بازگشت 

انتقاد از سرمایه داری- همچنان در دستور روز است

شبح بیکاری برفراز

نظام سرمایه داری

(4)

 

ورنر سپمن

فیلسوف، جامعه شناس و اندیشمند معاصر آلمان

ترجمه: ش. میم. بهرنگ

 

مشخصه مناسبات زندگی و کار در سرمایه داری مخاطره آمیز عبارت است از حرص به پیشرفت بی وقفه و بی حد و حصر! از انسان ها پیوسته راندمان کاری تازه ای درخواست می شود. اگر چه روند بازتولید اقتصادی ـ اجتماعی در پیشرفت روز افزون خود کار کمی و کیفی را بطور سیری ناپذیری می بلعد ولی تأثیر اجتماعی ـ فرهنگی قابل مقایسه ای بجا نمی گذارد، چه بخش بزرگی از انرژی فکری و منابع اقتصادی صرف یافتن موضع برتری برای مؤسسات منفرد مورد نظر در جبهه رقابت می شود. فراورده های جدید همواره تندتر و پرشتاب تر به بازار آورده می شوند و روندهای تولیدی (اغلب به ضرر کارکنان) مطلوب تر می گردند تا در برابر رقبا موقعیت بهتری کسب شود. «رشد اقتصادی» هدفش صرفا رشد اقتصادی نیست، بلکه یک ضرورت اجتناب ناپذیر است برای جان سالم بدر بردن از مهلکه رقابت. زیرا علیرغم سرمایه گذاری های لاینقطع و بکار کشیدن بی رحمانه انسان ها هر سبقت واقعی از رقبا عمر کوتاهی دارد: چه، رقبا نیز متقابلا از ترس عقب ماندن به گسترش تولید و اقدامات نوآورانه روی می آورند.

 

ستایشگران «اقتصاد بازار» (بی توجه به روندهای واقعی) ادعا می کنند که رقابت و سودجوئی موتور نوسازی، پیشرفت، رشد رفاه عمومی و رفع مؤثر حوایج بشری اند. شکی نیست که سرمایه داری پیشرفته جهان رنگارنگی از کالاها به همراه آورده است، ولی طرف دیگر این «برآیند» را نیز نمی توان نادیده گرفت که تولید حلقه به گوش «گردش سرمایه» پیوسته خود را از نیازهای اجتماعی دور می کند.

 

در برخی از عرصه ها «قوانین بازار»  (حتی مطابق با معیارهای حاکم) برای هر جامعه متمدن زیانبارند. برای مثال می توان از کمپلکس پزشکی ـ صنعتی بویژه در رشته های داروئی نام برد:

·        زیر فشار رقابت و سودجوئی استراتژی های توسعه و تولید فراورده ها در رابطه با امکانات فروش تعیین می شوند.

·        بسیاری از فراورده های داروئی جدید چیزی جز ترکیبی از مواد داروئی کهنه موجود نیستند و لاجرم تأثیر معجزه آسائی هم بجا نمی گذارند و هدف چیز دیگری جز فریب مردم و جلب مشتری نیست:

o       فراورده های شرکت های داروئی رقیب نیز تأثیر مشابهی بجا می گذارند.

·         علیرغم سرمایه گذاری های کلان و بکارگماردن انسان های بی شمار توسعه مواد داروئی به دایره تنگی محدود می شود:

o       تولید به اصطلاح «داروهای سبک زندگی» با تأثیرات مشکوک رفته رفته توسعه و تولید داروهای ضرور برای بهداشت عمومی را از رده خارج می کند. تأثیر جنبی این داروها که مورد حمایت دستگاه های تبلیغاتی اند، عبارت است از دادن این توهم بخورد مردم که گویا با مصرف هرچه بیشتر قرص های داروئی می توان تندرستی را حفظ کرد.

o       با شیوه ها و حیله های فروش مشابهی (که در مورد مواد رختشوئی نیز متداول است!) داروهای جدیدی وارد بازار می شوند.

o       اطلاعات پزشکی معمول از سوی پزشکان یک طرفه و نارسا می ماند.

o       صاحب نظران علمی قلابی زیر عنوان محققین مستقل در مجلات علمی دست به عوامفریبی می زنند و توسط کنسرن ها دست و دلبازانه تقدیر می شوند و اجر می یابند.

o       دیگر دیری است که به تحقیق در مورد بیماری هائی که مخصوص مناطق فقیرنشین جهانند و مبارزه علیه آن ها سود کافی بهمراه نمی آورد، عمدتا خاتمه داده شده است.

o       و لذا به این کشورها داروهائی فروخته می شوند که از نظر استانداردهای بین المللی کهنه شده اند و یا حتی در اروپا و امریکا در لیست داروهای غیرمجاز قرار دارند.

o       داروهائی که مدت نگهداری شان گذشته است به عنوان «بخشش» از سر «خیرخواهی» به مردم کشورهای فقیر هدیه می شوند و بدین طریق صنایع داروئی میتوانند مخارج کلان زهرزدائی از آن ها را پس انداز کنند. 

·        بخش بسیار بزرگی از تولید اجتماعی فقط برای حفظ روند بازتولید اقتصادی ـ اجتماعی بر شالوده سرمایه داری مصرف می شود.

·        در نهاد «روندهای پیوسته در تحول» (که آ. بری[1] " به عنوان نشانه مثبت یک مدرنیته اجتماعی"  قلمداد می کند) عامل مخربی آشیان کرده است:

o       این امر نشانگر خردستیزی ذاتی منطق تولید سرمایه داری است که تخریب روزافزون شرط رشد و کامیابی اقتصادی محسوب می شود.

·        زیر فشار منطق بازار بسیاری از وسایل فنی پیاپی نوسازی می شوند و به سبب بی تفاوتی نسبت به سرنوشت انسان و طبیعت موجب بروز خساراتی می شوند که فقط با صرف انرژی فوق العاده زیاد قابل جبران و ترمیم اند (تازه اگر قابل ترمیم باشند!). ولی این خسارات وارده در جمع بندی سالانه موفقیت سرمایه داری به حساب نمی آیند. چه، کارهای تعمیری نیز در محاسبه کلی اقتصادی به عنوان امری مثبت درج می شوند.

·        اگر جنبه کمی مسأله را مورد نظر قرار دهیم، با کارهای تعمیری نیز که در شرایط رقابت آمیز صورت می گیرند، تولید اجتماعی افزایش می یابد ولی رفاه عمومی ملی نه:

o       «در درازمدت درجه رفاه سیستم جهانی پایین می آید و مجموعه نیروهای کار موجود در کره زمین کاهش می یابد.[2]»

·        تقریبا در کلیه کشورهای صنعتی طی 10 تا 20 سال گذشته زمان کار طولانی تر شده و بازدهی کار افزایش یافته است، ولی دستمزد بخش اعظم جمعیت این کشورها ثابت مانده است، مخارج تأمین اجتماعی مرتب کاهش داده می شوند و حقوق و مزایای دوران بازنشستگی و پیری به حداقل ممکن تنزل داده می شوند.

·        در ایالات متحده امریکا درآمد ساعتی چهارپنجم زحمتکشان در سال 1995 (11 درصد) کمتر از سال 1973 بود، در حالی که بازدهی کار هر کارگر 30 درصد افزایش یافته بود.

·        این ارقام فقط تجدید نظر در تقسیم ثروت جامعه را طی دو دهه اخیر نشان نمی دهند (هرچند که این سیاست در تنزل سطح رفاه اکثریت مردم کشور نقش بزرگی ایفا می کند)، خسارت مهم وارده ناشی از فشار رقابت آمیز است:

o       میلیاردها دلار برای مثال در توسعه تکنولوژی های سرگرمی (تفنن) و اطلاعاتی (انفرماتیکی) سرمایه گذاری می شوند ولی علیرغم تبلیغات فشرده فقط بخش ناچیزی از آن ها می تواند در بازار برای خود جا باز کنند و بقیه که خلاقیت و تخیل گروه بی شماری از انسان ها را جذب کرده اند، راه آشغالدانی اقتصاد بازار را در پیش می گیرند.

o       از این رو این سختگیری های اقتصادی که به نظر علمای ستایشگر معاصر نشانگر سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی آینده و حاکی از مدرنیته است، عدم تناسب آشکار خود را با «تکثیر ثروت و رفاه واقعی اجتماعی[3]» نشان می دهد.

  

·        وقتی علیرغم تکثیر بی وقفه ثروت اقتصادی فقر بی وفقه گسترش می یابد و رشد نیروهای مولده سرمایه داری برای اقشار پهناور مردم تنزل رفاه به همراه می آورد، باید اشکال کار در سیستم موجود باشد.

·        مرز میان رفاه نسبی و ذلت اجتماعی باریکتر شده است:

o       بسیاری از انسان ها از نظر اقتصادی  و اجتماعی پیوسته در وضع وخیمی به سر می برند.

o       طلاق، بیماری طولانی و بیکاری پی درپی می تواند برای ساکنان نیمه پایینی هرم اجتماعی فروپاشی سرتاسری حیات اجتماعی آن ها را به دنبال بیاورد.

o       بسیاری از مردم می کوشند با اضافه کاری، کار سیاه و یا کارجنبی صورت خود را سرخ نگه دارند. لیکن تعداد کسانی که علیرغم تحمل هر مشقتی ناکام می مانند، رو به فزونی است.

o       در سراسر اتحادیه اروپا (که در مقایسه با شرایط حاکم در نقاط دیگر دنیا یک «جزیره رفاه» محسوب می شود!) تعداد فقرا به 50 میلیون نفر افزایش یافته است. 

o       در آلمان فدرال اکثر خانواده ها با چندین کودک و علیرغم اشتغال زن و شوهر در شرایط مشابه به وضع مستحقین «کمک های اجتماعی» قرار دارند:

§        از هفت کودک آلمانی یکی در فقر بسر می برد!

o       برعکس نقاط دیگر جهان فقر در آلمان فدرال یک وضعیت تغییرناپذیر نیست. بسیاری از فقرا می توانند با اتکا به نیروی فردی خود از منجلاب ذلت بیرون آیند.

o       ولی درست از همین رو که فقر یک وضعیت تغییرناپذیر نیست و گتوسازی یک امر استثنائی است و مناسبات طبقات پایین بی خانمان هنوز بطور کامل قوام نیافته اند (در فرانسه برای مثال قضیه از قراری دیگر است!)، سقوط اجتماعی و مستمند شدن بیشتر بمثابه تنزل مقام اجتماعی و به عنوان تجاوز به شرف و عزت انسانی استنباط می شود.

o       چه، معنی فقر فقط تنگنای مادی نیست، بلکه علاوه بر آن احساس پوچی زندگی و بی ارزش انگاشتن خویشتن خویش است.

o       محروم شدن از شرکت در زندگی «عادی» مبتنی بر کارآئی اجتماعی در بسیاری از افراد تردید نسبت به توانائی، لیاقت، دورنما و شانس آتی خود بوجود می آورد.

·        سرمایه داری «بی مهار» که انسان ها را به ورطه فلاکت اجتماعی پرتاب می کند، از سوی آنها به عنوان مناسبات واقعی مبتنی بر زور و قلدری استنباط می شود:

o       «به حاشیه رانده شدن» امنیت اجتماعی انسان ها را برباد می دهد، اعتماد به نفس آنها را نابود می کند و نیروی مقاومت روحی آنها را فلج می سازد.

·        از این روست که (تا کنون) بندرت در صفوف قربانیان «نوسازی» صدای اعتراض بلند می شود. بسیاری از آنها حتی با تصور دفاع از سرنوشت خود وداع گفته اند!

·        در حالیکه 80 درصد طبقه مرفه و اقشار اجتماعی با درآمد بالا در انتخابات شرکت می کنند، فقط اقلیتی ناچیز از بیکاران و حاشیه نشینان پای صندوق رأی حاضر می شوند و بدین طریق حتی «دموکراسی مبتنی بر انتخاب نمایندگان» زیر علامت سؤال قرار می گیرد.

·        از آنجا که فقر مادی بمعنی عدم شرکت در زندگی اجتماعی است، اغلب با حالاتی از بیگانگی روحی و حسی همراه می شود. در چنین جهنمی است که هراس رنجبار از موفق نشدن و فرار دیوانه وار از جهان و آزار بیرحمانه ضعیفان (بامید ایجاد احساس تهدید مداوم مشابه خود در آنها) نطفه می بندد.

·        چنین برداشتی از زندگی بویژه برای کودکانی که در خانواده های حاشیه نشین بزرگ می شوند، بسیار طبیعی و عادی است. عدم موفقیت روزمره، فشار روحی، تسلیم طلبی و نومیدی نسبت به فردا در آنها تأثیری عمیق باقی می گذارد:

o       همانطور که آمارگیری های اخیر نشان میدهند، کودکان خانواده های رانده شده به حاشیه نه فقط از نظر سلامتی در خطرند (که برای مثال در عدم رشد آنها خود را نشان میدهد!)، بلکه در کلاس درس دچار ناتوانی از دقت و یادگیری اند.

o       اگرچه همه کودکان فقیر به مجرم تبدیل نمی شوند، ولی تعداد مجرمین و معتادین متعلق به این طبقه اجتماعی بطور میانگین بسیار بالا ست.

o       کسانی که در ایام کودکی در فقر بسر برده اند، بیشتر از کسانی که زندگی مرفهی داشته اند، در سنین بالا دچار بیماری می شوند.

o       هنوز هم این حکم صدق می کند که فقرا زودتر باید بمیرند:

§        فقرا بطور متوسط هفت سال کمتر از افراد میانه حال عمر می کنند!

 

به حاشیه رانده شدن و خود تطبیقی

روندهای «به حاشیه راندن» کنونی به بروز اشکال عینی قطب بندی اجتماعی که از تفاوتهای طبقاتی سنتی فراتر می روند، منجر می شوند. جهان «اول» شاغلان و «ارجمندان» در مقابل جهان دیگری متشکل از توده های ارج باخته رانده شده از روند کار که نه امیدی به آینده دارند و نه اعتمادی به لیاقت و کاردانی خویش، صف آرائی کرده است. اختلالات روانی و «انومی های[4]» اجتماعی ناشی از آنها نتیجه تضاد درونی و عمیق سرمایه داری پیشرفته اند: اگرچه وقوف به کارآئی و کارجوئی جزو خصایل اساسی بشری بشمار می آیند که انسانها در روند اجتماعی شدن کسب کرده اند، ولی انسانهای به حاشیه رانده شده از امکان تحقق بخشیدن به این حوایج بنیادی محرومند. انسان رانده شده از محیط کار مدتهای مدیدی با این امید میزید که موقعیت برباد رفته خود را مجددا بدست آورد و محتاج «کمکهای اجتماعی» نباشد.

 

·        با طولانی تر شدن مدت بیکاری اما امید بازگشت به محیط کار برباد می رود و همراه با آن نیز آمادگی ذهنی برای مقاومت کاهش می یابد: نومیدی و تسلیم طلبی، افسردگی روحی و عزلت جوئی چیره می شود.

·        رانده شدن از محیط کار رابطه انسان را با عرصه های تجربی موجود از هم میگسلد، علافی تحمیل شده معیارهای زمانی موجود را مخدوش می کند: از آنجا که احساس زمان در جوامع مدرن بطور رسمی ابلاغ می شود، بیکاران عدم اشتغال خود را به عنوان محروم شدن از شرکت در جامعه استنباط می کنند.

·        این «به حاشیه رانده شدن» ها از منطق رشد سرمایه داری ناشی می شوند و قطعی ترین شکل بروز خود را در روند راسیونالیزه کردن (اتوماتیک کردن تولید) مبتنی بر رقابت و سودجوئی می یابند. «ترکیب ارگانیک[5]» سرمایه خود را بسرعت دگرگون می کند و ماشینها جای انسانها را می گیرند ولی بدین وسیله مناسبات بهره کشی خاتمه نمی یابند، بلکه برعکس سرعت بهره کشی از کار زنده کارگران افزایش می یابد. چه، تحولات تکنولوژیکی و بکار گرفتن دستگاههای تولیدی جدید منجر به زیر فشار قرار دادن پیوسته بیشتر کارگران می گردد.

·        کارگرانی که دیگر مورد نیاز نیستند، اخراج می شوند، بدین سان «نیروی کار» زنده بیشتری در اختیار سرمایه قرار می گیرد تا بنا به احتیاج، بهترین ها را از میان آنان برگزیند. از این «ارتش ذخیره[6]»  نه تنها از بیکاران، بلکه همچنین از کسانی که از نظر شغلی تنزل یافته و به عرصه های جنبی خارجی انتقال یافته اند، تشکیل می شود.

·        از این «ارتش ذخیره» چنان فشاری نشأت می گیرد که کلیه زحمتکشان را دچار هراس و بی اعتمادی می کند و همبستگی آنان را از هم میگسلد: بکمک کنسرن های رسانه های گروهی و با اشاره مکرر به این «ارتش ذخیره» فروشندگان نیروی کار علیه یکدیگر تحریک می شوند و تمایل بحق «رانده شدگان از محیط کار» و «تنزل رتبه شغلی یافتگان» به بازگشت به محیط کار بمثابه ابزار تهدید، مثل مسلسلی بر سینه زحمتکشان فشرده می شود.

·        لغو قراردادهای کاری، تنزل دستمزدها و طولانی کردن زمان کار را سفسطه گرانه به عنوان اقدامات ضرور برای ایجاد امکانات اشتغال جدید بخورد مردم می دهند. سندیکاها نمی توانند همیشه در مقابل این فشار مقاومت کنند و کوتاه می آیند. اما سرمایه علیرغم تحمیل خواستهای خود به وعده ایجاد امکانات اشتغال جدید جامه عمل نمی پوشاند.

·        در پرتو این مانورها معلوم می شود که ناروشنی چند و چون منافع طبقاتی و تفرقه گسترده در صفوف کارگران نتیجه مستقیم این امر است که سرمایه سرکردگی (هژمونی) امور را بدست دارد.

·        سرمایه داری می تواند ـ همانطور که مارکس در تحلیل خود راجع به آگاهی بت پرستانه (فتیشیستی) نشان می دهد ـ همزمان با تشدید تضادهای خود تصویری از جهان ارائه دهد که در آن کوچکترین نشانی از وجود تناقضات طبقاتی یافت نمی شود.

·        به برکت خصلت کالائی، کلیه روابط اجتماعی و تقسیم کار اجتماعی اشکالی از آگاهی بوجود می آیند که کاری جز اشاعه دادن سیستماتیک تصویر مخدوش از ساختارهای اجتماعی ـ طبقاتی و وابستگی های اجتماعی ندارند: «اسرار آمیزی شکل کالائی در آن است که آن برای انسانها فراورده های کاری خودشان را به عنوان ویژگی های طبیعی ـ اجتماعی این اشیاء جلوه گرمی کند. از اینرو رابطه اجتماعی تولیدکننده ها با مجموعه کار نیز به عنوان رابطه اجتماعی میان اشیاء که خارج از اراده آنها قرار دارند، تلقی می شود. ولی این در واقع رابطه اجتماعی معینی میان خود آنها ست که اینجا صورت تصوراتی خیال آلود از رابطه میان اشیاء بخود می گیرد.[7]»

·        این «بت پرستی نوین» شکل ایدئولوژیکی ئی است که از بنیاد واقعیت اجتماعی بطور خودرو سرمی کشد و در هسته و یا پوسته هیچ برنامه سیاسی مشخصی یافت نمی شود و در وهله نخست چیزی جز خودنمائی دروغین واقعیت حاکم نیست: مناسبات اجتماعی برای افکار عمومی رایج بمثابه «مناسبات طبیعی» تغییرناپذیر جلوه می کنند که از هرگونه تغییری در امانند.

·        درسایه اینگونه آگاهی های تحریف شده که بطور اجتماعی ـ ساختاری تولید می شوند، منافع طبقاتی مشخصی می توانند خود را بدون کوچکترین دشواری، پشت ضرورت هایی پنهان کنند    که بطور ایدئولوژیک سرهم بندی می شوند. بدین طریق است که شکل حاکم تکنیک و اصول سازمانی روندهای کار بصورت عوامل طبیعی بی جانشین (بی آلترناتیو) بنظر می رسند.

·        مفاهیم جادوئی از قبیل «بازار» و یا گلوبالیزاسیون (که تازگیها مد شده است) «جهان نگری» ئی را تکمیل می کنند که هم فهم قضایا را دشوار می کند و هم امکان تأثیرگذاری تعقلی بر روندهای اجتماعی را منکر می شود.

·        وخامت اوضاع بخودی خود نه به پیدایش آگاهی انتقادی منجر می شود و نه به زایش آمادگی عملی برای تغییر آن!

·        سیستم فرمانروائی سرمایه علیرغم کلیه معضلات آشکار تصور بی آلترناتیو بودن خود را اشاعه می دهد. زیرا که، «بی طرف جازدن خود جزو اسرار قدرت حاکمه بورژوائی است![8]»

·        این که جامعه سرمایه داری تنها بنا به دینامیسم رشد سیکلی خود با مراحل بحرانی پیاپی به تولید عوامل تثبیت کننده خود نایل می آید، تازگی ندارد. و اینکه اصل رقابت می تواند به گسترش تشتت و تفرقه میان زحمتکشان دامن زند و گاهی در حالات استثنائی «توده متفرقی» را پدید آورد، مورد اشاره «مانیفست حزب کمونیست» هم بوده است. ولی برای درک شرایط عینی زندگی و منافع طبقاتی خود باید زحمت کشید. «این که منطق سرمایه را تا چه حدی میتوان واقعا درهم شکست، بستگی به درجه بلوغ ایدئولوژیکی و اتحاد سازمان یافته مردم زحمتکش دارد![9]»

·        ایدئولوژی های دفاع از مشروعیت سرمایه داری می توانند در تنگنای تحلیل تضادها بویژه در شرایط بحرانی بدون مزاحمتی نشو و نما پیدا کنند. مردم اگرچه تضادهای اجتماعی را احساس می کنند ولی در جو ایدئولوژیکی هژمونی حاکم نمی توانند بدون واسطه دریافت فردی خود را برای درک شرایط اجتماعی ـ ساختاری حیات اقتصادی خود بکار گیرند. برای قادر شدن به عمل آن ها باید «به بهای در هم شکستن خود ـ انعکاسی هم که شده[10]» چارچوبهای عملی اشغال شده از سوی طبقه حاکمه را از نو تولید کرد.

·        در حالیکه سرمایه کره زمین را در می نوردد و جز ویرانه چیزی بجا نمی گذارد، اکثریت عظیم مردم (هرچند هم ناخواسته) به حاکمیت کور اقتصاد گردن می نهند و منطق «بازار» را بمثابه یک اصل بی آلترناتیو «اجتماعی شدن» تلقی میکنند.

·        تحت سیطره ایدئولوژیکی طرز تفکر مداح سرمایه داری مردم به تصوری پناه برده اند که گویا پرستش هرآنچه که زندگی آنها را تهدید میکند، تنها راه ممکن نجات است!

 

رقابت و فشار

در سایه رادیکاله شدن استراتژی های سودجوئی، محیط اجتماعی خشونت بارتر شده است. در جامعه مبتنی بر رقابت آنچنان فشاری بر مردم وارد می آید که نه به کارآئی فردی افراد توجهی مبذول می گردد و نه به مصالح اجتماعی وقعی نهاده می شود. اعمال ستم بصورت اخراج و حاشیه نشین کردن انسانهای مازاد و ناتوان امری مقبول و متناسب با تعقل اجتماعی تلقی می شود. رقابت سرمایه داری و فشار ناشی از بحران، کشش درونی به موفقیت و خود آزاری، به حاشیه راندن رسمی و اختلالات روانی اجتماعی (انومی) سلسله مشخصی از علتها و معلولهای قابل بررسی را تشکیل می دهند.

 

مشخصه مناسبات زندگی در سرمایه داری تمام ارضی عبارتند از:

·        تشدید نبرد مرگ و زندگی

·        تمایل به موفقیت بی قید و شرط

·        و پیشرفت بهر قیمت ممکن!

 

استراتژیهای پیشرفت خودخواهانه دیگر امری عادی شده اند:

·        (برتلزمن) مدیر یکی از کنسرنهای رسانه های گروهی با افتخار از شیوه عمل خود در سر و صورت دادن به شرکت رقیب (که از طرف برتلزمن بلعیده شده بود) با اخراج انبوهی از کارگران آن شرکت می گوید: «تصمیم گیری من طبق این شعار بوده: اگر هم به بهای لگدمال شدن حقوق بیگناهی تمام شد، باکی نیست! مهم کاری است که می بایست انجام می گرفت!»

 

ملاحظه دیگران و سیاست مردمی دیگر با روح زمان همخوانی ندارد. سود مؤسسات روز بروز بطورسرسام آوری بالا می رود ولی علیرغم آن کسی که سنش از 50 بالاتر باشد (در مورد زنان بیش از 40 باشد) پیدا کردن کار دائم بسیار دشوار است.

تأثیر تخریبی اجبار انتزاعی ناشی از «گردش سرمایه» و روحیه رقابت آمیز منتج از آن به محیط کار محدود نمی ماند، بلکه عادات اجتماعی، روحیات و مناسبات زندگی را نیز تحت الشعاع قرار می دهد. انسان، اگر به زندگی مادی و اجتماعی خود دلبسته است، باید خود را در عمل روزمره با شرایط عینی تطبیق دهد. تعلق داشتن به طبقات پایین تحت سیطره اشکال روانی ـ اجتماعی تنظیم امور به تعیین هویت محتوائی افراد منتهی می شود. از این روست که الگوهای رفتاری جامعه کالائی که بطور اجتماعی ـ فرهنگی عرضه می شوند، درنظر انسان ها بعنوان ویژگی های «طبیعی» جلوه می کنند. زحمتکشان تجاوز، خودخواهی و بیکسی را بعنوان شروط اصلی هستی اجتماعی خود می پذیرند. اشکال کنش و واکنش که با الزامات سیستم حاکم گره خورده اند، برای انسانها بمثابه طبیعت دوم جلوه می کنند.

 

پرستش «بت پرستانه» رشد اقتصادی و ایدئولوژی کارآیی در ورای محیط کار نیز بر روابط میان انسانها تأثیر منفی می گذارد.  تفکیک سیستم از محیط کار (که آقای هابرمس ادعا می کند و از آن خصلت کیفیتا متفاوتی از الگوهای عمل فردی استنتاج می کند) دروغی بیش نیست. اجبار به پیشبرد کار در محیط کار خود را در شیوه رفتاری خصمانه علیه همنوعان خود حتی در عرصه های معاشرتی بطرز بارزی نشان می دهد، زیرا آنها بعنوان «تهدیدی» علیه منافع حیاتی خود احساس می شوند.    

 

رواج وحشیانه تر شدن رفتار اجتماعی مردم و میل وافر به لگدمال کردن ارزشهای اخلاقی غیرقابل انکار است. ولی فقط از نظر کسی که این جریان جدید را به عنوان پدیده ای تمدن ستیز می شمارد، ناپسندیده است! رواج روزافزون انسانیت زدائی[11] یکی از شروط مهم پیشرفت سیستم سرمایه داری است و بالا بردن کارآئی اجتماعی و موفقیت فردی را منوط بدان کرده است.

 

اوضاع و احوال کنونی را افکارعمومی تحت عنوان «یخبندان اجتماعی» و یا «جامعه رقابت آمیز» توصیف می کند: «هم اکنون ما در جوانان (هم جوانان منسوب به مناطق حاشیه ای و هم متعلق به طبقه متوسط که در هراس سقوط به قهقرای ذلت قرار دارد) شاهد رادیکالتر شدن استراتژیهای اعمال اراده و خواست خود حتی به بهای قانون شکنی هستیم.[12]» اعمال زور که در فرهنگ اجتماعی ناپسندیده تلقی می شد، اکنون بعنوان وسیله ای جهت اثبات قدرت عمل اجتماعی خود و برای بکرسی نشاندن قلدرانه خواست خود مقبولیت روزافزون کسب می کند.

·        از هردو پسرجوان یکی (و از هرسه دخترجوان یکی) براین عقیده است که اعمال زور امری عادی و طبیعی است.

·        حتی در کودکستانها و مدارس ابتدائی رفتار مبتنی بر رقابت و جلوزدن خود در دستور روزقرار دارد و کودکان (خیلی خوب یادگرفته اند) برای بکرسی نشاندن خواست خود «به زور بازو متوسل شوند.»

·        محصلین از کلاس دوم برای کلاسهای بالاتر مورد گزینش قرار می گیرند و بنا به خواست مدرسه و فشار والدین عشق و رغبت به درس خواندن و پیشرفت با برانگیختن حس رقابت بخورد کودکان داده می شود: (20 درصد محصلین مدارس ابتدائی داروهای روانی مصرف میکنند تا استعداد و شور و علاقه خود را بیشتر کنند!)

·        این روند آموزشی مبتنی بر رفتار رقابت آمیز هنوز توضیح دهنده علل توسل کودکان به زور و قلدری و آمادگی آشکار آنان به آدمکشی جهت جلب توجه دیگران نیست.

·        مسائل یاد شده نتیجه ناگزیر گسترش فساد اجتماعی نیستند، ولی بدون اختلالات روانی ناشی از «جامعه مبتنی بر بازار رادیکاله شده» طغیان کینه و نفرت انسانهای بی امید را دشوار می توان توضیح داد!

·        (گوتز ایزنبرگ) در اثر تحقیقی تکان دهنده ای تحت عنوان «آدمکشان کوچک، فرزندان دوره یخبندان» می نویسد: «روندهای همپیوندی شکن که به بهانه «برداشتن قواعد» و «انعطاف پذیری» موجب بهم ریخته شدن همه چیز می شوند، در درون انسانها ته نشین می گردند و نیروهای مخربی را که دشمن هرگونه همزیستی متمدنانه می باشند، بند از پای می گسلند.»

·        تمایلات مربوط به اعمال زور از میل انسانها به بازگشت به دوران کودکی حکایت می کند که علل آنرا باید در تحقیر و « دهن بستن » اجتماعی مردم جستجو کرد.

·        این «بیگانه فرمائی» واقعی که پی بردن به کنه آن دشوار است، تأثیر مخربی بر ساختار شخصیتی انسان ها باقی می گذارد و برای افکار عمومی بعنوان قدرتی مبهم (تحت لفافه قوانین قدرقدرت شکست ناپذیر بازار و یا نتیجه اجتناب ناپذیر گلوبالیزاسیون) جلوه می کند که ظاهرا چاره ای جز تسلیم در برابر آن وجود ندارد.

ادامه دارد

 

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت

  

 


 

[1]  از سران «حزب سوسیالیسم دموکراتیک» آلمان فدرال.

[2] T. Hopkins/ I. Wallerstem

[3] H. Conert

[4] Anomien

[5] organische Zusammensetzung

[6] Reservearmee: Marx

[7] K. Marx

[8] E. Bloch

[9] St. Bronnen

[10] Selbstreflexivität: H. Knauss

[11] Enthumanisierung

[12] A. Barth