راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 

ماترياليسم ديالکتيک

اميرنيک آئين

فصل پنجم - تئوری شناخت

 

حقيقت در محدوده

زمان، مکان و علم

در خدمت تئوری شناخت

 

درس 35- تئوری حقيقت

1- حقيقت چيست؟

2- حقيقت عيني

3- حقيقت مطلق و حقيقت نسبي

4- حقيقت مشخص

5- معيار حقيقت

(1)

حقيقت چيست؟

         حقيقت آن معلومات ما درباره اشياء و پديده ها است که واقعيت را به درستي و همان طور که به طور عيني وجود دارد منعکس کند. مثلا وقتي مي گوييم «زمين پيش از انسان وجود داشته است» «ماه کروی است» حقيقتي را بيان کرده ايم. احکامي نظير «مولکول از  اتم ها ترکيب يافته است» و «امپرياليست ها نفت ايران را غارت مي کردند» بيان حقيقت است چرا که به درستي پديده ها و اشياء و روندهای مربوطه را منعکس مي کند و با واقعيت عيني منطبق است.

پس هر گاه که احساس و ادراک و تصورات ما مفاهيم و احکام ناشي از آن ها با موضوع مورد شناخت تطبيق داشته باشد، يعني با شيئي و پديده مورد شناخت بخواند، در اين حال ما به حقيقت دست يافته ايم: شناخت درست ما حقيقت است. اما اگر احساس و ادراک ما، مفاهيم و احکام ما واقعيت را مسخ کند و آن را به نادرست منعکس سازد و با موضوع شناخت که عيني و مستقل از ماست نخواند در اين صورت از حقيقت  دور افتاده ايم، دچار گمراهي شده ايم.

حقيقت مقوله فلسفي و بيانگر تطابق تصاويری که در ذهن ما منعکس مي شود با واقعيت عيني خارجي است. حقيقت آن شناخت بشری (انعکاس ذهني) است که با واقعيت عيني انطباق دارد.

تئوری حقيقت بر شالوده چند مقوله مهم بنا شده است. از اين قبيلند: حقيقت عيني، حقيقت مطلق و حقيقت نسبي، حقيقت مشخص و بالاخره معيار يا ملاک حقيقت.

(2)

تئوری حقيقت جزئي است از تئوری شناخت. مسئله اساسي در تئوری حقيقت اين است که در رابطه بين انسان و واقعيت يعني بين شخص که مي شناسد و واقعيت که شناخته مي شود، بين عامل ذهني و عامل عيني، حقيقت به کدام يک بستگي دارد؟ آيا به انسان بستگي دارد که در مغز او حقيقت پديد مي شود يا به شيئي و پديده بستگي دارد که حقيقت آن را منعکس مي کند؟ فلاسفه ايده آليست معتقدند که حقيقت ذهني است و بستگي به انسان دارد. يعني انسان خود حقيقي بودن معلومات خويش را تعيين مي کند و در اين کار وضع واقعي اشياء و پديده های جهان عيني دخيل نيستند و به حساب نمي آيند.

ماترياليسم ديالکتيک بر اساس دستاوردهای دانش و تکنيک و پراتيک انساني بر آنست که حقيقت عيني است. البته درست است که بدون انسان حقيقت هم نيست. درست است که حقيقت مناسبت بين انسان و موضوع شناخت است. درست است که يکي از دو جانب رابطه ما بين شناخت و واقعيت خود انسان است و قبل از آنکه انسان در زمين پديد شود مسئله حقيقت به شعور انساني بستگي ندارد حقيقت چيزي نيست جز انعکاس درست دنيای عيني. محتوی حقيقت آن واقعيت عيني است که مستقل از ذهن ما وجود دارد و حقيقت انعکاس دهنده          آن هاست. درست بودن حکم و قضاوت و شناخت، وابسته به خواست و تمايل ما نيست وابسته به اين است که محتوی آن حکم و قضاوت و شناخت چقدر با واقعيت تطبيق داشته است. برای آن که حکمي حقيقت عيني باشد کافي نيست که از جهت منطقي صوری اجزاء و عناصر آن با هم بخوانند و به اصطلاح دارای انسجام و انتظام دروني منطقي باشند. بلکه بايد اين حکم با واقعيت مستقل از انسان تطبيق داشته باشد. مثلا اين حکم که «ماه کروی است» يک حقيقت عيني است زيرا با واقعيت تطبيق مي کند و شکل کره ای ماه را که وابسته به شعور ما نيست همان طور که در واقع هست منعکس مي کند. يا اين حکم که «پيمان سنتو ناقض استقلال ايران بود» حقيقت عيني است. زيرا با واقعيت موجود و مستقل از ذهن ما تطبيق مي کرد.

حقيقت عيني مقوله فلسفي و بيانگر مضمون آن تصاوير حسي يا عقلي در شعور ماست که با موضوع شناخت، با واقعيت عيني توافق دارد و بدان وابسته است.

از همين روست که لنين نوشته است: «حقيقت عيني به انسان و اراده او وابسته نيست. انسان حقيقت را خلق نمي کند. انسان حقيقت را در تطابق با واقعيت عيني منعکس مي کند».

نقطه مقابل حقيقت عيني دروغ است. مثلا اگر بگوييم «راه رشد سرمايه داری ايران را به عدالت اجتماعي مي رساند» حکمي صادر کرده ايم که با واقعيت عيني منطبق نيست، خلاف واقع است. در اين حکم رابطه ای بين مفاهيم برقرار شده که در جهان واقع چنين رابطه نيست.

دروغ و اشتباه، مقوله فلسفي است که انعکاس غلط، مسخ شده و تطبيق ناپذير با واقعيت را در ذهن بيان مي کند.

(3)

حقيقت مطلق و حقيقت نسبي چيست؟ يکي از مسائل مهم تئوری حقيقت اين است که انسان چگونه به حقيقت عيني دست مي يابد؟ آيا شناخت کامل و جامع و مطلق است يا قسمي و تدريجي و نسبي؟

(مطلق يعني يک اصل جاوداني، تغييرناپذير غيرمشروط و کامل. نسبي يعني تغييرپذير، متناسب با سطح تکامل معين و وابسته به عوامل مختلف و کامل شدني)

به بيان ساده حقيقت مطلق يعني شناخت کامل و جامع و حقيقت نسبي يعني شناختي تدريجي و تکامل يابنده و مشروط.

اين دو مفهوم را توضيح دهيم: برخي از معلومات ما به طور کامل و دقيق منطبق بر واقعيت است همه جوانب آن را در بر مي گيرد و در آن مورد هيچ چيز ناشناخته باقي نمي گذارد. مثلا اينکه «بابک ايراني است» يا «زمين پيش از انسان وجود داشته است» اما در بسياری از موارد ديگر انطباق کامل نيست. شناخت ما غلط نيست ولي مي تواند و بايد کامل تر شود و به جنبه های ديگر پي ببرد و زوايای تازه تری را روشن کند. مثلا اين که «ملکول آب از اکسيژن و ئيدروژن ترکيب يافته» حکم غلطي نيست، درست است ولي مي تواند در طول زمان با دستيابي به خواص موجي و ذره ای اجزاء اوليه و ميدان های نيرو و ساير مسائل مربوط به فيزيکو شيمي غني تر شود. شناخت ما درست است ولي نسبي است. پس حقيقت مطلق يعني انعکاس دقيق و کامل و غيرمشروط واقعيت.

آيا مي توان به حقيقت مطلق دست يافت؟ پاسخ علي الاصول مثبت است. چرا؟ زيرا که از طرفي شيئي و پديده غير قابل شناخت وجود ندارد از طرف ديگر توانايي شعور انسان و قدرت انديشه و شناخت بشری بي پايان است. ولي پاسخ را به همين جا نمي توان محدود کرد زيرا اگر چه شيئي قابل شناخت وجود ندارد ولي شناخت ما با کمک پراتيک وعلم هر چه بيشتر ماهيت های ژرف تر و رويه های تازه تری از شيئي را مي تواند بشناسد. زيرا اگر شناخت بشری نامحدود است امکاناتي که يک انسان يا يک نسل برای شناخت دارد محدود است. چه چيز اين امکانات را محدود مي کند؟ شرايط تاريخي، سطح تکامل توليد و علوم و تکنيک. چقدر متفاوت است امکانات و مقدورات آن دانشمندی که مثلا با ترازوهای شاهين دار و با قرغ و انبيق کار مي کرد، با دانشمندی که ميکروسکپ الکتروني و شمارگر در اختيار دارد! حقيقتي که آن دانشمند در عصر خود مي توانست درباره ترکيب شيميايي کسب کند ناگزير نسبت به سطح کنوني تکامل تکنيک و علم پايين تر بود. امکان شناخت بشر مرتبا و بي وقفه گسترش يافته و بيشتر مي شود.

تقي اراني مي نويسد: «در زمان و مکان محدود، بي نهايت خاصيت جسم را نمي توان درک کرد. شناختن يک شيئي تنها و تمام طبيعت با هم، يک قضيه دائمي و متوالي است که با شناختن های نسبي کامل مي شود».

نه تنها يک شخص نمي تواند در يک لحظه و به يک باره همه چيز را به طور کامل بداند بلکه همه افراد بشر نمي توانند سراسر واقعيت را در لحظه مشخص تکامل تاريخي بدانند.

اين سخن ژرف را به بزرگمهر حکيم نسبت مي دهند که «همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند».

در آينده پراتيک ما بيشتر و غني تر و دستگاه های علمي ما بغرنج تر و نافذتر خواهد شد و حقايق به همان نسبت عميق تر و ماهوی تری کشف خواهد شد.

پس روند شناخت بي پايان و هميشه رو به پيشرفت و فزاينده است و هر تئوری علمي، هر حقيقتي، دارای مرزها و محدوديت های تاريخي مشخص است. به اين معناست که مي گوييم معلومات انساني در هر مرحله تاريخي معين نسبي است. اين معلومات ناگزير حقيقت نسبي است.

حقيقت نسبي، انطباق ناکامل معلومات انسان با واقعيت است، شناختي است ناکامل و جزئي که بايد در آينده کامل تر و دقيق تر شود.

نسبي بودن به معنای غلط بودن و نادرست بودن نيست. حقيقت نسبي هم حقيقت است. دروغ و گمراهي نيست زيرا که در اساس و به طور عمده با واقعيت تطبيق مي کند و آن را انعکاس مي دهد، اگر چه انعکاس تمام و کمال همه اجزاء و عناصر آن نيست. به اين معنا است که لنين حقيقت نسبي را «انعکاس نسبتا درست شيئي» ناميده است.

(4)

بين حقيقت مطلق و حقيقت نسبي رابطه ديالکتيکي وجود دارد. اگر چه شناخت ما در هر لحظه معين نسبي است ولي عناصری از حقيقت مطلق را در خود دارد. در عين حال اگر چه در هر حقيقت عيني به علت تطابق با واقعيت به طور مطلق حقيقتي وجود دارد ولي به علت محدوديت های مشخص زماني و مکاني حقيقت حاصله نسبي است. بنابر اين حقيقت در عين حال هم نسبي است هم مطلق.

توضيح دهيم: انسان با شناخت حقايق نسبي و فزوني مداوم و ژرف تر شدن دائمي  شناخت ها، با هر کاميابي جديد علم به حقيقت مطلق نزديک تر مي شود و عناصر و جهات و حلقه های تازه تر و ماهيت های ژرف تری را مي شناسد. حقيقت مطلق را به يک باره و برای هميشه نمي توان شناخت. حقيقت مطلق را تنها در جريان بي انتهای شناخت مي توان به دست آورد. اين روند پاياني ندارد چرا که واقعيت عيني بي انتهاست. شناخت ما هرگز به پايان خط و به نقطه خاتمه ای نخواهد رسيد و بشر هرگز نخواهد گفت: «بس است رسيديم، همه چيز را شناخته ايم، به حقيقت مطلق و تام و اصل شده ايم!».

رابطه ديالکتيکي بين حقيقت و حقيقت نسبي در اين به هم پيوستگي جدايي ناپذير بين آن هاست. اگر چه شناخت ما در هر لحظه شامل حقايق نسبي است ولي در آن عناصری وجود دارد که انعکاس کامل واقعيت است و در آينده نيز رد نخواهد شد و کماکان با پيشرفت دانش به قوت خود باقي خواهد ماند. اين عناصر جداگانه حقيقت مطلق اند. مثلا ما هنوز همه چيز را درباره منظومه خورشيدی نمي دانيم ولي اين عنصر که زمين سياره ای است به دور خورشيد و اين عنصر که ماه قمری است به دور زمين حقيقت های مطلق اند. ما هنوز همه چيز را درباره بابک نمي دانيم ولي اين که او ايراني است بي ترديد و حقيقتي کامل و مطلق است. تئوری اتمي معاصر اگر چه منطبق بر واقعيات است ولي ما هنوز بر اسرار متعددی از ساختمان اتم پي نبرده ايم و شناخت ما حقيقتي نسبي است که در آينده باز هم کامل تر خواهد شد. در عين حال در تئوری اتمي معاصر هسته های حقيقت مطلق يعني اجزايي از دانايي کامل و دقيق و تغيير ناپذير وجود دارد، اجزايي که با کشفيات جديد به قوت خود باقي خواهند ماند. مرز غير قابل گذاری بين حقيقت مطلق و حقيقت نسبي وجود ندارد.

حقيقت نسبي ناگزير هسته هايي از حقيقت مطلق را در بر دارد و بنابر اين هر حقيقتي در روند شناخت انساني هم مطلق است و هم نسبي.

نسبي است زيرا که کليه جهات و جوانب شيئي و پديده را در بر نمي گيرد و پيوسته تکامل يافته تر و عميق تر مي شود، مطلق است زيرا که حاوی معلومات استوار و مطلقا دقيق نيز هست. حقيقت نسبي از آن جا که دارای محتوی عيني است عناصر حقيقت مطلق را نيز در بر مي گيرد. نتيجه اين که :

حقيقت مطلق يک روند است، روندی که از جمع بي انتهای حقايق نسبي تکامل يابنده حاصل مي شود.

به اين معني است که لنين مي نويسد: «تفکر انساني بنابر سرشت خود مي تواند حقيقت مطلق را به دست دهد و به دست هم مي دهد، حقيقت مطلقي که از مجموع حقيقت های نسبي نتيجه مي شود. هر يک از مدارج  تکامل دانش، هسته های نويي به اين مجموع حقيقت مي افزايد، ولي حدود و مرزهای حقيقت هر حکم علمي نسبي است زيرا که اين مرزها با رشد بعدی معلومات ما مي تواند گسترش يابد يا تنگ تر شود.»

در اين حکم لنيني، ديالکتيک حقيقت نسبي و حقيقت مطلق به روشني بيان شده است.

رابطه ديالکتيکي بين حقيقت مطلق و نسبي نشان مي دهد که روند بي انتها و هميشه فزاينده شناخت انساني در حکم تراکم هسته های حقيقت مطلق است که در هر حقيقت نسبي نهفته است. حقيقت نسبي اگر چه دارای محتوی عيني است ولي از نظر تاريخي مشخص و محدود است و نمي تواند تمام بغرنجي و جامعيت واقعي عيني را در زمان معين بيان و منعکس کند. اما در عين حال در روند بي پايان شناخت و هسته های هميشه ارزشمند حقيقت مطلق به مثابه ارثيه ای گرانبها باقي مي مانند. در رابطه ديالکتيک بين حقيقت مطلق و حقيقت نسبي اين اصل وراثت و ادامه کاری و بقای آن چه که انعکاس کامل جنبه هايي از واقعيت است حائز اهميت بزرگي است. اين اصل منجمله حاکي از آن است که هيچ تئوری نويني نمي تواند با نفي عبث و مطلق مجموعه نظريات گذشته به وجود آيد و هر پيشرفت در شناخت و علم با حفظ عناصر ارزشمند دستاوردهای قبلي انجام مي پذيرد، هر گام تازه شناخت به جلو با تکيه بر عناصر و هسته های حقيقت مطلق که در شناخت قبلي موجود بوده برداشته مي شود.

(5)

حقيقت مشخص چيست؟ ما هميشه واقعيت را در شرايط زماني و مکاني مشخص منعکس مي کنيم و به همين جهت حقايقي که بدان دست مي يابيم خصلت مشخص دارند. حقيقتي که در جريان شناخت حاصل مي شود و خاصيت عمده دارد: اولا مربوط به همه اجزاء و جوانب جهان مادی نيست بلکه مربوط به بخش معيني از آن يا خواص و جهات معيني از آن در شرايط ويژه و مشخص است. ثانيا مربوط به تمامي طول تکامل شيئي يا پديده يا روند مورد شناخت نيست بلکه مربوط به يک مرحله معين و مشخص است. مثلا وقتي علم کشف کرد که ملکول آب از دو اتم ئيدروژن و يک اتم اکسيژن ترکيب يافته اولا اين حقيقت مربوط به بخش معيني از شيمي و جهت معيني از خواص آب بود و ثانيا مرحله معيني و شکل ويژه ای از آب را در نظر داشت و فرضا مربوط به حالتي که هسته اتم اش با بار نوترون سنگين شده باشد نبود. حقيقتي که علم درباره ترکيب شيميايي آب بيان مي کند مشخص است. مثالي ديگر:  مي خواهيم درباره راه انقلاب و چگونگي ايجاد تحول بنيادی در کشوری تحت سلطه امپرياليسم، شناخت حقيقي پيدا کنيم. مارکسيسم - لنينيسم مي آموزد که بايد موضوع را به طور مشخص مطالعه کنيم. اگر مي خواهيم دچار گمراهي نشويم بايد در بند «حقيقت» ادعايي ابدی و مجرد گرفتار نشويم، بايد آن جامعه و تمامي شرايط اقتصادی و سياسي و اجتماعي آن را بکاويم و به طور مشخص به حقيقت مشخص درباره راه انقلاب آن برسيم، اگر به فرمول ها و احکام آيه مانند و جملات تجريدی و دگم ها به چسبيم، اگر چشم بر مشخصات واقعي ببنديم و مثلا به فرمول محاصره شهر از جانب ده، يا به فرمول پيروزی در انتخابات، يا به فرمول جنگ دهقاني و هر فرمول مجرد ديگری صرف نظر از شرايط مشخص آن کشور بچسبيم و آن چه را که در زمان معين در شرايط خاص در مورد مشخصي حقيقت بوده ابدی و مجرد و جاوداني فرض نماييم دچار اشتباه و گمراهي مي شويم. بايد سختي شناخت واقعيت را در لحظه حرکت مشخص کنوني اش با خواص مشخص آن در چارچوب زماني و مکاني مشخص و معين آن، به جان بخريم تا بتوانيم به حقيقت مشخص دست يابيم. به علاوه هرگز نبايد از ياد ببريم که آن چه که امروز درست است و با واقعيت تطبيق مي کند وشناخت مشخص و حقيقي است، فردا مي تواند بر اثر تغيير شرايط و محمل ها ديگر درست نباشد، منعکس کننده واقعيت فردا نباشد و بنابر اين در صورت تغيير شرايط و شيئي مورد شناخت بايد حقيقت مشخص فردا را که با واقعيت زماني و مکاني فردا بخواند جستجو کنيم. برای بررسي و ارزيابي انديشه ها و افکار طي تاريخ نيز بايد شرايط مشخص تاريخي هر زمان را که در آن شرايط مفاهيم و تئوری های مربوطه پديد شده در نظر گرفت و ديروز را با معيار امروز نسنجيد.

عدم توجه به رابطه ديالکتيکي بين حقيقت مطلق و حقيقت نسبي و عدم درک مفهوم حقيقت مشخص از دو سو مي توان موجب گمراهي شود:

اول- اگر حقايق نسبي را به علت نسبي بودنشان حقيقت عيني و مشخص ندانيم و بگوييم که تنها حقايق دائمي و لايزال و جاودانه، حقيقت است، اگر يک رشته احکام و نتايج ابدی را جانشين بررسي واقعيت مشخص کنيم کار ما به دگماتيسم يا جزم گرايي خواهد کشيد.

دگماتيک ها حقيقت را آينه نازل شده، حکم بلاتغيير و فرمول جاوداني مي دانند. در چنين صورتي يک حقيقت مشخص، که در کشور معيني با شرايط معين در لحظه معين حقيقت مشخص، که در کشور معيني با شرايط معين در لحظه معين حقيقت بوده، به صورت مطلق و ابدی و مجرد در مي آيد، الگويي يگانه برای تمام حالات ساخته مي شود، کليدی سحر آميز برای گشودن تمام قفل ها معرفي مي گردد.

مارکسيسم - لنيسيم مي طلبد که هميشه شرايط مشخص و خصوصيات تاريخي معين فعاليت و مبارزه در نظر گرفته شود يعني برخوردی مشخص و تاريخي با پديده های مشخص و تاريخي داشت.

لنين در اين زمينه مي گويد: «اگر کمونيست به سرش بزند که به کمونيست بودن خود بنازد و به اين بهانه که نتايج و احکامي حاضر و آماده در دست دارد به جدی ترين زحمات و تلاش بزرگ دست نيازد و فاکت ها را که موظف است به آن ها برخوردی انتقادی داشته باشد بررسي نکند، يک چنين کمونيستي بسيار موجود حقيری است و چنين روشي سطحي مسلما هلاکت بار خواهد بود ».

دوم - اگر به عناصر ثابت و پايدار در شناخت خود به هسته های حقيقت مطلق توجه نکنيم نسبي بودن را بهانه انکار پايداری در شناخت قرار دهيم در چنين صورتي دچار رلاتيويسم شده ايم. کار ما به ترديد و يأس به سرخوردگي و بي اعتمادي خواهد کشيد.

رلاتيويسم نظريه ايده آليستي ذهني است که بر پايه غلو کردن در نسبي بودن شناخت متکي است. رلاتيويسم خصلت عيني حقيقت را نفي مي کند و به رابطه ديالکتيکي بين حقيقت مطلق و حقيقت نسبي پي نمي برد. در زمينه اجتماعي رلاتيويسم به شکل پر ارزش نهادن به  ويژگي های مشخص و تکيه يک جانبه بر تنوع پديده ها ودر نتيجه نفي قوانين عام و وجوه مشترک بروز مي کند.

مارکسيسم - لنينيسم در عين حال که توجه به ويژگي ها و شرايط مشخص را توصيه مي کند، تأکيد مي نمايد که قوانين عام تکامل که در همه موارد مشابه و مشترک است وجود دارد که بايد آن ها را در نظر داشت. مثلا در مورد انقلاب يا ساختمان سوسياليسم صرف نظر از ويژگي ها و شرايط مشخص هر کشور و هر لحظه معين احکام عامي وجود دارد که قانونمندی ها و ماهيت اين روندها را بين مي دارد و بدون شناخت آن ها نمي توان به درستي به شکل مشخص انقلاب يا شکل مشخص ساختمان سوسياليسم در اين يا آن کشور دست يافت.

نتيجه اين که حقيقت که در جريان شناخت به دست مي آيد:

- اولا هميشه مربوط به بخش معيني از واقعيت است

- ثانيا خود آن بخش از واقعيت جاوداني و ابدی نيست و در شرايط معين قرار داشته و تکامل مي يابد.

- ثالثا هر حقيقت فقط شيئي يا پديده يا روند مشخص يا گروه اشياء و پديده های مشخص را به درستي منعکس مي کند نه ساير اشياء و پديده ها را

- رابعا آن چه در شرايط معيني حقيقت بود در شرايط مشخص ديگری مي تواند حقيقت نباشد

 

مثال ساده - حقيقت است که آب در 100 درجه به جوش مي آيد. اين حقيقت فقط مربوط به اين بخش معين از مايعات است. در مورد ساير اشياء صدق نمي کند. اگر شرايط عوض شود مثلا اگر فشار هوا کم يا زياد شود همان آب ديگر نه در صد درجه بلکه کمتر يا بيشتر به جوش خواهد آمد. مقوله حقيقت مشخص در عرصه اجتماع اهميت عظيم دارد. نمونه درخشان و معروف آن حکم مارکس و انگلس درباره امکان پيروزی سوسياليسم در تمام يا اکثريت کشورهای متمدن به طور همزمان است. اين حکم در شرايط مشخص قبل از انحصاری منعکس کننده واقعيت مشخص آن زمان و حقيقت بود. سپس حکم لنين درباره امکان پيروزی سوسياليسم تنها در چند يا حتي يک کشور جداگانه که در شرايط امپرياليسم منعکس کننده واقعيت مشخص و حقيقت است.

(6)

معيار يا ملاک حقيقت چيست، با چه سنگ محکي مي توانيم درستي يا خطای معلومات خود را بيازمائيم؟ چه پايه عيني و مستقل از شعور انسان مي تواند به ما اطمينان دهد که حقيقت کدام و گمراهي کدام است؟ امکان بحث و جدل درباره حقيقت اين يا آن فکر و تئوری بي پايان است ولي علم و تجربه ثابت مي کند که تنها پراتيک توليد، زندگي سياسي و اجتماعي مي تواند در هر زمينه تعيين کند کدام حکم و تئوری صحيح يا غلط، حقيقت يا اشتباه است.

         درباره معيار حقيقت نظريات غير علمي مختلفي وجود دارد. ايده آليست ها اهميت پراتيک را در شناخت و به عنوان ملاک حقيقت انکار مي کنند و معتقدند که خرد انسان و منطق او معيار حقيقت است، پيروان مکتب پراگماتيسم (اصالت عمل) مي گويند حقيقت وجود ندارد هر آن چه سودی به بار آورد حقيقت است آن چيزي که در جريان عمل فايده و کارآيي خود را ثابت کند و به درد کار و عملي بخورد بدل به حقيقت «مي شود». در حالي که مسئله برعکس است. وقتي انسان بر اساس معلومات خود در فعاليت عملي به هدف رسيد آن گاه معلوم مي شود که دانش او منطبق با واقعيت يعني حقيقت است. يعني فقط معلومات حقيقي، مي تواند به حال بشر مفيد باشد. درستي افکار و تئوری های اجتماعي و سياسي نيز در پراتيک اجتماعي و مبارزه انقلابي در فعاليت سياسي دولت ها و احزاب ثابت مي شود.

مارکسيسم - لنينيسم بر آن است که معيار حقيقت، پراتيک است.

مارکس مي نويسد «انسان بايد در پراتيک حقيقت را ثابت کند». صحت يک سلسله احکام رهنمون آموزش مارکسيسم - لنينيسم را زندگي و فعاليت و مبارزه انقلابي و پراتيک جنبش بين المللي کمونيستي به اثبات رسانيده است. اگر شناخت ما را پراتيک تأکيد کند آن وقت است که نارسايي يا خطا يا نقص يا جنبه های اشتباه آميز تئوری ها و عقايد را نشان مي دهد. وقتي انقلاب اکتبر پيروز شد (پراتيک) حقيقت حکم لنيني امکان پيروزی سوسياليسم در يک يا چند کشور جداگانه به اثبات رسيد. بر عکس بيش از صد سال است که سوسيال دمکرات های رفرميست ادعا مي کنند که بدون انقلاب مي توانند جامعه سرمايه داری را تغيير دهند.

پراتيک در تمام کشورها بدون استثناء غلط بودن اين عقيده را ثابت کرده استw. ( بحث مربوط به پراتيک درس 31)

 


 

w اصطلاحات :

حقيقت verite'

 

 

فرمات PDF :                                                                                                            بازگشت