- دالس را برای تهاجم جهانی بر سر

کار آوردند و کودتای 28 مرداد از دل آن بیرون آمد.

 

7. به سوی توطئه نهم اسفند

پاییز سال 1331 ( 1952) محیط بین المللی کم تر از همیشه به سود استراتژی مصدق بود که می خواست با کمک آمریکا و ترسانیدن آن از "خطر کمونیسم"، نبرد خود را با استعمار انگلیس پیش ببرد. سیاست امپریالیسم آمریکا که پس از جنگ دوم جهانی به طور مداوم خشن تر و درنده تر می شد، در این لحظات به نقطه عطفی می رسید. انحصارات امپریالیستی آمریکا حتی سیاست خشن و تجاوزکارانه ترومن را کافی نمی دانستند. آن را " ناپی گیر" می نامیدند و طلب می کردند که در سیاست خارجی به جای دکترین "جلوگیری از گسترش کمونیسم" سیاست "رهایی {!!} از چنگ کمونیسم" پیش گرفته شود. تئوریسین های سیاست خارجی آمریکا مدعی بودند که سیاست "جلوگیری" کافی نیست چرا که به هر صورت "تدافعی" است. باید سیاست "رهایی" را پیش گرفت که مبتنی بر "تهاجم" و "یورش" باشد.

نمایندگان انحصارات امپریالیستی آمریکا می خواستند که آمریکا در همه جبهه ها به تهاجم دست زند. هر جا "کمونیسم" است سرکوب کند، (همه جنبش های رهایی بخش ملی، همه حرکات ضد امپریالیستی هم در قاموس این محافل "کمونیستی" بود و هست) و این هدف را در برابر خویش قرار دهد که سیستم سوسیالیستی را بشکند، کشورهایی را که پس از جنگ به اردوگاه سوسیالیسم پیوسته اند " آزاد " کند، سوسیالیسم را به  مرزهای  1939 عقب براند در درون این مرزها "خفه" کند. 

       این سیاست خارجی هار و بی ملاحظه، از سیاست داخلی فاشیست مآبی که انحصارات امپریالیستی در درون ایالات متحده آمریکا پیش گرفته بودند سرچشمه می گرفت. این سیاست خشن داخلی به نام سناتور مرتجع و فاشیست مک کارتی، که معروفیت نامیمون در تاریخ معاصر آمریکا کسب کرده، "مک کارتیسم"، نامیده می شد. مک کارتی مرتجع ترین نیروهای جنایت کار و نژاد پرست آمریکا را دور خود جمع کرد و به بهانه " مبارزه با کمونیسم"، همه آثار دمکراسی بورژوایی را زیر ضربه گرفت. مک کارتیسم به مثابه فاشیسم نوع آمریکایی شناخته شد. کتاب سوزان، تفتیش عقاید، سرکوب جنبش های کارگری و مترقی، عدم تحمل در برابر هر عقیده مخالف، ایجاد شبکه وسیع خبرچینان و جاسوسان، روش روزمره مک کارتیسم بود.          

درباره سیاست خارجی، مک کارتیسم، خواستار جنگ مداوم بود. هواداران آن طلب
می کردند که آمریکا مسابقه تسلیحاتی را با چنان سرعتی ادامه دهد که برتری "مطلق" بر اردوگاه سوسیالیسم به دست آورد. 

در پاییز 1952 (1331) این سیاست تجاوز کارانه رو به اوج بود.

    امپریالیسم آمریکا شبکه پایگاه ها و پیمان های تجاوزکارانه را به دور اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی می گسترد. در همان وقت ترکیه و یونان به پیمان تجاوز کارانه ناتو جلب شدند و سپس آلمان غربی به آن پیوست. در همان زمان جنگ تجاوزکارانه آمریکا در کره با وسعت و شدت و با تمام قوا ادامه داشت و انحصارات امپریالیستی هنوز امیدوار بودند که با افزایش تهاجم نظامی به پیروزی دست یابند.  

    امروز که به این تاریخ از فاصله زمان می نگریم از کوته بینی سیاست سازان  امپریالیستی جهانی دچار شگفتی می شویم. هیچ یک از خواب های آنان در طول زمان تعبیر نشد. آنان نتوانستند با تهاجم خود جلو پیشرفت انقلاب جهانی را بگیرند. مارش پیروزمند انقلاب جهانی با گام های شتابنده پیش رفت و پیش می رود. 

    اما در آن زمان هنوز کوته بینان آرزومند سلطه جهانی در آمریکا و همه کشورهای امپریالیستی قدرتی داشتند. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که در پاییز 1952 (1331) انجام شد تحت تاثیر مستقیم همین سلطه جویان قرار داشت. محافل ارتجاعی و تجاوزگر امپریالیستی ترومن و حزب دموکرات را- با وجود آن همه تلاش تجاوزکارانه، با وجود هیروشیما، جنگ کره، محاصره اقتصادی اردوگاه سوسیالیسم، ایجاد پیمان های تجاوز کار...- به حد کافی جنگ طلب و مهاجم نمی دانستند. آنان گروه آیزنهاور- دالس از حزب جمهوری خواه را بر سر کار آوردند که در تاریخ معاصر آمریکا به کابینه 17 میلیونر معروف است و در سیاست جهانی با تشدید بی سابقه جنگ سرد و گسترش پیمان های نظامی، تقویت "سیا" و انجام کودتاهایی چون 28 مرداد شهرت پلیدی دارد.         

    در چنین محیط بین المللی بود که مصدق ضمن اقدامات قاطع و جسورانه علیه امپریالیسم انگلیس می کوشید هنوز هم امپریالیسم آمریکا را از "خطر کمونیسم" در ایران بترساند و حمایت آن را جلب و حفظ کند. مصدق که یک سال پیش مقابله خود را با انقلاب قابل تقدیس دانسته و به ترومن نوشته بود:

" پرزیدنت عزیزم!

     از آن حضرت انصاف می خواهم آیا ملت بردبار ایران که با تحمل شداید و محرومیت های یاس آور تاکنون توانسته است در مقابل تبلیغات قوی و انقلابی ایستادگی کرده و اسباب زحمت دنیا را فراهم نیاورد قابل تحسین و تقدیر هست یا نیست؟!" [1]

    اینک در پاسخ پیام مشترک ترومن و چرچیل می نوشت:

    "در وضع کنونی ملت ایران دو راه در پیش دارد که باید یکی را اختیار کند: یا باید کوشش و سعی در اصلاح اوضاع اجتماعی و بهبود حال طبقات محروم کند که غیر از تحصیل عواید نفت به طریق دیگری میسر نیست یا اگر این راه همچنان مسدود بماند باید به حوادث احتمالی آینده که به زیان صلح جهانی تمام خواهد شد تسلیم گردد." [2]

    مصدق پس از کودتای 28 مرداد وقتی در زندان تیپ زرهی اسیر بود تازه فهمید که منظور امپریالیست ها از خطر کمونیسم، خود او هم هست. خطر کمونیسم بهانه ای است برای سرکوب نهضت های استقلال طلبانه.

    او در زندان نوشت:

    "در حسن نیت دول بزرگ {!!} باید تردید کرد. زیرا کمونیسم را بهانه کرده اند برای این که 40 سال دیگر از معادن نفت ما سوء استفاده کنند." [3]

    باری مصدق استراتژی جلب حمایت امپریالیسم آمریکا را با تهدید به "خطر کمونیسم" با شدت ادامه می داد ولی در لندن و واشنگتن می دانستند که ایران را "خطری" تهدید نمی کند.

    منچستر گاردین نوشته بود:

    "مبنای سیاست فعلی دکتر مصدق این است که مرتبا" خطر کمونیسم را بزرگ کند تا هر موقع که با سفیر آمریکا مواجه می شود بگوید:

    "یا پول بدهید یا ما کمونیست خواهیم شد."

ولی تا به حال نه آمریکایی ها پول داده اند و نه ایران کمونیست شده است {!!}." [4]

    تلاش مصدق برای جلب همکاری آمریکا، چنان که گفتیم، در این زمان بیش از هر وقت دیگری در گذشته بی فایده بود. امپریالیسم آمریکا نه فقط در مقیاس جهانی مهاجم تر می شد بلکه در مورد خاص ایران به توافق های پایداری با امپریالیسم انگلیس نزدیک می شد. پس از شکست توطئه قوام در تیرماه 1331 و قطع رابطه ایران و انگلیس، شرکت نفت انگلیس بیش از گذشته آماده سازش با انحصارات آمریکایی بود و پیشنهادهای روشن تری برای همکاری می داد. کرمیت روزولت رهبر عملیات کودتای 28 مرداد اعتراف می کند که درست در همین زمان شرکت سابق نفت از او خواسته است که نقشه سرنگونی مصدق را مشترکا" بررسی کنند.

روزولت می نویسد:

    "مصدق مناسبات دیپلماتیک با انگلستان را قطع کرد... یک هفته بعد من در تهران بودم ... ماه نوامبر {آبان} هنگام بازگشت از تهران به کشورم از لندن گذشتم. شرکت نفت ایران و انگلیس با من تماس گرفت. سخنگوی آن ها کوچران {سرجون کوچران} بود. آن ها به هیچ چیز جز برانداختن مصدق نمی اندیشیدند...

    توضیح دادم که این جا برخی از مسایل مهم است که باید با دولت من بررسی شود... گفتند این مسایل بارها در این جا و آن جا بررسی شده است.

    آنان همان وقت نقشه آماده ای برای نبرد داشتند. با دقت بررسی کردیم. بعدها تعداد شرکت کنندگان در بررسی روز به روز زیادتر می شد...

    نقشه آن ها این بود که به همراه اعلیحضرت همایون کار کنند و نه علیه او، مامورین اصلی آن ها در ایران رابطه نزدیکی با دربار داشتند... درباره ارتش ارزیابی آن ها شبیه ارزیابی من بود..." [5]

    سیاست عمومی چرچیل- ایدن که همکاری همه جانبه و حفظ روابط ویژه با امپریالیسم آمریکا و حفظ منافع استعماری انگلیس از طریق تقسیم آن با انحصارات آمریکایی بود، در این زمان در مورد نفت ایران وارد مرحله اجرایی مشخص تری شد. در ملاقات ها و تماس های مکرر میان محافل آمریکایی و انگلیسی، توافق شد که کنسرسیومی از انحصارات آمریکایی و شرکت سابق انگلیسی نفت و شرکت شل برای تسلط نفت ایران تشکیل شود.

موافقت انگلستان با این نقشه تصمیم آمریکا را درباره مصدق قطعی کرد:

    یا مصدق با این پیشنهاد موافقت می کند و یا سرنگون می شود.

ناپی گیری مصدق نه فقط در سیاست خارجی بلکه در سیاست داخلی نیز وجود داشت و صدمات سنگینی به جنبش می زد. مصدق، چنان که گفتیم پس از سی ام تیر چندین ضربه سنگین به محافل ارتجاعی و ضد ملی که در دربار جمع آمده بودند وارد کرد: گروهی از درباریان توطئه گر را از کشور راند، بخشی از نیروهای نظامی کوتاچی را پراکند، تنی چند از امرای لشکر را بازنسشته کرد، در مجلس سنا را بست و ... ولی در همین جا ایستاد و حتی گامی چند عقب نشست . آن هایی را که دستگیر کرده بود آزاد کرد، بازنشستگان را به پست های سفارت و نان و آب دار گماشت. و امکان داد که مجلس سنا با حضور گروه های ناراضی هیات حاکمه جلسات منظمی در منازل خصوصی تشکیل دهد و به توطئه گری بپردازند.

    درباره گذشت و عدم قاطعیت مصدق طی قریب سی سال اخیر بسیاری چیزها گفته شده اما باید توجه داشت که مصدق ضعیف النفس و حلیم نبود. او آن جا که می خواست می توانست بسیار هم قاطع و قوی عمل کند. گذشت او از منافع طبقاتی و از محاسبات سیاسی اش سر چشمه می گرفت، همان محاسباتی که او را به حمایت از منصور، و ... واداشته بود.

با توجه به این توافق های پنهانی و طبق همان نقشه ها بود که پس از قطع رابطه با انگلستان توطئه ضد مصدقی در مقامات بالای حکومت شدت یافت، محیط سیاسی متشنج تر شد و پس از انحلال مجلس سنا و مرکز ثقل پنهانی توطئه ها علاوه بر دربار بیش از پیش به سفارت آمریکا و اداره اصل چهار و مرکز ثقل علنی آن به مجلس شورا منتقل شد. سیاست ارتجاع و امپریالیسم دراین لحظه عبارت از این بود که: 

    "به مصدق امان ندهیم و آسوده اش نگذاریم." [6]

    مجلس برای آسوده نگذاردن مصدق کانون بسیار مناسبی بود. زیرا هر روز تعداد جدیدی از رهبران جبهه ملی و نمایندگان هوادار مصدق از او جدا شده به اردوی دشمن می پیوستند و با انواع بازی های پارلمانی مانع کار مصدق می شدند. برای نشان دادن جو حاکم در مجلس و طرز رفتار آن با مصدق کافی است که یادآوری کنیم که روز قطع رابطه با انگلیس اکثریت مجلس از حضور در مجلس خودداری ورزید و مجلس را تعطیل کرد تا گزارش مصدق در جلسه علنی و رسمی خوانده نشود و قطع رابطه رسمیت پیدا نکند. مصدق گزارش خود را از رادیو برای مردم خواند.

    باید توجه داشت که جبهه قوی علیه مصدق در مجلس از همان فردای سی ام تیر تشکیل شد. وقتی بر اثر پیروزی قیام سی ام تیر مصدق به نخست وزیری رسید جناح راست جبهه ملی که قبل از حوادث تیرماه در برابر مصدق صف بسته بود، از فرصت استفاده کرد و در اتحاد با درباری ها مواضع حساس مجلس را به دست گرفت: بقایی، رئیس کمیته تحقیق درباره حوادث سی تیر شد، بهادری، میراشرافی، ذوالفقاری و امثال آن ها در هیات رئیسه مجلس جا گرفتند. به عبارت دیگر پیروزی سی ام تیر میان مصدق و مخالفین او در جبهه ملی تقسیم شد و جناح مخالف در مجلس سنگر گرفت. دشمنان با زرنگی خاصی آیت الله کاشانی را به ریاست مجلس انتخاب کردند تا بتوانند مقابله مجلس و دولت را به صورت مقابله کاشانی مصدق درآورند. این امر به ویژه پس از آن که مصدق از مجلس اختیارات گرفت اهمیت بیشتری کسب کرد. زیرا موافق اختیارات، مصدق مجلس را کنار می گذاشت و آن هایی که کاشانی را به قبول ریاست مجلس برانگیخته بودند می توانستند هر بی اعتنایی مصدق به مجلس ارتجاعی را به صورت بی اعتنایی مصدق به شخصیت کاشانی جلوه دهند.

    در روزهای بلافاصله پس از سی ام تیر جدایی این دو جبهه چندان آشکار نبود. برعکس، آیت الله کاشانی در برانداختن قوام و روی کارآوردن مصدق بیش از همه محافل جبهه ملی رزمیده و قاطعیت نشان داده بود و لذا پس از پیروزی سی ام تیر می بایست اتحاد آن دو محکم تر باشد. اما نفاق افکنان و خرابکاران مجال نمی دادند و از اختلاف سلیقه ها و تفاوت در مشی و حتی ملاحظات شخصی به حداکثر استفاده می کردند تا مصدق و کاشانی را از هم جدا کنند. برای امپریالیسم خطری بزرگ تر از اتحاد نیروهای ملی ضد امپریالیستی نیست و این اتحاد فقط با درک و مراعات اختلاف سلیقه ها ممکن می شود و نه تحمیل یکی بر دیگری.

    حزب توده ایران در این زمینه هم تلاش صادقانه ای داشت. ما از این که کاشانی از جنبش ملی دور شود خرسند نبودیم. برعکس، می کوشیدیم که پیوند او را با جنبش تحکیم کنیم. مطبوعات حزبی ما به آیت الله کاشانی توجه می کردند و هر اقدام مثبت او را مورد تایید جدی قرارمی دادند. برای مثال می توان از روش خلق (بسوی آینده) 25 شهریور ماه 1331 یاد کرد که مصاحبه آیت الله کاشانی را به روزنامه احرام چاپ دمشق در جای برجسته و با احترام فراوان چاپ کرد.

 بسوی آینده نوشت:

    "آیت الله کاشانی با شرکت در اتحادهای دفاعی خاورمیانه مخالفند. مداخله انگلیس را در امر نفت ایران مجاز نمی دانند...

آیت الله در مصاحبه با احرام گفتند:

      آزادی بالاترین نعمتی است که خداوند متعال بر ملت اعطا می فرماید. دیانت اسلام ملت را به مشورت و حکومت مشورتی دعوت کرده است...

       ما هنوز از زیر تاثیر کابوس انگلیس آزاد نشده ایم... چه طور ممکن است یک استثمار جدید (آمریکا) را جانشین استثمار قدیم سازیم...

دول اسلامی نباید در اتحادیه های تجاوزکار مداخله و مشارکت کنند..." [7]

    مراجعات مکرر حزب ما هم برای تشکیل جبهه متحد ضد استعمار فقط متوجه مصدق و هوادارانش نبود. ما مسلمانان متعهد ضد استعماری را هم که زیر رهبری کاشانی بودند به اتحاد دعوت می کردیم.

    دشواری کار آن جا بود که جناح کودتاچی بقایی- زاهدی از فردای توطئه 15 بهمن ماه 1327 می کوشید آیت الله کاشانی را به سوی خود جلب کند و از نفوذ او بهره گیرد. آنان کوچک ترین فرصتی را برای جدا کردن مصدق و کاشانی از دست نمی دادند. در روزهای پس از سی ام تیر نیز با این که دست خود اینان تا مرفق به خون شهیدان سی ام تیر آغشته بود با زرنگی خاصی دور کاشانی را گرفتند و کوشیدند او را در برابر مصدق بگذارند.

    کشف توطئه کودتای نظامی در شهریور مهر1331 بهانه جدیدی برای تشدید خصومت مصدق و کاشانی شد.

    زاهدی و بقایی که در این کودتا دخالت مستقیم داشتند کوشیدند پای آیت الله کاشانی را به میان کشیده او را در کنار خود مقابل مصدق بگذارند.

    سرلشکر زاهدی وقتی به شرکت در کودتا متهم شد ضمن این که با اعلامیه شدیدالحنی مصدق را کوبیده و خود را به مثابه نامزد نخست وزیری برجسته می کرد طلب کرد در کمیسیونی با شرکت آیت الله کاشانی به اتهامات او رسیدگی شود. دربار نیز فرصت را از دست نداد. بی اعتنایی مصدق به مجلس و آیت الله کاشانی زمینه مناسبی بود برای تفتین.

    روزنامه ها از تماس های مداوم وزیر دربار با کاشانی خبر می دادند:

    "از ده روز پیش حسین علا وزیر دربار و ارنست پرون سوئیسی {جاسوس مشهور انگلستان مقیم دربار پهلوی که بعدها در لندن نشان امپراطوری گرفت} به فعالیت ها و ملاقات های مشکوکی مبادرت ورزیده اند.

    بیشتر این ملاقات ها با نمایندگان مجلس است. به همین جهت مطلعین عقیده دارند که درباره می خواهد بلوکی در پارلمان برای خود تشکیل دهد تا در موقع لزوم به عنوان حربه ای علیه دولت از این جبهه استفاده شود." [8]

    "رابطه شاه و آیت الله کاشانی کاملا" حسنه است. اغلب ملاقات هایی صورت می گیرد... اغلب اوقات علا حامل پیام های شاه است." [9]

    فعالیت نفاق افکنانه امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی و عمال ایرانی آن ها سبب انشقاق و انشعاب در سازمان های وابسته به جبهه ملی شد. اتحاد حزب ایران و حزب به اصطلاح زحمتکشان شکست و از هر یک جناحی آشکارا به سوی دربار رفتند و خود را هودار کاشانی نامیدند و جناحی موقتا با مصدق ماندند. تا در فرصت دیگری خیانت کنند.

    انشعاب در حزب زحمتکشان 21 مهرماه 1331 اعلام شد. جناح بقایی که در کودتا شرکت داشت متهم بود که با سرلشکر زاهدی و قوام بند و بست دارد و جناح مقابل آن که با نام خلیل ملکی شناخته می شد متهم بود که با توماس مامور انتلیجنس سرویس انگلیس تماس گرفته است. در لحظه موجود بقایی ظاهرا با کاشانی بود وملکی ظاهرا با مصدق (چنان که خواهیم دید ملکی نیز به نوبه خود چند ماه بعد با شاه ملاقات کرد و به کودتاچیان پیوست) انشعاب در حزب ایران نیز روی داد. در بهمن ماه بخشی از آن جدا شد و به دنبال کاشانی رفت و بخشی دیگر با مصدق ماند.

    یکی از رهبران جبهه ملی که در این زمان به مصدق پشت کرد و سر و صدایی به راه انداخت یوسف مشارکت است که در جلسه 11 آبان ماه 1331 مجلس، درستی تصمیماتی را که به سود مصدق و علیه دربار و انگلستان گرفته شده بود مورد تردید قرارداد و مدعی شد که نمایندگان مجلس یا "مرعوبند" و یا "مجذوب" و لذا تصمیمات مجلس معتبر نیست.

    با جدا شدن مشارکت از صف مصدق، تا آن لحظه اکثریت قاطع کسانی که 3 سال پیش پایه "جبهه ملی ایران" را گذاشته بودند آشکارا از آن جدا شده و در سنگر دشمن قرار می گرفتند و نشان می دادند که هواداری مقدماتی آنان از ملی شدن نفت و مبارزه با امپریالیسم فقط در چهارچوب معین و به معنای محدود "افزایش درآمد" با همکاری آمریکا ارزش داشته است.

    تجزیه جبهه ملی و جدا شدن تدریجی و گروه گروه رهبران آن از مصدق و پیوستن شان به سنگر دشمن بازتابی بود از تغییری که در پایه طبقاتی حکومت مصدق حاصل می شد.

ملاکین لیبرال و عناصر بورژوایی که در آغاز با جبهه ملی همکاری کرده بودند با درک این مطلب که تاکید اصل ملی شدن نفت به معنای انجام انقلاب ملی و دموکراتیک است، به وحشت می افتادند و حساب خود را جدا می کردند. به ویژه گسترش نهضت کارگری و آغاز جنبش های دهقانی بر نگرانی آن ها می افزود.

    مصدق پس از سی ام تیر با استفاده از اختیارات قانون گذاری 20% از بهره مالکانه را به سود دهقانان تخفیف داده بود که 10% مستقیما" به سود دهقان کسر شود و 10% به مصرف عمران دهات برسد. اجرای این تصمیم قانونی با مقاومت ملاکین رو به رو می شد و متقابلا" جنبش دهقانی را تقویت می کرد. جبهه ملی ایران و سازمان های وابسته به آن معمولا" از حدود بازار و اصناف بیرون نمی آمدند و نفوذی در میان توده ها نداشتند. در دهات نیز مانند کارخانه ها هر فعالیتی بود فقط بر اثر مجاهدات فداکارانه حزب توده ایران شکل می گرفت. شعار حزب در این مورد عبارت از گرفتن 20% تخفیف و تاکید بر غیر کافی بودن آن و سوق دهقانان به سوی اصلاحات ارضی بنیادی بود.

    "انجمن کمک به دهقانان ایران" که زیر نظر حزب توده ایران بود، در همین پاییز سال 1331 طی نامه ای خطاب به مصدق پیشنهاد می کرد:

    "کلیه املاک مزروعی فئودال ها، خان ها و ملاکین بزرگ بلاعوض و مجانی میان دهقانان تقسیم شود... قروض دهقانان ملغی شود..." [10]

    "بسوی آینده" در شماره های شهریور و مهر ماه 1331 به طور مداوم از گسترش مبارزات دهقانی خبر می داد و می نوشت:

    "موج نهضت دهقانی سراسر ایران را فرا می گیرد." [11]

    گسترش جنبش دهقانی ملاکین را به شدت نگران می کرد. شاه در سخنرانی خود هنگام افتتاح مجلس سنا با توجه به این جنبش دهقانی تاکید کرد:

    "باید از تبلیغات مضره که مقصود آن ناتوانی مالک و اختلال امور کشور و سلب امنیت عمومی و اغتشاش دهات است شدیدا جلوگیری نمایند." [12]

    ولی البته هیچکس نمی توانست از "تبلیغات مضره" و گسترش مبارزات دهقانی در آن زمان جلوگیری کند. می بایست حکومت دیگری بر سر کار آید که همه چیز را به سود مالکین برگرداند. از این جا بود که مالکین به طور آشکار در برابر حکومت مصدق و به ویژه در برابر حزب توده ایران صف می بستند و با دربار متحد می شدند. خبرهایی که می رسید از تشکیل جلسات پنهانی ملاکین بزرگ و "هم قسم" شدن خوانین برای جلوگیری از "بلشویسم" حکایت می کرد. یکی از نشریات وابسته به عشایر می نوشت:

    "سران ایلات بختیاری و قشقایی هم قسم شده اند که به طور موثری از شاهنشاه محبوب خویش پشتیبانی نمایند... و با راهنمایی شاهنشاه محبوب، کشور را از بلای بلشویکی نجات بخشند." [13]  

    جدا شدن جناح راست جبهه ملی از مصدق و نزدیک شدن آن به دربار، زمینه مساعد تری برای نزدیکی حزب توده ایران و مصدق به وجود می آورد. حزب توده ایران همه اقدامات مصدق را علیه امپریالیسم انگلیس، علیه دربار و انواع توطئه گران تایید نموده و در عرصه اقتصاد ملی توصیه های سودمند و درستی می کرد. در این زمینه نامه سرگشاده کمیته مرکزی حزب توده ایران به دکتر مصدق نخست وزیر که روز 23 مهر ماه 1331 در نغمه نو (بسوی آینده) منتشر شد شایان دقت است.

    با این حال روند نزدیکی حزب توده ایران و مصدق با دشواری های فراوانی
 رو به رو بود. حوادثی پیش می آمد که این روند را کند می کرد. از جمله اول آبان ماه مصدق لایحه "امنیت اجتماعی" را با استفاده از اختیارات به تصویب رسانید که در آن زمان لبه تیز آن علیه زحمتکشان کشور و حزب توده ایران متوجه شد. در چهارم آبان ماه 1331 مبارزین توده ای با یک اقدام بسیار جسورانه و فداکارانه در روز جشن تولد شاه (4 آبان) در امجدیه در حضور خود او به پا خاسته و شعارهای ضد سلطنت دادند که از طرف مامورین "انتظامی" به شدت مضروب و سپس طبق همین قانون امنیت اجتماعی به جزایر خلیج فارس تبعید شدند، در حالی که در همین زمان کودتاچیان دستگیر شده آزاد گردیده به مقامات حساس گمارده می شدند و به کسانی که تدارک سرنگونی مصدق را می دیدند امکان داده می شد به بهانه مختلف، کارخانه ها را به دست نظامیان اشغال کنند به طوری که در آغاز دی ماه "بسوی آینده" می نوشت:      

    " کلیه کارخانجات و موسسات که مرکز زبده ترین و فعال ترین نیروهای ضد استعماری است تحت تسلط نظامی هاست. راه آهن، دخانیات، سیلو، چیت سازی تهران و شهر ری و حتی بی سیم تبدیل به سرباز خانه شده اند." [14]

    این روزنامه تذکر می داد که "میلیتاریزاسیون کارخانجات" زمینه را برای یورش مجدد امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی فراهم می کند.

    ولی گوش مصدق به این هشدارها بدهکار نبود. کارخانه ها آن قدر در اشغال ماندند که 28 مرداد شد!

    مجموعه این نوع حوادث مناسبات حزب توده ایران را با مصدق رو به سردی می برد ولی این خط اصلی که اگر مصدق از جانب نیروهای راست به خطر افتاد، باید مورد حمایت حزب قرار گیرد در حزب ما همچنان به جای خود باقی بود.

    مقدماتی که برای توطئه ضدملی در طول پائیز 1331 فراهم شده بود در آغاز
 زمستان 1331 محصول می داد. شیوه پیشنهادی ایدن که "مصدق را آسوده نگذاریم" با دقت تمام اجرا می شد. نمایندگان درباری و جناح راست جبهه ملی در مجلس و عوامل دربار و امپریالیسم در نیروهای مسلح و در میان عشایر لحظه ای آرام نمی گرفتند. اشتباهات و نا پیگری های مصدق زمینه ای به دست می داد که خرابکاران با ماسک عوام فریبانه پیش آیند و نقاط ضعف مصدق را دستاویز قرار دهند. 

مجلس شورای ملی کانون تشنج مداوم بود. با چنین مجلسی نمی شد کار کرد. لذا زمستان 1331 مصدق تقاضا کرد که اختیارات قانون گذاری او یک سال دیگر تمدید شود و این بدان معنا بود که مصدق می خواست یک سال دیگر مجلس را از کارهای اساسی کنار بگذارد. با وجود این که مصدق در گذشته از اختیارات خود به خوبی استفاده نکرده بود، واگذاری اختیارات به او به مراتب بهتر از آن بود که اختیار قانون گذاری به دست مجلس آلت دست دربار و جناح راست جبهه ملی بیفتد. 

       جناح خرابکار و وابسته مجلس تمام نیروی خود را به کار برد تا شاید از تصویب اختیارات جلوگیری کند، ولی مصدق با تهدید به حوادثی نظیر سی ام تیر آنان را عقب راند و سرانجام اختیارات را به تصویب رسانید.

    با علنی شدن اختلافات و آشکار شدن صف بندی ها، محافل امپریالیستی این امید را که می توانند با مصدق به زیان مردم ایران کنار بیایند تقریبا به طور قطع از دست دادند. سیر منطقی حوادث خواه نا خواه مصدق را به سوی روش های قاطع تر سوق می داد. او در آغاز پاییز به سفیر آمریکا صریحا" گفت: " ایرانی ها خر نیستند و دیگر نمی توان آن ها را با اظهارات دوستانه فریب داد." [15]

    مصدق از آمریکا طلب می کرد که به جای "اظهارات فریبنده عملا به ایران کمک کند. چیزی که با ماهیت امپریالیسم آمریکا تناقض داشت. هر چه دست آمریکایی ها در مقابل مصدق بازتر می شد آن ها با وقاحت و گستاخی بیشتری علیه او توطئه می کردند. تنها جایی که مصدق امکان دریافت کمک واقعی داشت اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی بودند که به طور مداوم آمادگی خود را اعلام می کردند و امکان خرید نفت ایران را مطرح می ساختند. 

    طی پاییز و زمستان 1331 بیش از ده بار ملاقات و مذاکره میان ایران و کشورهای سوسیالیستی در زمینه گسترش مناسبات صورت گرفت، و به رغم پایداری جدی آمریکا و اولتیماتومی که داده بود [16] ، موفقیت های چشم گیری حاصل شد. ایران در آستانه شکستن سد مقاومت آمریکا و فروش نفت به کشورهای سوسیالیستی قرار گرفت. [17]

اگر حوادثی را که در اواخر پائیز، اوایل زمستان 1331 در تهران گذشته با اظهارات کرمیت روزولت مقایسه کنیم یک بار دیگر با این حقیقت تلخ آشنا می شویم که سرنخ توطئه ها در واشنگتن و لندن بوده و همان وقت که گروهی در مجلس به اصطلاح شورای ملی علیه مصدق گلو پاره می کردند و یا در مطبوعات به حزب توده ایران و به اصطلاح "کمونیسم بین المللی" می تاختند از آنجاها دستور می گرفتند و فعالیت خرابکارانه آن ها جای معینی را در نقشه های امپریالیستی پر می کرد.

    به گفته های روزولت توجه کنید:

    "یک بار اواخر 1952 و یک بار اوایل 1953 {آخر پاییز و اول زمستان 1331} هیاتی از شرکت نفت انگلیس و ایران به واشنگتن آمد تا با ما مذاکره کند. هیات اول منحصرا برای بحث درباره طرح عملیاتی بود بین سیا و رفقای بریتانیایی از جانب ما آلن دالیس فقط مدت کوتاهی شرکت کرد...

    در آغاز فوریه {بهمن} باز هم هیات انگلیسی به واشنگتن آمد... جلسه عملیاتی بود.

    دوشنبه سوم فوریه {14 بهمن} ... همین جا بود که انگلیسی ها پیشنهاد کردند که من "فرمانده عملیات" باشم... به نظرم عاقلانه بود {!!}... بحث شد پیرامون نقشه ها و نیروها... افسران اکثرا" به شاه وفادار بودند و یا بی طرف...انگلیسی ها روی روحانیون حساب می کردند... از دانشگاهیان و مدارس به کلی ناامید بودیم...

    ... جان فوستردالس {وزیر خارجه آمریکا} با فرماندهی من موافقت کرد... گفتم که باید جانشین مصدق را تعیین کنیم... همکاران من گفته اند فضل الله زاهدی مناسب است... فوستردالس و میدل اسمیت سکوت کردند. کوچران شروع به معرفی همکاران برجسته اش در ایران کرد..." [18]

    موقعی که این نقشه ها در واشنگتن کشیده می شد و در بررسی و اجرای آن ها نه فقط جاسوسان حرفه ای سازمان جاسوسی مرکزی آمریکا و انتلیجنس سرویس انگلستان بلکه عالی ترین مقامات رسمی دولتی آمریکا و انگلیس شرکت می کردند، دیپلماسی آمریکا در تهران مشغول بازی بود و پیشنهادهایی برای حل درست مساله نفت!! به مصدق می داد.

    ما در این باره بعدها باز هم سخن خواهیم گفت، اما توجه خواننده را به خصوص به شرکت مستقیم وزرای خارجه و سایر مقامات عالی انگلیسی و آمریکایی در طرح نقشه های توطئه گرانه و اجرای آن ها جلب می کنیم تا معلوم شود که کودتای 28 مرداد فقط کار سیا آن طور که مشهور شده نیست. دست پخت چرچیل، آیزنهاورها، ایدن ها، دالس ها و سایر مقامات عالی دولت های امپریالیستی است که در لحظات حساس به خاطر منافع انحصارات امپریالیستی که ارباب واقعی آن ها هستند تا حد یک جاسوس خبرچین تنزل می کنند. ما نمونه های مشخص آن را نشان خواهیم داد.

    باری سفیر توطئه گر آمریکا، لوی هندرسن روز سوم دی ماه از سفر یک ماه خود به آمریکا بازگشت. او در این مدت با صاحبان جدید کاخ سفید آیزنهاور و دالس تماس گرفته و نظر قاطع آن ها را دایر بر این که با مصدق نمی توان کنار آمد با خود آورده بود. به طوری که بعدها معلوم شد این پیشنهاد در عین حال که نسبت به پیشنهاد های پیشین کمی بهتر بود زیر عنوان پرداخت غرامت، حقانیت امتیاز دارسی و قرارداد 1933 را به رسمیت می شناخت و از ایران می خواست که تا پایان مدت امتیاز "عدم النفع" به شرکت غاصب بپردازد که به قول مصدق به معنای آن بود که ایران تمام درآمد نفت را بابت غرامت به انگلستان بدهد.

    مذاکرات هندرسن و مصدق در دی و بهمن چندین بار تکرار شد و در میان اطرافیان مصدق هنوز این امید وجود داشت:

    "اگر پرزیدنت آیزنهاور و مشاورینش تهدید کمونیسم را برای ایران خطرناک بدانند حتی ممکن است پیشنهادهای بهتری نیز بدهند." [19]

   غافل از این که بازی با "خطر کمونیسم" مدت ها است که دیگر اثر خود را از دست داده و هندرسن و سایر جاسوسان آمریکایی انگلیسی در همین زمان مشغول تدارک کودتای تازه ای هستند.

    از هفته اول بهمن حوادث به سرعت پیش رفت، خبر رسید که امرای ارتش مشغول توطئه اند. مصدق 136 نفر از آنان را بازنشسته کرد[20]  و برای رسیدن به توافق 8 بهمن ماه با آیت الله کاشانی ملاقات کرد و آشتی نمود که متاسفانه عمیق و پردوام نبود. 22 بهمن ماه نامه دبیر دوم سابق سفارت آمریکا در تهران به دیویس چایلدز وزارت خارجه آن کشور، در روزنامه ها درج شد که در آن توصیه می کرد:

       "دولت آمریکا با تشکیل دولتی طرفدار غرب در جنوب ایران موافقت نموده و در صورت لزوم در آن منطقه قوای نظامی پیاده کند." [21]

    سفارت آمریکا در تهران توضیح می داد که این نامه "مهم نیست" ولی دو روز پس از انتشار آن خبر رسید که ایل بختیاری با قوای ارتش به زد و خورد پرداخته و ابوالقاسم بختیاری با قوای دولتی درافتاده است.[22] همان روز خبر دیگری رسید که مرزهای ایران و عراق نا آرام است و "دزدان عراقی" در مرزها اغتشاش می کنند. [23]

      اطلاعات انکارناپذیر حاکی از آن بود که این توطئه ها از کانال دربار هدایت می شود.

مصدق در ملاقات هایش با شاه توضیح می داد که اگر این وضع ادامه یابد مجبور است حقایق را به مردم بگوید. صحبت از مراجعه به مردم از طرف مصدق به مطبوعات راه می یافت.

    "باختر امروز" نوشت:

    "مردم از حکومت مصدق انتظار دارند موانع اصلاحات و کانون های تحریک را رسوا سازد." [24]

    "بایستی عامه ملت نظر خود را درباره وضع موجود کشور ابراز نمایند روشی پیش گرفته خواهد شد که این مقصود را در برخواهد داشت." [25]

    دخالت امپریالیسم آمریکا، شاه و زاهدی در توطئه بختیاری ها و تدارک کودتا در تهران روشن تر از آفتاب بود. مقادیر قابل ملاحظه ای اسلحه و مهمات توسط افسران درباری از واحدهای نظامی به سرقت می رفت و برای شورشیان بختیاری فرستاده می شد. دست زاهدی آشکار بود. مصدق سرانجام گامی قاطع برداشت. زاهدی را دستگیر کرد (ششم اسفندماه).

    شادروان حسین فاطمی اصرار می کرد که این قاطعیت بیشتر شود و می نوشت:

    "اکنون وقت آن است که دکتر مصدق در روش مسالمت آمیز خود تجدید نظر کلی نماید و برای حفظ افتخارات و شرافت ملی ما از گزند این توطئه های خائنانه هرجا دست اجنبی را دید، از آستین هر کس که بیرون آمده باشد آن دست را بلافاصله قطع کند." [26]

   این ندا همان ندای حزب توده ایران بود که از دو سال پیش مصدق را به قاطعیت دعوت می کرد. پیدایش این ندا در "باخترامروز" زمینه آن اتحادی را فراهم می کرد که باید میان حزب ما و سایر مبارزین راستین نهضت ضد امپریالیستی ایران وجود داشته باشد.

    با این حال اقدامات مصدق برای جلوگیری از کودتا کافی نبود. ظاهرا" مقامات انتظامی اطلاعات کافی به او نداده بودند. مقدمات کودتا به خوبی از چشم دولت و نیروهای ملی پنهان شده بود. در نتیجه مصدق فقط پس از آغاز توطئه از عمق آن با خبر شد و می توان گفت که

بر اثر تصادف و با کمک یک افسر توده ای از دست کودتاچیان رست.


 


 ادامه داردراه توده

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                  بازگشت

 



 پیام مصدق به ترومن، مورخ 30 خرداد ماه 1330، روزنامه کیهان، همان تاریخ [1]

 پیام مصدق به ترومن و چرچیل، روزنامه کیهان، 5 مهرماه 1331[2]

 دفاع دکتر مصدق از نفت در زندان زرهی، تدوین حسن صدرانتشارات امیرکبیر، 1357، صفحات 54 و 11 تکیه از ما [3]

 خواندنیها، 29 مهرماه 1331، تکیه از ما است [4]

 کرمیت، روزولت، کتاب یاد شده، صفحات 106-110[5]

 خاطرات ایدن، چاپ یاد شده، صفحه 296[6]

 روش خلق به جای بسوی آینده ، 25 شهریور ماه 1331[7]

 روزنامه خبر، نقل از خواندنیها، 27 آبان ماه 1331[8]

 روزنامه مرد آسیا، نقل از خواندنیها، 14 آذرماه 1331[9]

 وحدت آسیا به جای بسوی آینده 6 مهرماه 1331[10]

 همان روزنامه 30 شهریورماه 1331[11]

 . بسوی آینده، 17 مهرماه 1331[12]

 شیر شوق، نقل از خواندنیها، 4آذر ماه 1331[13]

 بسوی آینده، 1 دی ماه 1331[14]

 خاطرات ایدن، ترجمه کاوه دهگان، تهران، نشر اندیشه، صفحه 295 [15]

 همین کتاب به صفحه 179 مراجعه کنید [16]

 در بهمن ماه همین سال 1331 مدت قرار داد شیلات به پایان رسید. محافل خرابکار می خواستند از این موضوع هم دست آویزی برای جنجال ضد کمونیستی و ایجاد محیط ضرور برای کودتا بسازند. اما اتحاد شوروی طبق روش اصولی خود وقتی طرف ایران حاضر به ادامه قرارداد نبود فورا" آمادگی خود را برای خاتمه قرارداد و تسویه حساب اعلام کرد و این دست آویز را از دست دشمنان گرفت. ولی محافل ضد کمونیستی و عمال امپریالیسم هنوز هم که هنوز است از شیلات شمال به عنوان چیزی شبیه نفت جنوب سخن می گویند و مصدق را به نام این که گویا شیلات را هم ملی کرده به دروغ می ستایند. اگر چه این موضوع وارد بحث اصلی ما نیست در حاشیه توضیح کوتاهی می دهیم :

    شرکت شیلات با همکاری ایران و شوروی در سال 1306 تشکیل شد و از 11 بهمن ماه شروع به کار کرد. این شرکت یک موسسه تولیدی کوچک و صرفا" اقتصادی بود که چه از نظر وسعت قدرت و چه از نظر ماهیت ربطی به انحصار امپر یالیستی نفت جنوب نداشت. جمع کل سرمایه شیلات اعم از نقد و منقول و غیر منقول نزدیک 9 میلیون تومان بود. با در آمد سالانه متوسطی در حدود 700 هزار تومان که 5/57% آن ( متوسط سالانه حدود 400 هزار تومان) سهم ایران  می شد و 5/ 42 % ( متوسط سالانه کم تر از 300 هزار تومان) سهم شوروی. (شیلات برخی سال ها ضرر می داد).

    به عبارت دیگر در آمد شرکت نفت جنوب در سال ملی شدن دوهزار برابر در آمد شیلات بود ( که فقط 8%  به ایران پرداخت می شد ) .

    به علاوه شیلات بر خلاف شرکت نفت جنوب ثروت ملی ایران را غارت نمی کرد، آن را حفظ می نمود و افزایش می داد. اگر این شرکت و همکاری صمیمانه متخصصین شوروی نبود و نظم علمی و فنی در صید ماهی ایجاد نمی شد بدون شک نسل ماهی در سواحل شمال ایران برافتاده بود.

    همکاری ایران وشوروی در این زمینه آنقدر سودمند بود که پس از پایان مدت قرارداد هم از همان زمان مصدق، همکاری طرفین به اشکال دیگر ادامه یافت.

    شیلات ملی نشد. مدت عادی قراردادش پایان یافت.

    اما مهم ترین در واقع تنها مطلب اساسی و ماهوی تفاوت ماهیت این دو موسسه است که یکی کاملا" اقتصادی و براساس همکاری و برابر حقوق می باشد ودیگری براساس اصول استعماری که استقلال ایران را برباد می دهد.

    شیلات هرگز در امور داخلی ایران دخالت نمی کرد (حتی صحبت از آن خنده دار است) ولی کمپانی نفت جنوب سلسله سلطنتی می آورد، مجلس تشکیل می داد، سیاست داخلی و خارجی برای ایران تعیین می کرد و در زمان مصدق آنقدر توطئه کرد که این حکومت ملی را سرنگون ساخت.[17]

 کرمیت روزولت، اثر یاد شده، صفحات 119 تا 124[18]

 . باختر امروز، 7 بهمن ماه 1331[19]

 باختر امروز، 11 بهمن ماه 1331[20]

 باختر امروز، 22 بهمن ماه 1331. {متن نامه در نیویورک تایمز چاپ شد و در مطبوعات ایران انعکاس یافت} [21]

 . باخترامروز، 25 بهمن ماه 1331[22]

 همان جا [23]

 . باختر امروز، 2 اسفند ماه 1331[24]

 . باختر امروز، 6 اسفند ماه 1331[25]

 باختر امروز، 7 اسفند ماه 1331[26]