راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حسين فکری

پدرفوتبال ايران

توده ای زيست و توده ای رفت

خ. بابک (علي خسروانفر)

 

حسين آقا فکری را 5- 6 ماه پيش ديده بودم. پير و شکسته شده بود، اما همان بود که از سالهاي بسيار دور مي شناختم: توده اي و بي ادعا!

نه فقط از وضع ورزش، که از اوضاع مملکت و حاکميت ناراضي بود. بيش از نارضائي، نگران بود و از آينده بيم داشت.

زير و بم حوادث را دنبال کرده بود. در تمام اين سالهائي که ما در خارج کشور بوديم و او در داخل. براي خاتمي احترام قائل بود و حساب او را از حساب بقيه همچنان جدا نگهداشته بود، گرچه ديگر اميد چنداني به او هم نداشت، مثل خيلي از ديگران. مي گفت: " يک جناح کور قدرت شده و جناح ديگر هم به موقع از شرايط بهره نگرفت و نخواست به مردم تکيه کند. نتيجه؟ اينکه "شاهي ها" فيلشان ياد بازگشت کرده!"

آقا فکري همچنان عاشق فوتبال ايران بود، مثل پدر بزرگي که عاشق نوه هايش است. براي پنج نسل مربي فوتبال بود و لقب "پدرفوتبال ايران" برازنده اش.

انقلاب که شد و بختک خسرواني و تيمسار حجت از سر سازمان تربيت بدني برداشته شد، فکري به حق سرپرست اين سازمان شد. جمع و جور کردن جوان هائي که حالا ديگر تفنگ بازي را به ورزش، راهبندان هاي شبانه در محلات و کنترل اتومبيل ها را به فوتبال کوچک خياباني و جنگ و مرگ را به صلح و تندرستي ترجيح مي دادند دشوار بود. بسيار دشوار. همانقدر که مانور بين دولت بازرگان و شوراي انقلاب و خط و خط بازي "خودي" و "غيرخودي" که هر روز پررنگ تر مي شد دشوار بود. مي خواست حساب ورزش را از حساب کشاکش هاي قدرت در حکومت بعد از انقلاب جدا نگهدار، اما همانقدر موفق شد که ديگران. 18 ماه در اين مقام دوام آورد و در عين حال نايب رئيس کميته ملي المپيک ايران نيز باقي ماند. سرانجام؟ بر او همان رفت که بر ديگر دلسوزان و متخصصين کشور. فوتبال، فوتبال بود؛ و  باشگاه ها و تيم ها را نمي شد به مکتبي و غير مکتبي تقسيم کرد. حرف هاي او را نفهميدند و يا نخواستند بفهمند. کناره گرفت، اما هر بار خانه اش را براي مشورت دق الباب کردند، با گشاده روئي و جوانمردي که در خونش بود در را گشود.

آقا فکري عاشق ورزش بود و شرح هجري کشيده بود که نپرس. راهي طولاني را طي کرده بود:

رئيس انجمن فوتبال آموزشگاه هاي کشور، دبير فدراسيون فوتبال، عضو هيات انتخاب کننده تيم بسکتبال ايران براي مسابقات المپيک لندن، سر مربي تيم ملي المپيک فوتبال ايران به مدت 8 سال، موسس باشگاه تهران جوان، دبيرکانون باشگاه ها، صاحب امتياز رونامه "ورزش" که اوائل پيروزي انقلاب از چاپ بيرون آمد. وقتي براي نخستين بار تيم ملي فوتبال ايران به المپيک رفت، حسين فکري مربي تيم ملي بود.

مربي بيش از 20 تيم فوتبال در زمان هاي مختلف بود: تيم ملي، تيم تهران، تيم باشگاه هاي بزرگي چون دارائي، پرسپوليس، عقاب، تهران جوان، تراکتورسازي تبريز و ابومسلم مشهد. پيش و پس از انقلاب رئيس کميته آموزش و مربيان بود. الحق که پدر فوتبال ايران بود!

با مجله "کيهان ورزشي" همکاري نزديک داشت. بعد از انقلاب، علاوه بر روزنامه "ورزش" که خود منتشر مي کرد و صاحب امتيازش بود، با ديگر روزنامه ها و نشريات ورزشي نيز همکاري داشت. از زماني که محاصره حکومتي نشريات مستقل ورزشي مانند ديگر نشريات تنگ تر شد، اين همکاري را گسترش داد و تا همين اواخر هفته اي سه روز در نشريه "خبرورزشي" پرتيراژترين نشريه ورزشي بعد از انقلاب، ستون "بحث آزاد" را مي نوشت.

روزنامه "ورزش" که در اوائل پيروزي انقلاب با همت حسين فکري و همکاري تعدادي از دوستان ورزش دوست و ورزشي نويس او منتشر شد، در نوع خود يک بدعت در تاريخ روزنامه نگاري ايران بود. براي نخستين بار نشريه اي ورزشي بصورت روزانه چاپ شد و عليرغم شرايط ملتهب انقلابي که کسي به ورزش توجه نداشت، تيراژ اين روزنامه تنها در تهران به 14 هزار و 700 شماره در روز رسيد. آنها که از تيراژ مطبوعات و انديشه هاي عدالتخواهانه بيم داشتند يک روز از دادستاني انقلاب تلفن کردند و گفتند: ديگر از فردا اين روزنامه را منتشر نکنيد.

همراه حسين فکري به اداره ارشاد اسلامي رفتيم. حجت الاسلام معاديخواه که  وزير ارشاد بود، از ماجرا بي اطلاع بود. کارمندي را صدا کرد و علت را از او پرسيد. آن مسئول بي رودربايستي گفت: گزارش داده اند اين نشريه مال توده اي ها و ساواکي هاست! معاديخواه که خنده اش گرفته بود، با نگاه عاقل اندر سفيه به آن کارمند نگاهي انداخت و پرسيد: برادر! آخه يا  اين و يا آن. اين دوتا با هم که نميشه!

حسين فکري از دل جنبش ملي دهه 30 بيرون آمده بود. شانه به شانه حزب توده ايران تا کودتاي 28 مرداد جلو آمده بود. وقتي بدستور تيمور بختيار، فرماندار نظامي تهران در کودتاي 28 مرداد دستگير شد، در پايان برگ بازجوئي اش، سربازجو نوشت: اين "پورياي ولي" است که آورده ايد زندان!

از زندان کودتا که بيرون آمد، بدستور تيمسارخسرواني باشگاه تهران جوان او را بستند و دليل آن را تبديل شدن اين باشگاه به کانون توده اي ها و تختي هاي آينده گزارش کردند. باشگاه بسته شد، اما حسين فکري ميدان را خالي نکرد و بلافاصله پس از خاکسپاري تختي، به رسم جوانمردي مقاله "تختي تاج سر محله ما" را نوشت و با جسارت هميشگي شادروان "مهدي دري" سردبير وقت کيهان ورزشي در اين مجله هفتگي منتشر شد. آنچه فکري نوشت، تنها دردنامه اي براي "تختي" نبود، اعلاميه اي بود عليه خفقان و ديکتاتوري و دانشجويان و ورزشکاران در هزاران نسخه آن را تکثير و توزيع کردند و تهران با همين مقاله در مراسم شب هفت تختي جمع شد. حسين فکري با اين مقاله يکبار ديگر به زندان رفت و تا انقلاب پرهايش را قيچي کردند. خودش در همين ديدار آخر مي گفت: وقتي از زندان بيرون آمدم هم ساواک دست بردار نبود. جگرشان را آتش زده بودم. هر بار مرا مي خواستند و هر بار به مضمون آن مقاله اشاره کرده و مي گفتند بگو تختي را کي کشت؟ من نام دربار و شاه را نبرده بودم اما هرکس آن مقاله را خوانده بود خودش قاتل را حدس زده بود. ساواک مي خواست اين را از دهان من بشنود تا باتهام افترا و تهمت پرونده جديدي برايم تشکيل دهد. هر بار که اين سئوال را مي کردند، من هم پاسخ مي دادم چرا از من مي پرسيد؟ برويد از مردم توي شهر بپرسيد! تا اينکه بالاخره سرلشگر "سرودي" که افسري ورزش دوست و جوانمرد و با من هم دوست بود واسطه شد تا دست از سرم بردارند. سرودي مي دانست که مي خواهند با يک حادثه سازي از شرم خلاص شوند. طفلک مهدي دري را هم بخاطر چاپ همين مقاله زنداني کردند و "کيهان ورزشي" را براي مدتي از داشتن سردبيري شايسته محروم ساختند. ورزشي نويسي که همه ورزشي نويسان ايران مي دانند هنوز جانشيني در عالم مطبوعات ورزشي ايران براي او پيدا نشده است. (1)

         در تابستان سال 1352 که دربار شاهنشاهي و شخص شاه خود را در اوج قدرت احساس کرده و نفس براي کسي باقي نگذاشته بودند، بدستور سپهبد خسرواني سرپرست وقت سازمان تربيت بدني به ماموران درهاي ورودي استاديوم "امجديه"، هيچ درباني حق نداشت حسين فکري را بداخل امجديد راه بدهد، درحاليکه در همان زمان حسين فکري هنوز سرمربي فوتبال باشگاه عقاب تهران بود.

در همين دوران، يک روز جمعه که تيم عقاب با تيم تاج مسابقه داشت و راه يافتن حسين فکري به داخل امجديد ناممکن بود، حسين فکري آرايش تيم را در خانه "فرامرز ظلي" از مشهورترين دروازه بانان وقت فوتبال ايران سازمان داد. ظلي آن زمان در تيم عقاب بازي مي کرد و خانه اش در حوالي ورزشگاه امجديه بود. پس از اين ديدار و آرايش، تيم به طرف در اصلي استاديوم به راه افتاد و به اصرار همه اعضا و کمک مربي هاي تيم آقا فکري هم در انتهاي صف به راه افتاد. جلوي امجديه که رسيديم، دربان ها که از ماجرا اطلاع داشتند و حسين فکري را خوب مي شناختند سرهايشان را انداختند پائين و ماموران هم گفتند که دستور تيمسار خسرواني را اجرا مي کنند. اعضاي تيم، در اعتراض به اين دستور و ممانعت از رفتن به درون استاديوم خودداري کردند. تماشاچي ها که متوجه شده بودند شروع کردند به سوت کشيدن و هو کردن. روز مسابقه عقاب با تاج بود و مردم از تاج نفرت داشتند، زيرا آن را وابسته به دربار مي دانستند. نفرت از تاج، هيجان تماشاچي هاي منتظر مسابقه را بيشتر کرده بود. پس از چند تماس و فرمان، سرانجام براي ساکت کردن مردم و جلوگيري از يک شورش، موافقت کردند حسين فکري نيز همراه تيمش وارد استاديوم شود و مسابقه شروع شد. آن روز عقاب 2 بر 1 تاج را مغلوب کرد و پيروزي مردم بر تاج به پيروزي بر گشوده شدن درهاي ورزشگاه امجديه به روي حسين فکري اضافه شد.

حسين فکري 18 ماه ابتداي پيروزي انقلاب ورزش کشور را يکبار ديگر زير پروبالش گرفت و با آغاز چرخش هاي قهقرائي، حسين فکري بار ديگر به حاشيه رانده شد. نه تنها به حاشيه رانده شد، بلکه با يورش به حزب توده ايران، حسين فکري را هم دستگير کردند و اين پير ورزش کشور را بي شرمانه 11 ماه در زندان انفرادي "گوهردشت" نگهداشتند.

نه فرمانداري نظامي کودتاي 28 مرداد توانست پيوند حسين فکري را با ورزش و جوانمردي قطع کند و نه ناجوانمردي هاي دهه 60 و به زندان بردن او. حسين فکري تا آخرين روزهاي زندگي با ورزش و جوانمردي زيست. در کميته "پيش کسوتان ورزش ايران" که با همت "افشارزاده" دبير وقت کميته ملي المپيک تاسيس شد عضو شد و در کنار بزرگان ورزش ايران نظير "علي محب (مديرباشگاه دارائي)، عطاء بهمنش(مفسر بزرگ ورزش ايران)، دکتر مسعود برومند (کاپيتان سابق تيم ملي فوتبال ايران) و پرويز ژافره(دبيرکانون باشگاه هاي کشور) قرار گرفت.

         حسين فکري ليسانس ادبيات و دبير دبيرستان هاي تهران بود و متولد 1302 بود. 4 پسر و يک دختر داشت. فرزند چهارم و پنجم او دو قلو و هنگامي بدنيا آمدند که تيم ملي فوتبال ايران تحت مربيگري حسين فکري توانسته بود بر تيم نيرومند هندوستان در مسابقات ورودي المپيک 64 توکيو با نتيجه 4 بر يک پيروز شود. به پيشنهاد مهدي دري دختر را "ايران" و پسر را "پيروز" نام گذاشتند که اين يعني "ايران پيروز است"

5- 6 ماه پيش که به آلمان آمده بود، وقتي از هر دري با هم صحبت مي کرديم، پرسيدم چطور شد توده اي شدي؟ هنوز هم اعتقاد داري؟

دفتر يادداشتي را باز کرد که خاطراتش بود و داشت آن را جمع و جور مي کرد. درآن نوشته بود: " خانه ما پشت مسجد سپهسالار  و مجلس شوراي ملي در کوچه ناظم الدوله بود. من خيلي تحت تاثير تظاهرات و اعلاميه ها و دستجاتي بودم که در همه زمان هاي زندگي ام در آنجا صورت مي گرفت. از ميان همه آنها توده اي ها را صادق تر يافتم. از جواني هوادار حزب شدم. اعتقاد دارم اين حزب نوخواهي، تشکل، انديشه هاي مترقي و راه و رسم مبارزه را در کشورما بنيان گذاشت. همه روشنفکران و کارگران و مبارزان ايران اين را مديون حزب توده ايران هستند. سرانجام هم بالاخره روزي، روزگاري که من ديگر نخواهم بود، عدالت در اين کشور سايه گستر خواهد شد و همه آرزومندان به آرزوهايشان خواهند رسيد و سهم من در اين شادي ملي را هم به فرزندان و نوه هايم خواهند داد!"

 

يادي از "مهدي دري" سردبير کيهان ورزش

 

حيف است اگر به همين مناسبت و با نقل خاطره اي يادي از مهدي دري نکنم. تيم ملي کشتي ايران در يکي از مسابقات جهاني شکست خورده بود و از هر طرف سيل انتقاد به سوي کشتي گيران روانه بود. مهدي دري که خود زماني کشتي گير بود و تخصص او در تفسير کشتي ايران بود، در سرمقاله اي با عنوان "مقصر مسئولين اند، نه کشتي گيران" به دفاع از تيم شکست خورده ايران برخاست. اتفاقا شب قبل از انتشار اين شماره کيهان ورزشي "شاه" در مجلسي کشتي گيران را بي غيرت خطاب کرده بود.

انتشار کيهان ورزشي با آن سرمقاله، جاي ترديد باقي نگذاشت که دري را ساواک خواهد گرفت و چنين نيز شد. کيهان ورزشي صبح شنبه منتشر شد و پيش از ظهر دري را پيدا کردند و بردند زندان. بعد از دو هفته، باتفاق حسين فکري توانستيم در زندان قزل قلعه با دري ملاقات کنيم. گروهبان ساقي رئيس قزل قلعه که گوشه چشمي به ورزشکاران و بويژه کشتي گيران و جوانمردان داشت به احترام حسين فکري اين ملاقات را ممکن کرده بود. وقتي دري را براي ملاقات از بند آوردند، گروهبان ساقي به شوخي و با لهجه آذربايجاني خود، به حسين فکري گفت: به اين رفيقت بگو به اعليحضرت چکار داري؟ از نخست وزير به پائين هرچي مي خواي بگو!

 

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت