راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

کارل مارکس

استاد گريز از چنگ

سانسورچي هاي دوران

ناصروثوقي

(1)

 

کارل هينريش مارکس، سوسياليست و فيلسوف ماترياليسم آلماني موسس اولين بين الملل کارگران جهان و نخستين کسي است که به سوسياليزم و بوسيله سوسياليزم به نهضت کارگری امروزی يک اساس عملي بخشيد. او در پنجم مه 1818 در شهر«تروز»  Treues پروس بدنيا آمد. پدرش يک حقوقدان بود.

مارکس وارد مدرسه عالي تروز بنام «مدرسه عالي گرامری» گرديد و سپس در دانشکده های بن Bonn و برلين در رشته حقوق تحصيل نمود. ولي کارل جوان بزودی خود را غرق مطالعه تاريخ فلسفه ديد و در1841 برای اخذ درجه دکترای فلسفه پايان نامه خود را در خصوص فلسفه اپيکور نوشت. يکسال بعد، نزديک بود کارل مارکس استاد فلسفه گردد. اما نهضت سياسي آلمان، او را در جريان ديگری قرار داد. مارکس در برلين با محفل هگلي های دست چپ «برادران برونو Bruno و ارگاربوئرEdgar Bauer» ارتباط نزديک پيدا کرده بود، اينها کوشش مي کردند از فلسفه هگل نتايج انقلابي بدست آورند.

به سال 1842 با همکاری و کمک مارکس رهبران ليبرال بورژوای راين «Rhein» روزنامه ای بنام راينيش تسايتونگ Rheinische Zeitüng تاسيس نمودند و کارل مارکس در راس اين روزنامه قرارگرفت. اين روزنامه که ناشر افکار انقلابي مارکس بود طبعا با سانسور روبرو بود، ولي مارکس تقريبا در تمام اوقات مقالات مهم و لازم را به چاپ مي رساند. به اين ترتيب که در ابتدا مقداری مطالب بي معني و يا به قول انگلس مقداری عليق جلوی سانسورچي مي ريخت. تا اينکه سانسورچي يا خودش از سانسورکردن دست بکشد و يا تهديد در نيامدن روزنامه در روز بعد او را مجبور به رها کردن سانسور نمايد. روزنامه مارکس به تنهائي مبارزه را ادامه مي داد و يک سانسورچي را پس از ديگری از پای در مي آورد تا بالاخره روزنامه را تحت دو سانسورقرار دادند و اينهم فايده ای نکرد.

در سال 1843 دولت اعلام نمود: «سانسور راينيش تساتيونگ غيرممکن است.» و بدون تامل آن را توقيف نمود.

مارکس در سال 1843 با «يني فن وستفالن Jenny von Westphalen ازدواج کرد.

يني از يک خانواده اشرافي بود. برادر بزرگ او هشت سال تمام وزير داخله پروس بود.

و از طرف مادر به «کنت آرجايل» که جيمز دوم پادشاه انگليس حکم قتلش را صادر نمود مي رسيد. در تمام زندگي  طوفاني و پرحادثه مارکس اين زن يک همسر صميمي و شريک زندگي او و فداکار به معني کامل و حقيقي بشمار مي رفت. آنها از کودکي همديگر را مي شناختند و هنگامي که مارکس تازه هجده سال داشت نامزد شدند. هيچ کس زيادتر از يني طرفدار تساوی افراد و مخالف امتيازات و اختلافات طبقاتي پيدا نمي شد. او خانواده اشرافي پروس و برادر وزير خود را ترک کرد تا بتواند همراه کارل عزيزش همه جا برود.

مارکس پس از ازدواج خود به پاريس مهاجرت نمود و در آنجا به کمک «روژ» A. Ruge رهبر اديب راديکال هگليانيسم مجلهDeutsche Französiche Jahrbücher  را تاسيس کرد. در اين مجله مارکس انتقاد سوسياليستي خود را از فلسفه حقوقي هگل آغاز نمود: «هيچگونه رهائي سياسي در آلمان ممکن نيست مگر از راه مبارزه. تنها يک طبقه است که مي تواند به يک مبارزه شديد وحقيقي دست بزند: پرولتاريا... پرولتاريا نمي تواند خود را خلاص نمايد مگر آنکه افراد بشر را از نو، بعنوان اعضاء يک جامعه انساني تربيت نمايد. در آن هنگام روز رستاخيز آلمان فرا خواهد رسيد. روزی که رسيدن آن را خروس گاليسي اعلام مي کند.» اين مقاله يک انقلاب سياسي را در فرانسه پيش بيني مي کرد و اختلاف آشکار آن با  مطبوعات و افکارسوسياليستي ديگر در اصرار و تاکيدی بود که مارکس، بر روی مبارزه طبقاتي بعنوان محور رهائي سوسياليستي داشت.

در سپتامبر1844 مارکس با فريدريک انگلس در پاريس ملاقات نمود و اولين نتيجه همکاری آن ها کتابي بود در انتقاد از راديکاليزم بوئر و ديگران.

مطالعه اقتصادی و تاريخ انقلاب اکتبر فرانسه به مارکس فرصت داد که گاهي به مقتضای زمان به دولت پروس حمله کند. دولت پروس انتقام خود را در سال 1845 گرفت و به اصرار اين دولت، مارکس را از پاريس بعنوان يک انقلابي خطرناک اخراج نمودند. مارکس به بروکسل رفت و در آنجا دومين کتاب بزرگ خود را بنام «فقر فلسفه» منتشر ساخت. اين کتاب در جواب «فلسفه فقر» است که پرودن سوسياليسم اوتوبيست فرانسوی نوشته بود.

مارکس در اين کتاب عقايد پرودن را رد مي کند.

مارکس و انگلس در بروگسل ارتباط  و تماس بيشتری با نهضت سوسياليستي طبقه کارگر پيدا کردند. آن ها يک انجمن سوسياليستي برای کارگران آلمان ايجاد نمودند و روزنامه هفتگي ديگری به زبان آلماني انتشار دادند:

Brüseller Deutsche Zeitung  اين جمعيت بين المللي کارگران و يا انجمن سوسياليستي، تشکيلات مخفي خود را در لندن، پاريس، بروکسل و شهرهای سويس بوجود آورد و کم کم به يک موسسه تربيتي و تبليغاتي کمونيستي بدل گرديد. کنگره اتحاديه کمونيستي که در ماه نوامبر1847 در لندن تشکيل شد و به مارکس وانگلس ماموريت داد تا يک برنامه حزبي حاوي تئوری و تاکتيک، برای انتشار تنظيم نمايند. و به اين ترتيب بيانيه )مانيفست( حزب کمونيست در1848 بوجود آمد. هنوز بيانيه حزب کمونيست به چاپ نرسيده بود که در فوريه 1848 انقلاب فرانسه آغاز گرديد و «خروس گاليسي» فرا رسيدن يک تحول بزرگ را خبر داد. دولت بلژيک پس از آغاز انقلاب مارکس را دستگير کرد و بدون تشريفات او را تبعيد نمود. مارکس به فرانسه و از آنجا به «کلني» )در آلمان( رفت. در کلني دوره جديد روزنامه «راينيشه تسايتونگ» او اول ژوئن 1848تا19 مه 1849 به سردبيری مارکس انتشار يافت.  در اين روزنامه مارکس به کليه افراد «مقدس» از شاه و نايب السلطنه گرفته تا فرد ژاندارم حمله مي کرد و از احزاب دموکراتيک طبقات متوسط که با اجتناب خود از هر نوع عمل و اقدام قطعي، تاريخ تحول قطعي و نهائي را به تعويق مي انداختند انتقاد مي نمود.

بيهوده بود اگر خشم وغضب ليبرال های عامي «راين» که يک مرتبه تمايلات ارتجاعي يافته بودند متوجه مارکس مي گرديد. بيهوده بود اگر در پائيز 1848 روزنامه مارکس را مدتي توقيف نمودند و بيهوده بود اگر وزارت دادگستری امپراطوری مقاله پشت مقاله او را مورد ايراد قرار مي داد و دادستان کلني را مامور تعقيب قانوني مارکس مي نمود. جلوی چشم گارد نظامي «کلني» روزنامه مارکس چاپ مي شد و دائما بر حملات خود مي افزود. هنگامي که پادشاه پروس در سال 1848 مجمع ملي را منحل نمود و کودتای پروس صورت گرفت روزنامه مارکس مردم را دعوت مي کرد که از دادن ماليات خودداری نمايند و زور را با زور جواب بگويند... تا بالاخره در1849 دولت پروس خود را آنقدر قوی احساس نمود که روزنامه را توقيف نمايد. آخرين شماره روزنامه با مرکب قرمز به چاپ رسيد. مارکس به پاريس برگشت ولي پس از تظاهرات 3 ژوئيه 1849 مجبور شد فرانسه را نيز ترک کند.

مارکس اين مرتبه به لندن عزيمت نمود و تا آخر عمر در اين شهر اقامت گزيد.

سخت ترين روزهای زندگي مارکس در لندن گذشت. تنگدستي و فقر بر او و خانواده اش فشار مي آورد. در اثر تنگي معيشت و گراني که در پي انقلاب 1848 پيش آمد، مارکس دو پسر و يک دختر کوچک خود را از دست داد. قرض های تازه، بر بدهي های مارکس اضافه مي شد.

دوستان او هر ماه پاکتي محتوی پول روی ميز کارش قرار مي دادند و شايد اگر کمک های انگلس نبود خانواده مارکس بکلي از پا درمي آمد و کتاب کاپيتال هرگز نوشته نمي شد. در تمام اين روزهای سخت، زن او شريک رنج و بدبختي کارل بود و تنها مايه تسلي و مشوق مارکس به کار و ادامه مطالعات و تحقيق اقتصادی و اجتماعي بشمار مي رفت. آنها در دو اطاق کوچک زندگي مي کردند و در يکي از اين دو اطاق بود که کارل مارکس کتاب کاپيتال را نوشت.

پس از محکوميت اعضاء انجمن کمونيستي در کلني، مارکس براي مدتي از فعاليت سياسي کناره گرفت و ده سال وقت خود را از يک طرف صرف مطالعه کتاب های «بريتيش موزيوم» نمود و از طرف ديگر با روزنامه « نيويورک تريبون» همکاری کرد. مطالعات مارکس در اين دوره در زمينه اقتصاد و اساس کتاب کاپيتال است.

در1859 که جنگ فرانسه و اطريش شروع شد، مارکس در روزنامه آلماني داس فولک Das Volk به بناپارتيسم متظاهر به ليبراليزم و سياست دولت پروس حمله کرد. سياستي که زير ماسک بي طرفي مي خواست از آب های گل آلود ماهي بگيرد. مارکس در اين مورد مجبور بود به کارل فگت Karl Vogt حمله کند. فگت از طرف شاهزاده ناپلئون ( Plon-plon) ماموريت داشت برای بيطرفي پرورس تبليغات نمايد و در مقابل ماموريت مزد خود را از لوئي ناپلئون دريافت مي داشت. «فگت» با بهتان و دروغ به مارکس پاسخ داد و مارکس کتاب «هرفگت» ) لندن 1860 (را منتشر نمود. در اين کتاب فگت با دلائل و قرائن داخلي و خارجي مزدور و خريداری شده امپراطوری دسامبر معرفي گرديده بود. تائيد اين قضيه ده سال بعد 1870 با انتشار ليست مزدوران بناپارت عملي گرديد. در اين ليست زير حرف «فاو» نوشته شده: « فگت- باو در اوت 1859 مقدار000ر40 فرانک رد شده است.»

در1859 اولين نتيجه مطالعات مفصل اقتصادی مارکس بصورت «انتقادی برعلم اقتصاد» ظاهر گرديد. مارکس قصد داشت کتاب بزرگي راجع به کليه مباحث اقتصادی تهيه نمايد ولي بزودی دانست که مطالعات مفصل و طبقه بندی مواد مطالب اقتصادی و تاريخي او با اين نقشه مطابقت نمي کند. از اين رو در سال 1867 اولين جلد کتاب مشهور خود را بنام «کاپيتال» منتشرنمود.

تجديد نهضت های آزاديخواهانه اروپا، بار ديگرمارکس را به فعاليت سياسي فرا خواند.

جنبش کارگری در ممالک مختلف آنقدر قدرت و وسعت يافته بود که مارکس بتواند يکي از آرزوی ديرين خود را عملي سازد. در28 سپتامبر1864 «اتحاديه بين المللي مردان کارگر» )بين الملل اول (را در لندن تاسيس کرد. مارکس مي خواست که اين اتحاديه خصلت بين المللي نهضت سوسياليستي را هم در نظر کارگران و هم در نظر بورژوازی اروپا مجسم بسازد، پرولتاريا را تهييج و تقويت نمايد و در دل دشمنان طبقه کارگر ترس و وحشت بوجود آورد. تشکيل يک ميتينگ عمومي بزرگ کارگران برعليه تزاريسم که برای دومين بار لهستان را لگد کوب مي کرد فرصت مناسبي محسوب مي گرديد. ميتينگ «سن مارتينزهال»  تشکيل گرديد و کميته موقتي برای تهيه اساسنامه بين الملل انتخاب شد.

مارکس روح فعال بين الملل، نويسنده اولين علاميه و تهيه کننده تصميم نامه ها و بيانيه های آن بود. تشريح فعاليت مارکس در «انترناسيونال»، تشريح خود انترناسيونال است.

چهار کنگره اول انترناسيونال که در ژنو)1866 ( و لوزان )1867( و بروکسل ) 1868 ( و بال )1869( تشکيل گرديد. توسعه تشکيلات انترناسيونال را نشان مي دهد. مطالبي که مارکس در انترناسيونال مطرح مي نمود مانند: اتحاديه های کارگری، مدت کار روزانه و هم آهنگي و تشريک مساعي کارگران، برای اين طبقه تعليم دهنده بود. انترناسيونال در اعتصاب 1867به کارگران برنز سازی پاريس کمک موثر و موفقيت آميز نمود. انترناسيونال مکرر در اعتصابات انگليس با مخالفت شديد خود نسبت به ورود کارگران اجير از قاره اروپا، کارگران انگليس را تائيد و تقويت کرد. در کنگره های متوالي، تمايلات سوسياليستي انترناسيونال فزوني مي گرفت. انترناسيونال مخالفت خود را با مالکيت خصوصي راه آهن و معادن و زمين اعلام کرد. در سال 1869 «م.باکونين» آنارشيست معروف روسي با پيروان خود به انترناسيونال پيوست. اعضای فرانسوی انترناسيونال در نهضت 1871 فرانسه )کمون پاريس( با شوق و علاقه وارد جنبش گرديدند. در عين حال تاريخ انحطاط انترناسيونال از سقوط کمون شروع مي شود.

سقوط کمون پاريس انترناسيونال را در وضع دشوار و غير ممکن قرارداد. تمايلات ارتجاعي بعضي اعضاء انترناسيونال و فعاليت و تبليغات آنارشيستي باکوبين، ادامه کار و امکان موفقيت را محال مي نمود. سير حوادث سياسي اروپا، انترناسيونال را از تجهيز کردن نيروهای جنگنده و وارد ساختن آن ها در ميدان عمل محروم گردانيد و نهضت کارگری را برای چندين ده سال به تعويق انداخت. اعضای اتحاديه های کارگری اروپا زيادتر برای جلب منافع خصوصي وارد بين الملل مي شدند تا کمک و همکاری با ديگران. «ترديونيونيست ها»ی انگليسي در امور مربوط به قاره اروپا ذينفع نبودند. سوسياليست های آلماني قانونا از همکاری با انترناسيونال ممنوع گرديدند. امريکا دور بود. و از همه گذشته يک شکاف بزرگ در داخل انترناسيونال ديده مي شد. در کنگره «هاگ Hague»  1872 سوسياليست ها به رهبری مارکس در يک طرف و آنارشيست ها، به رهبری باکونين، در طرف مقابل، قرار گرفتند.

انترناسيونال، باکونين را اخراج نمود. و يک تصميم قهرماني بوسيله مارکس اتخاذ شد و در همين کنگره به تصويب رسيد. انترناسيونال تمام مسئوليت های ناشي از فعاليت باکونين و دسته او را از خود بری دانست و برای حفظ  قدرت کامل خود و جلوگيری از قرباني هائي که نهضت کارگری را ناتوان مي ساخت با انتقال مقر شورای عمومي به امريکا خود را از صحنه کنار کشيد. آخرين کنگره انترناسيونال در سال 1874 در فيلادلفي تشکيل گرديد و پس از آن انترناسيونال به آرامي منحل شد. بين الملل اول وظايف تاريخي خود را انجام داد و راه را برای رشد وتوسعه نهضت کارگری، وهمکاری بين المللي کارگران جهان هموار نمود.

فعاليت در انترناسيونال اول و کوششي که مارکس در مطالعه اقتصادی بکار مي برد او را از سلامتي محروم ساخت. پس از کنگره «هاگ» مارکس کارهای علمي خود را دنبال نمود.

در اين دوره که مارکس از فعاليت سياسي فراغت يافت با نيروی شگرف و پشت کار باور نکردني به اتمام کاپيتال همت گماشت.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                      بازگشت