بازگشت 

انتقاد از سرمایه داری- همچنان در دستور روز است

دیکتاتوری سرمایه

در آن سوی دمکراسی

(6)

 

ورنر سپمن

فیلسوف، جامعه شناس و اندیشمند معاصر آلمان

ترجمه: ش. میم. بهرنگ

 

تمایلات تمدن زدائی

هیچ کس نمی تواند در «اقتصاد بازار رادیکاله شده» خود را از شر فشار تطبیق و تغییر در امان نگه دارد: با بالا رفتن سرعت «باز تولید» اقتصادی توقعات جدیدی از توان اجتماعی ـ روانی واکنش انسان ها طلب می شود که بنوبه خود استانداردهای اجتماعی را تحت تأثیر خود قرار می دهد و عملا شیوه رفتار روزمره مردم خود را با ادراک زمانی در حیات اقتصادی تطبیق می دهد. مناسبات با چنان سرعتی تغییر می یابند که فهمش به آسانی ممکن نیست. «انسان انعطاف پذیر از ریشه کنده می شود [1]»، زیرا پیوندهای اجتماعی مانع دسترسی نامحدود سرمایه به زحمتکشان و خود ـ استثماری آنان (که اغلب با فدا کردن بی حد و حصر اوقات فراغت و تغییر مکان بی چون و چرای جغرافیائی همراه است) می شود. (اسکار نقت) می نویسد: «ما اکنون در جوامع مدرن در خطر تخریب شالوده های ذهنی موجود خود هستیم، زیرا سرمایه و کالا که می توانند بی مکان باشند، ولی اجتماعی شدن (سوسیالیزاسیون)، تعیین هویت و آشنائی با همنوع هرگز!» فشار فوق العاده در «جامعه بازار رادیکاله شده» (که نوع تغییر یافته سرمایه داری قدیمی است) جائی برای امکانات اجتماعی که بنا به نیازهای مردم بوجود آمده باشند و از تخمیر انسان ها در لابلای دنده های «گردش سرمایه» جلوگیری کنند، باقی نمی گذارد: «مدینه فاضله مطلقه سرمایه به روند و روال ساختاری زندگی جاری و به ضرورت امنیت اجتماعی لازم برای زندگی متمدنانه وقعی نمی نهد و انعطاف پذیری، انسان ها را غلام حلقه بگوش تحرک پول می شمرد و شروع مسابقه ای را اعلام می کند که برای انسان خاکی فانی، حساس، زخم پذیر و محتاج کمک دیگران، پایانی همانند مسابقه خرگوش و خارپشت خواهد داشت.[2]»

 

از آنجا که فشار خود ـ تطبیقی و واکنش سریع مورد لزوم در تضاد مستمر با نیازهای رشد شخصیتی انسان ها قرار دارد و رژیم زمانی در اشتغال و اقتصاد در تناقض با ریتم زندگی انسانی است، زمینه برای پیدایش اختلالات بی شمار روانی آماده می گردد و به سبب اجبار افراد به «منضبط کردن خویشتن خویش» دار و ندار احساسی ـ عاطفی افراد چپاول می شود: «گذار پرشتاب جامعه صنعتی به جامعه خدمات و جامعه مصرف میل بی پایان به پیشرفت را ملزم می سازد، طوری که امروز بسیاری از انسان ها سیکل طبیعی پیشرفت و پسرفت (خستگی اعصاب و استراحت، کار و فراغت، بیدار شدن و خوابیدن) را دیگر بدون استفاده از دارو و یا بدون مراجعه به روانپزشک نمی توانند حفظ کنند.[3]»

 

بسیاری از انسان ها  دچار حالاتی از ترس و افسردگی روحی اند و از فقدان دورنمای آتی، احساس پوچی زندگی، بی کسی و بی تفاوتی اجتماعی رنج می برند. اگر چه آنها بی وقفه مشغول کارند، ولی علیرغم آن احساس می کنند که کارهای مهمی را ناتمام گذاشته اند و «لگام زندگی آن ها را نه خود بلکه دیگران بدست دارند[4]».

 

·        کسی که با سرعت «جامعه کارآئی[5]» نمی تواند همراهی کند و کسی که فشار مداوم روحی ناشی از فشار محیط کار و احساس عدم امنیت مدام را نمی تواند تاب بیاورد، به بهای «خود ـ تخریبی[6]» به مواد مخدر مجاز و ممنوع پناه می برد.

·        وجود معتادان (که تعدادشان در آلمان فدرال به 150000 نفر تخمین زده می شود) از چنین معضلی حکایت می کند.

·        وجود میلیون ها انسان معتاد به الکل و داروهای مختلف آیینه تمام نمای جامعه ای بیمار است که مردم علیرغم توسعه وسیع وسایل و امکانات ارتباطی خود را تنها، بی کس و بربادرفته احساس می کنند.

·        مناسبات اجتماعی مردم چنان مختل شده است که آن ها برای حل مسأله ای ساده و یا برای مشورت در مورد مشکل ساده زندگی روزمره به روانپزشک مراجعه می کنند.

·        پول در آوردن از کانال معضلات روانی مردم به یکی از رشته های شکوفا بدل شده است.

·        پشت نقاب باصطلاح «تنها زیستی» متداول شخصیتی مخدوش، منزوی و بی کس نشسته است.

·        با ایدئولوژی زندگی «بی پیوند» و هوس بیکران زندگی اغلب اوقات تنهائی و بی پیوندی اجتماعی توجیه می شود.

·        شکلی از «اجتماعی شدن» که تحت عنوان «اعاده فردیت فرد به خود[7]» تعریف می شود، برای نگرنده بینا و منتقد چیزی جز بی کسی انسان ها و زندگی عاری از همبستگی و عشق به همنوع در بر ندارد.

·        «آنچه ظاهرا به احیا و گسترش میدان عمل انسان ها شباهت دارد، در واقع چیزی جز لگام گسیختگی منطبق با ساختار سرمایه داری انعطاف پذیر و تخریب شخصیت انسان ها نیست.[8]»

·        «خودکفائی[9]» خود مرکزبینی عرصه دار میدان  شده است که از «تحقق خود» سخن می راند ولی «خود ـ بیگانگی» را تقویت می کند:

·        «خودنمائی[10]» جای تحلیل واقع بینانه شرایط زندگی را می گیرد و بدین سان داوطلبانه و عاجزانه  سردرگمی و تزلزل درونی به نمایش گذاشته می شود.

·        انسان با فرار تفنن طلبانه از بی کسی و بیچارگی حیاتی بیشتر اوقات از حد یک انحطاط کودکانه هم فراتر می رود.

·        «تحقق خود» و «خودسازی» موعود در مناسبات زندگی فردی در شرایط کنونی هم توهم است و هم ایدئولوژی.

·        با حرصی که افراد «اتم واره شده» خود را به «منجلاب خوشگذرانی عرضه شده از سوی جامعه مصرف، پرت می کنند»، بنظر می رسد که هدف کوشش ناآگاهانه ( و عاجزانه) برای واپس راندن بیهودگی و خلأ زندگی است و بس.[11]»

 

ولی در تمایل فردگرایانه به «تحقق خود» و بویژه در اشکال سختگیرانه «خودنمائی» آرزوئی نهفته است که از نیل به کسب اعتبار و مقبولیت اجتماعی سرچشمه می گیرد. این تمایل در روابط زندگی حاکم در سرمایه داری مخاطره آمیز مکررا وارد عمل می شود و از بین بردن قطعی آن امری محال می نماید. انبوهی از معیارهای خود ـ تطبیقی و مقاومت بوجود می آید که از تهدید مستمر عزت و حرمت انسانی سرچشمه می گیرد، ولی در عین حال بیگانگی را زیر علامت سؤال قرار می دهد. «در امکان نوسازی مکرر و شروع مجدد از صفر نیز امید بطلان طلسم شیوه تولیدی فرتوت نهفته است.[12]»

 

نتایج تحولات اقتصادی و اجرای مدل بازتولیدی ناشی از آن ها در کلیه بخش های اجتماعی ـ ساختاری مد روز شده اند ولی مناسبات زندگی به پیدایش الگوی خاصی راه باز نمی کنند. فقط در سایه ارائه تصویر مخدوشی از جامعه می توان خطوط رشد « ناهمزمان[13]» و شیوه برخورد مقاومت آمیز را نادیده گرفت. مقاومت مثبت و منفی در مقابل سوء استفاده توجیه گرایانه از اقتصاد بازار نادر نیست. شیوه های برخورد مبتنی بر همبستگی و موظف دانستن بشردوستانه خود نیز جزو واقعیت سرمایه داری واپسین است. اگرچه به حاشیه راندن پیران و بیماران و رها کردن آنان به امید مؤسسات مشکوک آشکارا به چشم می خورد، ولی تعداد کسانی که با فداکاری بشر دوستانه به پرستاری از اقوام پیر و بیمار خود مشغولند، کم نیست. گزینش این یا آن شیوه برخورد اغلب موجب بروز اختلافات می گردد.

 

«انسان انعطاف پذیر» دیگر نمی تواند خودش در باره زمان فراغت خود تصمیم بگیرد. کار در ورای محدودیت های زمانی معنی اش احضارپذیر بودن تمام وقت است. از این رو برای خیلی ها شرایط عینی جهت پرستاری از اقوام خویش دشوارتر می گردد. زندگی روزمره (نه فقط در این گونه موارد) میدان رویاروئی احکام استبداد سرمایه داری و مطالبات بشردوستانه انسان های مستقل شده است. با تعمیم اجتماعی موازین زمانی و الگوهای واکنشی اقتصاد محدودیت های عینی برای همزیستی اجتماعی انسان ها پدید آمده است. ولی بسیاری از انسان ها فقط به سبب مشکلات زندگی نیست که احساس فشار می کنند، بلکه آنها همچنین تحت تأثیر «روندهای فردگرائی» دچار اختلالات روانی شده اند: اغلب انسان ها نیز از نظر احساسی قادر به برقراری رابطه با همنوعان خود نیستند. رفتار خودخواهانه آن ها امری خودخواسته نیست، بلکه حاکی از استراتژی بقاست که تحت تأثیر دشواری های زندگی پدید آمده است.

 

تجارتی کردن فرهنگ

در بسیاری از عرصه های زندگی ـ جهانی «تعقل بهره وری اقتصادی[14]» به معیار همه معیارها تبدیل شده است: بنا به موازین تعقل اقتصادی ردوکسیونیستی باید نه تنها عرصه های مهم فرهنگ و علم بلکه محیط همگانی در مجموع خود بنا به قوانین اقتصاد خصوصی سازماندهی شوند. از آنجا که صاحبان سهام کنسرن های چند ملیتی و افراد با درآمدهای کلان مالیات کمتری می پردازند (نرخ مالیاتی مؤثر مؤسسات سرمایه داری در آلمان فدرال 15 در صد است)، فعالیت بخش دولتی روز بروز کاهش داده می شود. چون مؤسسات وابسته به بخش خصوصی علیرغم سود میلیاردی (با توسل به حیله های محاسبه ای مجاز) تقریبا مالیاتی نمی پردازند، کتابخانه های عمومی نمی توانند پول کافی برای خرید کتب جدید الانتشار دریافت کنند، تئاترها و استخرهای عمومی مجبور به تعطیل می شوند، تعداد کودکستان ها کاهش می یابد و زیر ساخت های عمومی در عرصه های مهم جامعه تضعیف می شوند. به بهانه کاهش مخارج و بالا بردن درجه کارآئی طرح های تجاری مورد حمایت قرار می گیرند. عرصه های بخش دولتی (همگانی) که در آنها اصولا «خودمختاری» امکان پذیر بود، «خلاقانه تخریب می شوند». «مراکز تفنن و تربیت بدنی، باشگاه ها و میدان های بازی را، فروشگاه های بزرگ،  و شبکه های دیگیتال، تلویزیون وابسته به بخش عمومی را از عرصه بدر می کنند.  موزه ها، باغ وحش ها و پارک ها که جزو دارائی های عمومی محسوب می شدند، توسط مراکز تجارتی مورد خرید و فروش قرار می گیرند.[15]» مشاغل جدید الولاده در مقایسه با مؤسسات دولتی اغلب نامناسب تر و با دستمزد نازل تر ولی در عوض با استمداد دولتی دست و دلبازتر پا به عرصه وجود می گذارند.

 

موج خصوصی کردن در انگلستان تقریبا زیر ساخت کشور را در مجموع خود مخدوش کرده است، بویژه حمل و نقل عمومی و بهداشت همگانی در وضع اسفناکی بسر می برند. خصوصی کردن در کلیه کشورهای سرمایه داری پیشرفته، سرعتی سرسام آور گرفته است. علت این امر را باید در فشار مداومی دید که از اصل انباشت سرمایه نشأت می گیرد: چه، برای سرمایه مازاد انباشته شده امکانات جدید بکار افتادن مجدد و بعبارت دیگر عرصه های جدید سرمایه گذاری لازم است. در عین حال این میل توسعه طلبانه سرمایه از نیاز به بهره کشی فراتر می رود: نفوذ در بخش مالکیت عمومی را سرمایه بعنوان اهرمی بکار می برد تا طرز تفکر مدیریت اقتصادی را تعمیم دهد و تحولات محتوائی لازم دراین زمینه را به مرحله اجرا در آورد: اگر قرار بر این باشد که تئاتر مخارج مصروفه را دوباره در بیاورد، چاره ای جز اجرای برنامه های سهل الهضم باقی نمی ماند و موزه سودآور باید خود را عمدتا به نمایش آثار جنجالی محدود کند و مؤسسات آموزشی و تربیتی باید برای در آوردن مخارج خود صرفا به نیازهای مورد نظر در زمینه کادرهای متخصص اکتفا کند.

 

بی محتوا کردن و تجارتی کردن فرهنگ در حرکت به عقب پیوندی تنگاتنگ با هم دارند.

·        نمایش های هنری و تئاتر باید جنجال برانگیز باشند تا موردپسند اسپونزرها (حمایت کنندگان مالی) قرار گیرند.

·        ادبیات باید بنا به فرمان سیستم انتشاراتی متمرکز در عرض چند روز و یا هفته مشتری ربا باشد و گرنه از رده کتب عرضه شده خارج می شود.

·        فیلم ها باید در همان روزهای اول نمایش انتظارات سرمایه گذاران را برآورده سازند.

·        زمان و فرصت لازم برای متقاعد کردن مشتری در اختیارهنرمندان گذاشته نمی شود: اگر فیلمی در اولین جمعه هفته انبوهی از تماشاچی ها را جلب نکند، بعنوان فیلمی ناموفق ارزیابی می شود.

·        اگر تعداد تماشاچی ها بیش از میزان متوسط مورد نظر نباشد، باید جای خود را به فیلم جدید تفننی مشتری ربا بدهد تا سالن های نمایش پرتر شوند.

 

برخلاف ادعای ایدئولوگ های نئولیبرال و یاوه سرایان «پست مدرنیستی[16]» سرمایه داری که گویا رقابت موجب تنوع می شود و برای مردم امکان مشاهده چیزهای نو و غیرمعمول را فراهم می آورد، در حقیقت در بسیاری از فرآورده های صنایع فرهنگی اهمیت زیادی به خصلت بازشناسی از سوی مشتری داده می شود و از امکان مشاهده چیزهای نو امتناع می گردد.

·        تکرار مکرر فیلم های واحد و مشابه در دستور روز قرار دارد.

·        مجله اشپیگل می نویسد: «کانال های بزرگ رادیوئی بندرت آهنگ و یا ترانه ای پخش می کنند که مطابق آمارگیری ها و نظرخواهی های پی درپی محبوبیت عام نداشته باشد.

·        نتیجه منفی این نظرخواهی ها این شده است که موسیقی پاپ روز بروز یکنواخت تر شود. زیرا فقط نظرخواهی راجع به مشتی ترانه معروف ممکن است.

·        بنا به نظر آمارگیران شنونده ها اغلب ترانه های گمنام را رد می کنند.»

·        فهرست ترانه های معروف از 150 تا 300 تجاوز نمی کند که با استفاده از تکنیک الکترونیکی سر و ته شان را هم می آورند تا باب میل مشتری های مخصوص (از نظر استراتژهای تبلیغاتی) قرار گیرند.

 

در حالی که مبلغان «فرهنگی» بی اعتنا به حقایق موجود از رشد روزافزون توان رویاروئی و مقاومت علیه تجارتی کردن فرهنگ دم می زنند و در کتب درسی با اتکا به احکام تئوری سیستم عرصه های فرهنگی به مثابه عرصه های واقعیت (آنجا که پدیده ها از صافی تمیز می گذرند و راه ها بروی نفوذ بیگانه بسته اند) ترسیم می شوند، انضمام و هم پیوندی روزافزون کمپلکس های صنایع هنری زمینه را برای تکمیل پروژه مسخ روحی و احساسی مردم آماده می سازد: «تولید برنامه های رادیوئی و تلویزیونی هرچه بیشتر تحت الشعاع معیارهای ارزشی اقتصادی صورت می گیرد. معیار قرار دادن تعداد تماشاچی ها موجب بی محتوا، سطحی، مبتذل و یک رنگ شدن برنامه ها می شود. خصوصی کردن رادیو و تلویزیون اما در عین حال یک برنامه سیاسی است: «کنسرن های جدید رسانه های گروهی: از مردوخ، کی رش تا برلسکونی» از نظر سیاسی محافظه کار افراطی و متمایل به محافل جدید راستگرا می باشند و لذا دشمن سرسخت نیروهای سیاسی چپ و سندیکاها و همچنین مخالف هر نوع سوسیالیسم اند. رسانه های گروهی خصوصی شده تنها به تبلیغ محافظه کاری و لیبرالیسم خود اکتفا نمی کنند، بلکه به تنظیم برنامه هائی می پردازند، که تجارتی کردن همه جانبه زندگی روزمره، فرهنگ مصرف و هنجارهای موفقیت و خوشبختی متناسب با آن و بطور خلاصه ایده آل هالیوودی «رؤیای امریکائی» را در سراسر جهان اشاعه دهند.[17]» «واقعیتی» که صنایع فرهنگی اشاعه می دهند، از سوی افکار عمومی داوطلبانه و بی چون و چرا پذیرفته می شود، زیرا این برنامه ها پناهگاهی کاذب برای طفره رفتن از واقعیت موجودعرضه می کنند و امکان فراموش کردن موقت مناسبات روزمره ناگوار و فرار به دنیا واره ای خیالی را فراهم می آورند.

 

آنها تحت فشار صاحبان سرمایه کمترین مقاومت را از خود نشان می دهند و برای بالا بردن تعداد تماشاچی ها به پخش برنامه های مشکوک و باب طبع عوام مبادرت می ورزند که اغلب برای مردم شناخته شده اند و چیز جدیدی در بر ندارند. سیاست زدائی آشکار تماشاچی ها فقط یک عارضه جانبی نیست، بلکه با ارائه برنامه های سطحی آگاهانه به رواج ابتذال پیوسته دامن زده می شود. آنها در تولید برنامه های جلف، بی معنی، خشونت آمیز، پر داد و قال، مبتذل و رکیک و در ضمن بیشرم و قساوت آمیز و ضدانسانی حد و مرزی نمی شناسند. اهمیت دادن فوق العاده به تعداد تماشاچی ها حتی در رادیو و تلویزیون دولتی موجب در پیش گرفتن استراتژی های عوامفریبانه گردیده است. ابتذال و تحجر روحی، بزن و بکوب بی محتوا و بی بند و باری در اکثر برنامه ها (که فرق چندانی با هم ندارند) رایج است.

 

وضع رادیو و تلویزیون و غیره نشان می دهد که امید به «خود ـ روشنگری» سرمایه داری «مدرن» و نقش «تصحیح گر» «جامعه مدنی» بدون تغییر مناسبات قدرت و مالکیت، بدون تغییر انقلابی ـ فرهنگی دورنمای آتی چقدر بی پایه است.  

مؤسسات هدایت روحی ـ فرهنگی جامعه همه وسایل لازم جهت روشنگری روحی و تسلیح بشردوستانه خود را در اختیار دارند ولی علیرغم آن کاری جز تشدید و تشویق خودفریبی رایج و هموار کردن راه برای توحش و بربریت خزنده انجام نمی دهند. 

آنچه تاکنون جا افتاده چیزی جز آغاز یک انحطاط فرهنگی نیست: (خانم نه اومی کلاین[18]) در کتاب خود بطرز بارزی از این مسئله پرده برمی دارد: «کنسرن های تفنن و تفریح چند ملیتی مواد خام فرهنگی را می بلعند.» «بی منطقی محض! نبرد بندبازان تمام ارضی بر سر تسخیر بازار!  بر سر غنای آهنگ، فرم و تصویر که ثمره تمدن بشری در سراسر تاریخ بوده است. تا سلایق و حرکات مردم را متناسب با منحنی بیلان خود دستکاری و تنظیم کنند.[19]»  استراتژهای بازاریاب متحد و همیار فرهنگ های بزرگ و کوچک نیستند. آن ها شیره جان فرهنگ ها را می مکند تا به کمک آن انرژی حیاتی خود را جلال و جلای زیبا، جذاب و مصنوعی ببخشند و به عنوان کالائی قابل قبول عرضه کنند.

 

ادامه دارد

 

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت

  


[1]R. Sennett

[2]Ch. Deutschmann

[3] W. Schmidtbauer

[4]R. Martin

[5] Leistungsgesellschaft

[6] Selbstzerstörung

[7] Individualisierung

[8] G. Eisenberg

[9]Privatheit

[10] Selbststilisierung

[11] H. Sana

[12] F. Grubauer

[13] E. Bloch

[14] ökonomische Verwertungsrationalität

[15] M. Greffrath

[16] postmodernen

[17] F. Deppe

[18] Naomi Klein

[19]M. Greffrath