راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

ماتریالیسم تاریخی
هنر و هنرمند
متاثر از انسان اجتماعی
امیرنیک آئین
 



درس 96- اشکال آگاهی اجتماعی- هنر

هنر شکلی ازفعالیت انسانی و شکلی ازآگاهی اجتماعی انسان است. در اینجا البته این مقوله تنها به مثابه یک مقوله ماتریالیسم تاریخی و درمقطع فلسفی مورد بررسی قرارمیگیرد.

(1)
تفاوت هنربا سایر اشکال آگاهی اجتماعی، هم درموضوع آن و هم درنحوه انعکاس واقعیت است. موضوع ویژه هنرعبارت است از واقعیت در نسبت و در رابطه با انسان، واقعیتی که در آن عکس العمل کنونی و آینده، بالقوه و بالفعل انسان نهفته است. پس وجه مشخصه و عامل متمایزکننده هنرآن است که هنر به نحو ویژه ای به انسان اجتماعی نظر دارد؛ به سرشت و سرنوشت انسان، به ماهیت و مناسبات انسان با واقعیت، به جهان عقلانی و فکری او، به کردار و پندار و احساسات او نظردارد. ویژگی دیگر هنردرنحوه بازتاب موضوع خویش است؛ در این است که از واقعیت، بازتابی به صورت تصویر یا چهره میدهد نه به صورت مقوله علمی و حکم منطقی. این تصویری مشخص و احساسی است که ماهیت موضوع را توسط وحدت بین عام و خاص منعکس می کند. مثلا علم به عنوان شکل آگاهی اجتماعی پدیده ها و روندهای طبیعی و اجتماعی را بوسیله مقولات و احکام عام و مفاهیم تجریدی منعکس و بیان می کند؛ حال آنکه هنرهمین کار را با کمک تصویر، چهره- یا ایماژ- انجام می دهد. این تصاویراعم از ادبی و صحنه ای و ترسیمی و موسیقی و غیره به صورتی مشخص و احساسی برای ما ماهیت واقعیت و خطوط اساسی و عمده آن و محتوی مناسبات اجتماعی و حقایق زندگی و عواطف و احساسات انسانی را منعکس و بیان می کنند. چهرها درهنرمشخص و فردی هستند. ولی آنها خطوط مشخصه عام و کلی یک گروه ازپدیده ها را دربرمی گیرند و بیان می کنند.

تعمیم توسط تصویرهنری به شکل و درقالب مشخص انجام میشود. آنچه عام و قانونمند و کلی و تجریدی است درهنربه صورت خاص، زنده، فردی جلوه میکند.

ازاین طریق است که هنر در پدیده های زندگی و واقعیت نفوذ می کند، به خصلت تضادهای اجتماعی و به روش طبقات و اقشار و اشخاص پی می برد، روابط علت و معلولی را به شیوه خود روشن می کند، درمورد پدیده های زندگی قضاوت می کند، زشتی ها و زیبائی ها را نشان میدهد، عالی را از پست جدا می کند، میگوید که فاجعه کدام و مضحکه کدام است، چه چیز را باید ستود و سرود و چه چیزرا باید بسخره گرفت و هجو کرد.

(2)
نتیجه انعکاس هنری (انعکاس به معنای فلسفی آن) ایجاد اثرهنری است. در این ایجاد، فعالیت خلاق فرد هنرمند و فانتزی او نقش درجه اول دارند. برای ایجاد اثرهنری، هنرمند از مواد و مصالح معینی- وابسته به رشته هنری- استفاده می کند؛ ازکلمات یا سنگ یا رنگ یا ژست و حرکت یا از ارتعاش صوتی و نوارحساس درمقابل نورو غیره. هنرمند این مواد و مصالح را بنام اصول مخصوص ترکیبی رشته خود- معماری یا نقاشی، تئاتر یا ادبیات، سینما یا رقص، موسیقی یا مجسمه سازی و غیره به صورتی نهائی در می آورد تا به هدف و منظوری برسد. هنرمند کار خلاقه انجام می دهد، می سازد. وی به مصالح در دسترش خویش "شکل" میدهد تا اندیشه ای، مطلبی، احساسی، عکس العمل انسانی در برابر واقعیت و زندگی را بیان کند و به دیگران برساند. با این فعالیت خلاقه با این "ساختن"، هنرمند به عناصرو مصالح مادی شکلی جدید میدهد، سیمائی نو بوجود می آورد تا معنا و مفهومی یا احساس و عقیده ای که هنرمند به آن پی برده یا به آن تمایل دارد متبلور شود و این معنا و مفهوم بتواند به دیگران نیز- به جمع، طایفه و قبیله، به قشرو طبقه، به ملت یا به جامعه بشری القاء گردد. دراین مقطع روشن است که فعالیت خلاقه هنرمند داشتن تکنیک و تسلط برفن ویژه ای را درهررشته طلب می کند که خود بحث جداگانه است.
نتیجه اینکه
- اولا چهره هنری یک تعمیم است منتهی یک عام مشخص،
- ثانیا بازتاب واقعیت عینی توسط چهره هنری ازنظرگاه ذهنی و ازطریق ذهن هنرمند و فعالیت او و فانتزی او صورت می گیرد.
لذا میتوان گفت که تصویرهنری وحدت ویژه ای است بین عام و مفرد، بین کلی و مشخص، بین عینی و ذهنی، بین مادی و معنوی.

(3)
وظایف هنر- هنردرجامعه یک وظیفه معرفتی دارد درجهت شناخت عمیق تر واقعیات زندگی جامعه و انسان درهردوران معین تاریخ. و همچنین یک وظیفه تربیتی دارد برای دگرگون ساختن انسان و پرورش اخلاقی و معنوی او که با تاثیر برعواطف بشری، انسان را بعمل و دست زدن به اقدامات اجتماعی فرا می خواند و تجهیزمی کند. این وظایف هنر مستقیم و بلاواسطه انجام نمی گیرد بلکه تنها ازطریق و با واسطه وظیفه سومی صورت می گیرد که وظیفه سته تیک نام دارد و توسط آن حساسیت هنری انسان دائما رشد میکند و برعواطف و تعلق و اندیشه ها تاثیرمیگذارد. وظیفه سته تیک هنر بالا بردن سطح ذوق و سلیقه و حساسیت و ظرافت و ارتقاء سطح قضاوت شناخت هنری و تمیز زیبا از زشت است. مجموعه اینها وظیفه اجتماعی هنرو نقش عظیم آن است که بیش ازهمه با تاثیری که برزندگی جامعه و بسیج انسانها و عمل روشنگری دراذهان و به حرکت آوردن جان ها و استوار کردن اراده ها دارد، تحقق می پذیرد. تاثیرعاطفی هنر برآگاهی انسان، سرچشمه نیروی ایدئولوژیک عظیم آن است.
هنربه مثابه یک فعالیت ویژه انسانی از بدو پیدایش انسان پدید شد و مرتبا گسترش یافت و تنوع حاصل کرد و رشته های تازه آن ابداع گردید، وظیفه معرفتی و تربیتی خود و تاثیر خویش را برانسان و جامعه انسانی وسعت بخشید و به طوردائم وسائل بیانی خویش را تکامل داد.

(4)
هنربه مثابه شکل آگاهی اجتماعی، درآخرین تحلیل، توسط هستی اجتماعی تعیین می شود و بنوبه خود نقش بسیارفعالی درتکامل جامعه و تغییرهستی اجتماعی دارد؛ ازسایراشکال آگاهی اجتماعی تاثیر می پذیرد و متقابلا برآنها تاثیرمی گذارد. عقاید و مکاتب ایده آلیستی می کوشند هنر را از واقعیات اجتماعی جدا کنند و آنرا یا مظهری از "شعورمطلق" و "مفهوم تجریدی زیبائی" میدانند یا ثمره ای از "من" ذهنی گرایانه، مستقل ازشرایط اجتماعی، این عقاید، طرفدارهنر برای هنرند. ولی تاریخ چندین هزارساله رشته های گوناگون هنری و کلیه آثار جاودانی بزرگترین نوابغ عالم هنرکاملا چنین نظریاتی را نفی می کند و نشان می دهد که تکامل هنرعمیقا و با تمام رگ و پی خود وابسته به تکامل اجتماع و زندگی اجتماعی است. هنر مانند دیگراشکال آگاهی اجتماعی در وابستگی کامل با جامعه رشد می کند و تغییرات آنرا منعکس می سازد.

درعین حال باید درنظرداشت که هنرازپایه اقتصادی جامعه، نسبت به سایراشکال ایدئولوژی و آگاهی اجتماعی نظیرسیاست و حقوق دورتراست و تغییرات آنرا نه بلافاصله و نه مستقیما منعکس می کند؛ بلکه این تاثیر با واسطه است. در تحول و تغییر هنر عوامل و عناصردیگری نیزذیمدخلند نظیر سنت های هنری، وضع عمومی سیاسی و روحی جامعه و میزان تسلط سایرانواع آگاهی اجتماعی و غیره که همه اینها استقلال نسبی به تکامل هنرمی بخشد. رابطه هنر با پایه اقتصادی را هرگز نباید خشک، مستقیم و مکانیکی دانست. چنین برداشتی ابدا مارکسیستی نیست. برعکس بازتاب وضع تغییرات اقتصادی جامعه توسط هنر، همیشه با واسطه انجام می گیرد و در یک تحلیل علمی باید جوانب گوناگون را در نظر گرفت. ازاین رو است که ما طی تاریخ می توانیم مشاهده کنیم که در برخی کشورهای ازنظراقتصادی عقب افتاده، هنرشکوفانی وجود داشته و برعکس دیده میشود که دربرخی کشورهای ازنظراقتصادی پیشرفته، هنردچار رکود بوده و به قهقرا میرفته است. همین خود نشان میدهد که در جامعه طبقاتی هنر به هیچوجه مستقیما منعکس کننده سطح رشد تولید و بیانگردرجه رشد اقتصادی نیست بلکه تمامی شرایط اجتماعی زندگی است که درآن بازتاب می یابد. احترازازهرگونه "اقتصادی گرائی" در بررسی امور هنری و احتراز از برداشت یک جانبه و از ساده و سطحی کردن پدیده های بغرنج و عمیق هنری یک توصیه دائمی مارکسیسم- لنینیسم است.

بعلاوه مداومت و وراثت و سنت در ابداع آثارهنری، نقش مهمی درتکامل هنر دارد. آثار بزرگ و گرانقدرهنری، همزمان با شرایط مشخص تاریخی و اجتماعی که درآن زائیده شده اند ازبین نمی روند بلکه درهردوران حیات تازه ای می یابند و بیانگر احساسات و طرز تفکر جامعه بشری می گردند. درجوامع طبقاتی، هنرکه یکی ازاشکال ایدئولوژیست خصلت طبقاتی می یابد و درعین حال برخی ازمشخصات عمومی انسانی خود را حفظ می کند. صرفنظرازاینکه هنرمند آگاه باشد یا نه، درهرحال آثاراو منافع طبقاتی این یا آن طبقه و قشراجتماعی، جهان بینی این یا آن طبقه، عقاید و روش و عکس العمل این یا آن طبقه و قشراجتماعی را دربرابرواقعیات زندگی بیان می کند. درجوامع طبقاتی هنر نمی تواند از سیاست، از زندگی جامعه، ازسیستم مناسبات بین طبقات جدا و بیگانه باشد. کوششی که گاه برای تهی کردن هنرازهرگونه ایده و آرمان و نظریه و "زدوده" ایدئولوژی ازآن می شود هم بی محتوی و عبث است و هم زیانمند و تباه کننده هنر. نتیجه آن، "هنر" منحط و غیرانسانی و مبلغ قساوت و تاریک اندیشی، خود خواهی و احساسات پست و بهیمی است که درکشورهای سرمایه داری بوسعت پراکنده می شود و برای بیگانه کردن انسان از خود، برای ایجاد افراد انسانی فاقد انسانیت، به کارگرفته می شود. ازهنرادعائی غیرسیاسی و غیرطبقاتی، طبقات استثمارگر و ستمگردرعمل سود فراوان درجهت هدفهای سیاسی و منافع طبقاتی خویش میبرند.

(5)
آثارهنری درمجموعه ابداعات فرهنگی هرخلق، بیش ازهمه دارای خصلت ملی است. زیرا که وسایل بیانی آن و شکلی که هراثربخود میگیرد وابسته بخصوصیات ملی و زبان و سنتها و آداب و تاریخچه قوام ملی است. این مسئله که سیمای ملی اثرهنری را مشخص میکند مغایر با خصلت آشکار و بسیار فعال طبقاتی هنر در جوامع طبقاتی نیست. سیمای ملی و خصلت طبقاتی هنرمغایربا جنبه عام انسانی آن هم نیست که خود ثمره مداومت این شکل آگاهی اجتماعی درتاریخ با تکیه به ارزشهای عام انسانی است.

درطول تاریخ تکامل هنر وحدتی بین سنت و نوآوری هنری؛ بین ویژگی ملی و ماهیت جهانی اثرهنری بوجود می آید. برخی از آثارهنری، با ارزش و غنای استثنائی خود، می توانند بیانگر ماهیت ها، آرمان ها و مسائل و عواطفی باشند که ارزش عام، جهانی و دراز مدت تاریخی دارند. آنها ازنسلی به نسل دیگر از دورانی به دوران دیگر انتقال یافته و در نظامات مختلف قدر و اهمیت خویش و نقش و وظیفه استتیک و تربیتی و معرفتی خود را حفظ می کنند و ارزش هایی به شمار می روند که وحدت نوع انسان و مداومت فرهنگ ملی و جهانی را متجلی می سازند. هنرمندان خود، بیش ازپیش پی می برند که وثیقه جاودانی شدن اثرهنری و شاخص عظمت و دیرپائی و اصالت هنرآنست که به آرمانها و خواست های توده خلق، به انسانی ترین عواطف و احساسات انسانی و به امرپیشرفت اجتماع خدمت کند.


راه توده 160 10.12.2007
 

فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت