راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 برخی بررسی ها درباره جهان بینی ها

و جنبش های اجتماعی در ایران

 

جهان و رابطه انسان با آن

در شریان ادبیات ایران

احسان طبری

 

در جست و جوی برخی مقولات

اقتصادی در ادبیات کلاسیک ما

 2

 

کالا و بازرگانی

         «کالا» یا «متاع» را کشاورزان به معنی اعم کله (باغ داران، بستانکاران، برزگران و دام پروران و دامیاران یا صیادان) و کانگران (کارگران معدن) و پیشه وران و دستورزان ( که آن ها را « اصحاب حِرَف» می گفتند ) و کارگران کارگاه های جولاهی و فرش بافی تولید می کردند. یک زمره مهم مولد کالا در خانه ها مشغول کار بودند اعم از روستا و شهر، اعم از زن و مرد که در درجه اول برای مصرف شخصی تولید می کردند،  ولی زائد بر مصرف را نیز به صورت کالا برای مبادله به بازار می فرستادند.

         اقتصاد به طور عمده، اقتصاد خود مصرفی و طبیعی بود ولی تولید کالایی یعنی تولید برای مبادله نیز دامنه محدودی نداشت و نواحی مختلف یک کشور و یا کشورهای مختلف در رشته تولید این یا آن کالا به سبب مساعدت طبیعت یا بودن سنت ویژه تولید کالای معین شهرت می یافتند و به اصطلاح امروزی ما نوعی ویژه کاری وجود داشته است که موجب مبادله کالا و بازرگانی نسبتا وسیع بین شهرها و کشورها می شده است. راه های بازرگانی در خشکی و دریا وجود داشته است و در ایران پیش از مغول راه ابریشم که پکن را به بغداد وصل می کرد مهم ترین راه بازرگانی بود.

         از اشارات متعدد در اشعار و در آثار منثور می توان دانست که گوگرد پارس و پولاد و عود و فلفل هندی و بُرد یمنی و مشک تبتی و ختنی و لعل بدخشان و کاسه چینی و آبگینه حلبی وادیم و چرم طایف و دیبای روم و یا قسطنطنین ( ترکیه امروزی) و شکر مصر و  خوزستان و قند بنگال و دیبای شوشتر و حریر وتوزی کازرون و کاغذ سمرقند و حصیر دارابگرد و چغندر هرات و زیره کرمان و خر خراسان و  خرمای خبیص و هجر و بصره و سرمه اصفهان و کفش همدان و بیهق و گلاب فیروز و خز شوش و صابو ترمذ شهرت داشته است. در حکایت معروف سعدی در گلستان شمه ای از این شهرت ها ذکر شده است و بدین سبب این حکایت را نقل می کنیم:

         « بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش خواند و همه شب نیارمید از سخنان پریشان گفتن: که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان، این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خارط اسکندریه دارم که هوایی خوش است و باز گفتی نه، دریای مغرب مشوش است. باز گفتی سعدیا! سفری دیگر در پیش است که اگر آن کرده شود بقیت عمر به گوشه ای بنشینم. گفتم : آن کدام سفر است ؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم برد به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن جا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هند به حلب و آبگینه  حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و از آن پس ترک تجارت کنم و به دکانی نشینم. الخ».

         «غِش و دَس» در کالا و «بارکردن» یا تقلب کردن چنان که امروز نیز در بازرگانی ایران متداول است در گذشته نیز مرسوم بوده و در ادبیات ما اشارتی بدانست. از آن جمله گویا جگر سوخته را بار مشک و گوشت گاو را بار زعفران می کردند. در این شعر خاقانی بدین نکته اشاره شده است :

         هر جا که محرمی است خسی همردیف اوست

         آری ز گوشت گاو بود بار زعفران

 

و اصولا تقلب و «حیلت و صنعت کردن» خواه بر ضد خریداران، خواه بر ضد عاملان خراج دولتی رواج بسیار داشته و از آن جمله در «تاریخ قم» راجع به حیلت و صنعت اعراب مهاجر ساکن قم در امر «مساحی و جبایت» که پایه تعیین خراج بود و شیوه های ماهرانه ای که در این راه بلد بودند، حکایات شیرین ذکر شده است.

         درباره قیمت کالا و منشأ آن در اشعار شاعران ما قضاوت ها و احکام مختلفی آمده است که به هر صورت بسیارجالب است.

         مهم ترین اندیشه ای که در این زمینه دیده می شود آن است که فراوانی متاع باعث ارزانی آن است و کم یابی و ندرت آن موجب نگرانی. اینک امثله ای در این باره کاتبی گوید:

         لب و دهان تو صد جان به هیچ نستاند

         متاع در همه جا کم بها ز بسیاری است

 

جامی در « تحفه الاسرار » می گوید:

         نرخ متاعی که فراوان بود

         گر به مَثَل جان بود ارزان بود

قاآنی متوجه است که ارزانی ناشی از فراوانی می تواند به آن جا برسد که کالا به ضرر فروخته شود :

         کم شود قیمت کالا چو فراوان گردد

         با فراوانی کالا ضرر آمیخته اند

 

ابو حنیفه اسکافی می گوید :

         ز فر جود تو شد خوار در جهان زر و سیم

         نه خوار گردد هر چیز کان بود بسیار؟

 

سعدی می گوید :

         گر سنگ همه لعل بدخشان بودی

         پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی

 

همو می گوید :

         اگر ژاله هر قطره ای دُر شدی

         چو خر مهره بازار از او پر شدی

 

و نیز می گوید:

آبگینه همه جا هست از آن قدرش نیست

لعل، دشواربه دست آید از آنست عزیز

 

سنایی می گوید:

         آب تا یافته گران باشد

         چون بیابند رایگان باشد

 

اندیشه دیگر آن است که برای تقویم عادلانه قیمت یک کالا مقوم کارشناس وارد و خریدار اهل و صالح لازم است والا ممکن است که کالای ذی قیمتی اگر خریدار مربوط را نیابد به بهای اندک به فروش رود و به طور کلی اصل در این جا عامل ذهنی( معرفت خریدار، نیاز او، آز او غیره ) است نه فراوانی یاکمی کالا یا مختصات ذاتی آن .

         به همین جهت می گفته اند: « شبه فروش چه داند بهای در ثمین» یا « خرچه داند قیمت نقل و نبات» یا « قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری» سخن حافظ در همین زمینه است:

         آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس

         هر زمان خرمهره را با در برابر می کنند

 

در همین معنی کمال الدین اسمعیل می گوید :

         حرص توست این که همه چیز ترا

         آز کم کن تو که همه ارزان گردد

 

ناصر خسرو و برعکس ، حالا روحی و معرفت خریدار را در قیمت کالا موثر نمی داند و آن را امری مستقل از این عامل ذهنی می شمرد و می گوید :

         قیمت و عزت کافور شکسته نشود

         گر ز کافور به آید به سوی موش پنیر

 

و سعدی نیز قیمت را گاه ناشی از خاصیت شیئی می داند و می گوید :

         « قیمت شکر نه از نی است که از خاصیت وی است »

 

نزدیک به همین معنی سنایی می گوید :

         سفال از طاس زر کم نیست در کار

         ولی گاه گرو گردد پدیدار

 

با آن که « راز» قیمت را شاعران ما نمی توانستند حل کنند ( مطلبی که حتی اقتصاددانان بورژوا در درک آن غالبا عجز نشان داده اند و دچار سردرگمی شده اند) ولی این مثل را رانجی بوده و هست که « هیچ گرانی بدون علت و هیچ ارزانی بدون حکمت نیست».

         پیش از خاتمه این مبحث دو بیت از ناصر خسرو در همین زمینه ذکر کنیم و یادآور شویم که شاخص غالب اظهار نظرهای اقتصادی ناصر(که اتفاقا در دیوان او نظایرش زیاد است) عمق و دید غیر عادی اوست، از جمله به این دو بیت توجه کنید :

         چیزی به گران هیچ  خردمند نخرد

         هرگاه که بیابد به از آن چیز به ارزان

و نیز :

         خریدار دُر ار چه باشد بسی

         سفالینه را هم ستاند کسی

 

و اما محل فروش کالا در بازارها بود که برخی موسمی و فصلی بود مانند بازار«طراویس» در بخارا که به قول نرشخی در تاریخ بخارا ده هزار بازرگان در آن شرکت می کردند و بازار زمستانی ده روزه «شرغ» و بازار بیست روزه «درخشه» که آن ها نیز در بخارا بود و برخی دائمی از قبیل بازارهای بزرگ( سوق یا سوک) و بازارچه ها و میدان های بارفروشی و تیمچه ها و غیره. در منابع تاریخی از بازارهای بزرگ، بازار «ماخ» در بخارا و «راس الطاق» در سمرقند و «روده » در ری ذکر می شود.

بازارهای بزرگ دائمی موافق اصناف و رسته هایی که در آن دکان داشتند به بخش های مختلف تقسیم می شد مانند رسته مسگران، رسته عطاران، رسته رسن بافان، رسته خز فروشان، رسته پسته شکنان وغیره. درباره رسته ها و اصناف و حِرَف از کتاب های تاریخ و به ویژه درباره اصناف دوران صفوی در کتب موسوم به «شهرآشوب» اطلاعات بسیار می توان به دست آورد و بررسی این مطلب از حوصله این وجیزه خارج است.Ñ

         در اشعار کلاسیک ما یک رشته اشاراتی است که برخی از قواعد مهم و متداول کسب و بازرگانی را روشن می کند. از آن جمله :

1-                موافق قاعده « تعاشروا کالا خوان و تعاملو کالا جانب*». هر گونه گذشت و نرمش بر خلاف قاعده سودورزی در بازرگانی ناپسند بود می گفتند: «حساب به دینار، بخشش به خروار» و می گفتند: « وصلت با خویش معاملت با بیگانه ».

در سخاوت چنان که خواهی ده

لیک اندر معاملت بسته à

ستد و داد را مباش زبون

مرده بهتر که زنده و مغبون

2-                می گفتند: «علم بی بحث، مال بی تجارت و ملک بی سیاست را بقایی نیست» و لازمه پیشرفت در تجارت داشتن مایه و سرمایه است و تنها اعتبار و نام تاجر کافی نیست . فردوسی می گوید :

کسی را که نام است دینار نیست

به بازارگانی کسش یار نیست

 

سعدی می گوید کسی که مایه را بر باد دهد ، حق ندارد به سود امیدوار شود :

به مایه توان ای پسر سود کرد

چه سود افتد آن را که سرمایه خورد

 

3-                ناصر خسرو که ما به دقت او در امور اقتصادی اشاره کردیم، لزوم اندازه گیری دقیق در داد و ستد را متذکر می شود و می گوید:

جز سخته و پیموده نخر چیز، که نیکوست

کردن ستد و داد به پیمانه و میزان

 

4-                از آن جا که دزدی به اشکال مختلف و از طرف مقامات و اشخاص گوناگون سخت معمول بود مواظبت نسبت به دزد و دزدی از شرایط مهم بازرگانی است . ناصر خسرو می گوید :

در این بازارگاه پر ز طرار

همه کس دزد دان کالا نگه دار

 

شاعردیگری می گوید :

                   چو خواهی که چیزت ندزدند کس

                   جهان را همه دزد پندار و بس

 

5-                از آن جا که دزدی و طراری و راه زنی و دریا زنی رواج داشت، بازرگانی کاری بود خطرناک و چون قیمت ها تابع عوامل متعدد بود، خطر ورشکست و ضرر کردن بسیار، لذا بازرگانان بایست جسارت و هوشمندی را با هم همراه داشته باشند و در ادبیات ما به ضرورت «خطر کردن» یا ریسک کردن بازرگانان اشارات زیادی هست. از جمله :

از خطر خیزد خطر زیرا که سود ده چهل

بر نبندد گر، ترسد از خطر بازرگان

یا :

         خواهی که ران گور خوری راه شیر رو

         خواهی که گنج زر سپری دُنبِ مارگیر!

در همین زمینه مولوی می گوید :

         تاجر ترسنده طبع شیشه جان

         در خطر نی سود دارد نه زیان

 

6-                خود امر بازرگانی هنگامی موفقیت آمیز است که بازرگان بداند در هر معامله ای و مرحله ای چگونه رفتار کند. مثلا «هر چه در نظر خوار آید » نگاه دارد « که روزی به کار آید» زیرا « داشته آید به کار ور که بود زهر مار» . باید کوشید تا گران نخرید زیرا گران خریدن گران تر فروختن است و این مایه کساد بازرگانی است. می گفتند: « به گزاف نخر تا به گزاف نباید فروخت» و نیز به دنبال ارزان نباید رفت زیرا « ارزان خری، انبان خری» و «گل به گوهر و خر به خیار» نباید داد یعنی از مغبون شدن در معامله باید پرهیز داشت زیرا «سزای گران فروش نخریدن است » به ویژه به قول غزالی در کیمیای سعادت:

« از توانگر کالا به غبن خریدن نه مزد بود و نه سپاس و ضایع کردن مال بود ».

در قابوس نامه توصیف می شود:

         « هر چه فروشی در وقت روایی° فروش و از سود کردن عیب مدار که گفته اند بیاید چمید * ار بخواهی خرید ».

 

و نیز قابوسنامه می گوید :

         «سَرِ بازرگانی ¨ راستی و دیانت شناختن دان»

منتها واقعیت نشان می دهد که این سر بازرگانی ابدا از جانب بازرگانان مراعات نمی شد.واله هروی شعری دارد حاکی از آن که تاجری به محض آن که خطش بر آمد و ریشش دمید، به اتکاء ریش و ادعای زهد و دین داری و توسل به ریاکاری، کالا را گران تر از سابق فروختن گرفت :

         خطش بر آمد و کالا در کسادی زد

         که گفت : « ریش فروشد متاع مردم را »

 

7-                یکی دیگر از قواعد مهم داد و ستد و بازرگانی احتراز از نسیه فروشی و ترجیح مسلم و قاطع نقد بر نسیه است موافق قاعده: « خیرالبُیوع ناجِزا به ناجز». می گفتند: « از سودای نقد بوی مُشک آید » و در قابوسانه آمده است:

« گنجشکی به نقد، به که طاووس به نسیه »

 

خواجه رشید الدین فضل اله در نهی نسیه فروشی می گوید :

         « موجود را به مفقود و یافته را به نایافته نفروش»

ناصر خسرو می گوید:

         به نسیه مده نقد اگر چند نیز

         به خرما بود وعده و نقد خار

         در فارسی به نقد می گویند « پیشادست» یا «دستادست» و به نسیه«پسادست» . در این زمینه شاعری می گوید :

         ستد و داد جز به پیشادست

         داوری باشد و زیان وشکست

 

و ابوشکور بلخی می گوید :

         ستد و داد مکن هرگز جز دستادست

         که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد

 

8-                سرانجام نکته مهم دیگری که در امر بازرگانی و داد و ستد توصیه شده است احتراز از شراکت است! پیداست که شرکاء و انبازان چندان بر سر همکار خود کلاه  می گذاشته اند که صلاح در ترک انبازی و شراکت دیده می شد و می گفتند دست که زیاد باشد برکت کم است و اگر شریک خود بود خدا هم می گرفت. بیهقی می گوید:

« دیگ به همبازان بسیار به جوش نیابد »

 

در زمینه همین حکم شعر زیرین را می توان نقل کرد :

         نه یک کس تواند که سازد دو کار

         که آن را پسندند ارباب و هوش

         دو کس نیز در یک عمل ضایعند

         که دیگ شراکت نیاید به جوش

 

با این حال سنایی بر آن است که اگر یاری شراکت در کیسه باشد این نشانه برادری صادقانه است و به جا نیست که « عم جدا و کیسه جدا » باشد. روشن است که پند سنایی خطاب به بازرگانان نیست بلکه در حق خویشان، ولی به هر حال از آن جا که متضمن نکته ایست در ستایش انبازی، آن را می آوریم:

         به دل آن گه برادران باشید

         که زر و سیم یار بر پاشید

         هیچ ناید تغیری پیدا

         تا بود عم جدا و کیسه جدا

 

در پایان این مبحث بی فایده نیست بخشی از باب چهل و سیم قابوسنامه را درباره قواعد بازرگانی و پیشه وری که در آن بسیاری از قواعد متداول بازرگانی عصر ذکر شده است نقل کنیم . کیکاوس بن اسکندر نویسنده قابوسنامه می نویسد :

« اگر پیشه ور باشی از پیشه وران بازار، از هر پیشه ای که باشی زودکار و استوده کار باش ¨ تا حریفانت * بسیار باشند و به وقت کار، کار به از آن کن که هم پیشگان تو کنند و به کم مایه سود ° قناعت کن که تا به یک بار ده بار بازده کنی، دو بار ده نیم توان کردن. پس حریف را مگریزان به مُکاسð و لجاج بسیار تا در پیشه وری مرزوق باشی و مردم بیش تر ستد و داد با تو کنند. تا چیزی همی فروشی با خریدار به « دوست» و به «جان برادر» و«بارخدای»Ñ گفتن و تواضع نمودن تقصیر کن تا از تلطف تو خریدار از مُکاس کردن شرم دارد »Ð

         هر که او در مَکسَبی پا می نهد

         یاری یاران دیگر می دهد

         زان که جمله کسب ناید از کسی

         هم دروگر، هم سقا ، هم حایکی·

         چون به انبازی است عالم بر قرار

         هر کسی کاری را گزیند زافتقار°

         طبل خواری Ñ در میانه شرط نیست

         راه سنت، راه مکسب کردنی است

 

ابو سعید ابوالخیر در یک رباعی زیبا نشان می دهد که پیش از کشیدن یک کمان، چه اندازه کار باید انجام گیرد و  چگونه زندگی اجتماعی انسانی بدون چنین تعاون و تقسیم کاری غیر ممکن است :

         پی در گاو است ، گاو در کهسار است

         ماهی سریشمین به دریا بار است

         بُز در کَمَر است و تُوز در بلغار است

         زه کردن انی کمان بسی دشوار است

 

         همین اندیشه مهم انسانی را آخرین شاعر کلاسیک ما ادیب پیشاوری بدین نحو بیان میکند :

         ز نهصد فزون کارگر بایدی

         که تا خواجه رانان به دست آیدی

 

         یکی از سنن دمکراتیک ادبیات ما ستایش پیشه و پیشه وری است . این شعر ناصر خسرو معروف است :

         به از صانع به گیتی مقبلی نیست

         ز کسب دست دیگر حاصلی نیست

         به روز اندر پی سامان خویش است

         چو شب در خانه شد سلطان خویش است ... الخ

 

و نیز :

         بهمین صَناعِ عالم دیهقان است

         که وحش و طِیر را راحت رسان است ... الخ

 

اوحدی در ستایش پیشه می گوید:

بهتر از پیشه نیست گردانند

پیشه کاران راست ، مردانند

خُنُک آن پیشه کار حاجت مند

به کم و بیش این جهان خرسند

گشته قانع به رزق و روزی خویش

دست در کار کرده و سراندر پیش ...الخ

        

فردوسی مابین زن رخت شوی و شوهرش گفت و گویی ترتیب داده، زن بر آن است که آن ها دیگر متمول شده اند و احتیاج نیست که پیشه ادامه یابد ، مرد ادامه پیشه را به سبب فضیلت ذاتی آن ضرر می داند :

        

زِن گازر از چیز شد رهنمای

         چنین گفت یک روز با کد خدای

         که ما بی نیازیم از این کارکرد

         توانگر شدی، گِرد پیشه مگرد

         چنین داد پاسخ بدو کدخدای

         که ای جفت پاکیزه رهنمای

         همین پیشه خوانی ز پیشه چه بیش؟

         همیشه ز هر کار پیشه است پیش

 

با همه ستایش پیشه و پیشه وری ، وضع زحمتکشان در جامع سنتی مافوق العاده بد و محقر و فقیرانه بوده و خود آنان در معرض انواع ستم ها و حق کشی ها و قساوت ها قرار داشته اند. شاعر نکته سنج اوحدی در « جام و جم » توصیفی درباره زندگی دهقانان آورده که نظیرش در ادبیات ما کم تر دیده می شود و تابلوی روشن و دقیقی است از گذران غم بار رنجبران :

 

گوشت دهقان به هر دو ماه خورد

مرغ بریان چریک شاه خورد

دست دهقان چو چرم گشته ز کار

دهخدا Ñ دست نرم برده که : آر!

چو خوری تو ز دستواره او

نظری کن به دست باره ° او

دو سه درویش رفته در دره

پی گوساله و بز و بره

شب فغانی که گرگ میش بِبُرد

روز آهی که دزد خیش ببر

تو* پر از باده کرده پشم بُرُوت

که کی آرد شبان پنیر و قُوروت ¨

چند در قهر دیگران کوشی؟

بهر خود شیر دیگران نوشی؟

 

         هندوشاه نخجوانی در «دستورالکاتب» نمونه های متعددی از رفتار فوق العاده خشن ملاکان و مأموران دولتی با دهقانان  ذکر میکند و ما نمونه ای از آن را می آوریم:

         « چون بعضی از امرای حضرت* و ایناقان ° و متغلبان Ñ در عزیمت شکار یا در اثنای اسفار· به دیه ها می رسند، رعایا را به انواع، تشدید و تعنیف می کنند و گوسفند و تغار¨ و شراب و سایر مؤونات à بیرون مال و متوجهات به زور و تعدی می طلبند و آن بی  چارگان از بیم جان و خوف چوب و شکنجه می دهند و مال وتجمل رعایا، متغلبان می برند و رعایا عاجز و مسکین و درویش می مانند و استعداد عمارت و زراعت نمی ماند».

         طبیعی است که بیگاری، که در آثار کهن ما گاه آن را با واژه های «مَجَرگ» و«رایگان» نیز بیان می کرده اند ð برای دهقانان و دیگر زحمتکشان در دستگاه زورگویان زمانه امری عادی بود، ولی مزد گرفتن در مقابل کار انجام یافته نیز تداول کامل داشت، ناصر خسرو گوید:

         اگر کاری کنی، مزدی ستانی

         چو بی کاری ، یقین بی مزد مانی

اثیرالدین اخسیکتی می گوید :

         خدمت ناکرده را مزد کسی خواست ؟ نه

         آنچه نکرده است کس قاعده نتوان نهاد

 سنایی درباره این افزایش مزد نتیجه بالا بودن کیفیت کار است و کار آموخته به ناچار از کار ساده مزد بیش تری دارد در منظومه معروف خود« حدیقه الحقیقه » بیانی دارد که سخت جالب است . وی می گوید :

         آن ستاند مهندس دانا

         به یکی مه، که پنج مه بنا

         وان کند در دو ماه بنا گِرد

         که نبیند به سال ها شاگرد

         باز شاگرد آن چَنَد به سرور

         کاین نیابد به سال ها مزدور

         مزد این کم ز مزد آن زانست

         کاین به تن کرد، آن به جان دانست

 

مولوی در مثنوی به نقش مزد و اصولا در آمد مادی در تشویق به کار توجه دارد و آن را به شیوه خود با تمثیلی بیان می دارد و می گوید :

         می رود کودک به مکتب پیچ پیچ

         چون ندید از مزد کار خویش هیچ

         چون که از کیسه است دانگی دستمزد

         وانگهی بی خواب گردد همچو دزد

 

         معنای شعر آن است که کودک چون از درس خواندن در مکتب مزد نمی یابد با سختی و ناراحتی و به زور به مدرسه می رود، ولی در دکان که از کیسه استاد  حتی به اندازه یک دانگ* دست مزد می یابد ، آن وقت حاضر است مانند دزدان که شب زنده داری می کنند، تا صبح بیدار بماند.

         وحشی بافقی بر آن است که کارهنری و استادانه به قدری گران بهاست که تعیین بهای آن به زرکاری دشوار و عملی بی هنرانه است و در این کارها حتی سفالی که ساخته دست هنرمند است به گوهری ارزد:

         به زر نرخ هنر هست از هنر دور

         چه نیکو گفت آن استاد مشهور:

         هر آن صنعت که برسنجی به مالی

         بهای گوهری باشد سفالی

 

اقتصاد خانگی و روابط خرج و دخل

درباره تدبیر منزل چنان که گفتیم دانشی خاص وجود داشت، ولی در ادبیات ما درباره «کدخداسری»( یعنی لیاقت برای اداره اقتصادیات منزل آنچه که در روسی «دوماخازویایستوو» و در آلمانی Hauswirstschaft می گویند) و قواعد کدبانویی مطالب فراوانی است . مهم ترین مسئله در اقتصاد حفظ ارتباط بین «دخل» و «خرج» یا هزینه بود. در این زمینه « اسراف » و زیاده روی در خرج حرام شمرده می شد. در قابوسنامه آمده است که:

         « هرآفتی را سببی است        و سبب درویشی اسراف»

        

فردوسی «فشاندن» یعنی اسراف در خرج و « فشردن » یعنی سخت گیری و بخالت به خرج دادن، هر دو را مذموم می داند و می گوید :

         چو داری به دست اندرون خواسته

         زر و سیم و اسبان آراسته

         هزینه چنان کن که بایدت کرد

         نباید فشاند و نباید فَشَرد

         میانه گزینی، بمانی به جای

         نباشد جز از نیکیت رهنمای

 

سعدی می گوید :

         «دخل، آب روان است و خرج، آسیای گردان»

و این مثال بلیغ را می آورد :

         چو دخلت نیست خر آهسته تر نکن

         که می خوانند ملاحان سرودی

         اگر باران به کوهستان نبارد

         به سالی دجله گردد خشک رودی

 

و نیز می گوید :

         بر آن کدخدا زار باید گریست

         که دخلش بود نوزده خرج بیست

 

نظامی می گوید :

         زمین ، تا دَر نبارد ، بر نیارد

         درآمد مرد را بخشنده دارد

 

صائب می گوید :

         شادی هر که فزونست ز غم کامل نیست

         هر که را خرج ز دخل است فزون عاقل نیست

 

و از آن جا که زن کدبانو رشته مخارج خانه را معمولا در دست داشت ، برای استقرار تعادل طلایی ما بین درآمد و هزینه مسئولیت زن را مورد تصریح و تأکید قرار می دادند. در این زمینه امیر خسرو دهلوی می نویسد :

         مرد اگر یک قراضه کار کند

         زن به کدبانویی چهار کند

         گر ز شو ، خرج زن فزون باشد

         حال سامان خانه چون باشد ؟

 

و در قابوسنامه چنین آمده است :

         « و از دست زن نا دوست و ناکدبانو بگریز که گویند: « کدخدا رود باشد و کدبانو بَند». اما نه چنان که چیز تو را Ð در دست گیرد و نگذارد که تو بر چیز خود مالک باشی».

 

 

 ادامه دارد

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                             بازگشت

 

 


Ñ نام برخی حرفه ها در گذشته با آنچه که امروز در فارسی متداول است فرق داشت یا  حرفه هایی بود که امروز وجود ندارد مانن کلال ( کوزه گر) ، گازُر ( رخت شوی ) ، جولاه( بافنده ) ، گرای ( سلمانی ) ، مُغمِز (دلاک) ، روشنگر ( صیقل کرا ) ، پای باف(گیه باف ) ،گل کار یا گل گر ( بنا ) درزی ( خیاط) درودگر( نجار) کانگر( معدنچی ) بندار ( مأمور گمرک) لعبت باز(عروسکباز) نخل بند ( سازنده مجسمه های مومی) نقش بند ( کسی که با حنا در کف دست نقش و نگار می گذاشت ) و غیره و غیره

* چون برادران آمیزش کنید و چون بیگانگان داد و ستد نمایید

à یعنی مقاومت کن

° رواج

* یک معنای چمیدن یعنی سود بردن

¨ یعنی اصل عمده بازرگانی

¨ یعنی کارت را سریع و با کیفیت خوب انجام بده

* مشتریانت

° یعنی سود مختصر

ð چانه زدن

Ñ بار خدای در این جا یعنی حضرت آقا

Ð می گوید : مشتری را رودربایستی بیانداز تا چانه نزند!

· بافنده

° از روی احتیاط

Ñ مفت خوار و پر خوار

Ñ مالک

° پینه دست

* تو این جا اشاره به مالک است

¨ کشک

* امیران وابسته به شاه

° ندیمان

Ñ آدم های زورگو و قدرتمند

· سفرها

¨ ظرف گندم

à محصولات

ð ابوشکور بلخی گوید:

                چنین گفت هارون مرا روز مرگ

                مفرمای هیچ آدمی را مجرگ

ابوالحسن شهید بلخی گوید :

                اگر بگروی تو به روزحساب

                مفرمای درویش را رایگان

* پول سیاه

Ð ثروت تو را