راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

به آذين

آن نيمرخ ديگری

که اجازه نداريم

نبينيم و نگوئيم!

د. رهياب

 

مطلب زير، متني است که برای مراسم يادبود زنده ياد "به آذين" در شهر برلين نوشته بودم. به ياد روزهای شکنجه و خون و مرگ و ياد,آو آوری درنده خوئي ها. اين متن به هر دليل و انگيزه ای، به صورت خلاصه و مخدوش امکان قرائت يافت، که سر بازگوئي حدس و گمان های خود را ندارم. بهر حال، به آذين را بعنوان مترجم و نويسنده ای چيره دست همه مي شناسند و مي شناسيم، آن را که نسل جديد کشور نمي داند و بايد بداند، آن ديگر چهره، و بعقيده من چهره اصلي به آذين است. يعني چهره سياسي - مبارزاتي و انديشه های سوسياليستي وی. کوشش من آن بود که در همان فرصت کوتاه به کف آمده در مراسم يادبود به آذين در شهر برلين، سينه به سينه آنهائي بايستم که اين بخش از شخصيت توده ای او را زير سايه قرار مي دهند تا واخوردگي خويش در مهاجرت را توجيه کنند. متن را برای شما مي فرستم تا با همان نام هميشگي من که تاکنون در راه توده مطلب نوشته ام منتشر کنيد.

د. رهياب

 

ای چرخ فلک تباهي از کينه توست     

بيدادگری شيوه ديرينه توست

ای خاک اگر سينه تو بشکافند             

صد گوهر قيمتي که در سينه توست

 

در اواسط سال 49 به آذين را بعلت اعتراض به دستگيری تني چند از اعضای کانون نويسندگان و نيز شرايط اختناق و سانسور حاکم بر جامعه دستگير و پس از طي دوران زندان انفرادی و بازجوئي روانه زندان قصر کردند. خبر حضور به آذين در دفتر زندان جهت بازرسي بسرعت در زندان پيچيده و از اينکه زندانيان سياسي بزودی با چهره سرشناس و شاخص ترجمه و هنر و ادبيات ايران همخانه و همنشين خواهند شد به وجد آمده بودند.

حضور به آذين در بند با استقبال پر شوری بپايان رسيده و چند روزی نيز وقت وی با شرح بازجوئي ها و گفتگو با زندانيان سپری گشت. بسياری از زندانيان بي صبرانه خواهان برگزاری جلساتي از سوی به آذين پيرامون تاريخ معاصر ايران و نيز هنر و ادبيات بودند، چرا که چه کسي بهتر از به آذين مي توانست ناقل دانسته ها و تجربيات و مشاهدات پر بار خويش به زندانيان جوان و جان باز و پر شور ولي کم اطلاع از کم و کيف وقايع معاصر کشورمان باشد؟ چرا که وی شاهد آگاه و فعال بسياری از رخدادهای تاريخي چند دهه اخير ميهنمان بود. سرانجام وی اين خواسته روز افزون زندانيان را اجابت کرده و جلسات سخنراني را با پرسش و پاسخ برگزار کرد. جلسات تقريبا با حضور کليه زندانيان سياسي - با هر گرايش و انديشه ای-  برگزار شد و پليس زندان با دل نگراني از استقبال و اشتياق زندانيان از سخنان به آذين همواره حضوری مزاحمت آميز مي يافتند.

بر کسي پوشيده نبود که مسئولان زندان دير زماني برپائي جلسات را تحمل نخواهند کرد و همينطور نيز شد و ادامه جلسات با اعتراض و اخطار رئيس زندان مبني بر قطع آن به بهانه ترغيب و تهيج زندانيان به اقدامات ضد امنيتي و نيز پافشاری به آذين به ادامه جلسات و تفهيم اين امر به مسئولين زندان که برپائي چنين نشست هائي، آنهم در چنگ پليس هيچ تهديدی عليه شما و دستگاه بشمار نمي آيد به مقاومت خويش ادامه مي داد. به آذين با وقار و منطق قوی خويش بارها کوشيد به رئيس زندان تفهيم کند که آشنائي با تاريخ و ادبيات کشور حق طبيعي شهروندی است و نمي توان زندانيان را از اين حق محروم ساخت. اما سرانجام مسئولان زندان ادامه جلسات را متوقف ساختند و برای رهائي از حضور به آذين در زندان جوانان، وی را به بند 4 قصر که زندانيان قديمي در آن بودند منتقل ساختند که محمدعلي عموئي قديمي ترين زنداني سياسي ايران در کتاب خاطرات خويش بنام "دُرد زمانه" به تفصيل و با شرح موشکافانه به اين تغيير محل و ديدار مي پردازد. جالب آنکه زندانيان معروف مذهبي آن زمان که هر يک پس از انقلاب عهده دار مسئوليت های حساسي در امور مملکتي گشتند، برای شرکت در آن جلسات و نزديک شدن به به آذين بر هم پيشي مي جستند. از جمله آنان مي توانم از اسداله لاجوردی، که بعدها قصاب و دژخيم اوين شد نام ببرم که در هيستری ضد کمونيستي و نيز نفاق افکني بين زندانيان چپ و مذهبي شهره بود. بواقع لاجوردی و گروه هم انديش او که هر کدام پس از انقلاب بنوعي بر مسند حکومت تکيه زدند، در آن دوران سختي که بر زندانيان مي گذشت، داغ ننگ و سستي را با شرکت در جشن و مراسم (شاها سپاس، شاها سپاس) که از رسانه های رژيم شاه نيز پخش شد بر پيشاني خود زدند. آنها پس از اين سپاس گوئي از زندان شاه بيرون آمدند و شکنجه و زندان را گذاشتند برای آنها که در زندان ماندند.

از جمله انگيزه های آن توحشي که لاجوردی از خود در تاريخ ايران بر جای گذاشت، يکي هم همين ضعف و زبوني دربرابر زندانيان دوران شاه بود که سپاس نگفتند و در زندان مانند و هنگام آزادی لاجوردی و هم انديشانش آن يگانه عکس العملي را که ممکن بود نشان دادند: نگاه نکردن به صورت آن نادمين، هنگام خروج از زندان!

او پس از انقلاب و در مقام دادستان مرکز وحشيانه ترين بازجوئي های توام با شکنجه را برای مبارزان مقاومی چون پاک نژاد، سلطان پور، به آذين و خيل عظيمي از هم زندانيان سابق  خود سازمان داد.

لاجوردی و همپالگي هايش بودند که سرمست از قدرت بي لگام، تلاش کردند که از به آذين،  اين شخصيت فرزانه و ميهن دوست که عمری را خالصانه و صادقانه بر سر آرمان هايش نهاده و در اين راه از نثار و تقديم يکي از بازوانش در راه ميهن فرو گذارنکرده را با کشاندن به شوهای تلويزيوني مهوع آدمي بي هويت و پشيمان جلوه دهند. غافل از اينکه کساني که به آذين را از نزديک مي شناختند و يا با تراوشات فکری او آشنا بودند کمترين خللي در باور و اعتمادشان به به آذين وارد نيامده و بجای نشانه رفتن بر قرباني معصوم دستگاه شکنجه و ترور، بر جانيان نشسته بر اريکه قدرت نشانه رفتند. کيست که نداند لاجوردی و همدستانش با تکيه و حمايت قدرت های در سايه چنان قدرت مطلقه ای در دستگاه امنيتي آن روز برهم زده بودند که حتي چهره های خودی و پر نفوذی چون فخرالدين حجازی نماينده اول تهران به هنگام سخنراني در حسينه اوين، هنگامي که از پشت تريبون، زندانيان اوين را برای تسکين زخم ها و آلامشان فرزندان خاک ايران خطاب کرد لاجوردی چنان بر او خشم گرفت و چنان کلمات رکيکي را نثار او کرد که او بي درنگ حسينيه را ترک کرد. يا، در شب اجرای حکم نظاميان ميهن پرست و وابسته به حزب توده ايران سوزن و جوالدوز بين زندانيان نادم بچه سال توزيع کرده بود که همزمان با مصاحبه شب قبل از اعدام بر تن زندانيان در سالن فرو کنند، تا هرگز آن صحنه را فراموش نکنند. به آذين در اين مسلخ و زير چنين فشاری رفته بود.

لاجوردی با قدرت لايزالش در اوين، تا آنجا مي تازيد که از سرازیری اوین به بعد را حکومتي ورای حکومت موجود دانسته و در ادامه همین حکومت بود که بعدها پول رايج و در گردش را در اوین برسميت نشناخته و با دريافت وجه معمول زنداني بهنگام ورود به اوين اسکناس های چاب اوين را در اختيار زنداني قرار مي دادند. آيا فردی با چنين قدرت باور نکردني نمي توانست هر آنچه را مي خواهد با زنداني بکند و هر آنچه مي خواهد از او بستاند؟

در تير ماه 62 پس ازدستگيری با چشم بند به راهرو زندان کميته مشترک سابق و بند 280 آن زمان انتقال يافته و نشستن و خوابيدن روی يک پتو تا پايان بازجوئي ها به من امر شد.

دست روزگار بار ديگر من و به آذين را در يک شکنجه گاه قرار داد. پس از پايان يکي از بازجوئي ها و بيرون آمدن از شکنجه گاه، تازه روی پتو دراز کشيده بودم که به آذين را با لباس زندان و نحيف و در هم شکسته از زير چشم بند ديدم. دلم فرو ريخت، چرا که حدسش آسان بود که بر پيرمرد چه ها گذشته است. چه بلائي بر سر پير فرزانه آورده اند که او را وادار به بکارگيری آن کلمات و عبارات دور از انتظار و شوی تلويزيوني نمايند. پذيرفتنش برای من که با اتاق تمشيت آشنا بودم آسان بود. روزها و هفته های متمادی روز را با شنيدن نواهای حزن انگيز (آهنگران) نوحه سرای نظام، همراه با شکنجه مبارزان راه عدالت و آزاديخواهي به شب مي رساندم. پس از چندی تنها هم سلولي و شاهد شکنجه های به آذين هم  به سلول ما انتقال يافت. پس از خوش و بش و جلسه معارفه، زندانيان حاضر مشتاق اطلاعاتي از چند و چون وضع به آذين بودند. جواب هم سلولي به آذين بر ياس ها دامن زد، اما آن نقل  قول ها کمترين تغييری در باور من نسبت به به آذين ببار نياورد. روزها گذشت و اعتماد بين من و زنداني تازه به بند ما آمده بوجود آمد. از او خواستم آنچه حقيقت است را با اطمينان به حفظ آن بمن بگويد. اطمينان کرد و گفت که بازجوها برای جلوگيری از درز پيدا کردن شکنجه های به آذين، به وی اخطار کرده اند در صورت افشای شکنجه ها اعمال شده بر به آذين وی نيز سرنوشتي شوم تر به آذين خواهد يافت. او شاهد مقاومت دليرانه به آذين در آن مدت بوده و بشدت تحت تاثير رفتار و منش شخصي او مي باشد. او فاش ساخت که به آذين را بعلت موقعيت و محبوبيت استثنائي اش در بين روشنفکران، تا سر حد مرگ شکنجه کرده اند. شب ها اجازه خواب به او نمي دادند و شکنجه بيداری را به پيرمرد تحميل کرده بودند. کار در اينجا نيز خلاصه نشده بود، پيرمرد را با همان يک دستي که برايش از جواني باقي مانده و بزرگترين آثار جهاني را با همان دست ترجمه کرده بود، آويزان کرده بودند. او را در همين حالت کابل زده بودند تا رسواترين نمايش تلويزيوني را قبول کرده و در مقابل دوربين بنشيند.

مدتي بعد، يکي از زندانيان در حمام عمومي زندان به زحمت خود را در کنار دوش به آذين قرار مي دهد و در فرصت مقتضي و دور ازچشم نگهبانان از ديواره کابين بالا رفته و از به آذين مي خواهد که درباره بازجوئي ها و مصاحبه تلويزيوني اش توضيح بدهد. به آذين با نشان دادن پشت مجروح و تنها دست خود که غرق در کبودی بوده همه ناگفته ها را مي گويد.

 

روانش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

 

   

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت