راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حماسه داد - 24
عشق نيز در اسارت
خودکامگی پرپر می شود
ف.م- جوانشير
 

فصل نهم

زن و عشق در شاهنامه

چنين است نمونه هايی (باز گرديد به شماره گذشته راه توده و بخش قبلی حماسه داد) از مناسبات عادی و روزمره شاهان با زنان. در موارد نادری اين مناسبات رنگی از عشق و عاشقی به خود می گيرد و زنانی عاشق شاهزادگان می شوند. شش رابطه از اين نوع در شاهنامه آمده که از نظر تصوير خصلت شاهان نکات بسيار جالبی دارد. نخست اينکه جز در يک مورد همه آنها عشق های جوانی شاهزادگان است، پيش از رسيدنشان به شاهی. دوم اينکه پس از رسيدن شاهزادگان به شاهی ماهيت اغلب اين عشق ها تغيير می کند. عشق کتايون به گشتاسب، گلنار به اردشير و شيرين به خسرو از اين نوع است. کتايون و گلنار نمی دانند که گشتاسب و اردشير شاه خواهند شد. عشق دوشيزگان پاک است. اما گشتاسب و اردشير حساب هايی در سر می پرورانند و اين عشق را وسيله قرار می دهند. به شاهی می رسند و بعد «عشق» فراموش می شود.

در باره قصه شيرين و خسرو با آنکه داستان های فراوانی گفته شده، فردوسی کوتاه ترين و ساده ترين را انتخاب می کند و آن اينکه خسرو، در جوانی، با دختری شيرين نام سری و سِری داشت و چون به شاهی رسيد، او را فراموش کرد:

چو پــرويــز ناباک بود و جــوان
پـدر زنـده و پـور چــون پهــلوان
ورا در زمين دوست شـيرين بدی
برو بر چو روشن جهان بين بدی
پســندش نبـودی جــزو در جهـان
زخـــوبـان و زدخـتــــران مهــان
ز شــيـرين جـدا بود يک روزگار
بدانگه که بـد در جهـان شــهـريار
بگـــرد جـهـــان در بـی آرام بود
که کـارش همـه رزم بـهــرام بود

به اين ترتيب وقتی که خسرو درگير نبرد با بهرام چوبين و باز پس گرفتن تخت شاهی بود، عشق شيرين فراموش شد و خسرو در اين زمان با زنان ديگر وارد معامله شد: در برابر کمک نظامی قيصر دختر او را به زنی گرفت و تعهد کرد که فرزند او را وليعهد کند، گرديه را واداشت که شوهرش را بکشد و به حرمسرای شاهی وارد شود و غيره. زمانی که همه اين کارها تمام شد و خسرو در مقام شاهی محکم شد، رفته رفته «عشق» ها بيدار گشت. از جمله مناسبات با شيرين تجديد شد. روزی شيرين خود را در سر راه خسرو قرار داد و ياد روزهای خوش گذشته کرد. خسرو فرمان داد که او را به مشکوی (خرمسرا) ببرند. بزرگان مخالف بودند، می گفتند اين زن شايسته دربار شاهی نيست. ناپاک است. خسرو تشتی پر از خون آورد و به بزرگان نشان داد. همه روی پيچيدند. آنگاه تشت را شست و شراب در آن کرد. همه خوردند. خسرو گفت شيرين نيز چنين است در گذشته بدنام بود ولی من شستم. پاک شد.

چنين گفت خسرو که شيرين به شهر
چنان بد که آن بی منش تشــت زهر
کنون تشـــت می شد به مشکوی ما
برين گونه پر بو شـــــد از بوی ما
زمن گشــت بدنام شــــيرين نخست
زپر مـايــگان نامــــداری نجســـت

در همين «عشق» سيمای زشت خسرو نمايان است. اين مرد که در مناسبات سياسی پست و معامله گر بود، در عشق نيز چنين است. زمانی هم که می خواهد به عشق جوانی بر گردد و از زنی که به او دل بسته، حمايت کند، او را به تشت زهر و خون تشبيه می کند و مدعی است که از «بوی ما» پر بو شد. اين گنده دماعی توأم با پستی تصادفی نيست. کسی که با حمايت اجنبی و به بهانه معامله های سياسی جنبش بهرام چوبين را شکسته، نمی تواند عشقی بزرگتر از اين داشته باشد و قادر نيست از معشوق خود بهتر از اين حمايت کند.
تنها يک مورد در شاهنامه است که در آن دختری عاشق شاهی می شود که بر تخت سلطنت استوار است. اين دختر مالکه، دخت طاير است که عاشق شاپور ساسانی می شود و دژ پدر به روی او می گشايد و او را پيروز می گرداند.
مالکه، با سادگی کودکانه ای به شاپور پيام عشق می فرستد:

مرا گر بخواهی حصار آن تست
چو ايوان بيــــابی نگار آن تست

شاپور در پاسخ به همه مقدسات سوگند می خورد:

چنــين داد پاســـخ که با مـــاه روی
به خــوبی ســخن ها فـــراوان بگوی
بگويش که گفت او بخورشيد و ماه
بزنــار وزردشـــت و فــــرخ کلاه
که هر چيــز کز من بخواهی همی
گـــر از پادشــــاهی بکاهــی همی
زمن هيـــچ بد نشـــــنود گـوش تو
نجــويــم جــدايی ز آغــــــوش تو

با اين مقدمات و وعده ها شاپور عشق دختر را می پذيرد و با کمک او دژ را تسخير می کند و پيروز می شود و وقتی خرش از پل گذشت «عشق» و سوگند پايان می پذيرد. شاپور جلو چشم دختر پدرش را می کشد. در روايت طبری، شاپور، مالکه را هم ( که در اين کتاب نامش نفيره است) می کشد که چرا به پدر خود خيانت کرد. ولی فردوسی اين حد از بيرحمی را روا نمی دارد. به بريدن دست های پدر، بيرون کشيدن کتف او از پشت و سر انجام قتل او در مقابل چشم دختر اکتفا می کند:

سر طاير از ننگ در خــون کشيد
دو کتف وی از پشت بيرون کشيد
هر آنکــــــس کجا يافتی از عرب
نماندی که با کــس گـشادی دو لب
ز دو دست او دور کردی دو کتف
جهــــان ماند از کار او در شگفت

شاهنامه از حرمسراهای چند ده و چند صد نفری شاهان ياد می کند. انوشيروان حرمسرايی دارد با هفتاد کنيزک. خسروپرويز، بهرام، شاپور و کاوس بيشتر دارند. در اين حرامسراها چه می گذرد؟ توضيح زيادی در شاهنامه نيست. اما اشاراتی که اينجا و آنجا آمده، نشان می دهد که اندرون دربار، هم در سياست و هم در مناسبات خصوصی مرکز فساد است. در حرمسرای نوشيروان غلامی «سمن پيکر» و «سرو بالا» در ميان زنان پنهان شده که «نژاد و تبار» اعليحضرت را آلوده است.
خود شاه و کارآگاهانش نمی توانند اين مرد را پيدا کنند. بوذرجمهر هنر می کند و با هوش سرشارش از وجود اين بيگانه در حرمسرا خبر می دهد. برای يافتن او همه زنان حرم را برهنه می کنند و از جلو شاه و بوذرجمهر می گذرانند. به اين ترتيب مرد بيگانه پيدا می شود و با آنکه يکی از زنان شاه او را برادر خود معرفی می کند نوشيروان هم زن و هم غلام را به دژخيم می سپارد.
برآشفت زان پس به دژخيـم گفت
که اين هر دو در خاک بايد نهفت
زنان حرم شاهان، اگر در سياست دخالتی کنند، توطئه گرانه است. دختر اردوان که اردشير او را به زور تصاحب کرده، می خواهد اردشير را زهر خور کند و سلطنت را به خاندان اردوان باز گرداند؛ شيرين زن خسرو، دختر قيصر را که زن ديگر خسرو است، زهر می دهد و سرانجام مجبور می شود خود را هم به زهر بکشد تا تسليم هوس های پسر خسرو- شيرويه- نشود؛ زن مسيحی نوشيروان، پسرش نوش زاد را چنان می پرورد که عليه نوشيروان به شورش مسلحانه بر می خيزد و در جنگ با لشکر نوشيروان کشته می شود.
 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت