راه توده                                                                                                                                                         بازگشت

 

 

سوسياليسم

از تخيل تا واقعيت

 

سه منبع و سه جزء مارکسيسم

آموزش مارکسيسم بمثابه جهان بيني پرولتاريا از سه جزء تشکيل يافته است. لنين مي گويد:

" مارکس ادامه گر و به پايان برنده نابغه سه جريان فکري عمده قرن 19 است که به پيشرفته ترين سه کشور بشريت تعلق داشتند: فلسفه کلاسيک آلمان، اقتصاد سياسي کلاسيک انگلستان و سوسياليسم فرانسه در پيوند با کليه آموزش هاي انقلابي فرانسه". [1]

 

بواقع همانگونه که لنين تاکيد مي ورزد، مارکسيسم شريعتي جامد که به دور از شاهراه تمدن بشري پديد آمده باشد نيست و انديشه بشري قبل از مارکس به ميزان زيادي رشد کرده بود و مارکسيسم به مثابه تداوم منطقي اين انديشه در رابطه با شرايط جديد تاريخي و اوج جنبش کارگري، در پراتيک تنگاتنگ با نبرد انقلابي پرولتاريا پديد آمده، به رهنمون عمل مبدل شد و در عمل آزموده و پر بارتر گرديد.

سه جزء متشکله مارکسيسم - لنينيسم عبارتند از: فلسفه - اقتصاد سياسي - کمونيسم علمي.

آنچه بايد در مد نظر داشت اينست که اجزاء مارکسيسم - لنينيسم جدا و از هم گسسته نيست، بلکه کل پيوسته اي را تشکيل مي دهد که بدون درک يک جزء آن، شناخت اجزاء ديگر غير ممکن خواهد بود.

 

فلسفه: فلسفه مارکسيستي، از دو بخش ماترياليسم ديالکتيک و ماترياليسم تاريخي تشکيل شده. فلسفه مارکسيستي ادامه دستاوردهاي بشري در رشته فلسفه است که قبل از مارکس در فلسفه کلاسيک آلمان به اوج خود رسيده بود و دو نماينده برجسته آن " لودويک فويرباخ" 72- 1804 و "هگل" 1831- 1770 بودند.

نخستين مراحل شکل گيري اين فلسفه در آثار اوليه مارکس نظير "ايدئولوژي آلماني" و "خانواده مقدس" بود. ماترياليسم قبل از مارکس مکانيکي بود. مارکس به درک نقائص آن نائل آمد و با بکارگيري اسلوب ديالکتيکي دستگاه فلسفي جديدي پديد آورد. فلسفه مارکسيستي بمثابه اوج و قله تکامل انديشه فلسفي به مسائل اساسي که در گذشته مطرح شده بود پاسخ داد و خود به سرآغاز حرکت نويني در جهت شناخت هستي بدل گرديد.

فلسفه مارکسيستي در جستجوي شناخت جهان به منظور تغيير آن است. به قول مارکس: "فلاسفه تاکنون به انحاء گوناگون جهان را تفسير کرده اند، حال آن که سخن بر سر تغيير آن است".

ماترياليسم ديالکتيک بمثابه علم عام ترين قوانين حاکم بر حرکت هستي، بر آنست که براي تغيير جهان نخست بايد آن را شناخت. شناختي نه برمبناي سيستم هاي از پيش ساخته ذهني، بلکه بايد اوهام و پيش فرض ها را بدور ريخت و جهان را آن چنان که هست، در حرکت و تغيير دائمي، در کنش متقابل همه اجزايش ديد و تبيين کرد.

فلسفه مارکسيستي مي آموزد که جهان را در حرکت ببينيم. هيچ چيز را ثابت، مطلق و تغيير ناپذير نينگاريم، در شناخت به علت ها توجه کنيم و معلول ها را عمده نپنداريم. 

انطباق ماترياليسم ديالکتيک بر عرصه اجتماع "ماترياليسم تاريخي" نام دارد. ماترياليسم تاريخي علم عامترين قوانين حاکم بر تکامل جامعه است. مارکس و انگلس با کشف قوانين حاکم بر تکامل جامعه به سئوالاتي که قرن ها ذهن دانشمندان را بخود مشغول کرده بود پاسخ دادند. آنان با استفاده از اسلوب ديالکتيکي و بر بينش مادي به تاريخ، قانونمندي هاي عام تکامل جامعه را کشف کردند و بمثابه راهنماي عمل به طبقه کارگر و کوشندگان راه طبقه کارگر ارائه داشتند.

 

اقتصاد سياسي:  يکي ديگر از اجزاء متشکله مارکسيسم - لنينيسم، اقتصاد سياسي است. اقتصاد سياسي علمي است که مناسبات اقتصادي را که در روند توليد، توزيع و مبادله خواسته هاي مادي در مراحل گوناگون تکامل جامعه بشري ميان انسان ها برقرار مي شود. همچنين قوانين اقتصادي تکامل اين مناسبات را بررسي مي کند.

قبل از مارکس، انديشمندان برجسته بسيار کوشيده بودند تا در اين زمينه به حل معضلات پردازند و به دستاوردهاي عظيمي نيز نائل آمده بودند. اوج اقتصادي سياسي قبل از مارکس، اقتصاد سياسي کلاسيک انگلستان و نمايندگان برجسته آن "آدام اسميت" و "داويد ريکاردو" بودند.

آنان نخستين کساني بودند که اقتصادي سياسي را بمثابه علمي که قوانين عيني مستقل از اراده بشري ولي قابل درک براي فهم انسان را بررسي مي کنند، را تکامل بخشيدند. ولي در کوشش براي شناخت مضمون توليد در جامعه سرمايه داري ، درک مسئله استثمار انسان از انسان، آن ها نتوانستند تضادهاي ژرف نظام سرمايه داري را بشناسند، گرچه در اين راه نخستين گام ها را برداشتند. اينکار توسط مارکس و انگلس انجام گرفت. پيش زمينه اين شناخت، همانا انقلابي بود که در فلسفه و تبيين روند تاريخي با پيدايش ماترياليسم - ديالکتيک پديد آمده بود. کاربرد متد ديالکتيک، رسوخ در ماهيت پديده وآشکار ساختن وحدت و مبارزه اضداد بمثابه منشاء خود جنبي و تکامل و نگرش تاريخي در تحليل پديده، کشف قوانين اقتصادي را ممکن ساخت. لنين مي گويد: "علم اقتصاد کلاسيک قبل از مارکس در انگلستان يعني رشد يافته ترين کشورسرمايه داري بوجود آمد. آدام اسميت و داويد ريکاردو ضمن تحقيق در رژيم اقتصادي، شالوده تئوري ارزش مبتني بر کار را ريختند. مارکس کار آن ها را ادامه داد. او اين تئوري را به طرز دقيقي مستدل ساخت و به شکل پيگيري بسط داد. او نشان داد که ارزش هر کالائي از روي مقدار زمان کار اجتماعا لازمي که صرف توليد اين کالا گرديده است، تعيين مي گردد".[2]

اقتصاد سياسي مارکسيستي - لنينيستي يکي از مهم ترين بنيان هاي علمي طبقه کارگر در مبارزه عليه نظام سرمايه داري است. بويژه پس از آنکه طبقه کارگر بقدرت برسد نقش علم اقتصاد سياسي اهميت بيشتري مي يابد و کاربرد مستقيم روزمره و عملي در ساختمان جامعه نوين پيدا مي کند.

 

کمونيسم علمي: کمونيسم علمي، علم شيوه ها و اساليب سرنگوني سرمايه داري، راه ها و قوانين ساختمان جامعه نوين، جامعه کمونيستي، علم ايجاد شرايط اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي تکامل همه جانبه انسان، علم کنترل هدفمند و بخردانه روند هاي اجتماعي به نفع انسان مي باشد.

کمونيسم علمي نيز از درون خلاء بوجود نيامد بلکه ثمره و تداوم انديشه هاي گذشته بشري درباره ساختمان يک جامعه نوين مبتني بر عدالت اجتماعي بود، که قبل از مارکس در فرانسه و روسيه به اوج خود رسيده بود. در فرانسه نمايندگان برجسته آن "سن سيمون" )1825- 1760( "فوريه ) 1837- 1772( و در انگليس "رابرت آون")  1858- 1771( بودند. در روسيه "آلکساند گرتسن ) 1875- 1812( نويسنده و فيلسوف بزرگ که در آثار خود نظام سرمايه داري را به سختي محکوم مي نمود و به پيروزي سوسياليسم در روسيه ايمان داشت و "نيکلاي چرنيشفسکي" ) 1889- 1828(  پرچمداران برجسته آن بودند.

ولي سوسياليسم قبل از مارکس عمدتا تخيلي بود. آنان هنوز قادر به درک و رويت نقش انقلابي - تاريخي طبقه کارگر نبودند، يا مي کوشيدند با موعظه و پند و اندرز جامعه رويائي خويش را تحقق بخشند و به سلاطين و کارخانه داران و رجال اميد بسته بودند و يا سرنگوني نظام سرمايه داري را کار شخصيت ها و افراد مي دانستند.

مارکس و انگلس با تدوين سيستم انديشه اي خود، با نشان دادن قوانين عام انقلاب سوسياليستي، ساختمان جامعه سوسياليستي و نقش طبقه کارگر به مثابه "گورکن سرمايه داري" انقلابي در اين عرصه ايجاد کردند. "مطلب عمده در آموزش مارکس توضيح چگونگي نقش جهاني تاريخي پرولتاريا به مثابه ايجاد کننده جامعه سوسياليستي است که براي اولين بار مارکس در1844 آن را مطرح ساخت. "مانيفست کمونيست" مارکس و انگلس که در سال 1848 منتشر شد بيان جامع و منظمي از اين آموزش است که تا کنون بهتر از آن نيامده است..." [3]

در آغاز آموزش مارکس بر انديشه سوسياليستي رايج حاکم نبود و تنها يکي از شاخه ها يا جريانات فوق العاده کثير سوسياليسم را تشکيل مي داد. ويژگي جريانات حاکم در آن زمان چنين بود: "پي نبردن به پايه مادي جريان تاريخ، ناتواني در مشخص ساختن نقش و اهميت هر طبقه از جامعه سرمايه داري، استتار ماهيت بورژوازي، اصلاحات دمکراتيک با انواع عبارات سوسياليست مآبانه درباره "مردم"، "عدالت"، "حق" و غيره". [4]

مارکس بدرستي مي گفت که مردم بدون يک دکترين مثبت قادر به انجام هيچ کاري نيستند و تا کنون به جز براه انداختن سر و صدا، که موجب طغيان هاي زيان بخش و فناي امري که آن ها در پي اش بودند، گرديده است، هيچ کاري انجام نداده اند. و خود چنين دکتريني را پديد آورد.

تئوري انقلاب، ديکتاتوري پرولتاريا، ضرورت و نقش حزب طبقه کارگر و قوانين اقتصاد جامعه سوسياليستي در مجموعه کمونيسم علمي نقش برجسته اي را ايفاء مي کنند.

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                               بازگشت

 

 

 

[1] لنين، " کارل مارکس، زندگينامه و..." ص 6

[2] "سه منبع وسه جزء مارکسيسم"، لنين

[3] لنين، " سرنوشت تاريخي آموزش کارل مارکس".

[4] لنين، " سرنوشت تاريخي آموزش کارل مارکس".