راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 

ماترياليسم ديالکتيک

اميرنيک آئين

فصل چهارم : مقولات ديالکتيک

تحول

همزاد ضرورت است

 

 

درس 26- مقولات ضرورت و تصادف

1 - توضيح و تعريف دو مقوله

2 - رابطه ديالکتيکي دو مقوله ضرورت و تصادف

3- تصادف شکل تظاهر ضرورت

4 - احتمال

5 - اهميت علمي وعملي آموزش اين مقولات

 

عليت عمومي ترين ارتباط است، اما تنوع ارتباطات موجود در واقعيت را در برنمي گيرد. در انبوه روابط عام و اشکال عام پيوند بين اشياء و پديده ها روابط ضروري و تصادفي نيز اهميت بسيار دارند. براي درک تئوري دترمينيسم نيز بايد به درستي مقولات ضرورت و تصادف را آموخت.

(1)

هر گاه دانه گياهي در زمين کاشته شود در صورتي که رطوبت و گرما به اندازه کافي باشد دانه مي رويد ولي در عين حال ممکن است که بر اثر عوامل مختلفي نظير آمدن تگرگ گياه تلف شود. در اين جا ما با دو حادثه روبرو هستيم يکي رويش دانه و ديگري تلف شدن گياه.

آيا اين دو حادثه الزامي هستند؟ يعني مي بايست حتما اين طور جريان يابد نه طور ديگر؟

تجربه نشان مي دهد که در شرايط معين خاک و بذر و گرما و رطوبت رويش دانه الزامي است. يعني حتما انجام خواهد گرفت و اين امر از سرشت خود دانه و گياه ناشي مي شود. اما حادثه دوم يعني تلف شدن در اثر تگرگ داراي اين خاصيت نيست. تگرگ ممکن است ببارد يا نه، ممکن است گياه تلف شود يا فقط به آن آسيب برسد، حادثه ربطي به خود دانه و سرشت آن ندارد. مرگ بر اثر تگرگ از سرشت و طبيعت گياه برنمي خيزد و در شرايط معين به هيچ وجه الزامي ندارد.

ضرورت را مي توانيم اجمالا چنين تعريف کنيم: آن رويداد يا پديده اي که در شرايط معين الزاما بروز مي کند ضرورت ناميده مي شود. ضرورت از ماهيت و از سرشت دروني پديده تکامل يابنده بر مي خيزد و براي آن پديده حتمي و دائمي است.

         مثلا روز و شب و فصول سال اجبارا از حرکت وضعي و انتقالي زمين ناشي مي شود. پيوند دروني اتم هاي اکسيژن و ئيدروژن در مولکول آب به نحوي است که در شرايط معين حرارتي و فشار الزاما به اشکال جامد يا مايع يا بخار در مي آيد. پيدايش نظام سوسياليستي در نتيجه رشد تضادهاي دروني نظام سرمايه داري و ماهيت آن، امري ضروري است و بدون استثناء تمام اجتماعات بشري را در بر خواهد گرفت. رشد جنبش انقلابي و کمونيستي در ميان طبقه کارگر امري ضروري و حتمي در نظام سرمايه داري است زيرا اين جنبش مولود شرايط زندگي و وضع اجتماعي طبقه کارگر و ثمره وظايف و رسالتي است که تاريخ به عهده اين طبقه گذاشته است. «ضرورت» مانند «قانون» وابسته به مقوله «ماهيت» است و خواص و مناسباتي را نشان مي دهد که شالوده دروني دارند و به طور اجتناب ناپذير از سرشت اشياء و پديده ها و قوانين تکامل آن ها ناشي مي شوند.

ضرورت مقوله فلسفي است که آن چه را که بايد حتما و الزاما به وجود آيد آن چه را که زائيده علل عميق و سرشت پديده ها است بيان مي کند.

ضرورت انعکاس «کل» و «اساسي» و «دائمي» در روندها و پديده ها است، بيانگر رابطه عليت و قانونمندي و انعکاس روابط ماهوي و دروني است.

اما تصادف برخلاف ضرورت ناگزير الزامي نيست. در شرايط معين ممکن است تصادف رخ دهد يا ندهد، ممکن است به صورت هاي مختلف جريان يابد. تصادف از سرشت شيئي معين برنمي خيزد و گذرا و نااستوار است. خارجي است. از ماهيت پديده و گرايش اساسي تکامل آن ناشي نمي شود. البته اين بدان معنا نيست که براي تصادف، علت وجود ندارد. بلکه به آن معنا است که علت در خود شيئي در سرشت و درون آن نيست. بلکه در خارج آن در شرايط و اوضاع و احوال خارجي است. اين که دانه تگرگ درست روي ساقه جوان گياه بخورد و آن را بشکند يا اين که جواني بدون هيچ بيماري در يک حادثه اتومبيل جان بسپارد امري تصادفي براي روند زندگي آن گياه و اين جوان در آن لحظه است. تحول دروني و قانونمند زندگي آن ها نمي بايست به چنين امري منجر شود. در اين جا تصادف روي داده است. منتهي هميشه تصادف نيز خصلت عيني دارد و وقوع آن خود داراي علتي است. براي همان باريدن تگرگ در آن لحظه معين و يا چگونگي برخورد اتومبيل با جوان در آن لحظه روابط علت و معلولي وجود دارد.

تصادف مقوله فلسفي است که آن چه را که زائيده سرشت و ماهيت پديده ها و روند ها نيست و مي تواند رخ دهد يا نه، بيان مي کند. تصادف شالوده خارجي دارد در نتيجه غير اساسي، انفرادي، موقتي و اتفاقي است.

مقوله تصادف در برابر مقوله ضرورت قرار دارد. برخورد چندين زنجيره عليت (مثلا زنجيره عليت حرکت ماشين در آن وقت به خصوص و وضع آن، زنجيره شرايط موقع و محل حادثه، زنجيره عليت حرکت جوان و حضور او در آن لحظه به خصوص در محل برخورد و غيره) موجب بروز تصادف مي شود. همين امکان متفاوت برخورد زنجيره هاي عليت است که احتمال وقوع تصادف را به وجود مي آورد.

(2)

پي نبردن به تضاد و درعين حال به هم پيوستگي دو مقوله ضرورت و تصادف و پايه عيني و مادي آن منجر به اشتباهات عميق نظري و عملي مي شود. ايده آليسم عيني براي ضرورت يک شالوده معنوي خارج از جهان ( ايده مطلق يا پروردگار و غيره) قائل است و ايده آليسم ذهني نيز ضرورت عيني را نفي مي کند و تنها به يک ضرورت منطقي و ذهني معتقد است که خاص تفکر انساني است. ماترياليسم بر عکس معتقد است که ضرورت بر شالوده جهان مادي و واقعيت عيني متکي است.

براي متافيزيسين ها آن چه ضرور است نمي تواند اتفاقي باشد و آن چه تصادفي است نمي تواند ضرور باشد. البته در ظاهر امر و در وهله اول هم چنين به نظر مي رسد. ولي در واقع امر بين ضرورت و تصادف، هم تفاوت عميق و هم آنچنان به هم پيوستگي ديالکتيکي وجود دارد که بايد گفت هر حادثه اي در عين حال هم ضرور است به مناسبت و از نظرگاه ديگر. همان ريزش تگرگ در مثال ساده اول که از نظر تلف شدن گياه امري تصادفي و خارجي بود، خود نتيجه ضروري يک سلسله شرايط جوي است که موجب ايجاد آن گشته.

ضرورت و تصادف به يکديگر بدل مي شوند. امري که در شرايط معيني تصادفي است در شرايط ديگري ضروري مي شود و بالعکس، تلف شدن گياه يا جوان در نتيجه رسيدن به مرحله معين رشد و کهولت امري ضروري است. در شرايط ديگر تصادفي مي شود، رويش گياه در شرايط معين جوي ضروري است اما مي تواند در خارج اين شرايط نيز به طور تصادفي انجام گيرد و مثلا بر بي آبي و يا سرما غلبه کند. ضرورت ناب و خالص يا تصادف ناب و خالص يکي جدا از ديگري وجود ندارد. هر شيئي يا روندي عبارت است از روند وحدت ديالکتيکي ضرورت و تصادف. وجود گياه و زندگي جوان عبارت است از مسير ضرور و پيدايش و رشد آن ها در جريان سلسله تصادفات بي شماري که در هر لحظه و هر جا با آن ها روبروست. هيچ ضرورتي نيست که به شکل تصادفي بروز نکرده باشد و هيچ تصادفي نيست که در لحظه وقوع همچو ضرورت جلوه نکند.

ضرورت مرگ در هر حال  بر اثر و به شکل تصادفاتي نظير بيماري، کهولت، برخورد با اتومبيل و غيره بروز مي کند. تصادف و ضرورت با هم پيوند متقابل دارند و هر يک ديگري را ايجاب مي کند.

(3)

گياه در هر صورت مي ميرد (ضرورت)، مرگ گياه به صورت شکستن زير تگرگ، خرد شدن زير لگد، بريده شدن با داس، پژمرده شدن در پاييز و غيره يعني به صورت تصادف هاي مختلف رخ مي دهد.

مرگ انسان نيز ضرورت است. اين ضرورت به شکل تصادف با ماشين، به دنبال يک بيماري و عدم امکان معالجه، پيري و غيره ظاهر مي شود. به همين جهت است که مي گوييم ضرورت بروز نمي کند مگر در لباس تصادف.

در هر روند تکامل، ضرورت جهت عمده و خط سير اصلي آن را تشکيل مي دهد ولي اين خط سير از ميان انبوه تصادف ها راه خود را باز مي کند. آموزش ديالکتيک ماترياليستي درباره هم پيوندي متقابل و بغرنج ضرورت و صادف توسط فردريک انگلس از طريق سه تز به هم پيوسته بيان شده:

-                     تصادف شکل بروز ضرورت است

-                     تصادف تکميل کننده ضرورت است

-                     ضرورت گرايش مسلط است و راه خود را از ميان انبوه تصادفات مي گشايد.

 

تز اول نکته گرهي درک اين رابطه ديالکتيک است. اصول ديگر از آن ناشي مي شوند و رويه هاي ديگر آن را خاطر نشان مي سازند.

«تصادف شکل بروز ضرورت است» براي درک رابطه ديالکتيکي دو مقوله ضرورت و تصادف بايد به اين نکته گرهي توجه کرد. اين حکم به معناي آن است که هر پديده ضروري به صورت امري تصادفي روي مي دهد. ضرورت عيني و قانونمند، هميشه در پشت انبوهي از تصادفات نهفته است و همين تصادفات شکل ظهور و نمايان شدن آن ضرورتند در تکامل اجتماعي نيز تصادف شکل بروز ضرورت است.

مثلا عملا قانون ارزش در جامعه سرمايه داري که يک ضرورت است در نواسانات تصادفي قيمت ها در بازار که مولود عرضه و تقاضاست بروز مي کند. مثال ديگر: تبديل نظام سرمايه داري به سوسياليسم «ضرورت» تکامل جامعه است. حال اگر اين گذار در کشور معين، در زمان معين و در کشور ديگر در زمان ديگر، در يک جا به شکل قيام مسلحانه، در جاي ديگر به شکل جنگ هاي پارتيزاني و در جاي ديگر به شکل عبور مسالمت آميز صورت گيرد، اين موارد مشخص از نظر قانونمندي عام و گذار عام جامعه بشري به سوسياليسم«تصادف» است. در عين حال همين امر که از نظرگاه عام بشري و تاريخ تکامل اجتماع تصادف است از نظرگاه هر کشور معين و چگونگي گذار هر جامعه مشخص نتيجه ضروري يک سلسله عواملي است که الزاما پيدايش آن در زمان معين به شکل معين و از راه معين موجب گشته است پس به عبارت ديگر مسير تحولات فرماسيون هاي اجتماعي - اقتصادي ناشي از ضرورت هاي تکامل جامعه است ولي اين فرماسيون ها در شرايط زماني و مکاني، اشکال بسيار مختلفي به خود مي گيرند و تندي و کندي و شکل تحول آن ها به عوامل تصادفي متنوعي مربوط است. تصادف به پديده هاي ضروري خاص و تکرار ناپذير مي دهد.

         ديالکتيک ماترياليستي خصلت تاريخي ضرورت را نيز نشان مي دهد. يعني آن که ضرورت جاوداني و بدون تغيير و يک باره براي هميشه نيست و تاريخچه پيدايش و تکامل دارد. ديالکتيک تأييد مي کند که اين خصلت مشروط به شرايط مشخص است که بايد آن ها را همه جانبه و موشکافانه مطالعه کرد. علم توجه خود را معطوف شناخت ضرورت، قوانين پديده هاي متحول و کشف گرايش هاي مسلط آن مي کند.

(4)

اين که ضرورت به شکل تصادف بروز مي کند ما را به مفهوم احتمالات رهنمون مي شود. اگر تصادف نبود احتمال هم نمي بود. آن وقت مي شد به طور قطع گفت فلان واقعه به فلان شکل در فلان وقت حتما حادث خواهد شد. مقوله «احتمال» با مقولات امکان و واقعيت بستگي دارد. نقش تصادفات آن چنان نوساناتي در بروز ضرورت ها ايجاد مي کند که بايد قوانين  احتمالات را در مورد پيش بيني به کار برد. براي اين که اين کار به نحو علمي انجام شود بايد ماهوي را از غير ماهوي، ضروري را از تصادفي به درستي تميز دارد. از همين روست که مي گوييم قوانين ضروري راه خود را در مسير تاريخ به صورت حداکثر احتمالات مي گشايند و شکل گرايش هاي عمده و مسلط را به خود مي گيرند.

تئوري احتمالات در واقع مربوط است به پديده هاي تصادفي پرشماري که اگر شرايط مناسب موجود باشد به دفعات تکرار مي شوند. ساده ترين مثال بازي کودکانه شير و خط با سکه است که پس  از پرتاب يک سکه احتمال و تصادف هست که شير آيد يا خط. ولي هر بار که سکه پرتاب شد يکي از اين دو احتمال عملي و تکرار خواهد شد. ممکن است ده بار سکه پرتاب شود و هر ده بار شير آيد يا هر ده بار خط آيد ولي به طور کلي و تئوري از هر بار پرتاب سکه احتمال آن که شير آيد 50% و احتمال آن که خط آيد نيز همان قدر است. رابطه بين عده نسبي پيدايش هر پديده محتمل و تصادفي با عده کل پيدايش نسبت احتمال را نشان مي دهد. هر قدر عده کل مطالعه شده و تجربه شده بيشتر باشد احتمال بيشتر به يقين نزديک است . تئوري احتمالات در دانش هاي مختلف مدرن موارد استعمال گوناگون پيدا کرده است.

(5)

در فعاليت عملي و علمي بايد همواره اهميت فراوان دو مقوله ضرورت و تصادف را در نظر داشت. بايد در وراء تصادفات بي شمار رابطه دروني و ضروري را يافت. اين که مي گويند علم دشمن تصادف است به معناي نفي وجود تصادف نيست بلکه به معناي شناخت ضرورت در پشت تصادفات پر شمار است.

از ميان تصادفات، بسياري براي زندگي و فعاليت انساني سودمندند و بسياري ديگر زيانمند و فاجعه انگيز. انساني که به قانونمندي ها پي برده و ضرورت تکامل را مي شناسد و مي داند که هر ضرورتي به وسيله تصادف بروز مي کند در مقابل انواع تصادفات بي تفاوت و لاقيد نيست. سعي مي کند تصادفات سودمند هر چه بيشتر رخ دهند، شرايط مناسب حدوث آن ها را فراهم مي کند و مي کوشد تصادف هاي زيانمند و ناخواسته چون سيل و زلزله نمي توان جلوگيري کرد مي توان از عواقب آن ها بسي کاست. هر چه علم جلوتر رود قدرت ما در جلوگيري از تصادفات زيانمند و نامطلوب ( که هر يک عليت ويژه و خصلت عيني خود را دارند ) و يا بر طرف کردن پيامدهاي آن ها بيشتر مي شود. کساني که ارتباط ديالکتيکي متقابل «ضرورت و تصادف» را ناديده مي گيرند و عموما اين يا آن قطب را مطلق مي کنند بر دو دسته اند:

-                     دسته اول آن ها که فقط به ضرورت اعتقاد دارند و اين جهت را مطلق کرده و هر گونه تصادفي را در تکامل انکار مي کنند از نظر همه آن ها همه چيز ناگزير و اجباري است و براساس ضرورت انجام مي گيرد. اين روش دست آخر کار را به سرنوشت گرايي (فاتاليسم) مي کشاند يعني آن که قضا و قدر حکم قطعي خود را از پيش صادر کرده است، دترمينيسم مطلق و مکانيکي زره سخت خود را بر همه چيز پوشانده است و انسان قادر نيست در برابر اين ضرورت و ناگزيري دست به اقدام بزند. در نتيجه راهي جز اين نمي ماند که در انتظار جريان جلو نگرفتي حوادث نشست براي بهبود زندگي، براي تغيير جامعه نبايد مبارزه کرد زيرا که گويا همه چيز از قبل روي پيشاني نوشته شده و آن چه که مقدر است همان خواهد شد. و يا چون مشيت بر اين قرار گرفته که معدودي توانگر و استثمارگر و اکثريتي عظيم تنگ دست و بهره ده باشند پس کاري نمي توان کرد و بايد تسليم اين وضع شد. جبري گري، خواه به صورت خرافي خواه با پوشش ظاهرا علمي، اشتباه و زيانمند است. مطلق کردن ضرورت و نفي تصادف نزد فلاسفه اي چون دمکريت و سپينوزا به اين شکل جلوه گر شد که تصادفات نيز پديده هاي ضروري شمرده مي شدند که هنوز علت آن ها معلوم نشده. اگر در جهان تنها پديده هاي ضروري وجود داشت و هر حادثه اي محتوم بود، جهان خصلت سرنوشتي و مقدر (فاتال) به خود مي گرفت و کوشش و تلاش آدمي را ثمري نمي بود و نمي شد هيچ گونه تغييري در جهت مطلوب در سير حوادث داد.

دسته دوم آن ها که فقط به تصادف اعتقاد دارند و آن را مطلق مي کنند و کاملا منکر ضرورت مي شود. اين نظر نيز به نوبه خود به معناي ناديده گرفتن علوم، به معناي نفي عليت و قانونمندي، به معناي انکار توانايي انسان در پيش بيني حوادث و نفي لزوم شرکت فعال در اداره آن ها است. طرفداران اين نظريه جهان را همچو کلاف به هم پيچيده اي از انبوه تصادفات بي سر و ته در نظر مي گيرند. اگر در جهان تنها تصادفات وجود داشت و پديده هاي ضروري نمي بود، جهان خصلت آشفته و نامنظم و به اصطلاح اروپايي کائوتيک به خود مي گرفت و پيش بيني حوادث ممکن نبود و تعيين هدف و مشي، معنايي نداشتà.


 


à توضيح بيشتر: « احتمال» درس 28

اصطلاحات :

ضرورت و تصادف necessite , contingence

احتمالات probablitie

کائوتيک-  آشفته chaotique

فاتال – مقدر fatal

 

 

فرمات PDF :                                                                                                            بازگشت